گنجور

شمارهٔ ۲۱۶

ای گنج سودای ترا کنج دلم ویرانه
شمع تجلای ترا شهباز جان پروانه
دل جای عشقت ساختم از غیر تو پرداختم
حاشا که سازم کعبه را چون کافران بتخانه
در روضه فردوس اگر دیدار بنمائی دمی
بینند اهل معرفت آنرا کم از کاشانه
مست و خرابم تا ابد نی دل شناسم نی خرد
کاندر خرابات ازل نوشیده ام پیمانه
عشقت علم افراشته صد تخم فتنه کاشته
واندر جهان نگذاشته یک عاقل و فرزانه
غواصی بحر قدم گر باید از سر کن قدم
درکش بقعر بحر دم آنگه بجو دردانه
تا کی پی سودائیان زنجیر جنبانی حسین
خود لایق زنجیر تو کو در جهان دیوانه

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای گنج سودای ترا کنج دلم ویرانه
شمع تجلای ترا شهباز جان پروانه
هوش مصنوعی: ای گنجی که در دل من حضور داری، خود را در ویرانه‌ی احساساتم قرار بده. چون شمعی که نورش من را می‌افروزاند، تو برای جان من همچون پرنده‌ای هستی که به دور پروانه می‌چرخد.
دل جای عشقت ساختم از غیر تو پرداختم
حاشا که سازم کعبه را چون کافران بتخانه
هوش مصنوعی: دل من را برای عشق تو ساخته‌ام و از چیزهای دیگر خالی کرده‌ام. هرگز نمی‌گذارم که کعبه را مانند بت‌پرستان تبدیل به مکان دیگری کنم.
در روضه فردوس اگر دیدار بنمائی دمی
بینند اهل معرفت آنرا کم از کاشانه
هوش مصنوعی: اگر اهل معرفت لحظه‌ای در بهشت با تو دیدار کنند، آن را کم‌ارزش‌تر از خانه خود می‌دانند.
مست و خرابم تا ابد نی دل شناسم نی خرد
کاندر خرابات ازل نوشیده ام پیمانه
هوش مصنوعی: من همیشه در حالت افسردگی و ناآرامی هستم و نه دلم را می‌شناسم و نه عقل خود را. چون در این مکان پر از بی‌خودی از دیرباز جرعه‌ای نوشیده‌ام.
عشقت علم افراشته صد تخم فتنه کاشته
واندر جهان نگذاشته یک عاقل و فرزانه
هوش مصنوعی: عشق تو به اندازه‌ای بلند است که صد نوع مشکل و فتنه به بار آورده و در جهان هیچ عاقل و دانایی باقی نگذاشته است.
غواصی بحر قدم گر باید از سر کن قدم
درکش بقعر بحر دم آنگه بجو دردانه
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به عمق دریا نفوذ کنی، باید از اولین قدم شروع کنی و خودت را تا پایین‌ترین نقطه دریا ببر. پس از آن، به دنبال چیزهای ارزشمند بگرد.
تا کی پی سودائیان زنجیر جنبانی حسین
خود لایق زنجیر تو کو در جهان دیوانه
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی در پی خیال و آرزوهای دیوانه‌وار خود باشی؟ تو که لایق زنجیری همچون حسین هستی، چرا خود را به زنجیرهای دیگر می‌کشی؟