گنجور

بخش ۱ - پیشکش به حضور اعلیحضرت امیرامان الله خان فرمانروای دولت مستقلهٔ افغانستان خلد الله ملکه و اجلاله

ای امیر کامگار ای شهریار
نوجوان و مثل پیران پخته کار
چشم تو از پردگیها محرم است
دل میان سینه‌ات جام جم است
عزم تو پاینده چون کهسار تو
حزم تو آسان کند دشوار تو
همت تو چون خیال من بلند
ملت صد پاره را شیرازه بند
هدیه از شاهنشهان داری بسی
لعل و یاقوت گران داری بسی
ای امیر ابن امیر ابن امیر
هدیه ئی از بینوائی هم پذیر
تا مرا رمز حیات آموختند
آتشی در پیکرم افروختند
یک نوای سینه تاب آورده ام
عشق را عهد شباب آورده ام
پیر مغرب شاعر المانوی
آن قتیل شیوه های پهلوی
بست نقش شاهدان شوخ و شنگ
داد مشرق را سلامی از فرنگ
در جوابش گفته ام پیغام شرق
ماهتابی ریختم بر شام شرق
تا شناسای خودم خود بین نیم
با تو گویم او که بود و من کیم
او ز افرنگی جوانان مثل برق
شعلهٔ من از دم پیران شرق
او چمن زادی چمن پرورده ئی
من دمیدم از زمین مرده ئی
او چو بلبل در چمن فردوس گوش
من بصحرا چون جرس گرم خروش
هر دو دانای ضمیر کائنات
هر دو پیغام حیات اندر ممات
هر دو خنجر صبح خند آئینه فام
او برهنه من هنوز اندر نیام
هر دو گوهر ارجمند و تاب دار
زادهٔ دریای ناپیدا کنار
او ز شوخی در ته قلزم تپید
تا گریبان صدف را بر درید
من به آغوش صدف تابم هنوز
در ضمیر بحر نایابم هنوز
آشنای من ز من بیگانه رفت
از خمستانم تهی پیمانه رفت
من شکوه خسروی او را دهم
تخت کسری زیر پای او نهم
او حدیث دلبری خواهد ز من
رنگ و آب شاعری خواهد ز من
کم نظر بیتابی جانم ندید
آشکارم دید و پنهانم ندید
فطرت من عشق را در بر گرفت
صحبت خاشاک و آتش در گرفت
حق رموز ملک و دین بر من گشود
نقش غیر از پردهٔ چشمم ربود
برگ گل رنگین ز مضمون من است
مصرع من قطرهٔ خون من است
تا نپنداری سخن دیوانگیست
در کمال این جنون فرزانگیست
از هنر سرمایه دارم کرده اند
در دیار هند خوارم کرده اند
لاله و گل از نوایم بی نصیب
طایرم در گلستان خود غریب
بس که گردون سفله و دون پرور است
وای بر مردی که صاحب جوهر است
دیده ئی ای خسرو کیوان جناب
آفتاب «ما توارت بالحجاب»
ابطحی در دشت خویش از راه رفت
از دم او سوز الا الله رفت
مصریان افتاده در گرداب نیل
سست رگ تورانیان ژنده پیل
آل عثمان در شکنج روزگار
مشرق و مغرب ز خونش لاله زار
عشق را آئین سلمانی نماند
خاک ایران ماند و ایرانی نماند
سوز و ساز زندگی رفت از گلش
آن کهن آتش فسرد اندر دلش
مسلم هندی شکم را بنده ئی
خود فروشی دل ز دین بر کنده ئی
در مسلمان شأن محبوبی نماند
خالد و فاروق و ایوبی نماند
ای ترا فطرت ضمیر پاک داد
از غم دین سینهٔ صد چاک داد
تازه کن آئین صدیق و عمر
چون صبا بر لالهٔ صحرا گذر
ملت آوارهٔ کوه و دمن
در رگ او خون شیران موج زن
زیرک و روئین تن و روشن جبین
چشم او چون جره بازان تیز بین
قسمت خود از جهان نایافته
کوکب تقدیر او ناتافته
در قهستان خلوتی ورزیده ئی
رستخیز زندگی نادیده ئی
جان تو بر محنت پیهم صبور
کوش در تهذیب افغان غیور
تا ز صدیقان این امت شوی
بهر دین سرمایهٔ قوت شوی
زندگی جهد است و استحقاق نیست
جز به علم انفس و آفاق نیست
گفت حکمت را خدا خیر کثیر
هر کجا این خیر را بینی بگیر
سید کل صاحب ام الکتاب
پردگیها بر ضمیرش بی حجاب
گرچه عین ذات را بی پرده دید
«رب زدنی» از زبان او چکید
علم اشیا «علم الاسماستی»
هم عصا و هم ید بیضاستی
علم اشیا داد مغرب را فروغ
حکمت او ماست می بندد ز دوغ
جان ما را لذت احساس نیست
خاک ره جز ریزهٔ الماس نیست
علم و دولت نظم کار ملت است
علم و دولت اعتبار ملت است
آن یکی از سینهٔ احرار گیر
وان دگر از سینهٔ کهسار گیر
دشنه زن در پیکر این کائنات
در شکم دارد گهر چون سومنات
لعل ناب اندر بدخشان تو هست
برق سینا در قهستان تو هست
کشور محکم اساسی بایدت
دیدهٔ مردم شناسی بایدت
ای بسا آدم که ابلیسی کند
ای بسا شیطان که ادریسی کند
رنگ او نیرنگ و بود او نمود
اندرون او چو داغ لاله دود
پاکباز و کعبتین او دغل
ریمن و غدر و نفاق اندر بغل
در نگر ای خسرو صاحب نظر
نیست هر سنگی که می تابد گهر
مرشد رومی حکیم پاک زاد
سر مرگ و زندگی بر ما گشاد
«هر هلاک امت پیشین که بود
زانکه بر جندل گمان بردند عود»
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
در هجوم کارهای ملک و دین
با دل خود یک نفس خلوت گزین
هر که یکدم در کمین خود نشست
هیچ نخچیر از کمند او نجست
در قبای خسروی درویش زی
دیده بیدار و خدا اندیش زی
قاید ملت شهنشاه مراد
تیغ او را برق و تندر خانه زاد
هم فقیری هم شه گردون فری
ارد شیری با روان بوذری
غرق بودش در زره بالا و دوش
در میان سینه دل موئینه پوش
آن مسلمانان که میری کرده اند
در شهنشاهی فقیری کرده اند
در امارت فقر را افزوده اند
مثل سلمان در مدائن بوده اند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بر در گوشهٔ دامان اوست
سوز صدیق و علی از حق طلب
ذره ئی عشق نبی از حق طلب
زانکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
جلوهٔ بی پرده او وانمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود
روح را جز عشق او آرام نیست
عشق او روزیست کو را شام نیست
خیز و اندر گردش آور جام عشق
در قهستان تازه کن پیغام عشق

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای امیر کامگار ای شهریار
نوجوان و مثل پیران پخته کار
هوش مصنوعی: ای فرمانروا، ای پادشاه جوان و با تجربه، مانند مردان سالمند، در کارهایت استوار و کاردان هستی.
چشم تو از پردگیها محرم است
دل میان سینه‌ات جام جم است
هوش مصنوعی: چشم تو از دیدن حجاب‌ها آزاد است و دل تو درون سینه‌ات مانند جام جمی است که پر از رازها و زیبایی‌هاست.
عزم تو پاینده چون کهسار تو
حزم تو آسان کند دشوار تو
هوش مصنوعی: عزم و اراده‌ات مانند کوه است و محکم، و تدبیر و هوشمندی‌ات کارهای سخت را آسان می‌کند.
همت تو چون خیال من بلند
ملت صد پاره را شیرازه بند
هوش مصنوعی: عزم و اراده‌ی تو به اندازه‌ای بزرگ است که می‌تواند یک ملت را که به قطعات کوچک تقسیم شده، دوباره به هم بپیونداند و یکپارچه کند.
هدیه از شاهنشهان داری بسی
لعل و یاقوت گران داری بسی
هوش مصنوعی: تو از پادشاهان هدیه‌های بسیار با ارزش و گرانبهایی چون لعل و یاقوت داری.
ای امیر ابن امیر ابن امیر
هدیه ئی از بینوائی هم پذیر
هوش مصنوعی: ای فرزند بزرگ بزرگ، از تهی‌دستی نیز هدیه‌ای بپذیر.
تا مرا رمز حیات آموختند
آتشی در پیکرم افروختند
هوش مصنوعی: هنگامی که به من راز زندگی را یاد دادند، شعله‌ای در وجودم روشن کردند.
یک نوای سینه تاب آورده ام
عشق را عهد شباب آورده ام
هوش مصنوعی: من یک صدای دلنشین برای عشق به همراه دارم که یادآور روزهای جوانی‌ام است.
پیر مغرب شاعر المانوی
آن قتیل شیوه های پهلوی
هوش مصنوعی: شاعر پیر و باتجربه از غرب، دربارهٔ آن قتیل که به شیوه‌های بزرگ‌تری اشاره دارد، صحبت می‌کند.
بست نقش شاهدان شوخ و شنگ
داد مشرق را سلامی از فرنگ
هوش مصنوعی: در این متن، به زیبایی و جذابیت چهره‌های شاداب و سرزنده اشاره شده است که سلامی از سرزمین‌های دور به مشرق می‌فرستند. این توصیف نشان‌دهنده تاثیر و جاذبه‌ی این شخصیت‌ها بر فضای اطراف و ارتباط میان مکان‌ها و فرهنگ‌ها است.
در جوابش گفته ام پیغام شرق
ماهتابی ریختم بر شام شرق
هوش مصنوعی: در پاسخ او گفتم که پیامی از سمت شرق مانند نور ماه در شب تاریکی فرستاده‌ام.
تا شناسای خودم خود بین نیم
با تو گویم او که بود و من کیم
هوش مصنوعی: تا زمانی که خودم را نشناسم، نمی‌توانم با تو صحبت کنم. بگذار بگویم او چه کسی است و من چه کسی هستم.
او ز افرنگی جوانان مثل برق
شعلهٔ من از دم پیران شرق
هوش مصنوعی: او مانند برقی که از منبعی روشن می‌شود، جوانان اروپایی را به خود جذب می‌کند و مانند شعلۀ من، که از نفس پیران شرق به وجود می‌آید، درخشانی خاصی دارد.
او چمن زادی چمن پرورده ئی
من دمیدم از زمین مرده ئی
هوش مصنوعی: تو کودک طبیعتی که در دامن چمن پرورش یافته‌ای، من همان نفسی هستم که از خاک بی‌جان دمیده‌ام.
او چو بلبل در چمن فردوس گوش
من بصحرا چون جرس گرم خروش
هوش مصنوعی: او مانند بلبل در باغ بهشت، صدای دل‌نواز و زیبا دارد و من مثل زنگی که در صحرا به صدا درمی‌آید، حس و حال شاداب و سرزنده‌ای دارم.
هر دو دانای ضمیر کائنات
هر دو پیغام حیات اندر ممات
هوش مصنوعی: هر دو ناظر به رازهای عمیق هستی هستند و هر یک دانش خود را درباره زندگی و مرگ به اشتراک می‌گذارند.
هر دو خنجر صبح خند آئینه فام
او برهنه من هنوز اندر نیام
هوش مصنوعی: هر دو خنجر صبح، به معنای زیبایی و روشنی صبح جلوه‌گر شده‌اند و من هنوز تحت تاثیر زیبایی‌های او قرار دارم. در واقع این تصویر می‌رساند که تحسین من از او همچنان ادامه دارد و نمی‌توانم از آن چشم بپوشم.
هر دو گوهر ارجمند و تاب دار
زادهٔ دریای ناپیدا کنار
هوش مصنوعی: هر دو جواهر ارزشمند و درخشان، که از دریاهای ناشناخته به وجود آمده‌اند.
او ز شوخی در ته قلزم تپید
تا گریبان صدف را بر درید
هوش مصنوعی: او به خاطر سرگرمی و شوخی، به عمق دریا رفت و سپس دریا را شکافت تا به لبه صدف رسید.
من به آغوش صدف تابم هنوز
در ضمیر بحر نایابم هنوز
هوش مصنوعی: من هنوز در دنیای خودم احساس آرامش می‌کنم، و در عمق وجودم چیزی باارزش و نادر دارم که هنوز شناخته نشده است.
آشنای من ز من بیگانه رفت
از خمستانم تهی پیمانه رفت
هوش مصنوعی: دوست نزدیک من از من دور شد و از حال و هوای شراب و خمخانه خالی شدم.
من شکوه خسروی او را دهم
تخت کسری زیر پای او نهم
هوش مصنوعی: من زیبایی و عظمت او را ستایش می‌کنم و تخت سلطنت کسری را زیر پایش قرار می‌دهم.
او حدیث دلبری خواهد ز من
رنگ و آب شاعری خواهد ز من
هوش مصنوعی: او می‌خواهد از من داستان عشق را بشنود و به رنگ و زیبایی شعر شاعری من نیاز دارد.
کم نظر بیتابی جانم ندید
آشکارم دید و پنهانم ندید
هوش مصنوعی: من به خاطر بی‌تابی و بی‌قراری‌ام، کمتر کسی را پیدا کرده‌ام که عمق احساسات و درونم را ببیند؛ او فقط ظاهر من را مشاهده کرده و درک نکرده است که چه چیزهایی در دل دارم.
فطرت من عشق را در بر گرفت
صحبت خاشاک و آتش در گرفت
هوش مصنوعی: ذات من تحت تأثیر عشق قرار گرفت و به دنبال آن، گفتگوهای بی‌اهمیت مانند گفت‌وگو درباره‌ی خاشاک و آتش شروع شد.
حق رموز ملک و دین بر من گشود
نقش غیر از پردهٔ چشمم ربود
هوش مصنوعی: حق به من اسرار ملک و دین را آشکار کرد و جلوه‌ای غیر از آنچه با چشمانم می‌بینم، به من نشان داد.
برگ گل رنگین ز مضمون من است
مصرع من قطرهٔ خون من است
هوش مصنوعی: برگ گل نمادی از احساسات و افکار من است و هر شعر من همچون قطره خونی از وجود و جان من نشأت می‌گیرد.
تا نپنداری سخن دیوانگیست
در کمال این جنون فرزانگیست
هوش مصنوعی: این سخن را نادیده مگیر چون در پس این جنون، خرد و آگاهی نهفته است.
از هنر سرمایه دارم کرده اند
در دیار هند خوارم کرده اند
هوش مصنوعی: در سرزمین هند به لطف هنر من، به من ارزش و مقام داده‌اند و در عین حال، در برابر من بی‌احترامی و تحقیر روا داشته‌اند.
لاله و گل از نوایم بی نصیب
طایرم در گلستان خود غریب
هوش مصنوعی: من به خاطر نوای دلنوازم، لاله و گل در باغم به من نزدیک نمی‌شوند و من در این گلستان تنها و غریب هستم.
بس که گردون سفله و دون پرور است
وای بر مردی که صاحب جوهر است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دنیای پیرامون ما، پر از افرادی است که سطحی و کوچک‌مقدار هستند. در این میان، اگر مردی دارای ارزش و جوهر واقعی باشد، به حال او باید افسوس خورد، زیرا در چنین محیطی جایگاهش ناشناخته و مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گیرد.
دیده ئی ای خسرو کیوان جناب
آفتاب «ما توارت بالحجاب»
هوش مصنوعی: ای خسرو کیوان، آفتاب خوش‌چهره و پرنور، تو در پس پرده‌ای پنهان شده‌ای.
ابطحی در دشت خویش از راه رفت
از دم او سوز الا الله رفت
هوش مصنوعی: در دشت خود، ابطحی از راهی که پیش می‌رفت، به گونه‌ای سوزان و دلنشین به یاد خدا نزدیک می‌شد.
مصریان افتاده در گرداب نیل
سست رگ تورانیان ژنده پیل
هوش مصنوعی: مردم مصر که در آب‌های نیل گرفتار شده‌اند، به اندازه رگ و استخوان مردمان تورانی در حال ضعف و ناتوانی هستند.
آل عثمان در شکنج روزگار
مشرق و مغرب ز خونش لاله زار
هوش مصنوعی: خاندان عثمانی در روزگار سخت و پرتنش خود، در هر دو سوی جهان، از خون خود گلستانی با لاله‌ها ساخته‌اند.
عشق را آئین سلمانی نماند
خاک ایران ماند و ایرانی نماند
هوش مصنوعی: عشق به حالت و روش خاصی نیاز دارد که در ایران دیگر وجود ندارد. در این سرزمین فقط خاک و مردم آن باقی مانده‌اند، اما دیگر آن عشق و محبت حقیقی نیست.
سوز و ساز زندگی رفت از گلش
آن کهن آتش فسرد اندر دلش
هوش مصنوعی: زندگی و شور و شوق آن از بین رفته است و آن آتش قدیمی که در دلش بود، خاموش شده است.
مسلم هندی شکم را بنده ئی
خود فروشی دل ز دین بر کنده ئی
هوش مصنوعی: مسلم هندی، بنده‌ای است که برای شکم خود زندگی می‌کند و دلش را از ایمان جدا کرده است.
در مسلمان شأن محبوبی نماند
خالد و فاروق و ایوبی نماند
هوش مصنوعی: در میان مسلمانان دیگر از شخصیت‌های بزرگی چون خالد و فاروق و ایوب خبری نیست.
ای ترا فطرت ضمیر پاک داد
از غم دین سینهٔ صد چاک داد
هوش مصنوعی: تو به واسطهٔ فطرت خالص خود، دل را از غم دین به شدت آکنده کرده‌ای و باعث شده‌ای که سینه‌ای پر از درد و زخم داشته باشم.
تازه کن آئین صدیق و عمر
چون صبا بر لالهٔ صحرا گذر
هوش مصنوعی: آیین صداقت را تازه کن و مانند نسیم بهار، بر گل‌های صحرا بگذرو.
ملت آوارهٔ کوه و دمن
در رگ او خون شیران موج زن
هوش مصنوعی: مردم این سرزمین مانند کسانی هستند که در کوه‌ها و دشت‌ها زندگی می‌کنند و در وجودشان نشانه‌هایی از شجاعت و دلیری وجود دارد.
زیرک و روئین تن و روشن جبین
چشم او چون جره بازان تیز بین
هوش مصنوعی: افرادی باهوش و مقاوم و دارای پیشانی درخشان، چشمانشان مانند جُرّه، تیزبین و دقیق است.
قسمت خود از جهان نایافته
کوکب تقدیر او ناتافته
هوش مصنوعی: بخش خود از جهان را نیافته است و ستاره سرنوشتش نیز به دست نیامده است.
در قهستان خلوتی ورزیده ئی
رستخیز زندگی نادیده ئی
هوش مصنوعی: در یک مکان دورافتاده، جایی که زندگی به طرز ناخودآگاه و پنهان جریان دارد، آرامش و تنهایی را تجربه کرده‌ای.
جان تو بر محنت پیهم صبور
کوش در تهذیب افغان غیور
هوش مصنوعی: به خاطر جان خود، در برابر مشکلات مداوم صبور باش و در مسیر تربیت خود، استقامت نشان بده.
تا ز صدیقان این امت شوی
بهر دین سرمایهٔ قوت شوی
هوش مصنوعی: برای اینکه از زمره پیروان راستین این دین باشی و در راه دین قدرت و توانمندی را به دست آوری.
زندگی جهد است و استحقاق نیست
جز به علم انفس و آفاق نیست
هوش مصنوعی: زندگی تلاش و کوشش است و شایستگی به جز از طریق علم، چه درون انسان و چه در دنیای اطراف، به دست نمی‌آید.
گفت حکمت را خدا خیر کثیر
هر کجا این خیر را بینی بگیر
هوش مصنوعی: خداوند به حکمت گفت که تو بهترین چیز هستی. هر جایی که این خوبی را ببینی، آن را در اختیار بگیر.
سید کل صاحب ام الکتاب
پردگیها بر ضمیرش بی حجاب
هوش مصنوعی: سید کل، که به عنوان صاحب کتاب بزرگ شناخته می‌شود، به وضوح و بدون هیچ پوششی به ویژگی‌ها و حالت‌های درونی خود پرداخته است.
گرچه عین ذات را بی پرده دید
«رب زدنی» از زبان او چکید
هوش مصنوعی: هرچند که او حقیقت وجود را بی پرده و روشن مشاهده کرده است، اما از زبان او همچنان درخواست افزایش دانش و آگاهی به خداوند جاری می‌شود.
علم اشیا «علم الاسماستی»
هم عصا و هم ید بیضاستی
هوش مصنوعی: دانشِ اشیاء به گونه‌ای است که هم نقش راهنما را دارد و هم قدرت و توانایی خاصی را به همراه می‌آورد.
علم اشیا داد مغرب را فروغ
حکمت او ماست می بندد ز دوغ
هوش مصنوعی: علم و دانش به مغرب زمین نوری بخشیده است که مانند شیر در ماستر می‌شود و به دوغ در می‌آید.
جان ما را لذت احساس نیست
خاک ره جز ریزهٔ الماس نیست
هوش مصنوعی: جان ما از لذت واقعی خالی است و اگر به زندگی نگاه کنیم، جز جزئیات بی‌ارزش چیزی از آن نمی‌بینیم. مانند خاکی که هیچ ارزشی ندارد، تنها تکه‌های الماس آن می‌تواند جلب توجه کند.
علم و دولت نظم کار ملت است
علم و دولت اعتبار ملت است
هوش مصنوعی: دانش و حکمرانی، اساس و پایه‌ی درست کارهای کشور هستند. همچنین، علم و حکمرانی باعث می‌شوند که اعتبار و حیثیت ملت حفظ شود.
آن یکی از سینهٔ احرار گیر
وان دگر از سینهٔ کهسار گیر
هوش مصنوعی: یکی را از دل آزادگان بگیر و دیگری را از دل کوه‌ها.
دشنه زن در پیکر این کائنات
در شکم دارد گهر چون سومنات
هوش مصنوعی: دشمن در قلب این جهان، مانند جواهری در شکم خود، چیزی بسیار ارزشمند و زیبا دارد.
لعل ناب اندر بدخشان تو هست
برق سینا در قهستان تو هست
هوش مصنوعی: در بدخشان، سنگ قیمتی و زیبای لعل وجود دارد و در قهستان، جاذبه‌ای مانند نور و برق سینا وجود دارد.
کشور محکم اساسی بایدت
دیدهٔ مردم شناسی بایدت
هوش مصنوعی: برای داشتن کشوری قوی و پایدار، لازم است که شناخت و آگاهی از نیازها و ویژگی‌های مردم آن کشور وجود داشته باشد.
ای بسا آدم که ابلیسی کند
ای بسا شیطان که ادریسی کند
هوش مصنوعی: بسیاری از انسان‌ها ممکن است کارهای شیطانی انجام دهند و در عین حال افرادی نیز وجود دارند که به ظاهر، پاک و نیکوکار به نظر می‌رسند.
رنگ او نیرنگ و بود او نمود
اندرون او چو داغ لاله دود
هوش مصنوعی: رنگ و ظاهر او فریبنده است و در درونش چیزی پنهان نهفته است، مانند نشانه‌ای داغ که در دل یک لاله وجود دارد.
پاکباز و کعبتین او دغل
ریمن و غدر و نفاق اندر بغل
هوش مصنوعی: مردی که پاک و بی‌آلایش است، در برابر کسی که در ظاهر دین و ایمان دارد، اما در باطن فریبکار و نفاق‌پیشه است، قرار گرفته است.
در نگر ای خسرو صاحب نظر
نیست هر سنگی که می تابد گهر
هوش مصنوعی: ای فرمانروای گران‌قدر، توجه کن که هر سنگی که نور می‌افشاند، لزوماً گوهر نیست.
مرشد رومی حکیم پاک زاد
سر مرگ و زندگی بر ما گشاد
هوش مصنوعی: مرشد رومی، انسان خردمندی از نسل پاک و نیکو، افق‌های دانش و حقیقت را درباره‌ی زندگی و مرگ برای ما روشن کرد.
«هر هلاک امت پیشین که بود
زانکه بر جندل گمان بردند عود»
هوش مصنوعی: هرگاه که امتی در گذشته به هلاکت رسید، دلیل آن این بود که به اشتباه به درختان خشک و بی‌فایده نسبت به برزخ و دنیا گمان کردند که مانند چوب‌های آتشینند.
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
هوش مصنوعی: در دین ما، مقام و سروری به معنای خدمت به مردم و انصاف و عدالت است، مثل عدل علی (علیه‌السلام) و زندگی ساده و فقر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) که نماد فروتنی و معنویت است.
در هجوم کارهای ملک و دین
با دل خود یک نفس خلوت گزین
هوش مصنوعی: در میان شلوغی‌های مربوط به حکومت و مذهب، لحظه‌ای با دل خود تنها باش و به خودت فکر کن.
هر که یکدم در کمین خود نشست
هیچ نخچیر از کمند او نجست
هوش مصنوعی: هر کسی که برای مدتی در انتظار نشسته باشد، هیچ شکارچی‌ای نمی‌تواند از دام او فرار کند.
در قبای خسروی درویش زی
دیده بیدار و خدا اندیش زی
هوش مصنوعی: در لباس شاهانه، درویشی را ببین که چشمی بیدار و تفکری در نظر خدا دارد.
قاید ملت شهنشاه مراد
تیغ او را برق و تندر خانه زاد
هوش مصنوعی: قائد ملت همانند پادشاهی است که تیغ او همچون برق و رعد و برق توفنده است.
هم فقیری هم شه گردون فری
ارد شیری با روان بوذری
هوش مصنوعی: هر دو فقیر و شاه در این دنیا، شیر زاهد و دلی پر از عشق و معرفتی دارد.
غرق بودش در زره بالا و دوش
در میان سینه دل موئینه پوش
هوش مصنوعی: او کاملاً در زره‌ای پوشیده شده بود و زره‌ی او از دوش تا دلش را پوشانده بود.
آن مسلمانان که میری کرده اند
در شهنشاهی فقیری کرده اند
هوش مصنوعی: مسلمانانی که در سلطنت و قدرت به سر می‌برند، در حقیقت دچار فقر روحی و معنوی شده‌اند.
در امارت فقر را افزوده اند
مثل سلمان در مدائن بوده اند
هوش مصنوعی: فقر را در جامعه افزایش داده‌اند، مانند سلمان که در شهر مدائن زندگی می‌کرد.
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
هوش مصنوعی: او حکمرانی بود که هیچ نظمی در کارش نداشت و تنها چیزی که در دستش بود تیغ و قرآن بود.
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بر در گوشهٔ دامان اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق پیامبر را در دل دارد، تمام عالم و هستی در گوشه‌ای از محبت او قرار دارد.
سوز صدیق و علی از حق طلب
ذره ئی عشق نبی از حق طلب
هوش مصنوعی: سوز و اشتیاق صدیق و علی در پی یافتن حتی ذره‌ای از عشق معصوم نبی از حق و حقیقت است.
زانکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
هوش مصنوعی: زیرا حیات و زندگی ملت‌ها از عشق او سرچشمه می‌گیرد و همه چیز در هستی به خاطر عشق او شکل گرفته است.
جلوهٔ بی پرده او وانمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود
هوش مصنوعی: ظهور آشکار او نشان‌دهنده‌ی حقیقتی است که در وجود آدمی نهفته بود.
روح را جز عشق او آرام نیست
عشق او روزیست کو را شام نیست
هوش مصنوعی: روح انسان تنها در عشق او آرامش پیدا می‌کند و عشق او همچون روزی است که هرگز به شب نمی‌رسد.
خیز و اندر گردش آور جام عشق
در قهستان تازه کن پیغام عشق
هوش مصنوعی: بپا خیز و جام عشق را بچرخان، در سرزمین قهر و جدایی، پیام عشق را تازه کن.

حاشیه ها

1396/01/19 09:04
علی

گفت حکمت را خدا خیر کیثر
هر کجا این خیز را بینی بگیر
میبایستی کیثر یه کثیر و در بیت دوم خیز به خیر تبدیل گردد

1397/07/16 22:10
فرهاد

البته این اشارت نگردیده است که ایشان پارسی زبان نبوده اند و بعدازاینکه زیبایی اشعار پارسی را ملاحظه و درک مینمایند تصمیم به سرودن شعر بزبان پارسی میگیرند و به همین دلیل بدنبال فراگیری این زبان کوشش مینمایند و صدالبته بهترین دلیل یادگیری این زبان دانش است که برای خاطرآن این زبان باارزش و پراستعداد را فرا میگیرند بقولی بزرگی اشعار حافظ و وفردوسی و دیگران از جمله ایشان بدلیل استعدادیست که این زبان در بیان این عرفان و علم و دانش دارد

1399/11/13 13:02
عبدالله

خاک ایران ماند و ایرانی نماند به چه معنیست ؟!

1403/03/27 03:05
نجیب الله بوری بیگ

منظور از پیر مغرب شاعر المانوی چیست. ممنون

1403/07/18 23:10
ودود صفا

منظور ایشان فریدریک نیچه است.