بخش ۲۶ - ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز
ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز
دگر آشوب قیامت به کف خاک انداز
او بیک دانهٔ گندم به زمینم انداخت
تو بیک جرعه آب آنسوی افلاک انداز
عشق را باده مرد افکن و پرزور بده
لای این باده به پیمانه ادراک انداز
حکمت و فلسفه کرده است گران خیز مرا
خضر من از سرم این بار گران پاک انداز
خرد از گرمی صهبا بگدازی نرسید
چارهٔ کار به آن غمزه چالاک انداز
بزم در کشمکش بیم و امید است هنوز
همه را بی خبر از گردش افلاک انداز
میتوان ریخت در آغوش خزان لاله و گل
خیز و بر شاخ کهن خون رگ تاک انداز
بخش ۲۵ - درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقی: درین محفل که کار او گذشت از باده و ساقیبخش ۲۷ - از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده: از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ساقیا بر جگرم شعلهٔ نمناک انداز
دگر آشوب قیامت به کف خاک انداز
هوش مصنوعی: ای ساقی، بر دل آشفته و داغم آبی بزن که دیگر چنین طوفانی را در این دنیا تجربه نکنم و همهٔ مشکلات و دردهایم را به زمین بیفکن.
او بیک دانهٔ گندم به زمینم انداخت
تو بیک جرعه آب آنسوی افلاک انداز
هوش مصنوعی: او یک دانه گندم را به زمین من انداخت، تو هم یک جرعه آب را به آن سوی آسمانها بریز.
عشق را باده مرد افکن و پرزور بده
لای این باده به پیمانه ادراک انداز
هوش مصنوعی: عشق را همچون میای پرقدرت و زهرهسوز بهدست آور و در فهم و درک خویش بگنجان.
حکمت و فلسفه کرده است گران خیز مرا
خضر من از سرم این بار گران پاک انداز
هوش مصنوعی: نگاه عمیق به حکمت و فلسفه، بار سنگینی بر دوش من گذاشته است. ای خضر من، این بار سنگین را از سرم برکن.
خرد از گرمی صهبا بگدازی نرسید
چارهٔ کار به آن غمزه چالاک انداز
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه از نوشیدن شراب دچار سردرگمی میشود و نمیتواند به راه حلی برای آن غمزهی فریبنده برسد.
بزم در کشمکش بیم و امید است هنوز
همه را بی خبر از گردش افلاک انداز
هوش مصنوعی: محفل هنوز درگیر احساس ترس و امید است و همه بیخبر از چرخش دنیا و حوادثی که در حال وقوع است.
میتوان ریخت در آغوش خزان لاله و گل
خیز و بر شاخ کهن خون رگ تاک انداز
هوش مصنوعی: میتوان گلها و لالهها را در آغوش خزان ریخت و بر شاخههای قدیمی از انگور، خون رگها را جاری کرد.
حاشیه ها
1402/01/31 11:03
فاطمه یاوری
او به یک دانهی گندم به زمینم انداخت:))