گنجور

بخش ۳۲ - عرض حال مصنف بحضور رحمة للعالمین

ای ظهور تو شباب زندگی
جلوه ات تعبیر خواب زندگی
ای زمین از بارگاهت ارجمند
آسمان از بوسهٔ بامت بلند
شش جهت روشن ز تاب روی تو
ترک و تاجیک و عرب هندوی تو
از تو بالا پایهٔ این کائنات
فقر تو سرمایهٔ این کائنات
در جهان شمع حیات افروختی
بندگان را خواجگی آموختی
بی تو از نابودمندیها خجل
پیکران این سرای آب و گل
تا دم تو آتشی از گل گشود
توده های خاک را آدم نمود
ذره دامن گیر مهر و ماه شد
یعنی از نیروی خویش آگاه شد
تا مرا افتاد بر رویت نظر
از اب و ام گشتهٔ ئی محبوب تر
عشق در من آتشی افروخت است
فرصتش بادا که جانم سوخت است
ناله ئی مانند نی سامان من
آن چراغ خانهٔ ویران من
از غم پنهان نگفتن مشکل است
باده در مینا نهفتن مشکل است
مسلم از سر نبی بیگانه شد
باز این بیت الحرم بتخانه شد
از منات و لات و عزی و هبل
هر یکی دارد بتی اندر بغل
شیخ ما از برهمن کافر تر است
زانکه او را سومنات اندر سر است
رخت هستی از عرب برچیده ئی
در خمستان عجم خوابیده ئی
شل ز برفاب عجم اعضای او
سرد تر از اشک او صهبای او
همچو کافر از اجل ترسنده ئی
سینه اش فارغ ز قلب زنده ئی
نعشش از پیش طبیبان برده ام
در حضور مصطفی آورده ام
مرده بود از آب حیوان گفتمش
سری از اسرار قرآن گفتمش
داستانی گفتم از یاران نجد
نکهتی آوردم از بستان نجد
محفل از شمع نوا افروختم
قوم را رمز حیات آموختم
گفت بر ما بندد افسون فرنگ
هست غوغایش ز قانون فرنگ
ای بصیری را ردا بخشنده ئی
بربط سلما مرا بخشنده ئی
ذوق حق ده این خطا اندیش را
اینکه نشناسد متاع خویش را
گر دلم آئینهٔ بی جوهر است
ور بحرفم غیر قرآن مضمر است
ای فروغت صبح اعصار و دهور
چشم تو بینندهٔ ما فی الصدور
پردهٔ ناموس فکرم چاک کن
این خیابان را ز خارم پاک کن
تنگ کن رخت حیات اندر برم
اهل ملت را نگهدار از شرم
سبز کشت نابسامانم مکن
بهره گیر از ابر نیسانم مکن
خشک گردان باده در انگور من
زهر ریز اندر می کافور من
روز محشر خوار و رسوا کن مرا
بی نصیب از بوسهٔ پا کن مرا
گر در اسرار قرآن سفته ام
با مسلمانان اگر حق گفته ام
ایکه از احسان تو ناکس ، کس است
یک دعایت مزد گفتارم بس است
عرض کن پیش خدای عزوجل
عشق من گردد هم آغوش عمل
دولت جان حزین بخشیده ئی
بهره ئی از علم دین بخشیده ئی
در عمل پاینده تر گردان مرا
آب نیسانم گهر گردان مرا
رخت جان تا در جهان آورده ام
آرزوی دیگری پرورده ام
همچو دل در سینه ام آسوده است
محرم از صبح حیاتم بوده است
از پدر تا نام تو آموختم
آتش این آرزو افروختم
تا فلک دیرینه تر سازد مرا
در قمار زندگی بازد مرا
آرزوی من جوان تر می شود
این کهن صهبا گران تر می شود
این تمنا زیر خاکم گوهر است
در شبم تاب همین یک اختر است
مدتی با لاله رویان ساختم
عشق با مرغوله مویان باختم
باده ها با ماه سیمایان زدم
بر چراغ عافیت دامان زدم
برقها رقصید گرد حاصلم
رهزنان بردند کالای دلم
این شراب از شیشهٔ جانم نریخت
این زر سارا ز دامانم نریخت
عقل آزر پیشه ام زنار بست
نقش او در کشور جانم نشست
سالها بودم گرفتار شکی
از دماغ خشک من لاینفکی
حرفی از علم الیقین ناخوانده ئی
در گمان آباد حکمت مانده ئی
ظلمتم از تاب حق بیگانه بود
شامم از نور شفق بیگانه بود
این تمنا در دلم خوابیده ماند
در صدف مثل گهر پوشیده ماند
آخر از پیمانهٔ چشمم چکید
در ضمیر من نواها آفرید
ای ز یاد غیر تو جانم تهی
بر لبش آرم اگر فرمان دهی
زندگی را از عمل سامان نبود
پس مرا این آرزو شایان نبود
شرم از اظهار او آید مرا
شفقت تو جرأت افزاید مرا
هست شأن رحمتت گیتی نواز
آرزو دارم که میرم در حجاز
مسلمی از ماسوا بیگانه ئی
تا کجا زناری بتخانه ئی
حیف چون او را سرآید روزگار
پیکرش را دیر گیرد در کنار
از درت خیزد اگر اجزای من
وای امروزم خوشا فردای من
فرخا شهری که تو بودی در آن
ای خنک خاکی که آسودی در آن
«مسکن یار است و شهر شاه من
پیش عاشق این بود حب الوطن»
کوکبم را دیدهٔ بیدار بخش
مرقدی در سایهٔ دیوار بخش
تا بیاساید دل بی تاب من
بستگی پیدا کند سیماب من
با فلک گویم که آرامم نگر
دیده ئی آغازم ، انجامم نگر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای ظهور تو شباب زندگی
جلوه ات تعبیر خواب زندگی
هوش مصنوعی: تو نشانه جوانی و شکوه زندگی هستی و جلوه‌ات به بهترین شکل، تفسیر خواب‌های زندگی ماست.
ای زمین از بارگاهت ارجمند
آسمان از بوسهٔ بامت بلند
هوش مصنوعی: ای زمین، تو به خاطر جایگاه ارزشمندت در آسمان، از بلندی و عظمت ویژه‌ای برخورداری.
شش جهت روشن ز تاب روی تو
ترک و تاجیک و عرب هندوی تو
هوش مصنوعی: روشنی شش سو از تابش چهره توست که بر ترک و تاجیک و عرب و هندو می‌تابد.
از تو بالا پایهٔ این کائنات
فقر تو سرمایهٔ این کائنات
هوش مصنوعی: وجود تو، سبب اعتبار و معنا بخشیدن به این جهان است و در واقع، نیاز و فقر تو، بستر اصلی این کائنات را تشکیل می‌دهد.
در جهان شمع حیات افروختی
بندگان را خواجگی آموختی
هوش مصنوعی: تو در زندگی، مانند شمعی روشنایی بخشیدی و به بندگان آموزش دادی چگونه زندگی کنند و اصول را بیاموزند.
بی تو از نابودمندیها خجل
پیکران این سرای آب و گل
هوش مصنوعی: بدون تو، از ویرانی‌ها و مشکلاتی که ایجاد می‌شود، خجالت‌زده‌ام. در این دنیا که مملو از آب و خاک است، حالتی اسفناک دارم.
تا دم تو آتشی از گل گشود
توده های خاک را آدم نمود
هوش مصنوعی: به محض اینکه تو وارد شدی، شعله‌ای از وجود تو به پا شد که توده‌های خاک را به انسان تبدیل کرد.
ذره دامن گیر مهر و ماه شد
یعنی از نیروی خویش آگاه شد
هوش مصنوعی: قطره‌ای از نور خورشید و نور ماه به زمین رسید و متوجه قدرت و عظمت خود شد.
تا مرا افتاد بر رویت نظر
از اب و ام گشتهٔ ئی محبوب تر
هوش مصنوعی: وقتی نگاه تو به من افتاد، تمام هستی و وجودم تغییر کرده و محبت تو برایم از هر چیزی ارزشمندتر شده است.
عشق در من آتشی افروخت است
فرصتش بادا که جانم سوخت است
هوش مصنوعی: عشق در وجود من شعله‌ای افروخته است و امیدوارم فرصتی به وجود بیاید، زیرا جانم در این آتش در حال سوختن است.
ناله ئی مانند نی سامان من
آن چراغ خانهٔ ویران من
هوش مصنوعی: صدایی غمگین و دلbroken مانند نی، نشانهٔ احساسات من است و مانند یک چراغ، در دل ویرانی من روشنی می‌بخشد.
از غم پنهان نگفتن مشکل است
باده در مینا نهفتن مشکل است
هوش مصنوعی: پنهان کردن غم‌ها سخت است و در دل نگه داشتن شادی‌ها نیز کار آسانی نیست.
مسلم از سر نبی بیگانه شد
باز این بیت الحرم بتخانه شد
هوش مصنوعی: مسلمان از رحمت و هدایت پیامبر فاصله گرفت و دیگر مانند گذشته به اصول دین خود پایبند نیست. در نتیجه، کعبه که به عنوان مقدس‌ترین مکان شناخته می‌شد، به محلی تبدیل شده که در آن به بت‌پرستی مشغول‌اند.
از منات و لات و عزی و هبل
هر یکی دارد بتی اندر بغل
هوش مصنوعی: هر یک از الله‌ها و بت‌های مختلف در دل و فکر مردم جایگاهی دارند و هر کدام از آن‌ها یک بت را در آغوش گرفته‌اند.
شیخ ما از برهمن کافر تر است
زانکه او را سومنات اندر سر است
هوش مصنوعی: شیخ ما از برهمن (پروسته هندو) کافرتر است، زیرا او معبودی به نام سومنات را در سر دارد. به این معناست که شیخ به لحاظ باورهایش از برهمن هم دورتر و بی‌اعتقادتر است، چرا که برهمن معبودی را در ذهن دارد اما شیخ در ایمان خود دچار تردید است.
رخت هستی از عرب برچیده ئی
در خمستان عجم خوابیده ئی
هوش مصنوعی: تو لباس وجودت را از عربی برچیده‌ای و در باغستان عجم به خواب رفته‌ای.
شل ز برفاب عجم اعضای او
سرد تر از اشک او صهبای او
هوش مصنوعی: تنش در سرمای برف مدیترانه‌ای، اعضای او بی‌یار و سردتر از اشک‌هایش، مانند می‌خوش طعم اوست.
همچو کافر از اجل ترسنده ئی
سینه اش فارغ ز قلب زنده ئی
هوش مصنوعی: تو همچون کافر از مرگ می‌ترسی، در حالی که دل‌ت خالی از زندگی است.
نعشش از پیش طبیبان برده ام
در حضور مصطفی آورده ام
هوش مصنوعی: من جسدش را از پیش پزشکان برداشته‌ام و در حضور پیامبر آورده‌ام.
مرده بود از آب حیوان گفتمش
سری از اسرار قرآن گفتمش
هوش مصنوعی: مردی که از آب حیات بی‌بهره بود، به او گفتم که سری از رازهای قرآن را روایت کنم.
داستانی گفتم از یاران نجد
نکهتی آوردم از بستان نجد
هوش مصنوعی: داستانی را از دوستانم در منطقه نجد نقل کردم و طراوتی از باغ‌های آنجا برایتان آوردم.
محفل از شمع نوا افروختم
قوم را رمز حیات آموختم
هوش مصنوعی: در جمع دوستان، شعله‌ای از شمع روشن کردم و به مردم راه و راز زندگی را یاد دادم.
گفت بر ما بندد افسون فرنگ
هست غوغایش ز قانون فرنگ
هوش مصنوعی: او می‌گوید که جاذبه و جذابیت فرهنگ غرب بر ما تأثیر گذاشته و این فرهنگ به شدت ما را تحت تأثیر قرار داده است.
ای بصیری را ردا بخشنده ئی
بربط سلما مرا بخشنده ئی
هوش مصنوعی: ای بصیرت، تو پوششی بخشنده‌ای و من نیز مانند جستجویی در نغمه‌ها و آوازها، امید دارم که تو به من نیز محبت و بخشش کنی.
ذوق حق ده این خطا اندیش را
اینکه نشناسد متاع خویش را
هوش مصنوعی: خوشبختی و درک درست از حق را به فردی که دچار اشتباه فکری است عطا کن، چرا که او ارزش واقعی خود را نمی‌شناسد.
گر دلم آئینهٔ بی جوهر است
ور بحرفم غیر قرآن مضمر است
هوش مصنوعی: اگر دل من مثل یک آینه بدون هیچ ارزشی است، یا اگر حرف‌هایم جز آنچه در قرآن نهفته است، چیز دیگری باشد.
ای فروغت صبح اعصار و دهور
چشم تو بینندهٔ ما فی الصدور
هوش مصنوعی: تو ای روشنی‌بخش صبحگاهانِ زمان‌ها و دوران‌ها، چشمانت توانایی دیدن رازهای دل‌ها را دارند.
پردهٔ ناموس فکرم چاک کن
این خیابان را ز خارم پاک کن
هوش مصنوعی: ای کاش درد و رازهای درونم را بیان کنم و این خیابان پر از مشکلات و ناامیدی را از خاری که در دلم نشسته پاک کنم.
تنگ کن رخت حیات اندر برم
اهل ملت را نگهدار از شرم
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را با محبت و توجه به اهل این سرزمین پر کن و از ناپسندی‌ها و بدی‌ها آنها را محافظت کن.
سبز کشت نابسامانم مکن
بهره گیر از ابر نیسانم مکن
هوش مصنوعی: مزروع سبز من را خراب نکن، از باران‌های نیسان بهره‌برداری نکن.
خشک گردان باده در انگور من
زهر ریز اندر می کافور من
هوش مصنوعی: باده را در انگور خشک کن تا زهر را در می کافور من بریزی.
روز محشر خوار و رسوا کن مرا
بی نصیب از بوسهٔ پا کن مرا
هوش مصنوعی: در روز قیامت، مرا رسوا و خوار کن و از نعمت بوسهٔ پای خودم محروم مگذار.
گر در اسرار قرآن سفته ام
با مسلمانان اگر حق گفته ام
هوش مصنوعی: اگر در رازهای قرآن با مسلمانان گفتگو کرده‌ام، اگرچه ممکن است متفاوت به نظر برسد، اما حقیقت را بیان کرده‌ام.
ایکه از احسان تو ناکس ، کس است
یک دعایت مزد گفتارم بس است
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر مهربانی‌های تو، از نظر جایگاه و ارزش در جامعه کم‌ارزش باشد، تنها یک دعا از تو برای من کافی است تا پاداشی برای کلماتی که گفتم به دست آورم.
عرض کن پیش خدای عزوجل
عشق من گردد هم آغوش عمل
هوش مصنوعی: بگو پیش خداوند بزرگ که عشق من با عملم همراه شود و در آغوش هم قرار بگیرند.
دولت جان حزین بخشیده ئی
بهره ئی از علم دین بخشیده ئی
هوش مصنوعی: خوشبختی و شادی به جان تو داده شده و بهره‌ای از علم و دانش دینی به تو ارزانی شده است.
در عمل پاینده تر گردان مرا
آب نیسانم گهر گردان مرا
هوش مصنوعی: در عمل، مرا به صورت ماندگار و پایدار درآور و آب نیسانم را به جواهر و گوهری گرانبها تبدیل کن.
رخت جان تا در جهان آورده ام
آرزوی دیگری پرورده ام
هوش مصنوعی: من وجودم را در این دنیا تقدیم کرده‌ام و تنها آرزوی دیگری در دل ندارم.
همچو دل در سینه ام آسوده است
محرم از صبح حیاتم بوده است
هوش مصنوعی: دل من در سینه‌ام آرام است و از صبح زندگی‌ام، این دل با من بوده و رازدار من است.
از پدر تا نام تو آموختم
آتش این آرزو افروختم
هوش مصنوعی: از پدر آموختم و به نام تو دلگرمی گرفتم، و آرزویم را به شعله‌ای روشن تبدیل کردم.
تا فلک دیرینه تر سازد مرا
در قمار زندگی بازد مرا
هوش مصنوعی: تا آسمان زمان بیشتری به من بدهد، در بازی زندگی مرا دوباره به چالش بکشید.
آرزوی من جوان تر می شود
این کهن صهبا گران تر می شود
هوش مصنوعی: آرزوهای من با گذشت زمان جوان‌تر و تازه‌تر می‌شوند، در حالی که این نوشیدنی گران‌بها هر روز ارزش بیشتری پیدا می‌کند.
این تمنا زیر خاکم گوهر است
در شبم تاب همین یک اختر است
هوش مصنوعی: در زیر زمین، آرزویی ارزشمند دارم و در تاریکی شب، تنها نور من همین ستاره است.
مدتی با لاله رویان ساختم
عشق با مرغوله مویان باختم
هوش مصنوعی: مدتی با گل‌های لاله دوست بودم و عشق را با افرادی که موهای فر دارند، از دست دادم.
باده ها با ماه سیمایان زدم
بر چراغ عافیت دامان زدم
هوش مصنوعی: من نوشیدنی‌ها را با چهره‌های زیبا نوشیدم و به چراغ خوشبختی و آرامش خود، دست یازیدم.
برقها رقصید گرد حاصلم
رهزنان بردند کالای دلم
هوش مصنوعی: درخشش‌های نوری در دور و برم می‌رقصند و دزدان، احساسات و آرزوهایم را از من ربودند.
این شراب از شیشهٔ جانم نریخت
این زر سارا ز دامانم نریخت
هوش مصنوعی: این شرابی که در وجود من است، از من نریخته و ثروت و زیبایی هم از من جدا نشده است.
عقل آزر پیشه ام زنار بست
نقش او در کشور جانم نشست
هوش مصنوعی: عقل من مانند آزر، پدر ابراهیم، به خود زنجیری زده است و تصویر او در سرزمین وجود من جا گرفته است.
سالها بودم گرفتار شکی
از دماغ خشک من لاینفکی
هوش مصنوعی: سال‌ها درگیر یک شک و تردید بودم که به خاطر بی‌احساسی‌ام از بین نمی‌رفت.
حرفی از علم الیقین ناخوانده ئی
در گمان آباد حکمت مانده ئی
هوش مصنوعی: حرفی از دانش مطمئن، نانوشته‌ای در دنیای اندیشه و عقلانیت باقی مانده است.
ظلمتم از تاب حق بیگانه بود
شامم از نور شفق بیگانه بود
هوش مصنوعی: سایه‌ام به خاطر نبود نور حقیقت است و شبم به دلیل غیبت روشنایی صبحگاه.
این تمنا در دلم خوابیده ماند
در صدف مثل گهر پوشیده ماند
هوش مصنوعی: این خواسته و آرزو در دل من پنهان مانده و مانند جواهری در صدف، نهفته و پوشیده است.
آخر از پیمانهٔ چشمم چکید
در ضمیر من نواها آفرید
هوش مصنوعی: در نهایت، از چشمانم اشک‌ها ریخت و در درونم آهنگ‌ها و احساسات جدیدی به وجود آورد.
ای ز یاد غیر تو جانم تهی
بر لبش آرم اگر فرمان دهی
هوش مصنوعی: ای دل و جانم تنها به یاد توست، اگر تو بخواهی، با عشق و احترام بر لبانش می‌آورم.
زندگی را از عمل سامان نبود
پس مرا این آرزو شایان نبود
هوش مصنوعی: زندگی بدون اقدام و عمل ارزش چندانی ندارد، بنابراین این آرزو برای من مناسب نیست.
شرم از اظهار او آید مرا
شفقت تو جرأت افزاید مرا
هوش مصنوعی: من از ابراز احساساتم خجالت می‌کشم، اما محبت تو به من جرات می‌دهد.
هست شأن رحمتت گیتی نواز
آرزو دارم که میرم در حجاز
هوش مصنوعی: رحمت تو به جهانیان نگاهی لطیف و مهربان دارد و آرزو دارم که در سرزمین حجاز (مکه و مدینه) به سر برم و از آن فضا بهره‌مند شوم.
مسلمی از ماسوا بیگانه ئی
تا کجا زناری بتخانه ئی
هوش مصنوعی: انسان مسلمان از هر چیزی غیر از خدا بیگانه است، تا کجا باید به بت‌خانه‌ها وابسته باشد؟
حیف چون او را سرآید روزگار
پیکرش را دیر گیرد در کنار
هوش مصنوعی: چقدر تأسف‌بار است که روزگار به پایان او نزدیک می‌شود و کسی نمی‌تواند جسم او را مدت طولانی در کنار خود نگه‌دارد.
از درت خیزد اگر اجزای من
وای امروزم خوشا فردای من
هوش مصنوعی: اگر از در تو پیکر من برود، وای به حال امروز من، اما خوشا به حال فردای من.
فرخا شهری که تو بودی در آن
ای خنک خاکی که آسودی در آن
هوش مصنوعی: شهر خوشحالی است که تو در آن حضور داشتی، ای خاک شگفت‌انگیز که در آن آرامش یافته‌ای.
«مسکن یار است و شهر شاه من
پیش عاشق این بود حب الوطن»
هوش مصنوعی: محل سکونت محبوبم و شهر پادشاه من، در نظر عاشق، عشق به وطن از همه چیز مهم‌تر است.
کوکبم را دیدهٔ بیدار بخش
مرقدی در سایهٔ دیوار بخش
هوش مصنوعی: من به مانند یک ستاره هستم که با دیدی روشن در خوابگاه یا آرامشی در سایهٔ دیواری قرار دارم.
تا بیاساید دل بی تاب من
بستگی پیدا کند سیماب من
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل بی‌تاب من آرام بگیرد، ارتباطی بین من و نوسانات روحم برقرار خواهد شد.
با فلک گویم که آرامم نگر
دیده ئی آغازم ، انجامم نگر
هوش مصنوعی: به آسمان می‌گویم که آرامش مرا ببین؛ نگاهی به آغاز و پایانم بینداز.

حاشیه ها

1398/04/03 22:07
محمد عسگری - وفا -

به نظر میرسد «بیابان» در این شعر، درست باشد، نه خیابان