گنجور

بخش ۲۷۱ - پتوفی

نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی
بدلی غمی فزودی ز دلی غمی ربودی
تو بخون خویش بستی کف لاله را نگاری
تو به آه صبحگاهی دل غنچه را گشودی
به نوای خود گم استی سخن تو مرقد تو
به زمین نه باز رفتی که تو از زمین نبودی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نفسی درین گلستان ز عروس گل سرودی
بدلی غمی فزودی ز دلی غمی ربودی
هوش مصنوعی: وقتی به زیبایی‌های این گلستان می‌نگرم، صدایی از عروس گل به گوشم می‌رسد که باعث می‌شود غمی در دل من افزایش یابد و از دلم غمی را دور کند.
تو بخون خویش بستی کف لاله را نگاری
تو به آه صبحگاهی دل غنچه را گشودی
هوش مصنوعی: تو خودت را در دنیای خود محدود کردی، مانند نگاری که یک لاله را در دستانش می‌فشارد. تو با صدای دلنشین صبح، دل غنچه را شکوفا کردی.
به نوای خود گم استی سخن تو مرقد تو
به زمین نه باز رفتی که تو از زمین نبودی
هوش مصنوعی: سخن تو با نوایی که داری گم شده است و مرقد تو بر روی زمین نیست. تو هرگز به زمین تعلق نداشتی و بازنگشتی.