گنجور

بخش ۴۴ - فصل

بدان که اتفاق است میان اهل سنت و جماعت و اهل تحقیق و معرفت که: ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق به دل باشد و فرع آن مراعات امر و اندر عادت عرب است که فرع چیزی را، بر وجه استعارت به نام اصل آن باز خوانند؛ چنان‌که نور آفتاب را آفتاب خوانند به همه لغات. و هم بدان معنی گروهی طاعت را ایمان خوانند؛ که بنده جز بدان ایمن نشود از عقوبت، و تصدیق مجرد امن اقتضا نکند تا احکام فرمان به جای نیارد. پس هرکه را طاعت بیشتر بود، امن وی از عقوبت زیادت بود چون آن علت امن آمد به تصدیق و قول مر آن را ایمان گفتند.

باز این گروه دیگر گفتند که: علت امن معرفت است نه طاعت. اگر چه طاعت حاصل بود چون معرفت موجود نباشد سود ندارد و چون معرفت موجود باشد اگر طاعت نباشد آخر بنده نجات یابد هرچند که حکمش اندر مشیت بود؛ که خداوند عزّ و جلّ یا به فضل زَلّتش درگذارد، یا به شفاعت پیغمبر علیه السّلام بخشد، یا به مقدار جرمش عذاب فرماید آنگاه به بهشت فرستدش. پس چون اصحاب معرفت باشند اگرچه مجرم بوند به حکم معرفت جاوید به دوزخ نمانند و اصحاب عمل به عمل مجرد بی معرفت به بهشت اندر نیایند. پس این‌جا طاعت علت امن نیامد؛ کما قال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و سلم: «لَنْ یَنْجُوَ أحدُکم بِعَمَلِه.» قیل: «ولاانت، یا رسول اللّه؟» قال: «ولا انا، الّا ان یَتَغَمَّدَنِیَ اللّهُ برحْمَتِهِ.»

:«نرهد یکی از شما به عمل خود.» گفتند: «تو نیز نرهی به عمل خود، یا رسول اللّه؟» گفت: «من نیز نرهم، الا خدای عزّ و جلّ به رحمت خویش اندر گذارد.»

پس از روی حقیقت بی خلاف میان امت «ایمان معرفت است و اقرار و پذیرفت عمل.» و هرکه ورا بشناسد به وصفی شناسد از اوصاف و اخص اوصاف وی بر سه قسمت است: بعضی آن که تعلق به جمال دارد و بعضی آن که به جلال، و بعضی آن که به کمال. پس خلق را به کمال وی راه نیست به‌جز آن که وی را کمال اثبات کنند و نقص از وی نفی کنند ماند این‌جا جمال و جلال. آن که شاهد وی جمال حق باشد اندر معرفت، پیوسته مشتاق رؤیت بود و آن که شاهد وی جلال حق باشد، پیوسته از اوصاف خود با نفرت بود. دلش اندر محل هیبت بود. پس شوق تأثیر محبت باشد و نفرت از اوصاف بشریت همچنان؛ از آن‌چه کشف حجاب وصف بشریت جز به عین محبت نبود. پس ایمان و معرفت محبت آمد و علامت محبت طاعت؛ از آن‌چه چون دل محل دوستی بود و دیده محل رؤیت عبرت و دل موضع مشاهدت، تن باید که تارک الامر نباشد، و آن که تارک الامر بود از معرفت بی‌خبر باشد.

و این آفت اندر زمانه، اندر میان متصوّفه ظاهر شد؛ که گروهی از مَلاحده جمال ایشان بدیدند و قدر و منزلت ایشان معلوم گردانیدند، خود را بدیشان ماننده کردند و گفتند که: «این رنج چندان است که نشناخته‌ای چون بشناختی، کلفت برخاست.»

گوییم که: لا، بل چون بشناختی دل محل تعظیم شد. تعظیم فرمان زیادت گشت و روا داریم که مطیع به درجتی رسد که رنج طاعت از وی بردارند و برگزاردن امرش توفیق زیادت دهند تا آن‌چه خلق به رنج گزارند وی را از گزاردِ آن رنجی نباشد. و این جز به شوقی مُقلق و مُزعج نتواند بود.

و باز گروهی ایمان را همه از حق می‌گویند و گروهی همه از بنده. و این خلاف اند رمیان خلق دراز شده است به ماوراء النهر. پس آن که همه ازوی گوید جبر محض بود؛ از آن‌چه بنده اندر آن باید تا مضطر باشد و آن که همه از خود گوید قَدَر محض بود؛ که بنده جز به اعلام وی، وی را نداند و طریق توحید دون جبر باشد و فوق قدر. و به‌حقیقت ایمان فعل بنده باشد به هدایت حق مقرون؛ که گم کردهٔ وی به راه نداند آمد و به راه آوردهٔ وی گم نگردد؛ لقوله، تعالی: «فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ و مَنْ یُرِدْ أنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً (۱۲۵/الأنعام).»

پس بر این اصل باید تا گروش هدایت حق بود و گرویدن فعل بنده. پس علامت گرویدن بر دل اعتقاد توحید است و بر دیده حفظ از مَنْهیّات و عبرت کردن اندر علامات و آیات و بر گوش استماع کلام وی، و بر معده تخلی از حرام کردهٔ وی و بر زبان صدق قول و بر تن پرهیز کردن از مَنهیات تا دعوی با معنی موافق بود و از این بود که آن گروه زیادت و نقصان در ایمان روا داشتند و اتفاق است میان همه که اندر معرفت زیادت و نقصان روا نباشد؛ که اگر معرفت زیادت و نقصان شدی بایستی که معروف زیادت و نقصان شدی. چون بر معروف زیادت و نقصان روانبود، بر معرفت نیز روا نبود؛ که معرفت ناقص معرفت نباشد. پس باید تا زیادت و نقصان در عمل و فرع باشد و باتفاق بر طاعت زیادت و نقصان – که در عمل و فرع باشد روا بود و مر حشویانی را که به فریقین نسبت کنند این بر دل دشوار اید؛ که از حشویان گروهی طاعت را از جملهٔ ایمان گویند و باز گروهی ایمان را به‌جز قول مجرد نگویند و این هر دو عدم انصاف باشد.

و در جمله ایمان بر حقیقت استغراق کل اوصاف بنده باشد اندر طلب حق، و جملهٔ گرویدگان را بر این اتفاق باید کرد که غلبهٔ سلطان معرفت قاهر اوصاف نکرت بود و آن‌جا که ایمان بود اسباب نکرت منفی بود؛ که گفتهاند: «اذا طَلَعَ الصَّباحُ بطَلَ المصباحُ». چون صبح منتشر شد جمال چراغ ناچیز گشت، و روز را به دلیل بیان بنمود؛ چنان‌که گفتهاند: «از روز روشن‌تر دلیل نباید.» قوله، تعالی: «إنَّ الْمُلُوکَ إذا دَخَلُوا قَرْیةً أفسَدُوها (۳۴/النّمل).» چون حقیقت معرفت اندر دل عارف حاصل آمد ولایت ظن و شک و نکرت فانی شد و سلطان آن مر حواسّ و هوای وی را مسخر خود گردانید تا در هر چه کند و گوید ونگرد همه اندر دایرهٔ امر باشد.

و یافتم که: ابراهیم خواص را پرسیدند از حقیقت ایمان. گفت: «اکنون این را جواب ندارم؛ از آن‌چه هرچه گویم عبارت بود و مرا باید تا به معاملت جواب گویم. اما من قصد مکه دارم و تونیز بر این عزمی، اندر این راه با من صحبت کن تا جواب مسأله خود بیابی.» گفتا: چنان کردم چون به بادیه فرو رفتم، هر شب دو قرص و دو شربت آب پدید آمدی. یکی به من دادی و یکی بخوردی. تا روزی اندر میان بادیه، پیری همی‌آمد سواره. چون وی را بدید از اسب فرو آمد و یک‌دیگر را بپرسیدند و زمانی سخن گفتند و پیر برنشست و بازگشت. گفتم: «ایّها الشیخ، مرا بگوی تا آن پیر که بود.» گفت: «آن جواب سؤال تو بود.» گفتم: «چگونه؟» گفت: «آن خضر پیغمبر بود علیه السّلام که از من می صحبت طلبید و من اجابت نکردم؛ که بترسیدم که اندر آن صحبت اعتماد ازدون حق با وی کنم توکل مرا ببشولاند.» و حقیقت ایمان حفظ توکل باشد با خداوند، عزّو جلّ. قوله، تعالی: «وَعَلَ اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ (۲۳/المائده).»

و محمد بن خفیف گوید، رحمة اللّه علیه: «الأیمانُ تَصْدیقُ القَلْبِ بِما أعْلَمَهُ الْغُیُوبُ.»

ایمان باور داشتن دل است بدانچه اندر غیب بر وی کشف کنند و وی را بیاموزند و ایمان به غیب و خداوند تعالی از چشمِ سر غایب، جز به قوت الهی اندر یقین بنده پدیدار نتوان آوردن و آن جز به اعلام خداوند تعالی نباشد چون معرف و معلم عارفان و عالمان وی است جلّ جلالُه و عمّ نوالُه که اندر دل‌های ایشان معرفت و علم آفرید و حوالهٔ آن از کسب ایشان منقطع کرد، پس هر که دل را به معرفت حق باور داشت مؤمن بود.

و به حکم آن که مرا به‌جز اندر این کتاب در این باب سخن بسیار است، این‌جا بدین مقدار اقتصار کردم تا کتاب مطول نشود و نیز اگر هدایت حق باشد این مایه بسنده بود. اکنون با سر معاملات رویم و حجب آن کشف گردانیم تا طالبان را فواید باشد، ان شاء اللّه.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که اتفاق است میان اهل سنت و جماعت و اهل تحقیق و معرفت که: ایمان را اصلی و فرعی است، اصل آن تصدیق به دل باشد و فرع آن مراعات امر و اندر عادت عرب است که فرع چیزی را، بر وجه استعارت به نام اصل آن باز خوانند؛ چنان‌که نور آفتاب را آفتاب خوانند به همه لغات. و هم بدان معنی گروهی طاعت را ایمان خوانند؛ که بنده جز بدان ایمن نشود از عقوبت، و تصدیق مجرد امن اقتضا نکند تا احکام فرمان به جای نیارد. پس هرکه را طاعت بیشتر بود، امن وی از عقوبت زیادت بود چون آن علت امن آمد به تصدیق و قول مر آن را ایمان گفتند.
هوش مصنوعی: در میان اهل سنت و جماعت و کسانی که به تحقیق و معرفت پرداخته‌اند، توافق وجود دارد که ایمان به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم می‌شود. اصل ایمان درونی و تصدیق قلبی است و فرع آن به کارهایی که باید انجام شود، اشاره دارد. در زبان عربی، از اصطلاحی استفاده می‌شود که به فرع چیزی، به روش استعاره، نام اصل آن داده می‌شود. به همین ترتیب، برخی از گروه‌ها، اطاعت و بندگی را به عنوان ایمان معرفی می‌کنند؛ زیرا بندگان تنها با اطاعت می‌توانند از عذاب ایمن باشند. بنابراین، صرف تصدیق به تنهایی نمی‌تواند امنیتی در برابر عذاب ایجاد کند تا زمانی که احکام عملی به درستی انجام شوند. به همین دلیل، هرکس که بیشتر اطاعت کند، مصونیت بیشتری از عذاب خواهد داشت، چرا که این اطاعت به تصدیق و باور او برمی‌گردد و آن را ایمان می‌خوانند.
باز این گروه دیگر گفتند که: علت امن معرفت است نه طاعت. اگر چه طاعت حاصل بود چون معرفت موجود نباشد سود ندارد و چون معرفت موجود باشد اگر طاعت نباشد آخر بنده نجات یابد هرچند که حکمش اندر مشیت بود؛ که خداوند عزّ و جلّ یا به فضل زَلّتش درگذارد، یا به شفاعت پیغمبر علیه السّلام بخشد، یا به مقدار جرمش عذاب فرماید آنگاه به بهشت فرستدش. پس چون اصحاب معرفت باشند اگرچه مجرم بوند به حکم معرفت جاوید به دوزخ نمانند و اصحاب عمل به عمل مجرد بی معرفت به بهشت اندر نیایند. پس این‌جا طاعت علت امن نیامد؛ کما قال رسول اللّه، صلی اللّه علیه و سلم: «لَنْ یَنْجُوَ أحدُکم بِعَمَلِه.» قیل: «ولاانت، یا رسول اللّه؟» قال: «ولا انا، الّا ان یَتَغَمَّدَنِیَ اللّهُ برحْمَتِهِ.»
هوش مصنوعی: گروه دیگری بیان کردند که دلیل امنیت و نجات در معرفت است، نه در عمل. حتی اگر انسان به انجام اعمالی بپردازد، در صورت نداشتن معرفت، آن اعمال بی‌فایده خواهد بود. اما اگر معرفت وجود داشته باشد، حتی اگر عمل نکرده باشد، ممکن است که فرد نجات یابد، زیرا خداوند می‌تواند از روی لطف و رحمتش او را ببخشید، یا پیامبر (صلى الله علیه و آله وسلم) برای او شفاعت کند، یا به اندازه گناهش مجازاتش نماید و بعد به بهشت بفرستد. بنابراین، اگر افراد دارای معرفت باشند، حتی اگر خطاهایی مرتکب شده باشند، به واسطه معرفتشان در دوزخ نمی‌مانند و افرادی که فقط به اعمال بدون معرفت تکیه کنند، نمی‌توانند به بهشت راه یابند. لذا در اینجا طاعت به عنوان دلیل نجات مطرح نمی‌شود. پیامبر (صلى الله علیه و آله وسلم) نیز فرمودند که هیچ‌کس تنها با اعمالش نجات نخواهد یافت و وقتی از او پرسیده شد: «حتی شما نیز، ای رسول خدا؟» پاسخ دادند: «حتی من، مگر اینکه خداوند بر من رحم کند.»
:«نرهد یکی از شما به عمل خود.» گفتند: «تو نیز نرهی به عمل خود، یا رسول اللّه؟» گفت: «من نیز نرهم، الا خدای عزّ و جلّ به رحمت خویش اندر گذارد.»
هوش مصنوعی: هر فردی باید به اقدام خود اهمیت بدهد. دیگران گفتند: «آیا تو نیز باید به عمل خود توجه داشته باشی، ای پیامبر خدا؟» او پاسخ داد: «من هم به عمل خود توجه می‌کنم، مگر اینکه خداوند با رحمتش مرا ببخشد.»
پس از روی حقیقت بی خلاف میان امت «ایمان معرفت است و اقرار و پذیرفت عمل.» و هرکه ورا بشناسد به وصفی شناسد از اوصاف و اخص اوصاف وی بر سه قسمت است: بعضی آن که تعلق به جمال دارد و بعضی آن که به جلال، و بعضی آن که به کمال. پس خلق را به کمال وی راه نیست به‌جز آن که وی را کمال اثبات کنند و نقص از وی نفی کنند ماند این‌جا جمال و جلال. آن که شاهد وی جمال حق باشد اندر معرفت، پیوسته مشتاق رؤیت بود و آن که شاهد وی جلال حق باشد، پیوسته از اوصاف خود با نفرت بود. دلش اندر محل هیبت بود. پس شوق تأثیر محبت باشد و نفرت از اوصاف بشریت همچنان؛ از آن‌چه کشف حجاب وصف بشریت جز به عین محبت نبود. پس ایمان و معرفت محبت آمد و علامت محبت طاعت؛ از آن‌چه چون دل محل دوستی بود و دیده محل رؤیت عبرت و دل موضع مشاهدت، تن باید که تارک الامر نباشد، و آن که تارک الامر بود از معرفت بی‌خبر باشد.
هوش مصنوعی: بر اساس حقیقت بدون تبعیض در میان مردم، ایمان شامل شناخت، تصدیق و عمل است. هر کس که حقیقتی را بشناسد، آن را بر اساس صفات مختلف می‌شناسد که این صفات به سه دسته تقسیم می‌شوند: صفات زیبایی، جلال و کمال. انسان‌ها نمی‌توانند به کمال او پی ببرند مگر اینکه کمال او را اثبات کنند و اوصاف نادرست را از او دور کنند و این به زیبایی و جلال مربوط می‌شود. کسی که زیبایی حق را درک کند، همیشه مشتاق دیدن آن خواهد بود و کسی که جلال حق را مشاهده کند، از صفات انسانی خود متنفر خواهد بود و دلش در حالت مهابتی قرار می‌گیرد. این عشق منجر به محبت می‌شود و نفرت از صفات انسانی، در حالی که پرده بر یکدیگر جز به چشم محبت کنار نمی‌رود. بنابراین، ایمان و شناخت به محبت مربوط می‌شود و نشانه محبت، اطاعت است. زیرا وقتی دل محل دوستی باشد و چشم، محل دیدن عبرت، باید بدن نیز از ابهام و نافرمانی به دور باشد و کسی که از انجام دستورات دوری کند، از شناخت بی‌خبر خواهد بود.
و این آفت اندر زمانه، اندر میان متصوّفه ظاهر شد؛ که گروهی از مَلاحده جمال ایشان بدیدند و قدر و منزلت ایشان معلوم گردانیدند، خود را بدیشان ماننده کردند و گفتند که: «این رنج چندان است که نشناخته‌ای چون بشناختی، کلفت برخاست.»
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای خاص، عده‌ای از صوفیان مورد توجه گروهی از ملحدین قرار گرفتند. این افراد با دیدن زیبایی و مقام صوفیان، به نوعی به خودشان هم شباهت ایجاد کردند و گفتند: «این سختی را وقتی نشناسی، احساس نمی‌کنی؛ اما وقتی بفهمی، بار آن سنگین می‌شود.»
گوییم که: لا، بل چون بشناختی دل محل تعظیم شد. تعظیم فرمان زیادت گشت و روا داریم که مطیع به درجتی رسد که رنج طاعت از وی بردارند و برگزاردن امرش توفیق زیادت دهند تا آن‌چه خلق به رنج گزارند وی را از گزاردِ آن رنجی نباشد. و این جز به شوقی مُقلق و مُزعج نتواند بود.
هوش مصنوعی: بگوییم که وقتی دل به شناخت رسید، احترام و ارادت به آن می‌آید. این ارادت باعث می‌شود که قدر و منزلت شخص افزایش یابد و ممکن است به جایی برسد که بر او از رنج اطاعت و تلاش رهایی یابد و خداوند توفیق دهد تا در انجام فرمانش به مقدار بیشتری موفق باشد، به‌گونه‌ای که چیزهایی که دیگران با زحمت انجام می‌دهند، برای او آسان و بی‌زحمت باشد. اما این حالت جز با شوق و اشتیاق شدید نمی‌تواند حاصل شود.
و باز گروهی ایمان را همه از حق می‌گویند و گروهی همه از بنده. و این خلاف اند رمیان خلق دراز شده است به ماوراء النهر. پس آن که همه ازوی گوید جبر محض بود؛ از آن‌چه بنده اندر آن باید تا مضطر باشد و آن که همه از خود گوید قَدَر محض بود؛ که بنده جز به اعلام وی، وی را نداند و طریق توحید دون جبر باشد و فوق قدر. و به‌حقیقت ایمان فعل بنده باشد به هدایت حق مقرون؛ که گم کردهٔ وی به راه نداند آمد و به راه آوردهٔ وی گم نگردد؛ لقوله، تعالی: «فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإسلامِ و مَنْ یُرِدْ أنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً (۱۲۵/الأنعام).»
هوش مصنوعی: برخی افراد معتقدند که همه چیز از خدا ناشی می‌شود و گروهی دیگر بر این باورند که انسان‌ها عهده‌دار مسئولیت کامل هستند. این اختلاف نظرها در حقیقت دغدغه‌هایی عمیق در میان مردم، به ویژه در مناطق شرقی، ایجاد کرده است. افرادی که تمام امور را به خدا نسبت می‌دهند، به نوعی به جبری‌گرایی می‌رسند، زیرا می‌پندارند که انسان هیچ اراده‌ای ندارد و تنها در پیشگاه خداوند مجبور به انجام کارهاست. در مقابل، کسانی که همه چیز را به اختیار خودشان مرتبط می‌دانند، به قضا و قدر محض اعتقاد دارند و بر این باورند که انسان فقط از طریق خدا می‌تواند شناختی از او پیدا کند. در واقع، ایمان واقعی به عنوان عمل انسانی شناخته می‌شود که با راهنمایی الهی همراه است؛ چرا که انسان گم‌گشته‌ای که مسیر را نمی‌داند، با هدایت خداوند به راه درست هدایت می‌شود و هیچ‌گاه گم نمی‌شود. خداوند در قرآن فرموده است که هر کس را بخواهد هدایت کند، دل او را به اسلام می‌گشاید و هر کس را بخواهد گمراه کند، دلش را تنگ و سخت می‌گرداند.
پس بر این اصل باید تا گروش هدایت حق بود و گرویدن فعل بنده. پس علامت گرویدن بر دل اعتقاد توحید است و بر دیده حفظ از مَنْهیّات و عبرت کردن اندر علامات و آیات و بر گوش استماع کلام وی، و بر معده تخلی از حرام کردهٔ وی و بر زبان صدق قول و بر تن پرهیز کردن از مَنهیات تا دعوی با معنی موافق بود و از این بود که آن گروه زیادت و نقصان در ایمان روا داشتند و اتفاق است میان همه که اندر معرفت زیادت و نقصان روا نباشد؛ که اگر معرفت زیادت و نقصان شدی بایستی که معروف زیادت و نقصان شدی. چون بر معروف زیادت و نقصان روانبود، بر معرفت نیز روا نبود؛ که معرفت ناقص معرفت نباشد. پس باید تا زیادت و نقصان در عمل و فرع باشد و باتفاق بر طاعت زیادت و نقصان – که در عمل و فرع باشد روا بود و مر حشویانی را که به فریقین نسبت کنند این بر دل دشوار اید؛ که از حشویان گروهی طاعت را از جملهٔ ایمان گویند و باز گروهی ایمان را به‌جز قول مجرد نگویند و این هر دو عدم انصاف باشد.
هوش مصنوعی: بنابراین، باید به هدایت حق و عمل کردن به دستورات آن گروید. نشانه گرویدن به این باور، اعتقاد به توحید در دل است و مراقبت از چشم‌ها نسبت به موارد ممنوع و یاد گرفتن از نشانه‌ها و آیات الهی، گوش دادن به کلام او، پرهیز از حرام‌ها در معده، و گفتن حقیقت با زبان و محافظت از بدن در برابر اعمال نامناسب است. این اقدامات باید با ادعاها مطابقت داشته باشد. برخی اعتقاد دارند که در ایمان، افزایش و کاهش ممکن است، اما در شناخت و معرفت، چنین چیزی پذیرفته نیست. اگر در شناخت تغییراتی بیفتد، باید در چیزهایی که شناخته می‌شوند نیز تغییراتی باشد. از این رو، تغییرات باید در اعمال و جزئیات باشد و در زمینه اطاعت نیز، افزایش و کاهش قابل قبول است. بخش‌هایی از مکتب حشو معتقدند که اطاعت جزء ایمان است، در حالی که گروهی دیگر ایمان را فقط به کلام خلاصه می‌کنند. هر دو دیدگاه نادرستی است.
و در جمله ایمان بر حقیقت استغراق کل اوصاف بنده باشد اندر طلب حق، و جملهٔ گرویدگان را بر این اتفاق باید کرد که غلبهٔ سلطان معرفت قاهر اوصاف نکرت بود و آن‌جا که ایمان بود اسباب نکرت منفی بود؛ که گفتهاند: «اذا طَلَعَ الصَّباحُ بطَلَ المصباحُ». چون صبح منتشر شد جمال چراغ ناچیز گشت، و روز را به دلیل بیان بنمود؛ چنان‌که گفتهاند: «از روز روشن‌تر دلیل نباید.» قوله، تعالی: «إنَّ الْمُلُوکَ إذا دَخَلُوا قَرْیةً أفسَدُوها (۳۴/النّمل).» چون حقیقت معرفت اندر دل عارف حاصل آمد ولایت ظن و شک و نکرت فانی شد و سلطان آن مر حواسّ و هوای وی را مسخر خود گردانید تا در هر چه کند و گوید ونگرد همه اندر دایرهٔ امر باشد.
هوش مصنوعی: ایمان به حقیقت، تمام ویژگی‌های بندگی است که در تلاش برای رسیدن به حق تجلی می‌یابد. افرادی که به این موضوع گرایش دارند، باید بدانند که وقتی معرفت بر آن‌ها غلبه می‌کند، ویژگی‌های ناپسند از بین می‌رود. در جایی که ایمان وجود دارد، عوامل منفی نیز ناپدید می‌شوند. همان‌طور که گفته‌اند، "زمانی که صبح فرا برسد، چراغ دیگر ضرورتی نخواهد داشت." چون وقتی روز آغاز می‌شود، نور چراغ کم‌اهمیت می‌شود و روز خود به تنهایی روشنایی را ارائه می‌دهد. به همین ترتیب، حقیقت معرفت وقتی در دل عارف شکل می‌گیرد، تردید و شک از بین می‌رود و تمام حواس و خواسته‌های او تحت تسلط این حقیقت قرار می‌گیرد، به گونه‌ای که هر اقدام و سخن او در دایره‌ای از اطاعت و فرمان خداوند قرار می‌گیرد.
و یافتم که: ابراهیم خواص را پرسیدند از حقیقت ایمان. گفت: «اکنون این را جواب ندارم؛ از آن‌چه هرچه گویم عبارت بود و مرا باید تا به معاملت جواب گویم. اما من قصد مکه دارم و تونیز بر این عزمی، اندر این راه با من صحبت کن تا جواب مسأله خود بیابی.» گفتا: چنان کردم چون به بادیه فرو رفتم، هر شب دو قرص و دو شربت آب پدید آمدی. یکی به من دادی و یکی بخوردی. تا روزی اندر میان بادیه، پیری همی‌آمد سواره. چون وی را بدید از اسب فرو آمد و یک‌دیگر را بپرسیدند و زمانی سخن گفتند و پیر برنشست و بازگشت. گفتم: «ایّها الشیخ، مرا بگوی تا آن پیر که بود.» گفت: «آن جواب سؤال تو بود.» گفتم: «چگونه؟» گفت: «آن خضر پیغمبر بود علیه السّلام که از من می صحبت طلبید و من اجابت نکردم؛ که بترسیدم که اندر آن صحبت اعتماد ازدون حق با وی کنم توکل مرا ببشولاند.» و حقیقت ایمان حفظ توکل باشد با خداوند، عزّو جلّ. قوله، تعالی: «وَعَلَ اللّهِ فَتَوَکَّلُوا إنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ (۲۳/المائده).»
هوش مصنوعی: ابراهیم خواص مورد سوال قرار گرفت که حقیقت ایمان چیست. او پاسخ داد که اکنون نمی‌تواند به این سوال جواب دقیقی بدهد و هر چیزی که بگوید فقط تعبیر است. او افزود که باید به مکه برود و از طرفی، از آن شخص خواست که در این راه با او صحبت کند تا به جواب سوالش برسد. وقتی ابراهیم به بیابان رفت، هر شب دو قرص نان و دو لیوان آب به او داده می‌شد. روزی در بیابان، مردی سالخورده را سوار بر اسب دید. او از اسب پایین آمد و با آن مرد صحبت کرد و بعد به راهش ادامه داد. ابراهیم از آن شخص پرسید که آن مرد کی بود و او گفت که آن مرد جواب سوال او بود. ابراهیم کنجکاو شد و پرسید چگونه. او پاسخ داد که آن مرد خضر پیغمبر بود که از او خواسته بود صحبت کند اما او نپذیرفت، زیرا می‌ترسید که در آن صحبت ممکن است اعتمادی غیر از اعتماد به خدا پیدا کند. حقیقت ایمان این است که توکل واقعی فقط باید بر خداوند باشد.
و محمد بن خفیف گوید، رحمة اللّه علیه: «الأیمانُ تَصْدیقُ القَلْبِ بِما أعْلَمَهُ الْغُیُوبُ.»
هوش مصنوعی: محمد بن خفیف می‌گوید: «ایمان، تصدیق قلبی است به آنچه که خداوند از غیب به ما آگاه کرده است.»
ایمان باور داشتن دل است بدانچه اندر غیب بر وی کشف کنند و وی را بیاموزند و ایمان به غیب و خداوند تعالی از چشمِ سر غایب، جز به قوت الهی اندر یقین بنده پدیدار نتوان آوردن و آن جز به اعلام خداوند تعالی نباشد چون معرف و معلم عارفان و عالمان وی است جلّ جلالُه و عمّ نوالُه که اندر دل‌های ایشان معرفت و علم آفرید و حوالهٔ آن از کسب ایشان منقطع کرد، پس هر که دل را به معرفت حق باور داشت مؤمن بود.
هوش مصنوعی: ایمان یعنی داشتن باوری عمیق در دل نسبت به چیزی که در عالم غیب وجود دارد و ما آن را نمی‌بینیم. این ایمان به خداوند و غیب تنها به کمک نیروی الهی و یقین در دل انسان ایجاد می‌شود و ناشی از اعلام و آگاهی خداوند است، که به عنوان معلم عارفان و دانشمندان شناخته می‌شود و در دل‌های آنها علم و معرفت را می‌آفریند. بنابراین، کسی که به شناخت و معرفت حق ایمان دارد، مؤمن محسوب می‌شود.
و به حکم آن که مرا به‌جز اندر این کتاب در این باب سخن بسیار است، این‌جا بدین مقدار اقتصار کردم تا کتاب مطول نشود و نیز اگر هدایت حق باشد این مایه بسنده بود. اکنون با سر معاملات رویم و حجب آن کشف گردانیم تا طالبان را فواید باشد، ان شاء اللّه.
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه در این موضوع حرف‌های زیادی برای گفتن دارم و نخواستم کتاب طولانی شود، اینجا به همین مقدار بسنده کردم. اگر خداوند بخواهد، این مقدار کافی است. حالا به موضوعات اصلی می‌پردازیم و اسرار آن‌ها را فاش می‌کنیم تا برای علاقه‌مندان مفید باشد، ان شاء الله.