گنجور

شمارهٔ ۳۷

کدام جان گرامی که مبتلای تو نیست
کدام طایر قدسی که در هوای تو نیست
کدام سر نه سراسیمه است در قدمت
کدام دل هدف ناوک بلای تو نیست
ز دل چسود مرا گر ز عشق خون نشود
ز جان چه حاصلم ای جان اگر فدای تو نیست
مرا بقا ز برای لقای تو باشد
بقای خویش نخواهم اگر لقای تو نیست
مباد یک نفس از عمر خویش برخوردار
کسی که عمر گرامیش از برای تو نیست
کراست شورش جانی که نیست آرزویت
کجاست شاه جهانی که او گدای تو نیست
رضای تو اگر اندر هلاک من باشد
بیا بکش که مرادم بجز رضای تو نیست
وفا نمی طلبم راضیم بجور و جفا
کدام ذوق و نشاطی که در جفای تو نیست
حسین از همه عالم شده است بیگانه
هنوز چیست ندانم که آشنای تو نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.