گنجور

بخش ۲۰ - دعا

ای چو جان اندر وجود عالمی
جان ما باشی و از ما می رمی
نغمه از فیض تو در عود حیات
موت در راه تو محسود حیات
باز تسکین دل ناشاد شو
باز اندر سینه ها آباد شو
باز از ما خواه ننگ و نام را
پخته تر کن عاشقان خام را
از مقدر شکوه ها داریم ما
نرخ تو بالا و ناداریم ما
از تهیدستان رخ زیبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش
چشم بیخواب و دل بیتاب ده
باز ما را فطرت سیماب ده
آیتی بنما ز آیات مبین
تا شود اعناق اعدا خاضعین
کوه آتش خیز کن این کاه را
ز آتش ما سوز غیر الله را
رشته ی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
ما پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یکدیگریم
باز این اوراق را شیرازه کن
باز آئین محبت تازه کن
باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار
رهروان را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش
عشق را از شغل لا آگاه کن
آشنای رمز الاالله کن
منکه بهر دیگران سوزم چو شمع
بزم خود را گریه آموزم چو شمع
یارب آن اشکی که باشد دلفروز
بیقرار و مضطر و آرام سوز
کارمش در باغ و روید آتشی
از قبای لاله شوید آتشی
دل بدوش و دیده بر فرداستم
در میان انجمن تنها ستم
«هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من»
در جهان یارب ندیم من کجاست
نخل سینایم کلیم من کجاست
ظالمم بر خود ستم ها کرده ام
شعله ئی را در بغل پرورده ام
شعله ئی غارت گر سامان هوش
آتشی افکنده در دامان هوش
عقل را دیوانگی آموخته
علم را سامان هستی سوخته
آفتاب از سوز او گردون مقام
برقها اندر طواف او مدام
همچو شبنم دیده ی گریان شدم
تا امین آتش پنهان شدم
شمع را سوز عیان آموختم
خود نهان از چشم عالم سوختم
شعله ها آخر ز هر مویم دمید
از رگ اندیشه ام آتش چکید
عندلیبم از شرر ها دانه چید
نغمه ی آتش مزاجی آفرید
سینه ی عصر من از دل خالی است
می تپد مجنون که محمل خالی است
شمع را تنها تپیدن سهل نیست
آه یک پروانه ی من اهل نیست
انتظار غمگساری تا کجا
جستجوی راز داری تا کجا
ای ز رویت ماه و انجم مستنیر
آتش خود را ز جانم باز گیر
این امانت بازگیر از سینه ام
خار جوهر برکش از آئینه ام
یا مرا یک همدم دیرینه ده
عشق عالم سوز را آئینه ده
موج در بحر است هم پهلوی موج
هست با همدم تپیدن خوی موج
بر فلک کوکب ندیم کوکبست
ماه تابان سر بزانوی شب است
روز پهلوی شب یلدا زند
خویش را امروز بر فردا زند
هستی جوئی بجوئی گم شود
موجه ی بادی ببوئی گم شود
هست در هر گوشه ی ویرانه رقص
می کند دیوانه با دیوانه رقص
گرچه تو در ذات خود یکتاستی
عالمی از بهر خویش آراستی
من مثال لاله ی صحراستم
درمیان محفلی تنهاستم
خواهم از لطف تو یاری همدمی
از رموز فطرت من محرمی
همدمی دیوانه ئی فرزانه ئی
از خیال این و آن بیگانه ئی
تا بجان او سپارم هوی خویش
باز بینم در دل او روی خویش
سازم از مشت گل خود پیکرش
هم صنم او را شوم هم آزرش

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سایت علامه اقبال

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چو جان اندر وجود عالمی
جان ما باشی و از ما می رمی
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند جان در وجود این جهان حضور داری، امیدوارم که جان ما نیز باشی و از ما فاصله نگیری.
نغمه از فیض تو در عود حیات
موت در راه تو محسود حیات
هوش مصنوعی: آوای خوش از خوبی‌های تو در موسیقی زندگی به گوش می‌رسد و مرگ در مسیر تو، زنده‌دلی محسوب می‌شود.
باز تسکین دل ناشاد شو
باز اندر سینه ها آباد شو
هوش مصنوعی: دوباره دل بی‌قرار و غمگین خود را آرام کن و به زندگی تازه‌ای در درونت بپرداز.
باز از ما خواه ننگ و نام را
پخته تر کن عاشقان خام را
هوش مصنوعی: بار دیگر از ما، خواهش می‌کنیم که ننگ و نام را با عمق و پختگی بیشتری ارائه دهی و به عشق‌ورزان بی‌تجربه کمک کنی تا成熟تر شوند.
از مقدر شکوه ها داریم ما
نرخ تو بالا و ناداریم ما
هوش مصنوعی: ما از تقدیر لذت می‌بریم و از تو ارزشمندتر هستی، اما ما در این دنیا چیزی نداریم.
از تهیدستان رخ زیبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش
هوش مصنوعی: از افرادی که وضع مالی خوبی ندارند، چهره زیبا را پنهان نکن، چرا که عشق به کسانی مثل سلمان و بلال، ارزش زیادی ندارد و به آسانی به دست می‌آید.
چشم بیخواب و دل بیتاب ده
باز ما را فطرت سیماب ده
هوش مصنوعی: چشمی که خواب را به خود نمی‌بیند و دلی ناآرام دارد، در اینجا ما را به یاد فطرت واقعی‌مان می‌اندازد؛ فطری که مانند جیوه است و همیشه در حال جستجو و تغییر است.
آیتی بنما ز آیات مبین
تا شود اعناق اعدا خاضعین
هوش مصنوعی: نشانه‌ای از نشانه‌های روشن نشان بده تا گردن‌های دشمنان در برابر آن خاضع و تسلیم شود.
کوه آتش خیز کن این کاه را
ز آتش ما سوز غیر الله را
هوش مصنوعی: بگذار کوه آتش فوران کند، تا این کاه را که از آتش ما نشأت گرفته، بسوزاند. ما فقط می‌خواهیم غیر از خدا را نابود کنیم.
رشته ی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد
هوش مصنوعی: وقتی که اتحاد و همبستگی میان افراد یا قوم از بین برود، مشکلات و دشواری‌های زیادی بر سر راه ما ایجاد می‌شود.
ما پریشان در جهان چون اختریم
همدم و بیگانه از یکدیگریم
هوش مصنوعی: ما در این دنیا مانند ستاره‌ای هستیم که هرچند در کنار همیم، اما از همدیگر بیگانه و جدا هستیم.
باز این اوراق را شیرازه کن
باز آئین محبت تازه کن
هوش مصنوعی: دوباره این صفحات را مرتب کن و بار دیگر عشق و محبت را نو کن.
باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار
هوش مصنوعی: ما را دوباره به همان خدمت مشغول کن و کار خود را به عاشقان خود بسپار.
رهروان را منزل تسلیم بخش
قوت ایمان ابراهیم بخش
هوش مصنوعی: سفرکنندگان در مسیر خود با تسلیم و ایمان، همانند ابراهیم، قدرت و قوتی را دریافت می‌کنند که به آن‌ها در ادامه راه کمک می‌کند.
عشق را از شغل لا آگاه کن
آشنای رمز الاالله کن
هوش مصنوعی: عشق را از کار و زندگی دنیوی بی‌خبر کن و آن را به شناخت اسرار الهی آشنا ساز.
منکه بهر دیگران سوزم چو شمع
بزم خود را گریه آموزم چو شمع
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که برای دیگران می‌سوزم و نور می‌افروزم، اما در تنهایی خود به گریه و اندوه می‌پردازم.
یارب آن اشکی که باشد دلفروز
بیقرار و مضطر و آرام سوز
هوش مصنوعی: خدایا، آن اشکی را که باعث دلشاد و راحتی بی‌قرار و نگران می‌شود، به من عطا کن.
کارمش در باغ و روید آتشی
از قبای لاله شوید آتشی
هوش مصنوعی: در باغ، کار مشغول به فعالیت است و از ساقه گل لاله شعله‌ای افروخته می‌شود.
دل بدوش و دیده بر فرداستم
در میان انجمن تنها ستم
هوش مصنوعی: دل به دوش دارم و چشمم به آینده است، در حالی که در میان جمعی که هستم، احساس تنهایی و ستم می‌کنم.
«هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من»
هوش مصنوعی: هر کسی بنا بر دیدگاه و برداشت خود به من نزدیک شد و رازهای درون من را از عمیق‌ترین وجودم نیافت.
در جهان یارب ندیم من کجاست
نخل سینایم کلیم من کجاست
هوش مصنوعی: در این دنیا، ای خدا، دوستان صمیمی من کجا هستند؟ و در کجا می‌توانم جستجوی نخل بابرکت سینا، آن کوه مقدس را پیدا کنم؟
ظالمم بر خود ستم ها کرده ام
شعله ئی را در بغل پرورده ام
هوش مصنوعی: من به خودم آسیب‌های زیادی زده‌ام و آتشِ درونم را در دل خود نگه داشته‌ام.
شعله ئی غارت گر سامان هوش
آتشی افکنده در دامان هوش
هوش مصنوعی: شعله‌ای آتشین که هوش را می‌رباید، در آغوش هوش شعله‌ور شده است.
عقل را دیوانگی آموخته
علم را سامان هستی سوخته
هوش مصنوعی: عقل با دیوانگی آشنا شده و علم، چیزی از نظم و ترتیب نداشته و به هستی آسیب رسانده است.
آفتاب از سوز او گردون مقام
برقها اندر طواف او مدام
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر حرارت او در حال حرکت است و آسمان همواره در دور او می‌چرخد.
همچو شبنم دیده ی گریان شدم
تا امین آتش پنهان شدم
هوش مصنوعی: چون شبنم، اشک‌های من جاری شد و به همین دلیل، به راز آتش درونم تبدیل شدم.
شمع را سوز عیان آموختم
خود نهان از چشم عالم سوختم
هوش مصنوعی: من به وضوح شعله سوزان شمع را یاد گرفتم، اما خودم از دید دیگران پنهان و درون خود آزرده‌ام.
شعله ها آخر ز هر مویم دمید
از رگ اندیشه ام آتش چکید
هوش مصنوعی: شعله‌ها در پایان از هر موی من زبانه کشید و از رگ تفکر من آتش سرازیر شد.
عندلیبم از شرر ها دانه چید
نغمه ی آتش مزاجی آفرید
هوش مصنوعی: بلبل زیبایی داشتم که از میان شعله‌ها دانه‌هایی چید و نغمه‌ای با ذاتی آتشین آفرید.
سینه ی عصر من از دل خالی است
می تپد مجنون که محمل خالی است
هوش مصنوعی: سینه من در این عصر از احساس خالی شده و فقط صدای تپش قلبم را می‌شنوم، گویی که دیوانه‌ای در من وجود دارد چون همه‌چیز اطرافم خالی و بی‌روح است.
شمع را تنها تپیدن سهل نیست
آه یک پروانه ی من اهل نیست
هوش مصنوعی: تنها درخشش شمع کافی نیست؛ ای کاش پروانه‌ای که من هستم، با درد و رنج این شرایط آشنا نبود.
انتظار غمگساری تا کجا
جستجوی راز داری تا کجا
هوش مصنوعی: تا کی منتظر غم و اندوه باشی و تا کی به دنبال پیدا کردن راز زندگی بروی؟
ای ز رویت ماه و انجم مستنیر
آتش خود را ز جانم باز گیر
هوش مصنوعی: ای که چهره‌ات مانند ماه و ستاره‌ها روشن است، آتش عشق خود را از جانم دور کن.
این امانت بازگیر از سینه ام
خار جوهر برکش از آئینه ام
هوش مصنوعی: این مضمون به این معناست که چیزی را که در دل دارم، به من برگردان و آن حقیقتی که در آئینه وجودم به تصویر کشیده شده است، آشکار کن.
یا مرا یک همدم دیرینه ده
عشق عالم سوز را آئینه ده
هوش مصنوعی: به من یک همراه قدیمی بده و عشق سوزان دنیا را به من نشان بده.
موج در بحر است هم پهلوی موج
هست با همدم تپیدن خوی موج
هوش مصنوعی: موج در دریا وجود دارد و در کنار آن نیز دیگر موج‌ها هستند که همگی با هم به تپش و حرکت ادامه می‌دهند.
بر فلک کوکب ندیم کوکبست
ماه تابان سر بزانوی شب است
هوش مصنوعی: در آسمان، ستاره‌ای درخشان با ماه تابان در آغوش شب، زانو زده است.
روز پهلوی شب یلدا زند
خویش را امروز بر فردا زند
هوش مصنوعی: در روز روشن، شب یلدا به یاد خود می‌آورد که امروز را برای فردا صرف می‌کند.
هستی جوئی بجوئی گم شود
موجه ی بادی ببوئی گم شود
هوش مصنوعی: اگر به دنبال وجود و حقیقت باشی، ممکن است گم شوی؛ مانند اینکه در میان بادها جستجو کنی و در این جستجو برآشفته و گمراه شوی.
هست در هر گوشه ی ویرانه رقص
می کند دیوانه با دیوانه رقص
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ی این ویرانه، دیوانه‌ای در حال رقصیدن است و با دیوانه‌ی دیگر همگل می‌خورد.
گرچه تو در ذات خود یکتاستی
عالمی از بهر خویش آراستی
هوش مصنوعی: هرچند تو در وجود خود یگانه هستی، اما به خاطر خودت جهانی را سامان داده‌ای.
من مثال لاله ی صحراستم
درمیان محفلی تنهاستم
هوش مصنوعی: من مانند لاله‌ای در دشت هستم که در میان جمعی از مردم، به تنهایی به سر می‌برم.
خواهم از لطف تو یاری همدمی
از رموز فطرت من محرمی
هوش مصنوعی: من از لطف تو می‌خواهم که همدمی به من بدهی که از رازهای وجود من آگاهی داشته باشد.
همدمی دیوانه ئی فرزانه ئی
از خیال این و آن بیگانه ئی
هوش مصنوعی: دوستی دیوانه و خردمند، که از خیال دیگران بی‌خبر است و به دنبال افکار خود می‌گردد.
تا بجان او سپارم هوی خویش
باز بینم در دل او روی خویش
هوش مصنوعی: من تمام آرزوهایم را به جان او می‌سپارم و دوباره در دل او تصویری از خودم را می‌بینم.
سازم از مشت گل خود پیکرش
هم صنم او را شوم هم آزرش
هوش مصنوعی: من از گل مشتی می‌سازم و با آن شکل او را ایجاد می‌کنم، تا هم معشوق او شوم و هم خالقش.

حاشیه ها

1391/05/18 14:08
علیرضا

واژه ی دوم از بیت هشتم، "بمنا" نگاشته شده است که درست آن، "بنما"ست: آیتی بنما ز آیات مبین...

1397/10/09 22:01
آرام نوبری نیا

با سلام،
در بیت هشتم مصرع اول بجای « بمنا » ، « بنما » صحیح است.

1399/05/11 13:08
من

در این مصرع
هست در هرگوشه ویرانه رقص
بنظر می رسد بجای کلمه رقص (نقص) صحیح باشد