گنجور

بخش ۱ - باب الجود و السّخاء

قوله، علیه السّلام: «السّخیُّ قریبٌ مِنَ اللّه، قریبٌ مِنَ الجنّة، بعیدٌ من النّار. و البخیلُ بعیدٌ مِنَ اللّهِ، بعیدٌ من الجنّة، قریبٌ من النّار.»

و به نزدیک علما جود و سخا هر دو به یک معنی باشند اندر صفات خلق، اما مر حق تعالی را جواد خوانند و سخی نخوانند مر عدم توقیف را؛ که وی خود را بدین نام نخوانده است. و از رسول صلی اللّه علیه و سلم خبری نیز نیامده است و به اجماع اهل سنت روا نیست که کسی مر خداوند تعالی را نامی نهد بر مقتضای عقل و لغت تا کتاب و سنت بدان ناطق نباشد؛ چنان‌که خداوند تعالی عالم است به اجماع امت ورا عالم توان خواند اما عاقل و فقیه نشاید خواند. پس چون این هر سه به یک معنی بود نام عالمی ورا اطلاق کردند مر صحت توقیف را و از این دو نام احتراز کردند مر عدم توقیف را. همچنان نام جواد وی را اطلاق کردند مر صحت توقیف را و از سخی احتراز کردند مر عدم توقیف را.

و مردمان فرقی کرده‌اند میان جود و سخا و گفته‌اند: سخی آن بود که اندر جود تمیز کند و آن موصول غرضی و سببی باشد، و این مقام ابتدا بود از جود؛ و جواد آن که تمیز نکند و کردارش بی غرض بود و فعلش بی سبب و این حال دو پیغمبر بود، صلوات اللّه علیهما: یکی خلیل و دیگر حبیب.

و اندر اخبار صحاح است که ابراهیم خلیل صلوات اللّه علیه چیزی نخوردی تا مهمانی نیامدی. وقتی سه روز بود تا کسی نیامده بود. گبری بر در سرای وی آمد وی را گفت: «تو چه مردی؟» گفتا: «گبری.» گفت: «برو که مهمانی و کرامت مرا نشایی.» تا از حق تعالی بدو عتاب آمد که: «کسی را که من هفتاد سال بپروردم تو را کرا نکند که گِرده‌ای فرا وی دهی؟»

و چون پسر حاتم به نزدیک پیغمبر صلی اللّه علیه آمد پیغمبر ردای خود برگرفت و اندر زیر وی بگسترانید، و گفت: «اذا أتاکُم کریمُ قومٍ فأکْرِمُوه.»

آن که تمییز کرد دو گرده دریغ داشت و آن که تمییز نکرد طیلسان نبوت بساط کافری گردانید؛ از آن‌چه مقام ابراهیم سخاوت بود و از آنِ پیغمبر جود، علیهما السّلام. و نیکوترین مذهب اندر این آن است که گفته‌اند که: «جود متابعت خاطر اول بود و اگر خاطر ثانی مر اول را غلبه کند علامت بخل باشد.» و اهل تحصیل مر آن را بزرگ داشته‌اند؛ که لامحاله خاطر اول از حق باشد.

و یافتم که اندر نشابور مردی بازرگان بود که پیوسته به مجلس شیخ بوسعید بودی. روزی شیخ از بهر درویشی چیزی خواست. این مرد گفت: من دیناری داشتم و قراضه‌ای. اول خاطر مرا گفت: دینار بده. و خاطر دیگر گفت: قراضه بده. من قراضه بدادم. چون شیخ فراسر سخن شد، از وی بپرسیدم که: «روا باشد که کسی حق را منازعت کند؟» گفت: «تو منازعت کردی، که وی گفت: دینار بده، تو قراضه بدادی.»

و نیز یافتم که شیخ ابوعبداللّه رودباری رحمه اللّه به خانهٔ مریدی اندر آمد وی حاضر نبود. بفرمود تا متاع خانهٔ وی را به بازار بردند. چون مرد اندر آمد بدان خرم شد به حکم انبساط شیخ؛ اما چیزی نگفت و چون زن اندر آمد آن بدید اندر خانه شد و جامهٔ خود جدا کرد و اندر انداخت و گفت: «این هم از جملهٔ متاع خانه است و همان حکم دارد.» مرد بانگ بر وی زد که: «این تکلف کردی و اختیار.» زن گفت: «ای مرد، آن‌چه شیخ کرد حق کرد. باید که ما تکلف کنیم تا جود ما نیز پدیدار آید.» مرد گفت: «بلی،ولیکن چون ما شیخ را مسلم کردیم آن از ما عین جود بود.»

و جود اندر صفت ادبی تکلف بود و مجاز و پیوسته مرید باید که مِلک و نفس خود را مبذول دارد اندر موافقت امر خداوند و از آن بود که سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه گفتی: «الصّوفیُّ دمُهُ هَدَرٌ و مِلکُهُ مُباحٌ.»

و از شیخ بومسلم فارسی رحمه اللّه شنیدم که گفت: وقتی من با جماعتی قصد حجاز کردم و اندر نواحی حُلوان کُردان راه ما بگرفتند و خرقه‌هایی که داشتیم از ما جدا کردند. ما نیز با ایشان نیاویختیم و فراغ دل ایشان جستیم یکی بود اندر میان ما اضطراب کرد. کردی شمشیر بکشید و قصد کشتن او کرد. ما جمله مر آن کرد را شفاعت کردیم. گفت: «روا نباشد که این کذّاب را بگذاریم لامحاله او را بخواهیم کشتن.» ما علت کشتن از وی بپرسیدیم. گفت: «از آن‌چه وی صوفی نیست و اندر صحبت اولیا می خیانت کند این چنین کس نابوده به.» گفتیم: «از برای چرا؟» گفت: «از آن‌چه کمترین درجهٔ تصوّف جود است واو را اندر این خرقه پاره چندین بند است او چگونه صوفی باشد و چندین خصومت با یاران خود می‌کند؟ ما چندین سال است تا کار شما می‌کنیم و راه شما می‌رویم و علایق از شما می قطع کنیم.»

و گویند: عبداللّه بن جعفر به مَنْهل گروهی برگذشت. غلامی را دید حبشی که گوسفندان را رعایت می‌کرد و سگی آمده بود واندر پیش وی نشسته. وی قرصی بیرون کرد و فرا سگ داد ودیگری و سدیگری. عبداللّه پیش رفت و گفت: «ای غلام، قوت تو هر روز چند است؟» گفت: «اینچه دادم.» گفت: «پس چرا همه به سگ دادی؟» گفت: «از آن که وی از راه دور به امیدی آمده است، و این جایِ سگان نیست. از خود نپسندم که رنج وی ضایع گردانم.» عبداللّه را آن خوش آمد مر آن غلام را با آن گوسفندان و آن منهل بخرید و آزاد کرد و گفت: «این گوسفندان و حایط تو را بخشیدم.» وی بر وی دعا کرد و گوسفندان صدقه کرد و مال سبیل کرد واز آن‌جا برفت.

مردی به در سرای حسن بن علی رضی اللّه عنهما آمد و گفت: «ای پسر پیغامبر، مرا چهارصد درم وام است.» حسن فرمود تا چهارصد دینار بدو دادند و گریان اندر خانه شد. گفتند: «چرا می‌گریی، ای فرزند پیغمبر؟» گفت: «از آن‌چه اندر تفحص حال این مرد تقصیر کردم تا وی را به ذُلّ سؤال آوردم.»

و ابوسهل صُعلوکی هرگز صدقه بر دست درویش ننهادی و چیزی که ببخشیدی هرگز به دست کس ندادی، بر زمین بنهادی تا برداشتندی تا از وی بپرسیدند. گفت: «دنیا را آن خطر نیست که اندر دست مسلمانی باید داد تا ید من علیا باشد و از آنِ وی سفلی.»

و از پیغمبر علیه السّلام می‌آید که: دو من مشک او را مَلِک حبشه بفرستاد. وی بیکبار اندر آب کرد و بر خود مالید.

و از اَنَس می‌آید که: مردی به نزدیک پیغمبر علیه السّلام آمد و پیغمبر وی را یک وادی میان دو کوه پر گوسفند بخشید چون وی به قوم خود بازگشت، گفت: «یا قوماه، مسلمان شوید که محمد عطای کسی می‌بخشد که وی ازدرویشی نترسد.»

و هم اَنَس روایت کند که: پیغمبر را صلّی اللّه علیه و سلم هشتاد هزار درم بیاوردند. بر گلیمی ریخت تا همه بنداد از جای برنخاست. علی رضی اللّه عنه گوید: «من نگاه کردم اندر آن حال سنگی بر شکم بسته بود از گرسنگی.»

درویشی را از متأخران سلطان ششصد درم سنگ زر ساو فرستاد که: «این به گرمابه بده.» وی به گرمابه شد. تمام به گرمابه بان داد.

و پیش از این در باب ایثار اندر مذهب نوریان اندر این معنی کلماتی گفته‌ایم بر این اختصار کردیم. واللّه اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله، علیه السّلام: «السّخیُّ قریبٌ مِنَ اللّه، قریبٌ مِنَ الجنّة، بعیدٌ من النّار. و البخیلُ بعیدٌ مِنَ اللّهِ، بعیدٌ من الجنّة، قریبٌ من النّار.»
هوش مصنوعی: سخنان ایشان بیانگر این است که فرد دست‌ودل‌باز و بخشنده به خدا نزدیک‌تر است، به بهشت نزدیک‌تر است و از آتش دوزخ دورتر است. در مقابل، فرد بخیل و تنگ‌نظر از خدا دور است، از بهشت دور است و به آتش دوزخ نزدیک‌تر است.
و به نزدیک علما جود و سخا هر دو به یک معنی باشند اندر صفات خلق، اما مر حق تعالی را جواد خوانند و سخی نخوانند مر عدم توقیف را؛ که وی خود را بدین نام نخوانده است. و از رسول صلی اللّه علیه و سلم خبری نیز نیامده است و به اجماع اهل سنت روا نیست که کسی مر خداوند تعالی را نامی نهد بر مقتضای عقل و لغت تا کتاب و سنت بدان ناطق نباشد؛ چنان‌که خداوند تعالی عالم است به اجماع امت ورا عالم توان خواند اما عاقل و فقیه نشاید خواند. پس چون این هر سه به یک معنی بود نام عالمی ورا اطلاق کردند مر صحت توقیف را و از این دو نام احتراز کردند مر عدم توقیف را. همچنان نام جواد وی را اطلاق کردند مر صحت توقیف را و از سخی احتراز کردند مر عدم توقیف را.
هوش مصنوعی: در نزد علمای دین، جود و سخا هر دو به یک معنا در صفات خلقی به کار می‌روند. اما خداوند متعال را به نام «جواد» می‌خوانند و نه به نام «سخی»، زیرا خداوند خود این لقب را برای خود انتخاب نکرده و همچنین در احادیث پیامبر اسلام نیز به این نام اشاره نشده است. طبق اجماع اهل سنت، نام‌گذاری خداوند بر اساس عقل و زبان باید مطابق با کتاب و سنت باشد. برای مثال، خداوند متعال عالم است و هیچ اختلافی در این موضوع وجود ندارد، بنابراین می‌توان او را عالم نامید، اما به او نمی‌توان عقل یا فقیه گفت. با توجه به این مسائل، «عالم» نشان‌دهنده صحت نام‌گذاری است و از دو نام دیگر پرهیز شده زیرا اثبات نشده‌اند. به همین ترتیب، «جواد» نیز به عنوان نامی صحیح برای خداوند به کار رفته و از نام «سخی» به دلیل عدم تأیید آن، پرهیز شده است.
و مردمان فرقی کرده‌اند میان جود و سخا و گفته‌اند: سخی آن بود که اندر جود تمیز کند و آن موصول غرضی و سببی باشد، و این مقام ابتدا بود از جود؛ و جواد آن که تمیز نکند و کردارش بی غرض بود و فعلش بی سبب و این حال دو پیغمبر بود، صلوات اللّه علیهما: یکی خلیل و دیگر حبیب.
هوش مصنوعی: مردم بین جود و سخا تفاوت قائل شده‌اند. آنها گفته‌اند سخی به کسی می‌گویند که در بخشش‌های خود هدف و دلیل خاصی داشته باشد و این به نوعی مرحله ابتدایی بخشش است. اما جواد کسی است که بدون هیچ هدف و دلیلی بخشش می‌کند و عملش از روی خلوص است. این ویژگی‌ها به دو پیامبر بزرگ، یکی خلیل‌الله و دیگری حبیب‌الله، نسبت داده شده است.
و اندر اخبار صحاح است که ابراهیم خلیل صلوات اللّه علیه چیزی نخوردی تا مهمانی نیامدی. وقتی سه روز بود تا کسی نیامده بود. گبری بر در سرای وی آمد وی را گفت: «تو چه مردی؟» گفتا: «گبری.» گفت: «برو که مهمانی و کرامت مرا نشایی.» تا از حق تعالی بدو عتاب آمد که: «کسی را که من هفتاد سال بپروردم تو را کرا نکند که گِرده‌ای فرا وی دهی؟»
هوش مصنوعی: ابراهیم خلیل (علیه‌السلام) تا زمانی که مهمانی نیامده بود، هیچ غذایی نمی‌خورد. وقتی سه روز گذشت و هیچ‌کس نیامد، یک گبر به در خانه‌اش آمد و از او پرسید: «تو کی هستی؟» ابراهیم پاسخ داد: «گبر هستم.» آن گبر گفت: «برو، چون من مهمان و کرامتی دارم که تو نمی‌توانی به من عرضه کنی.» سپس از جانب خداوند به او خطاب شد که: «چگونه می‌توانی به کسی که مرا هفتاد سال مورد پرورش قرار داده است، نگوئی که تو ارزش این مهمانی را نداری؟»
و چون پسر حاتم به نزدیک پیغمبر صلی اللّه علیه آمد پیغمبر ردای خود برگرفت و اندر زیر وی بگسترانید، و گفت: «اذا أتاکُم کریمُ قومٍ فأکْرِمُوه.»
هوش مصنوعی: زمانی که پسر حاتم به نزد پیامبر اسلام آمد، پیامبر لباس خود را برداشت و زیر او spread کرد و گفت: «وقتی که فرد اهل کرامتی به نزد شما می‌آید، او را گرامی بدارید.»
آن که تمییز کرد دو گرده دریغ داشت و آن که تمییز نکرد طیلسان نبوت بساط کافری گردانید؛ از آن‌چه مقام ابراهیم سخاوت بود و از آنِ پیغمبر جود، علیهما السّلام. و نیکوترین مذهب اندر این آن است که گفته‌اند که: «جود متابعت خاطر اول بود و اگر خاطر ثانی مر اول را غلبه کند علامت بخل باشد.» و اهل تحصیل مر آن را بزرگ داشته‌اند؛ که لامحاله خاطر اول از حق باشد.
هوش مصنوعی: کسی که در تمایز چیزها دقت کرده، احساساتی را در دل دارد و کسی که دقت نکرده، مانند فردی است که به کفر و نادانی دچار می‌شود. این سخن به مقام ابراهیم و فضل پیامبر اشاره دارد. بهترین دین این است که گفته‌اند: «جود یعنی بخشش، نتیجه پیامدهای نخستین احساسات است و اگر احساسات بعدی بر احساسات اولیه غلبه کنند، نشانه بخل خواهد بود.» اهل دانش این مسأله را بسیار با اهمیت می‌دانند؛ زیرا احساسات اولیه به طور قطع از حق ناشی می‌شوند.
و یافتم که اندر نشابور مردی بازرگان بود که پیوسته به مجلس شیخ بوسعید بودی. روزی شیخ از بهر درویشی چیزی خواست. این مرد گفت: من دیناری داشتم و قراضه‌ای. اول خاطر مرا گفت: دینار بده. و خاطر دیگر گفت: قراضه بده. من قراضه بدادم. چون شیخ فراسر سخن شد، از وی بپرسیدم که: «روا باشد که کسی حق را منازعت کند؟» گفت: «تو منازعت کردی، که وی گفت: دینار بده، تو قراضه بدادی.»
هوش مصنوعی: در نشابور مرد بازرگانی بود که همیشه در محفل شیخ بوسعید شرکت می‌کرد. یک روز شیخ از او درخواست چیزی برای درویشی کرد. آن مرد گفت: من یک دینار و مقداری پول خرد دارم. ابتدا به او ندا دادند که دینار بدهد و سپس به او گفتند که پول خرد بدهد. او در نهایت پول خرد را داد. وقتی شیخ صحبتش را تمام کرد، از او پرسیدم: «آیا درست است که کسی با حق بجنگد؟» او پاسخ داد: «این تو بودی که در این مورد نزاع کردی، چون او گفت دینار بده و تو پول خرد را دادی.»
و نیز یافتم که شیخ ابوعبداللّه رودباری رحمه اللّه به خانهٔ مریدی اندر آمد وی حاضر نبود. بفرمود تا متاع خانهٔ وی را به بازار بردند. چون مرد اندر آمد بدان خرم شد به حکم انبساط شیخ؛ اما چیزی نگفت و چون زن اندر آمد آن بدید اندر خانه شد و جامهٔ خود جدا کرد و اندر انداخت و گفت: «این هم از جملهٔ متاع خانه است و همان حکم دارد.» مرد بانگ بر وی زد که: «این تکلف کردی و اختیار.» زن گفت: «ای مرد، آن‌چه شیخ کرد حق کرد. باید که ما تکلف کنیم تا جود ما نیز پدیدار آید.» مرد گفت: «بلی،ولیکن چون ما شیخ را مسلم کردیم آن از ما عین جود بود.»
هوش مصنوعی: شیخ ابوعبداللّه رودباری به خانه یکی از مریدانش رفت، اما آن مرید در خانه نبود. او دستور داد که وسایل خانه را به بازار ببرند. وقتی مرید به خانه آمد و این را دید، به خاطر خوشحالی شیخ خوشحال شد ولی چیزی نگفت. وقتی همسرش به خانه آمد و این اتفاق را دید، به داخل خانه رفت، لباسش را درآورد و آن را هم به عنوان متاع معرفی کرد. مرید به او گفت که این کار تظاهر است و اختیاری است. زن پاسخ داد که آنچه شیخ انجام داد درست بود و باید ما هم تظاهر کنیم تا سخاوت ما نمایان شود. مرید در جواب گفت که درست است، اما چون ما شیخ را مسلم دانستیم، عمل او باید به عنوان سخاوت واقعی در نظر گرفته شود.
و جود اندر صفت ادبی تکلف بود و مجاز و پیوسته مرید باید که مِلک و نفس خود را مبذول دارد اندر موافقت امر خداوند و از آن بود که سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه گفتی: «الصّوفیُّ دمُهُ هَدَرٌ و مِلکُهُ مُباحٌ.»
هوش مصنوعی: وجود در ویژگی ادبی تکلف به معنای داشتن تعهد و مجاز است و همواره مرید باید تلاش کند که ملک و نفس خود را در راه اطاعت از فرمان خداوند صرف کند. از این‌رو، سهل بن عبداللّه رضی‌الله‌ عنه فرمود: «صوفی خونش ریخته می‌شود و دارایی‌اش آزاد است.»
و از شیخ بومسلم فارسی رحمه اللّه شنیدم که گفت: وقتی من با جماعتی قصد حجاز کردم و اندر نواحی حُلوان کُردان راه ما بگرفتند و خرقه‌هایی که داشتیم از ما جدا کردند. ما نیز با ایشان نیاویختیم و فراغ دل ایشان جستیم یکی بود اندر میان ما اضطراب کرد. کردی شمشیر بکشید و قصد کشتن او کرد. ما جمله مر آن کرد را شفاعت کردیم. گفت: «روا نباشد که این کذّاب را بگذاریم لامحاله او را بخواهیم کشتن.» ما علت کشتن از وی بپرسیدیم. گفت: «از آن‌چه وی صوفی نیست و اندر صحبت اولیا می خیانت کند این چنین کس نابوده به.» گفتیم: «از برای چرا؟» گفت: «از آن‌چه کمترین درجهٔ تصوّف جود است واو را اندر این خرقه پاره چندین بند است او چگونه صوفی باشد و چندین خصومت با یاران خود می‌کند؟ ما چندین سال است تا کار شما می‌کنیم و راه شما می‌رویم و علایق از شما می قطع کنیم.»
هوش مصنوعی: شیخ بومسلم فارسی داستانی را تعریف می‌کند که وقتی به سمت حجاز سفر می‌کردند، در نواحی حُلوان مورد حمله کردها قرار می‌گیرند و لباس‌هایشان را از آن‌ها می‌گیرند. در این بین، یکی از آن‌ها به دلیل ایجاد تنش و اختلالی که به وجود آورده بود، مورد خشم کردها قرار می‌گیرد و یکی از کردها می‌خواست او را بکشد. دیگران از او درخواست شفاعت می‌کنند، اما کردها تأکید دارند که این فرد دروغ‌گوست و نمی‌توانند او را رها کنند. وقتی از آن‌ها پرسیده می‌شود چرا این فرد سزاوار مرگ است، پاسخ می‌دهند که او صوفی نیست و به دوستان خود خیانت کرده است. آن‌ها دلیل دیگری نیز می‌آورند که طبق معیارهای تصوف، کمترین ویژگی باید رحمت و بخشندگی باشد، در حالی که این فرد با یارانش خصومت دارد و سال‌ها به این شیوه رفتار کرده است.
و گویند: عبداللّه بن جعفر به مَنْهل گروهی برگذشت. غلامی را دید حبشی که گوسفندان را رعایت می‌کرد و سگی آمده بود واندر پیش وی نشسته. وی قرصی بیرون کرد و فرا سگ داد ودیگری و سدیگری. عبداللّه پیش رفت و گفت: «ای غلام، قوت تو هر روز چند است؟» گفت: «اینچه دادم.» گفت: «پس چرا همه به سگ دادی؟» گفت: «از آن که وی از راه دور به امیدی آمده است، و این جایِ سگان نیست. از خود نپسندم که رنج وی ضایع گردانم.» عبداللّه را آن خوش آمد مر آن غلام را با آن گوسفندان و آن منهل بخرید و آزاد کرد و گفت: «این گوسفندان و حایط تو را بخشیدم.» وی بر وی دعا کرد و گوسفندان صدقه کرد و مال سبیل کرد واز آن‌جا برفت.
هوش مصنوعی: عبدالله بن جعفر به جایی رسید که غلامی حبشی در حال مراقبت از گوسفندان بود. سگی به او نزدیک شده و در مقابلش نشسته بود. غلام چند تکه نان بیرون آورد و به سگ داد. عبدالله جلو رفت و از غلام پرسید: «ای غلام، هر روز چقدر غذا می‌خوری؟» غلام پاسخ داد: «همین مقدار که به سگ دادم.» عبدالله پرسید: «چرا همه را به سگ دادی؟» غلام گفت: «زیرا او به امیدی از راه دور آمده و اینجا جای سگ‌ها نیست. نمی‌خواهم زحمت او بی‌نتیجه بماند.» عبدالله از رفتار غلام خوشش آمد و او را با گوسفندانش خرید و آزاد کرد و گفت: «این گوسفندان و این محل متعلق به تو است.» غلام برای او دعا کرد و گوسفندان را صدقه داد و از آنجا رفت.
مردی به در سرای حسن بن علی رضی اللّه عنهما آمد و گفت: «ای پسر پیغامبر، مرا چهارصد درم وام است.» حسن فرمود تا چهارصد دینار بدو دادند و گریان اندر خانه شد. گفتند: «چرا می‌گریی، ای فرزند پیغمبر؟» گفت: «از آن‌چه اندر تفحص حال این مرد تقصیر کردم تا وی را به ذُلّ سؤال آوردم.»
هوش مصنوعی: مردی به خانه حسن بن علی رفت و از او خواست که چهارصد درهم به او وام بدهد. حسن موافقت کرد و چهارصد دینار به او داد، اما آن مرد در خانه شروع به گریه کرد. وقتی از او پرسیدند چرا گریه می‌کند، حسن پاسخ داد که او احساس می‌کند که برای کمک به این مرد نیاز داشته، و حالا از اینکه او را به زحمت افتاده و به درخواست کمک وادار کرده، ناراحت است.
و ابوسهل صُعلوکی هرگز صدقه بر دست درویش ننهادی و چیزی که ببخشیدی هرگز به دست کس ندادی، بر زمین بنهادی تا برداشتندی تا از وی بپرسیدند. گفت: «دنیا را آن خطر نیست که اندر دست مسلمانی باید داد تا ید من علیا باشد و از آنِ وی سفلی.»
هوش مصنوعی: ابوسهل صعلوکی هرگز به درویشی صدقه نداد و هیچ چیزی را به کسی نداد تا با دست خودش بگیرد. او همیشه چیزها را بر روی زمین می‌گذاشت تا دیگران از آن بردارند و وقتی از او سوال کردند، گفت: «دنیا به آن اندازه ارزش ندارد که باید در دست مسلمان قرار گیرد، زیرا دست من بالا است و آنچه می‌دهم باید از دست او پایین‌تر باشد.»
و از پیغمبر علیه السّلام می‌آید که: دو من مشک او را مَلِک حبشه بفرستاد. وی بیکبار اندر آب کرد و بر خود مالید.
هوش مصنوعی: پیامبر اکرم (ص) فرمودند که: دو من مشک را ملک حبشه فرستاد. او به یک‌باره این مشک را در آب کرده و بر روی خود مالید.
و از اَنَس می‌آید که: مردی به نزدیک پیغمبر علیه السّلام آمد و پیغمبر وی را یک وادی میان دو کوه پر گوسفند بخشید چون وی به قوم خود بازگشت، گفت: «یا قوماه، مسلمان شوید که محمد عطای کسی می‌بخشد که وی ازدرویشی نترسد.»
هوش مصنوعی: مردی به حضور پیامبر اکرم (ص) رفت و ایشان به او یک دره بین دو کوه را پر از گوسفند عطا کرد. وقتی آن مرد به قوم خود برگشت، به آنها گفت: «ای قوم من، مسلمان شوید، زیرا محمد به کسانی که از فقر و نیاز نمی‌ترسند، چنین عطایایی می‌بخشد.»
و هم اَنَس روایت کند که: پیغمبر را صلّی اللّه علیه و سلم هشتاد هزار درم بیاوردند. بر گلیمی ریخت تا همه بنداد از جای برنخاست. علی رضی اللّه عنه گوید: «من نگاه کردم اندر آن حال سنگی بر شکم بسته بود از گرسنگی.»
هوش مصنوعی: همانطور که می‌گویند، پیامبر (ص) هشتاد هزار درم آوردند و آنها را روی گلیم ریختند، اما هیچ‌کدام از آنجا حرکت نکردند. علی (رض) می‌گوید: «در آن لحظه نگاه کردم و دیدم که سنگی به دلیل گرسنگی بر شکم خود بسته بودم.»
درویشی را از متأخران سلطان ششصد درم سنگ زر ساو فرستاد که: «این به گرمابه بده.» وی به گرمابه شد. تمام به گرمابه بان داد.
هوش مصنوعی: درویشی از افراد بعدی سلطان، ششصد درم نقره به عنوان هدیه فرستاد و گفت: «این را به گرمابه بده.» درویش این کار را انجام داد و همه آن پول را به کارکنان گرمابه داد.
و پیش از این در باب ایثار اندر مذهب نوریان اندر این معنی کلماتی گفته‌ایم بر این اختصار کردیم. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: ما در گذشته در مورد ایثار در دین نورانی‌ها سخنان بیشتری بیان کرده‌ایم که در اینجا به اختصار به آن اشاره کردیم. و خداوند داناتر است.