چون مهمترین چیزها بدانستی که مرید را حق صحبت بود، لامحاله رعایت صحبت فریضه باشد؛ از آنچه تنها بودن مرید را هلاکت بود؛ لقوله، علیه السّلام: «الشَّیْطانُ مَعَ الواحِدِ. دیو با آن کس بود که تنها بود»؛ و قوله، تعالی: «ما یکونُ مِنْ نَجْوی ثَلثَةٍ الّا هُوَ رابعُهم (۷/المجادله)، نباشد از شما سه کس الا که چهارم ایشان خداوند تعالی باشد.» پس هیچ آفت مرید را چون تنها بودن نیست.
و اندر حکایات یافتم که مریدی را از آنِ جنید رُضِی عنه صورت نیست که: «من به درجت کمال رسیدم و تنها بودن مرا از صحبت بهتر.» به گوشهای اندر شد و سر از صحبت جماعت درکشید. چون شب اندر آمدی اشتری بیاوردندی و وی را گفتندی که: «تو را به بهشت میباید شدن.» وی بر آن نشستی و میرفتی تا جایگاهی پدید آمد خرم و گروهی خوب صورت و طعامهای خوش و آبهای روان تا سحرگاه وی را آنجا بداشتندی. آنگاه به خواب اندر شدی، چون بیدار شدی خود را بر در صومعهٔ خود دیدی تا رعونت آدمیت اندر وی تعبیه کرد ونخوت جوانی اندر دل وی تأثیر خود ظاهر کرد. زبان دعوی بگشاد و میگفت: «مرا چنین میباشد.» تا خبر به جنید بردند وی برخاست و به در صومعهٔ وی آمد. وی را یافت زَهوی اندر سر افکنده و تکبری فرو گستریده. حال از وی بپرسید. وی جمله با جنید بگفت. جنید رضی اللّه عنه گفت: «چون امشب بدان جای برسی، سه بار بگوی: لاحولَ ولاقوّةَ الّا باللّه العلیّ العظیم.» چون شب اندر آمد وی را میبردند و وی بر جنید به دل انکار میکرد. چون زمانی برآمد مر تجربه را سه بار کلمهٔ «لاحول» بگفت آن جمله بخروشیدند و برفتند. وی یافت خود را اندر میان مَزْبلهای نشسته و لختی استخوانهای مردار برگرد وی نهاده. بر خطای خود واقف شد و تعلق به توبه کرد و به صحبت پیوست.
و مرید را هیچ آفت چون تنهایی نباشد. و شرط صحبت ایشان آن است که هر کسی را اندر درجت وی بدارند، چون با پیران به حرمت بودن و با هم جنسان به عشرت زیستن و با کودکان شفقت برزیدن؛ چنانکه پیران را اندر درجهٔ پدران داند و همجنسان را اندر درجهٔ برادران داند و کودکان را اندر محل فرزندان و از حقد تبرا کند و از حسد بپرهیزد و از کینه اعراض کند و نصیحت از هیچ کس دریغ ندارد. و روا نیست اندر صحبت، یکدیگر را غیبت کردن و خیانت برزیدن و به قول و فعل با یکدیگر انکار کردن؛ از آنچه چون ابتدا صحبت از برای خدای بود عزّ و جلّ باید تا به فعلی یا به قولی که از بنده ظاهر شود آن را بریده نگردانند.
و من از شیخ المشایخ ابوالقاسم کُرّکان پرسیدم رضی اللّه عنه که: «شرط صحبت چیست؟» گفت: «آن که حظ خود نجویی اندر صحبت؛ که همه آفات صحبت از آن است که هر کسی از آن حظ خود طلبند و طالب حظ را تنهایی بهتر از صحبت و چون حَظّ خود فرو گذارد و حظوظ صاحب خود را رعایت کند اندر صحبت مُصیب باشد.»
یکی گوید ازدرویشان که: وقتی از کوفه برفتم به قصد مکه، ابراهیم خواص را یافتم رضی اللّه عنه در راه. ازوی صحبت خواستم. مرا گفت: «صحبت را امیری باید یا فرمانبرداری، چه خواهی امیر تو باشی یا من؟» گفتم: «امیر تو باش.» گفت: «هلا، تو از فرمان امیر بیرون میای.» گفتم: «روا باشد.» گفت: چون به منزل رسیدیم، مرا گفت: «بنشین.» چنان کردم. وی آب از چاه برکشید. سرد بود، هیزم فراهم آورد و آتش برافروخت اندر زیر میلی و به هر کار که من قصد کردمی گفتی: «شرط فرمان نگاه دار.» چون شب اندر آمد بارانی عظیم اندر گرفت. وی مرقعهٔ خود بیرون کرد و تا بامداد بر سر من استاده بود و مرقعه بر دو دست افکنده و من شرمنده میبودم به حکم شرط هیچ نتوانستم گفت. چون بامداد شد، گفتم: «ایّها الشیخ، امروز امیر من باشم.» گفت: «صواب اید.» چون به منزل رسیدیم، وی همان خدمت بر دست گرفت. من گفتم: «از فرمان بیرون میای.» مرا گفت: «از فرمان کسی بیرون آید که امیر را خدمت خود فرماید.» تا به مکه هم بر این صفت با من صحبت کرد و چون به مکه آمدیم از شرم وی بگریختم تا در منا مرا بدید و گفت: «ای پسر بر تو بادا که با درویشان صحبت چنان کنی که من با تو کردم.»
رُوِی عن انس بن مالک، انّه قال: «صَحبتُ رسولَ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عَشَرَ سنینَ و خَدَمْتُه، فواللّهِ ما قالَ لی: اُفٍّ قَطُّ، و ما قالَ لِشَیءٍ فعلتُ: لِمَ فعلتَ کذا؟ ولا لشیء لم أفعلْه ألّا فَعَلْتَ کذا.» گفت: «ده سال رسول را علیه السّلام خدمت کردم به خدای که هرگز مرا نگفت که: اُفّ، و هرگز هیچ کار نکردم که مرا بگفت که: چرا کردی؟ و آنچه نکردم، هرگز مرا نگفت که: فلان کار چرا نکردی؟»
پس جملهٔ درویشان بر دو قسمتاند: یکی مقیمان و دیگر یک مسافران و مشایخ را رُضِیَ عنهم سنت آن است که: باید تا مسافران مر مقیمان را بر خود فضل نهند؛ از آنچه ایشان بر نصیب خود میروند و مقیمان به حق خدمت نشستهاند و اندر مسافران علامتِ طلب است و اندر مقیمان امارتِ یافت. پس فضل باشد آن را که یافت و فرو نشست و از طلب بیاسود بر آن کس که میطلبد و مقیمان را باید که مسافران را بر خود فضل نهند؛ از آنچه ایشان اصحاب علایقاند و مسافران از علایق فرد گشتهاند و آنان اندر طلباند و اینان اندر وَفْقَتاند. و باید تا پیران جوانان را بر خود فضل نهند؛ که ایشان اندر دنیا قریب العهد ترند و گناهشان کمتر است و باید تا جوانان پیران را بر خود فضل نهند که ایشان اندر عبادت سابقاند و اندر خدمت مقدم و چون چنین باشد هر دو گروه به یکدیگر نجات یابند و الّا هلاک گردند.
اطلاعات
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون مهمترین چیزها بدانستی که مرید را حق صحبت بود، لامحاله رعایت صحبت فریضه باشد؛ از آنچه تنها بودن مرید را هلاکت بود؛ لقوله، علیه السّلام: «الشَّیْطانُ مَعَ الواحِدِ. دیو با آن کس بود که تنها بود»؛ و قوله، تعالی: «ما یکونُ مِنْ نَجْوی ثَلثَةٍ الّا هُوَ رابعُهم (۷/المجادله)، نباشد از شما سه کس الا که چهارم ایشان خداوند تعالی باشد.» پس هیچ آفت مرید را چون تنها بودن نیست.
هوش مصنوعی: چنانکه مهمترین موضوعات را درک کردهای، باید بدانی که مرید حق دارد با دیگران صحبت کند و بنابراین رعایت صحبت با دیگران واجب است، زیرا تنها بودن مرید منجر به آسیبپذیری او میشود. به گفتهی پیامبر، «شیطان با فرد تنهاست». همچنین خداوند در قرآن میفرماید: «هیچ جمعی از سه نفر تشکیل نشود مگر اینکه خداوند چهارمین آنها باشد». بنابراین، بزرگترین آسیبی که میتواند متوجه مرید شود، تنها بودن است.
و اندر حکایات یافتم که مریدی را از آنِ جنید رُضِی عنه صورت نیست که: «من به درجت کمال رسیدم و تنها بودن مرا از صحبت بهتر.» به گوشهای اندر شد و سر از صحبت جماعت درکشید. چون شب اندر آمدی اشتری بیاوردندی و وی را گفتندی که: «تو را به بهشت میباید شدن.» وی بر آن نشستی و میرفتی تا جایگاهی پدید آمد خرم و گروهی خوب صورت و طعامهای خوش و آبهای روان تا سحرگاه وی را آنجا بداشتندی. آنگاه به خواب اندر شدی، چون بیدار شدی خود را بر در صومعهٔ خود دیدی تا رعونت آدمیت اندر وی تعبیه کرد ونخوت جوانی اندر دل وی تأثیر خود ظاهر کرد. زبان دعوی بگشاد و میگفت: «مرا چنین میباشد.» تا خبر به جنید بردند وی برخاست و به در صومعهٔ وی آمد. وی را یافت زَهوی اندر سر افکنده و تکبری فرو گستریده. حال از وی بپرسید. وی جمله با جنید بگفت. جنید رضی اللّه عنه گفت: «چون امشب بدان جای برسی، سه بار بگوی: لاحولَ ولاقوّةَ الّا باللّه العلیّ العظیم.» چون شب اندر آمد وی را میبردند و وی بر جنید به دل انکار میکرد. چون زمانی برآمد مر تجربه را سه بار کلمهٔ «لاحول» بگفت آن جمله بخروشیدند و برفتند. وی یافت خود را اندر میان مَزْبلهای نشسته و لختی استخوانهای مردار برگرد وی نهاده. بر خطای خود واقف شد و تعلق به توبه کرد و به صحبت پیوست.
هوش مصنوعی: روزی یکی از مریدان جنید به این فکر افتاد که به درجه کمال رسیده و تنها بودن را بهتر از همنشینی با دیگران میدانست. او به گوشهای رفت و از جمع دور شد. در شب، افرادی برای او شتری آوردند و او را تشویق کردند که بر روی آن بنشیند تا به بهشت برود. او بر شتر نشسته و به جایی رفت که محلی زیبا و پر از غذاهای خوشمزه و آبهای روان بود و تا صبح در آنجا ماند. وقتی بیدار شد، خود را در نزدیکی صومعهاش دید و احساس تکبر و خودپسندی در او شکل گرفت. او شروع به حرف زدن کرد و گفت که وضعیتش همینطور است. این خبر به جنید رسید و او به دیدن او رفت. وقتی جنید او را دید که در حال تکبر و غرور است، از او سوال کرد و مرید همه چیز را گفت. جنید به او توصیه کرد که وقتی به آن محل بازگشت، سه بار بگوید: «لا حول ولاقوّة الا باللّه العلیّ العظیم». شب وقتی مرید به آنجا رفت، در دل خودش به جنید اعتنا نکرد. اما پس از مدتی، به آن کلمات توجه کرد و سه بار گفت. ناگهان احساس کرد که در میان زباله نشسته و استخوانهای مردگان دورش است. او به اشتباه خود پی برد و تصمیم به توبه گرفت و به جمعیت مریدان پیوست.
و مرید را هیچ آفت چون تنهایی نباشد. و شرط صحبت ایشان آن است که هر کسی را اندر درجت وی بدارند، چون با پیران به حرمت بودن و با هم جنسان به عشرت زیستن و با کودکان شفقت برزیدن؛ چنانکه پیران را اندر درجهٔ پدران داند و همجنسان را اندر درجهٔ برادران داند و کودکان را اندر محل فرزندان و از حقد تبرا کند و از حسد بپرهیزد و از کینه اعراض کند و نصیحت از هیچ کس دریغ ندارد. و روا نیست اندر صحبت، یکدیگر را غیبت کردن و خیانت برزیدن و به قول و فعل با یکدیگر انکار کردن؛ از آنچه چون ابتدا صحبت از برای خدای بود عزّ و جلّ باید تا به فعلی یا به قولی که از بنده ظاهر شود آن را بریده نگردانند.
هوش مصنوعی: تنهایی برای مرید بزرگترین آسیب است. از این رو، شرط دوستی و سخن گفتن با یکدیگر این است که هر فرد باید در اندازه و مقام خود قرار گیرد. باید با بزرگترها با احترام رفتار کرد، با همسن و سالها در شادیها شریک بود و با کودکان با محبت و مهربانی برخورد کرد. باید بزرگترها را مانند پدر، همسن و سالها را مانند برادر و کودکان را مانند فرزندان در نظر گرفت. همچنین باید از حسد و کینه دوری گزید و نصیحت را از هیچکس دریغ نکرد. در جمع دوستان، غیبت کردن، خیانت ورزیدن و انکار یکدیگر در گفتار و کردار جایی ندارد، زیرا رابطهای که تنها برای خداوند آغاز شده، باید همیشه حفظ شود و به خاطر نواقص و رفتارهای ناپسند، دچار آسیب نگردد.
و من از شیخ المشایخ ابوالقاسم کُرّکان پرسیدم رضی اللّه عنه که: «شرط صحبت چیست؟» گفت: «آن که حظ خود نجویی اندر صحبت؛ که همه آفات صحبت از آن است که هر کسی از آن حظ خود طلبند و طالب حظ را تنهایی بهتر از صحبت و چون حَظّ خود فرو گذارد و حظوظ صاحب خود را رعایت کند اندر صحبت مُصیب باشد.»
هوش مصنوعی: از ابوالقاسم کرکان پرسیدم که شرط دوستی و ارتباط با دیگران چیست؟ او پاسخ داد: «شرط اصلی این است که در ارتباطات، نباید فقط به فکر منافع خود باشی. مشکل بیشتر ارتباطات از این است که هر کسی فقط به دنبال منافع خود است. در حقیقت، فردی که به دنبال منافع خود است، بهتر است که به تنهایی باشد. اما وقتی فرد نگاهی به منافع دیگران داشته باشد و از منافع خود بگذرد، در ارتباطات موفقتر خواهد بود.»
یکی گوید ازدرویشان که: وقتی از کوفه برفتم به قصد مکه، ابراهیم خواص را یافتم رضی اللّه عنه در راه. ازوی صحبت خواستم. مرا گفت: «صحبت را امیری باید یا فرمانبرداری، چه خواهی امیر تو باشی یا من؟» گفتم: «امیر تو باش.» گفت: «هلا، تو از فرمان امیر بیرون میای.» گفتم: «روا باشد.» گفت: چون به منزل رسیدیم، مرا گفت: «بنشین.» چنان کردم. وی آب از چاه برکشید. سرد بود، هیزم فراهم آورد و آتش برافروخت اندر زیر میلی و به هر کار که من قصد کردمی گفتی: «شرط فرمان نگاه دار.» چون شب اندر آمد بارانی عظیم اندر گرفت. وی مرقعهٔ خود بیرون کرد و تا بامداد بر سر من استاده بود و مرقعه بر دو دست افکنده و من شرمنده میبودم به حکم شرط هیچ نتوانستم گفت. چون بامداد شد، گفتم: «ایّها الشیخ، امروز امیر من باشم.» گفت: «صواب اید.» چون به منزل رسیدیم، وی همان خدمت بر دست گرفت. من گفتم: «از فرمان بیرون میای.» مرا گفت: «از فرمان کسی بیرون آید که امیر را خدمت خود فرماید.» تا به مکه هم بر این صفت با من صحبت کرد و چون به مکه آمدیم از شرم وی بگریختم تا در منا مرا بدید و گفت: «ای پسر بر تو بادا که با درویشان صحبت چنان کنی که من با تو کردم.»
هوش مصنوعی: یک نفر از درویشان گفت: وقتی که از کوفه به مکه میرفتم، در راهم ابراهیم خواص را ملاقات کردم. از او خواستم که با من صحبت کند. او گفت: «صحبت نیاز به امیری دارد یا فرمانبرداری، تو میخواهی امیر باشی یا من؟» گفتم: «تو امیر باش.» او گفت: «آگاه باش که تو از فرمان من خارج خواهی شد.» گفتم: «اشکالی ندارد.» وقتی به منزل رسیدیم، او گفت: «بنشین.» و من نشستم. او آب سردی از چاه آورد، هیزم جمع کرد و آتش روشن کرد. هر کاری که من میخواستم انجام دهم، او میگفت: «شرط فرمان را فراموش نکن.» شب که شد، باران شدیدی بارید. او روپوشش را درآورد و تا صبح بالای سر من ایستاد و روپوش را بر روی دستانش انداخت. من از شرم نمیتوانستم هیچ چیزی بگویم. صبح که شد، گفتم: «ای شیخ، امروز من امیرم.» او گفت: «صحیح است.» وقتی به منزل رسیدیم، او دوباره همان خدمت را انجام داد. من گفتم: «تو از فرمان خارج میشوی.» او گفت: «فقط کسی از فرمان خارج میشود که امیر را خدمت کند.» او تا مکه به همین روش با من صحبت کرد و وقتی که به مکه رسیدیم، از شرم او دور شدم. سپس در منا او مرا دید و گفت: «ای پسر، بر تو باد که با درویشان چنین رفتار کنی که من با تو کردم.»
رُوِی عن انس بن مالک، انّه قال: «صَحبتُ رسولَ اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم عَشَرَ سنینَ و خَدَمْتُه، فواللّهِ ما قالَ لی: اُفٍّ قَطُّ، و ما قالَ لِشَیءٍ فعلتُ: لِمَ فعلتَ کذا؟ ولا لشیء لم أفعلْه ألّا فَعَلْتَ کذا.» گفت: «ده سال رسول را علیه السّلام خدمت کردم به خدای که هرگز مرا نگفت که: اُفّ، و هرگز هیچ کار نکردم که مرا بگفت که: چرا کردی؟ و آنچه نکردم، هرگز مرا نگفت که: فلان کار چرا نکردی؟»
هوش مصنوعی: انس بن مالک میگوید: «من ده سال با پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) بودم و او را خدمت کردم. به خدا قسم، هیچگاه به من نگفت: "اُفّ" و هرگز نگفت چرا این کار را کردی. همچنین هیچگاه نگفت که: چرا آن کار را نکردی؟»
پس جملهٔ درویشان بر دو قسمتاند: یکی مقیمان و دیگر یک مسافران و مشایخ را رُضِیَ عنهم سنت آن است که: باید تا مسافران مر مقیمان را بر خود فضل نهند؛ از آنچه ایشان بر نصیب خود میروند و مقیمان به حق خدمت نشستهاند و اندر مسافران علامتِ طلب است و اندر مقیمان امارتِ یافت. پس فضل باشد آن را که یافت و فرو نشست و از طلب بیاسود بر آن کس که میطلبد و مقیمان را باید که مسافران را بر خود فضل نهند؛ از آنچه ایشان اصحاب علایقاند و مسافران از علایق فرد گشتهاند و آنان اندر طلباند و اینان اندر وَفْقَتاند. و باید تا پیران جوانان را بر خود فضل نهند؛ که ایشان اندر دنیا قریب العهد ترند و گناهشان کمتر است و باید تا جوانان پیران را بر خود فضل نهند که ایشان اندر عبادت سابقاند و اندر خدمت مقدم و چون چنین باشد هر دو گروه به یکدیگر نجات یابند و الّا هلاک گردند.
هوش مصنوعی: جملههای درویشان به دو دسته تقسیم میشوند: یک گروه مقیمان و دیگری مسافران. در مورد مشایخ، سنت بر این است که مسافران باید به مقیمان ارج نهند، زیرا مقیمان در الله به خدمت نشستهاند و مسافران در جستجوی طلب هستند. به عبارت دیگر، مقیمان در مرتبهای هستند که باید خود را با فضل و برتری نسبت به مسافران معرفی کنند، چون آنها در پی کسب فضیلت و آرامش در خدمتاند. همچنین، ضرورت دارد که پیران به جوانان توجه و احترام کنند، زیرا جوانان هنوز در دنیا تازهتر هستند و گناهان کمتری دارند. اما جوانان نیز باید به پیران به خاطر تجربه و پیشرفت در عبادات و خدمات ارج بگذارند. در این صورت، هر دو گروه میتوانند به نجات برسند وگرنه ممکن است با خطر هلاکت مواجه شوند.
حاشیه ها
1397/05/13 01:08
سردار وایقان نژاد
سطر اول از بند دوم: صورت نیست به صورت بست اصلاح گردد. کسی را صورت بست یعنی کسی تصور کرد