گنجور

شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
زن مگیر؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زن گرفتم شدم ای دوست به دام زن اسیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: من زنی را به همسری انتخاب کردم و حالا در دام او گرفتار شدم. تو هم دست از من بردار و من را نجات نده.
چه اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: به معنای ساده، گویا شخصی در حال صحبت از گرفتاری و سختی‌هایی است که به خاطر دنیا و شرایط زندگی با آن مواجه شده است. او به فرد مقابلش می‌گوید که خود را از این گرفتاری‌ها رها کند و از ناراحتی‌های او دوری گزیده و سعی نکند او را در این وضعیت نگه دارد.
بود یک وقت مرا با رفقا گردش و سیر
یاد آن روز بخیر
هوش مصنوعی: در گذشته زمانی بود که با دوستانم به دور و گردش می‌رفتم و یاد آن روزها برایم خوشایند است.
زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: زنی که در خانه‌ام قرار دارد، مرا در قفس اسیر کرده است. من تو را گرفتم، اما تو را نمی‌خواهم.
یاد آن روز که آزاد ز غمها بودم
تک و تنها بودم
هوش مصنوعی: به یاد روزهایی می‌افتم که بی‌دغدغه و آزاد از همه مشکلات بودم و در تنهایی خود احساس خوشحالی می‌کردم.
زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: زن و فرزند به زنجیرم کشیدند، اما من خودم را به زنجیر نخواهم کشید.
بودم آن روز من از طایفه دُرد کشان
بودم از جمع خوشان
هوش مصنوعی: در آن روز من در جمع افرادی بودم که به مصرف مشروبات معروف بودند و از جمع افرادی که خوشحال و شاداب بودند، جدا شده بودم.
خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: خوشحالی از من دور شد و حالا بی‌چیز و بی‌مقدار شده‌ام. اما تو هم از من چیزی نپذیر.
ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم
بستر راحت و نرم
هوش مصنوعی: ای کسی که تنها هستی، جایی که تو می‌خوابیدی، یک بستر گرم و نرم و راحت بوده است.
زن مگیر؛ ار نه شود خوابگهت لای حصیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: زن را نیاور، چون خوابگاه تو در چادر من نیست؛ من آن را گرفتم، تو نیاور.
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
هوش مصنوعی: من زنی دارم و به حبس ابد محکوم هستم، و سزاوار لگدم هستم.
چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: وقتی در این موضوع به خاطر خوبی خودم اشتباهی کردم، تقصیر را بر عهده می‌گیرم، تو نیازی به قبول آن نداری.
من از آن روز که شوهر شده ام خر شده ام
خر همسر شده ام
هوش مصنوعی: از زمانی که ازدواج کرده‌ام، احساس می‌کنم که زیر بار مسئولیت‌ها و توقعات دیگران هستم و گویی به نوعی به دنباله‌رو تبدیل شده‌ام.
می دهد یونجه به من جای پنیر
من گرفتم تو نگیر
هوش مصنوعی: به من یونجه می‌دهند، اما من از پنیر دست نمی‌کشم، تو هم آن را از من نگیر.

حاشیه ها

1401/11/16 10:02
Nazila Rafizadeh

پاسخی به جناب ایرج میرزا!!!

زن که از طیف خَران نیست که بَرَد بار تو را

یا که از مُلکِ رعیّت که دَهَد باج تو را

یا بگیرد سرِ تو در بغل و ناز کِشد

چون تویی کودکِ دردانه دهد نان تو را

گر تو را نیست کُلاهی و کََکی اندر آن

یا به تنبانِِ تو نبوَد مگسی در جولان

بنِشین بر سرِ خوانی که تو خود گستردی

کم بکن شِکوه و کم گوی فلان و بهمان

زنِ تو، یارِ تو و همدم و هم کاسه ی توست

زنِ تو، همدل و همپایه و همخانه ی توست

دوست، یک شب برایت ز مِی و نِی گوید

زنِ تو تا به اَبَد همسر و هم سایه ی توست.

نازیلا رفیع زاده

1403/01/27 22:03
Mojtaba Razaq zadeh

در پاسخ به نازیلا خانوم:

اگر دلبستی بر زن رو به سر زن

ندیدم عاشق خوش عاقبت من

 

وفا در زن نبودش قد ارزن

وفا در گربه هست و نیست در زن

 

یکی از زن بوده پر خطر تر

که اسمش را نهادند نام دختر

 

یکی سعدی بگفته نکته ای پند

که پندش بهتر از هر گونه ای قند

 

"که زن ها اتش اند از ان بپرهیز

به خود بر اتش دوزخ مکن تیز"

 

اگر عاشق شوی حتما محال است

که از زن ها نیاید چوب بر دست

 

یکی عاشق اگر هست تو نشان ده

که از عشقش به زهرِ غم نخورده

اگر در پشت‌ تو شد چوب چون تر

به از این است که در دل عشق دختر

مجتبی رزاق زاده

1403/02/08 18:05
محمد افشار

شعر شما بسیار زیبا بود گفتم منم یه چند بیت گفته باشم بمونه ازم یادگاری .

در هر دو جهان همچو زنان یار نباشد 
بخشیده به ما جان و بدهکار نباشد

آن نقطه وصلند که به پرگار نباشد 
در قوم زنان هیچ ستمکار نباشد 

گفتند و شنیدیم جای انکار نباشد 
یک چیز کم است یا که انگار نباشد 

آتش که به پروانه عزادار نباشد 
پروانه بران شعله سزاوار نباشد 

دل بسته ان شو که جفا کار نباشد 
هر بار هزار از تو طلب کار نباشد 

گاو حسنی چاق و شتر خوار نباشد
با مغز تهی در دهنش مار نباشد

 گفتند که زن محرم اسرار نباشد 
رفتار پلشتان که به یکبار نباشد

سینگل شدگان را غم اغیار نباشد 
مردی که بگیرد زنی هشیار نباشد   

گفتیم حقایق به تو اصرار نباشد 
چون کور و کری گوش بدهکار نباشد

محمد افشار 

1402/01/22 14:03
سید عماد آریافر

بسیار بسیار پندآمیز و کاربردی بود. سپاس

 

1402/04/10 08:07
مریم بکوک

با احترام به همه ی بانو های ایران زمین حرفش کاملا درسته همونطوری که برای بانوها هم همین حرف درسته. یعنی اونا هم نباید اشتباه کنن و خام مردا بشن. منتها چون شاعر مرد بوده از زبان یک مرد مسئله ازدواج رو نقد کرده. پس به اصل حرف آقای ایرج میرزا نمیشه ایراد گرفت!

1402/08/25 20:10
کلاه بُر

مرد یا زن بودن مهم نیست چون جنسیت بشر دست خودش نیست و اصلا جنسیت ملاک انسانیت نیست

چیزی که دست خوده بشر است رفتار و شخصیت و برخورد و دیدگاه و مسیر زندگی است که میتونه مثل  «نام» مثل اسم تو باشه

میگیری چی میگم؟

اینایی که گفتم توضیحاتی بود برای اینکه بخوام یه جمله بگم  👇

« بِرند باش » 

 

1402/11/13 18:02
حسین قدسی

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت گردانندگان سایت پربار «گنجور»

مصراع آخر لنگ است. یکی دو واژه کم دارد. مثلاً می‌تواند این طور باشد:

«می‌دهد کاه و جو و یونجه به من جای پنیر»

یا چیزی مانند این

1403/04/16 01:07
nabavar

آفرین به دقت شما

1402/11/14 11:02
حسین قدسی

البته من نتوانستم جای دیگری این شعر را پیدا کنم، و با در نظر گرفتن اشکالی هم که در مصراع آخر وجود دارد، در صحیح بودن انتساب آن به ایرج میرزا تردید ایجاد می‌شود. اگر شما این شعر را در منبع موثقی یافته باشید، قاعدتاً نباید اشکال عروضی در آن وجود داشته باشد. منتظر پاسخ هستم.

1402/12/29 03:02
حسین قدسی

اصولاً کسی بر این کامنت ها نظارت می‌کند؟؟؟؟

1403/01/31 10:03
روح الله نوروزی

قشقایی ها  شاعری داشتند بنام محمد ابراهیم متخلص به میرزا ماذون که حدودا زمان احمد شاه قاجار در قید حیات بوده و وقتی همسرشون فوت می کنند شعری را مدح ایشون می سرایند که بخشی از آن را می نویسم :

تسبیحم ، طاعتم ، ایمانوم ، دینم....دلبرم ، شاعرم ، شوخ و شیرینم

نباتم ، شکرم ، گز انگبینم....تلخ اتدی ، هجرانونگ شربت آبومی

بی وفا ، باوفا ، عشوه فروشوم ...همسرم ، هم سرم ، سرم ، سر پوشوم

قراروم ، طاقتم ، توانوم ، توشوم.... غارت اتدینگ ، قرارومی ، تابومی

همشانم ، هم جنسیم ، همسر همدمم ....طبیبم ، درمانوم، دردم ، درد امم

گترن شادلوقوم ، آپاران غمم...آلدونگ آرامومی ، دوتدونگ خوابومی

خورشیدم ، قمرم ، رخشان سهیلم...نفسم ، جسدم ، هوسم ، میلم

همخوابوم ، همزانوم ، شیرینم ، لیلم...بادا وردینگ رونقمی ، آبومی

خوشوم سن ، فرحم سن ، دماغوم سن ... بهشتم سن ، کوثرم سن ، باغوم سن

پیالم سن ، شرابوم سن ، ساقوم سن...خوب دولیدی خالی قویدونگ قابومی

به همین نحو و با ابیات بیشتر که دیگر ادامه ندادم  به مدح و ستایش همسرشون ادامه می دهند که به نوعی نشان از پاکی ذات زندگی عشایری را نیز با خود یدک می کشند

1403/04/14 14:07
رسول لطف الهی

کسی که شعر مادر را اینچنین زیبا گفته همچین شعری هرگز نسروده وبنده دیوان ایرج چاپ ۱۳۰۷رادارم  اصلأ چنین شعری ندارد.موفق باشید