گنجور

شمارهٔ ۶۶

بخت چون بنمود راهم جانب دلدار خود
آمدم تا سر نهم بر خاک پای یار خود
عمر من در کار علم و عقل ضایع گشته بود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
سجه و خرقه مرا بی عشق او زنار بود
ساعتی ای عشق راهم ده سوی گلزار خود
چون نمی زیبد در این گلزار خار همتم
آتشی از سینه افروزم بسوزم خار خود
اشک من ای عشق لعل و روی من زر ساختی
تا تو بینی دمبدم بر روی من آثار خود
از جمال حسن جان افزای خود چون آگهی
کی بهر دیده نمائی جان من دیدار خود
تا تو بینی حسن خویش و عشقبازی ها کنی
از دو عالم کرده ای آئینه رخسار خود
گر سخن مستانه می‌گوید حسین از وی مرنج
چون تو مستش می‌کنی از نرگس خمار خود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخت چون بنمود راهم جانب دلدار خود
آمدم تا سر نهم بر خاک پای یار خود
هوش مصنوعی: سرنوشت من به گونه‌ای بود که راهی را که به سمت معشوق می‌برد، انتخاب کردم و تصمیم گرفتم تا به او نزدیک شوم و سرم را بر پای او بگذارم.
عمر من در کار علم و عقل ضایع گشته بود
آمدم تا عذر خواهم ساعتی از کار خود
هوش مصنوعی: زندگی‌ام در تلاش برای کسب علم و دانش تلف شد، بنابراین اکنون آمده‌ام که برای مدتی از کارهایم دست بکشم و عذرخواهی کنم.
سجه و خرقه مرا بی عشق او زنار بود
ساعتی ای عشق راهم ده سوی گلزار خود
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که بدون عشق محبوب، هر چیز دیگری برای او بی‌ارزش است. او از عشق درخواست می‌کند که به او راهی به سوی باغ و زیبایی‌های آن نشان دهد. به عبارتی، او می‌خواهد که عشق او را به جایی برساند که پر از زیبایی و شادی باشد.
چون نمی زیبد در این گلزار خار همتم
آتشی از سینه افروزم بسوزم خار خود
هوش مصنوعی: هر چند در این باغ جایی برای من نیست و حسرت می‌خورم، اما با آتش دل خود می‌سوزم و به پیشرفت و تلاش ادامه می‌دهم تا خارهای درونم را بسوزانم.
اشک من ای عشق لعل و روی من زر ساختی
تا تو بینی دمبدم بر روی من آثار خود
هوش مصنوعی: ای عشق، اشک‌های من به رنگ لعل و چهره‌ام مانند زر شده است تا تو بتوانی آثار خود را بر روی من ببینی هر لحظه.
از جمال حسن جان افزای خود چون آگهی
کی بهر دیده نمائی جان من دیدار خود
هوش مصنوعی: چرا از زیبایی جان‌بخش خود به من خبر نمی‌دهی تا چشمم به رویت بیفتد و جانم را شاد کنی؟
تا تو بینی حسن خویش و عشقبازی ها کنی
از دو عالم کرده ای آئینه رخسار خود
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی‌های خود را ببینی و به عشق‌ورزی مشغول شوی، از دو جهان تنها آئینه چهره‌ات را ساخته‌ای.
گر سخن مستانه می‌گوید حسین از وی مرنج
چون تو مستش می‌کنی از نرگس خمار خود
هوش مصنوعی: اگر حسین از سر مستی سخن می‌گوید، ناراحت نشو، چون تو با چشمان خمار و دلربایت او را در این حالت مستی قرار داده‌ای.