گنجور

شمارهٔ ۴

گوهر درج جلالت ماه برج سلطنت
آفتاب اوج عزت شاه فوج اولیا
مصطفی و مرتضی هر چند فخر عالمند
از وجود اوست فخر مصطفی و مرتضی
بوده عالم از سجودش قبله روحانیان
گشت عالم از وجودش شاه تخت اجتبا
چشم عقل از توتیای خاک قبرش برده نور
جان خلق از خلق روح افزای او دیده شفا
چون براق برق جنبش قدر او در تاخته
عرش نطعش آمده خورشید گشته متکا
ذات با جود و سجودش بود از ابنای نوح
کشتیش زان یافت بر جودی محل استوا
چون یکی بود از دعاگویان جان او خلیل
آتش نمرود بر وی گشت باغ دلگشا
گر سلیمان لذت فقرش دمی دریافتی
کی طلب کردی ز ایزد ملکت و تاج و لوا
اولین و آخرین چون از کمالش واقفند
از کمالش بهره ای میخواست موسی در دعا
از دم پاکش نسیمی داشت انفاس مسیح
زان سبب هر درد را بود از دم عیسی دوا
نزل عرفان میچرد پیوسته رخش همتش
اندر آن حضرت که نی چونست آنجا نی چرا
عطف دامان کمالش جیب دیباج کرم
خاک درگاه جلالش زیور تاج وفا
با فروغ روی او مهر از ضیا کی دم زند
جز بدان روئی که نبود اندر او هرگز حیا
آستانش سدره و جاروب پر جبرئیل
جبرئیل این سدره یابد بس بود بی منتها
ای سواد خوابگاهت نور چشم ملک دین
وی حریم بارگاهت کعبه عز و علا
موی عنبرسای تو تعبیر واللیل آمده
روی روح افزای تو تعبیر سروالضحی
گرد صحن روضه ات بر فرق ملت تاج سر
خاکپای مشهدت در چشم دولت توتیا
زاب چشم عاشقان درگهت طوبی لهم
طوبی و فردوس اعلا یافته نشو و نما
در وفاتت ابر با صد ناله بارنده ز اشگ
در عزایت آسمان پوشیده این نیل وطا
آستانت بوسه داده هر صباحی آفتاب
تا تواند شد مگر قندیل این دولت سرا
فخر آبائت نبی مخصوص ما زاغ البصر
جد اعلایت علی سلطان ملک انما
هیچ ثانی نیست جدت را ولی ثانی اوست
حضرت عزت ز بهر عزتش در هل اتی
ای امیرالمؤمنین ای قرة العین الرسول
ای امام المتقین ای رهنمای اولیا
من ثنایت چون توانم گفت ای سلطان که هست
نفس ناطق را زبان نطق ابکم زین ثنا
عقل کل بیگانه دارد خویش را از نعت تو
من در این درباری آخر چون نمایم آشنا
بنده را در پیش مداحان درگاهت چه قدر
خود بر خورشید تابان کی دهد پرتو سها
لیک ضایع کرده ام عمر از مدیح هر کسی
عمر ضایع کرده را میسازم از نعتت قضا
مس کاسد میبرم با جنس فاسد سوی تو
آخر ای خاک درت سرمایه هر کیمیا
تا بناکامی جدا شد ز آستان تو سرم
نیست داغ غم ز جان و اشکم از دیده جدا
چون حسین کربلا دور از تو بیچاره حسین
میگذارد اندر این خوارزم با کرب و بلا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوهر درج جلالت ماه برج سلطنت
آفتاب اوج عزت شاه فوج اولیا
هوش مصنوعی: جواهر درخشان مقام و بزرگی تو، مانند ماه در برج و مکان پرشکوه سلطنت است، که همچون آفتاب در اوج خود، عزت و مقام شاهان را نمایان می‌سازد و جمعی از اولیا را به خود جلب می‌کند.
مصطفی و مرتضی هر چند فخر عالمند
از وجود اوست فخر مصطفی و مرتضی
هوش مصنوعی: مصطفی و مرتضی هر چند که بزرگ و برجسته‌اند، اما از وجود اوست که عظمت و افتخار آن‌ها نشأت می‌گیرد.
بوده عالم از سجودش قبله روحانیان
گشت عالم از وجودش شاه تخت اجتبا
هوش مصنوعی: عالم به خاطر سجود و عبادت او به کعبه‌ای برای روحانیان تبدیل شده است و وجود او باعث شده تا جهان به سلطنت و مقام بزرگی دست پیدا کند.
چشم عقل از توتیای خاک قبرش برده نور
جان خلق از خلق روح افزای او دیده شفا
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این مفهوم می‌پردازد که درک و بینش واقعی از دنیای مادی و ظاهری، به معنای فهم عمیق‌تری از حقیقت روح و زندگی است. در ادامه، اشاره می‌شود که روح انسان به واسطه‌ی وجود و نورِ روح‌بخش یکی از موجودات، به آرامش و شفا دست می‌یابد. به عبارت دیگر، انسان می‌تواند از سکوت و آرامش فراتر از دنیا به نور و زندگی روحانی دست یابد.
چون براق برق جنبش قدر او در تاخته
عرش نطعش آمده خورشید گشته متکا
هوش مصنوعی: وقتی براق با سرعت و قدرتش به حرکت درآمد، عرش را تحت تأثیر قرار داد و به گونه‌ای از بالا آمد که خورشید مثل بالشی زیر او قرار گرفت.
ذات با جود و سجودش بود از ابنای نوح
کشتیش زان یافت بر جودی محل استوا
هوش مصنوعی: با بخشش و عبادت و فروتنی‌اش، از نسل نوح به جود و بخشایش متمسک شده و به همین دلیل بر قله جودی قرار گرفت که محل آرامش و سکون است.
چون یکی بود از دعاگویان جان او خلیل
آتش نمرود بر وی گشت باغ دلگشا
هوش مصنوعی: زمانی که یکی از دعاگویان بود، جان او مانند خلیل (ابراهیم) شد که آتش نمرود بر او گشت. این امر باعث شد که باغ دل‌ها شکوفا و سرسبز شود.
گر سلیمان لذت فقرش دمی دریافتی
کی طلب کردی ز ایزد ملکت و تاج و لوا
هوش مصنوعی: اگر سلیمان لذت فقر و ساده زیستی را برای لحظه‌ای تجربه می‌کرد، آیا از خداوند سلطنت و تاج و پرچم را خواستار می‌شد؟
اولین و آخرین چون از کمالش واقفند
از کمالش بهره ای میخواست موسی در دعا
هوش مصنوعی: موسی نه تنها از کمال الهی آگاه بود، بلکه در دعاهایش نیز به دنبال بهره‌مندی از آن کمال و نعمت‌ها بود. او فهمیده بود که برترین و کامل‌ترین وجود، می‌تواند به او کمک کند و به همین دلیل در دعاهایش به آن کمال متوجه بود.
از دم پاکش نسیمی داشت انفاس مسیح
زان سبب هر درد را بود از دم عیسی دوا
هوش مصنوعی: از نفس پاک او نسیمی وجود دارد که مانند نفس مسیح (عیسی) شفابخش است؛ به همین دلیل، هر دردی از دم او درمان می‌شود.
نزل عرفان میچرد پیوسته رخش همتش
اندر آن حضرت که نی چونست آنجا نی چرا
هوش مصنوعی: عرفان در آنجا همیشه در حال نزول است و دیده می‌شود که چهره همت او در آن مقام چگونه است. در آن مکان نه دلیل آن وجود دارد و نه دلیلی برای نبودنش.
عطف دامان کمالش جیب دیباج کرم
خاک درگاه جلالش زیور تاج وفا
هوش مصنوعی: در این دنیا، زیبایی‌های بسیاری وجود دارد، اما آنچه که به واقع ارزشمند است، وجود مهربانی و فضل الهی است. این مهربانی مانند لباس زیبا و دلکش است که ما را زینت می‌دهد و در واقع، وفاداری و صداقت، بهترین زینت هر انسان به شمار می‌رود.
با فروغ روی او مهر از ضیا کی دم زند
جز بدان روئی که نبود اندر او هرگز حیا
هوش مصنوعی: وقتی که چهره او درخشان و پر از نور است، خورشید چگونه می‌تواند بین مردم دیگر رخشندگی داشته باشد، جز کسانی که هیچ‌گاه در چهره او شرم و حیا نمی‌بینند.
آستانش سدره و جاروب پر جبرئیل
جبرئیل این سدره یابد بس بود بی منتها
هوش مصنوعی: آستانه‌اش درختی است بزرگ و پرده‌اش را جبرئیل می‌روبید. این درخت، بی‌پایان و بی‌نهایت است.
ای سواد خوابگاهت نور چشم ملک دین
وی حریم بارگاهت کعبه عز و علا
هوش مصنوعی: ای سرزمین خوابگاهی که روشنی چشمان فرشتگان دینی، و جایگاه تو همچون کعبه‌ای است با عظمت و والا.
موی عنبرسای تو تعبیر واللیل آمده
روی روح افزای تو تعبیر سروالضحی
هوش مصنوعی: موهای خوشبوی تو به روحی شاداب و دلپذیر تعبیر می‌شود، مانند زیبایی شب و روشنی صبح.
گرد صحن روضه ات بر فرق ملت تاج سر
خاکپای مشهدت در چشم دولت توتیا
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از زیبایی و قداست مکان مقدسی سخن می‌گوید که برای مردم مانند تاجی بر سر است. همچنین، اشاره می‌شود که خاک آن مکان مورد احترام و جایگاه خاصی دارد و در چشم دولت و مردم به عنوان یک گوهری با ارزش شناخته می‌شود.
زاب چشم عاشقان درگهت طوبی لهم
طوبی و فردوس اعلا یافته نشو و نما
هوش مصنوعی: چشم‌های عاشقان در درگاه تو مانند درخت طوبا است و برای آن‌ها خوشحالی و بهشتی برتر پیدا شده است.
در وفاتت ابر با صد ناله بارنده ز اشگ
در عزایت آسمان پوشیده این نیل وطا
هوش مصنوعی: در مرگ تو، ابرها با صدای ناله‌ای باران می‌بارند و آسمان به خاطر عزایت، رنگ نیلین گرفته است.
آستانت بوسه داده هر صباحی آفتاب
تا تواند شد مگر قندیل این دولت سرا
هوش مصنوعی: هر روز آفتاب بر درگاه تو بوسه می‌زند تا شاید بتواند چراغی برای این خانه‌ی پر از نعمت باشد.
فخر آبائت نبی مخصوص ما زاغ البصر
جد اعلایت علی سلطان ملک انما
هوش مصنوعی: افتخار نیاکان تو پیامبر خاص ماست، چرا که جد بالاترین تو بر سلطان ملک برتری دارد.
هیچ ثانی نیست جدت را ولی ثانی اوست
حضرت عزت ز بهر عزتش در هل اتی
هوش مصنوعی: در این شعر به این نکته اشاره شده که هیچ کس نمی‌تواند از جد و نیاکان کسی همانند او باشد. اما در عوض، آن شخص که در مقامش رفیع و باعزت است، به خاطر مقام و عزت خود، به استقبال کسانی که به او می‌رسند، می‌آید. به عبارت دیگر، بزرگ‌تری وجود ندارد که بتوان او را با جد و نیاکان مقایسه کرد و تنها اوست که باید مورد احترام قرار گیرد.
ای امیرالمؤمنین ای قرة العین الرسول
ای امام المتقین ای رهنمای اولیا
هوش مصنوعی: ای امیر مؤمنان، ای روشنی چشم پیامبر، ای پیشوای پرهیزگاران، ای راهنمای دوستان خدا.
من ثنایت چون توانم گفت ای سلطان که هست
نفس ناطق را زبان نطق ابکم زین ثنا
هوش مصنوعی: ای سلطان، چگونه می‌توانم به تو مدح و ثنا بگویم، در حالی که نفس ناطق (زبان گویا) خود جزو زبان‌های خاموش شده است؟ این ثنا نشان از محدودیت من است.
عقل کل بیگانه دارد خویش را از نعت تو
من در این درباری آخر چون نمایم آشنا
هوش مصنوعی: عقل کل در این دنیا به نوعی وجود دارد که با خود رابطه‌ای ندارد، حالا من چگونه می‌توانم در این محفل تو را به دیگران معرفی کنم و خودم را نزدیک به تو نشان دهم؟
بنده را در پیش مداحان درگاهت چه قدر
خود بر خورشید تابان کی دهد پرتو سها
هوش مصنوعی: بنده در مقابل ستایشگران و مداحان تو چقدر می‌تواند مانند خورشید تابان روشنایی داشته باشد.
لیک ضایع کرده ام عمر از مدیح هر کسی
عمر ضایع کرده را میسازم از نعتت قضا
هوش مصنوعی: اما من عمر خود را در ستایش هر کسی هدر داده‌ام، و حالا می‌خواهم از توصیف تو، قضا و سرنوشتم را بسازم.
مس کاسد میبرم با جنس فاسد سوی تو
آخر ای خاک درت سرمایه هر کیمیا
هوش مصنوعی: من با کالای بی‌ارزش و ناچیز به سمت تو می‌آیم، زیرا ای خاک درگاه تو، ارزش و گرانبهایی هر طلا و جواهر را داری.
تا بناکامی جدا شد ز آستان تو سرم
نیست داغ غم ز جان و اشکم از دیده جدا
هوش مصنوعی: زمانی که از درگاه تو دور شدم، دیگر نمی‌توانم بر درد و غم خود غلبه کنم و اشک‌هایم هم از چشمانم جدا نمی‌شوند.
چون حسین کربلا دور از تو بیچاره حسین
میگذارد اندر این خوارزم با کرب و بلا
هوش مصنوعی: حسین، در کربلا و دور از تو، احساس تنهایی و بیچارگی می‌کند. او در این خوارزم، در روزهای سخت و پر درد، به سر می‌برد.