گنجور

شمارهٔ ۳۰

من دلی دارم که در وی جز خیال یار نیست
خلوت خاص است و این منزلگه اغیار نیست
از تجلی رخش آفاق پر انوار شد
لیک اعمی را خبر از تابش انوار نیست
ذره ذره ترجمان سر خورشید است لیک
در جهان یک خورده دان واقف اسرار نیست
کوس رحلت زد سحرگه قافله سالار عشق
آه از این حسرت که بخت خفته ام بیدار نیست
آخر ای رضوان مرا با قصر جنت کم فریب
عاشق دیدار او قانع بدین دیوار نیست
خویشتن دیدن بود در راه حق ترک ادب
بی ادب را در حریم عزت او بار نیست
چند میگوئی کمر از بهر خدمت بسته ام
دیدن خدمت بنزد یار جز زنار نیست
نوش شربتهای وصلش نیست بی نیش فراق
هیچ خمری بی خمار و هیچ گل بیخار نیست
چون حسین آن کس که عمرش نیست صرف عشق دوست
آنچنان کس هیچ وقت از عمر برخوردار نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من دلی دارم که در وی جز خیال یار نیست
خلوت خاص است و این منزلگه اغیار نیست
هوش مصنوعی: دل من تنها به یاد معشوق است و در این مکان خصوصی، جایی برای دیگران وجود ندارد.
از تجلی رخش آفاق پر انوار شد
لیک اعمی را خبر از تابش انوار نیست
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نورانی او باعث شد که جهان پر از نور و روشنایی شود، اما کسی که نابینا است از این نور و تابش بی‌خبر است.
ذره ذره ترجمان سر خورشید است لیک
در جهان یک خورده دان واقف اسرار نیست
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای در عالم نشان‌دهنده‌ی عظمت و نور خورشید است، اما در این دنیا تنها عده‌ی کمی هستند که به عمق و حقیقت این اسرار آگاهند.
کوس رحلت زد سحرگه قافله سالار عشق
آه از این حسرت که بخت خفته ام بیدار نیست
هوش مصنوعی: در صبح زود، کاروان عشق به سفرش پایان داد و رفت. افسوس که آرزومندانی مثل من، که منتظر این لحظه بودند، هیچگاه به آرزوهایشان نرسیدند و شانس آنها هنوز بیدار نشده است.
آخر ای رضوان مرا با قصر جنت کم فریب
عاشق دیدار او قانع بدین دیوار نیست
هوش مصنوعی: ای رضوان، من با داشتن قصرهای بهشت به خاطر علاقه‌ام به دیدن او، راضی به این دیوار نیستم.
خویشتن دیدن بود در راه حق ترک ادب
بی ادب را در حریم عزت او بار نیست
هوش مصنوعی: خود را در مسیر حقیقت مشاهده کردن، نشان از عدم رعایت ادب در برابر مکارم الهی است و کسی که بی‌ادب باشد، در محضر عظمت و مقام او جایی ندارد.
چند میگوئی کمر از بهر خدمت بسته ام
دیدن خدمت بنزد یار جز زنار نیست
هوش مصنوعی: چندین بار می‌گویی که خود را برای خدمت به محبوبم آماده کرده‌ام، اما وقتی به او نزدیک می‌شوم، جز این که گرفتار زنجیر عشق او شده‌ام، چیزی نمی‌بینم.
نوش شربتهای وصلش نیست بی نیش فراق
هیچ خمری بی خمار و هیچ گل بیخار نیست
هوش مصنوعی: نوشیدن شربت‌های وصال محبوب، بدون احساس تلخی جدایی، نمی‌تواند دلپذیر باشد. هیچ نوشیدنی‌ای نمی‌تواند به راستی سرمست‌کننده باشد و هیچ گلی نیز بدون عطر و شگفتی وجود ندارد.
چون حسین آن کس که عمرش نیست صرف عشق دوست
آنچنان کس هیچ وقت از عمر برخوردار نیست
هوش مصنوعی: اگر حسین وجود دارد، هیچ انسانی که عمرش را صرف عشق دوست کرده باشد، هیچ‌گاه از عمر واقعی بهره‌ای نخواهد برد.