گنجور

بخش ۲۳۵ - باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را

باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را
نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار
لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را
قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است
خلوتیان کجا برم لذت های های را
آه درونه تاب کو اشک جگر گداز کو
شیشه به سنگ میزنم عقل گره گشای را
بزم به باغ و راغ کش زخمه بتار چنگ زن
باده بخور غزل سرای بند گشا قبای را
صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست
تو نشنیده ئی مگر زمزمهٔ درای را
ناز شهان نمی کشم زخم کرم نمی خورم
در نگر ای هوس فریب همت این گدای را

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز به سرمه تاب ده چشم کرشمه زای را
ذوق جنون دو چند کن شوق غزلسرای را
هوش مصنوعی: به چشمان زیبای معشوق، دوباره جلا بده و با زیبایی و جذابیتش، شور و شوق سرودن غزل را در دل عاشق دو چندان کن.
نقش دگر طراز ده آدم پخته تر بیار
لعبت خاک ساختن می نسزد خدای را
هوش مصنوعی: ای انسان، همچون نقشی جدید از خاک و سرشت انسانی خود را بساز و در این کار از خداوند تافته‌ای برتر و پخته‌تری باش؛ چرا که بازی با خاک و سازندگی، شایسته‌ی خالق بزرگ نیست.
قصهٔ دل نگفتنی است درد جگر نهفتنی است
خلوتیان کجا برم لذت های های را
هوش مصنوعی: قصه‌ای که در دل دارم، ناخوشایند و دردناک است و نمی‌توانم آن را به زبان بیاورم. کسانی که در تنهایی زندگی می‌کنند، کجا می‌توانم لذت‌های خود را با آن‌ها در میان بگذارم؟
آه درونه تاب کو اشک جگر گداز کو
شیشه به سنگ میزنم عقل گره گشای را
هوش مصنوعی: در دل من اندوهی عمیق وجود دارد و اشک‌هایم مانند آتش جگرم را می‌سوزاند. با هر ضربه‌ای که به شیشه می‌زنم، در واقع در تلاش هستم تا عقل و اندیشه‌ام را از گره‌های مشکلات باز کنم.
بزم به باغ و راغ کش زخمه بتار چنگ زن
باده بخور غزل سرای بند گشا قبای را
هوش مصنوعی: به مهمانی برو و در باغ و دشت با نغمه چنگ زدن، شاد باش. باده بنوش و شعرهای زیبا بگو که دل را آزاد کند و مثل لباس زیبا بر تن کن.
صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست
تو نشنیده ئی مگر زمزمهٔ درای را
هوش مصنوعی: صبح طلوع کرد و کاروان نماز خواند و آماده حرکت شد. تو فقط صدای خفیفی را نشینده‌ای که به آرامی می‌نوازد.
ناز شهان نمی کشم زخم کرم نمی خورم
در نگر ای هوس فریب همت این گدای را
هوش مصنوعی: من دیگر طاقت ناز و نعمت‌های زیبا را ندارم و از آسیب و رنج نمی‌گذرم. ای آرزوهای فریبنده، به زحمات و تلاش‌های این گدا توجه کن.

حاشیه ها

1393/08/11 12:11
حسین بابکی

این شعر را هم با صدای استاند جهاندار گوش کنید