از جنید رضی اللّه عنه میآید که گفت: «التّوحیدُ إفرادُ القِدَمِ عَنِ الْحَدَثِ.»
توحید دانستن قِدم بود از حدث؛ یعنی آن که قدیم را محل حوادث ندانی و حوادث را محل قدیم ندانی و معلوم گردانی که حق تعالی قدیم است و تو ضرورتاً محدثی، از جنس تو هیچ چیز بدو نپیوندد و از صفات وی هیچ چیز اندر تو نیامیزد، که قدیم را با محدَث مجانست نبود؛ از آنچه قدیم پیش از وجود حوادث بود و چون قبل وجود الحوادث قدیم به محدث محتاج نبود تا بوده گشتی، بعد وجود الحوادث بدو نیز محتاج نگردد واین خلاف، آن کسان راست که به قِدَم ارواح بگویند و ذکر ایشان گذشت و چون کسی قدیم را اندر محدث نازل گوید و یا محدث را به قدم تعلق داند بر حدث عالم دلیل نماند و این به مذهب دهریان گفتند. فنعوذ باللّه من اعتقاد السّوءِ.
و در همه حرکات محدثات توحید است و گواه بر قدرت خداوند عزّ و جلّ و اثبات قدم وی.
ففی کلِّ شیءٍ لَهُ ایةً
تَدُلُّ عَلی أنَّه واحدُ
اما بنده از آن جمله غافل است؛ که مراد جز از او خواهد و یا جز با ذکراو آرامد چون در نیست کردن و هست کردن ورا شریک نباید، محال باشد که اندر تربیت شریک باید.
حسین بن منصور گوید، رحمة اللّه: «أوّلُ قدمٍ التّوحیدِ فناءُ التَّفْریدِ.»
اول قدم اندر توحید فنای تفرید است؛ از آنچه تفرید حکم کردن بود به جدا گشتن کسی از آفات و توحید حکم کردن بود به وحدانیت چیزی پس اندر فردانیت اثبات غیر روا بود و بهجز وی را نشاید بدین صفت کرد، و بروحدانیت اثبات غیر روا نباشد و بهجز حق را بدین صفت نشاید کرد. پس تفرید عبارتی مشترک آمد و توحید نفی کنندهٔ شرکت. اول قدم توحید نفی کردن شریک باشد و رفع مزاج از منهاج؛ که مزاج اندر منهاج چون طلب منهاج باشد به سراج.
حُصری گوید، رحمة اللّه علیه: «اُصولُنا فی التّوحید خمسةُ أشیاءَ: رفعُ الحَدَثِ، و إثباتُ القِدَمِ و هَجرُ الاوطانِ و مفارقةُ الاخوانِ و نسیانُ ماعُلِمَ و جُهلَ.»
اصول ما اندر توحید پنج چیز است: اول برداشتن حَدث و اثبات کردن قِدم، و هجر وطن و مفارقت برادران و فراموشی آنچه داند و نداند. اما رفع حدث نفی محدَثات باشد از مقارنهٔ توحید و استحالت حوادث از ذات مقدر وی، جل جلاله. و اثبات قدم اعتقاد به همیشه بودن خداوند، رضی اللّه عنه. و از هجر اَوْطان مراد بریدن بود از کل مألوفات نفس و آرامگاههای دل و قرارگاههای طبع و هجرت کردن از رسومات دنیا مر مریدان را و از مقامات سنی و حالات بهی و کرامات رفیع مر مراد را و از مفارقت برادران، مراد اعراض است از صحبت خلق و اقبال به صحبت حق؛ که هر خاطر که اندیشه غیر بر او برگذرد حجابی باشد و آفتی و بدان مقدار که خاطر را با سر موحد گذر بود وی از توحید محجوب ماند؛ از آنچه باتفاق امم توحید جمع همم باشد، و آرام با غیر نشانهٔ تفرقهٔ همت بود و از فراموشی علم و جهل از توحید، مراد آن است که علم خلق به چون و چگونگی بود یا به جنسی یا به طبعی و هرچه علم خلق اندر توحید حق اثبات کند توحید آن را نفی کند و هرچه جهلشان اثبات کند بر خلاف علمشان بود؛ از آنچه جهل توحید نیست و علم به تحقیق توحید جز به نفی تصرف درست نیاید و اندر علم و جهل جز تصرف نیست یکی بر بصیرت و دیگر بر غفلت.
یکی از مشایخ گوید رحمة اللّه علیه که: اندر مجلس حُصری بودم. اندر خواب شدم دو فریسته دیدم که از آسمان به زمین آمدند و زمانی سخن وی بشنیدند. یکی گفت مر دیگری را که: «اینچه این مرد میگوید علم است از توحید نه عین توحید.» چون بیدار شدم وی عبارت ازتوحید میکرد. روی به من کرد و گفت: «یا بافلان، از توحید بهجز علم آن نتوان گفت.»
از جنید میآید، رضی اللّه عنه: «التّوحیدُ انْ یَکونَ العبدُ شبحاً بینَ یدیِ اللّهِ، تجری عَلیه تصاریفُ تَدْبیرِه فی مجاری أحکام قُدْرته فی لُجَجِ بحارِ توحیدِه، بالفَناءِ عَنْ نَفْسِه و عَنْ دَعْوَةِ الخلقِ لَه و عنِ استجابَتِه لَهم، بحقائقِ وجود وحدانیتهِ فی حقیقَةِ قُرْبه، بذهاب حسِّه و حرکتِه لِقیام الحقِّ لَه فیما أرادَ مِنهُ، وَ هُوَ أنْ یَرْجِعَ آخِرُ العَبْدِ إلی أَوَّلِه فیکونَ کما کانَ قبلَ أنْ یکونَ.»
حقیقت توحید آن بود که بنده چون هیکلی شود اندر جریان تصرف تقدیر حق اندر مجاری قدرتش، خالی از اختیار و ارادت خود، اندر دریای توحید وی به فنای نفس خود و انقطاع دعوت خلق از وی و محو استجابت وی مر دعوت خلق را به حقیقت معرفتِ وحدانیت اندر محل قرب به ذهاب حرکت و حس او و قیام حق بدو اندر آنچه ارادت اوست از او، تا آخر بنده اندر این محل چون اول شود و چنان گردد که از اول بوده است پیش از آن که بوده است.
و مراد از این جمله آن است که موحد را اندر اختیار حق اختیاری نماند و اندر وحدانیت حق به خودش نظارهای نه؛ از آنچه اندر محل قرب، نفس وی فانی بود و حسش مذهوب. احکام حق بر وی میرود چنانکه حق خواهد به فنای تصرف بنده؛ تا چنان گردد که ذرهای بود اندر ازل اندر حق عهد توحید که گوینده حق بود و جواب دهنده حق، نشانه آن ذره بود و آن که چنین بود خلق را با وی آرام نماند تا وی را به چیزی دعوت کنند و وی را با کس انس نماند تا دعوت ایشان را اجابت کند و اشارت این به فنای صفت است و صحت تسلیم اندر حال قهر کشف جلال که بنده را از اوصاف خود فانی گرداند تا آلتی گردد و جوهری لطیف چنانکه اگر بر جگر حمزه زنند بگذرد بی تصرف و اگر بر پشت مُسَیلمه رسد ببرد بی تمیز. و در جمله از جمله فانی باشد شخص وی تعبیه گاه اسرار حق بود؛ تا نطقش را حواله بدو بود و فعلش را اضافت بدو و وصفش را قیام بدو و مر اثبات حجت را حکم شریعت بروی باقی، و وی از رؤیت کل فانی.
و این صفت پیغمبر است صلّی اللّه علیه و سلم که اندر شب معراج ورا به مقام قرب رسانیدند و مقام را مسافت بود، اما قرب بی مسافت بود و حالش از نوع معلوم خلق بعید گشت و از اوهام منقطع شد؛ تا حدی که کون وی را گم کرد و وی خود را گم کرد. اندر فنای صفت بی صفت متحیر شد ترتیب طبایع و اعتدال مزاج مشوش شد. نفس به محل دل رسید و دل به درجهٔ جان، و جان به مرتبهٔ سر و سرّ به صفت قرب. اندر همه از همه جدا شد. خواست تا بنیت خراب شود و شخص بگذارد. مراد حق از آن اقامت حجت بود فرمان آمد که: «بر حال باش.» بدان قوت یافت و آن قوت قوتِ وی شد از نیستی از خود، هستی به حق پدیدار آمد تا باز آمد و گفت: «إنّی لَستُ کأحدِکم، إنّی أبیتُ عندَ ربّی فَیُطْعِمُنی و یَسْقینی. من چون یکی از شما نیستم؛ که مرا از حق طعامی و شرابی است که زندگی من بدان است و پایندگی بدان»؛ کما قال، علیه السّلام: «لی مَعَ اللّهِ وقتٌ لایَسَعُ معی فیه ملکٌ مقرّبٌ ولانبیٌّ مُرْسَل. مرا با خداوند تعالی وقتی است که اندر نگنجد اندر آن هیچ ملک مقرب و نه پیغامبر مرسل.»
و از سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه میآید: «ذاتُ اللّهِ مَوْصُوفَةٌ بِالعِلْم غیرُ مُدرَکةٍ بالإحاطَةِ وَلا مَرْئیّةٌ بالأبصارِ فی دارِ الدُّنیا، مَوْجُودَةٌ بحقایقِ الأیمانِ مِنْ غیرِ حدٍّ ولا إحاطةٍ وَلاحلول و تراهُ العیونُ فی العقبی ظاهراً فی مُلْکِهِ و قدرتِهِ. قد حُجِبَ الْخَلَقُ عَنْ معرفةِ کُنْهِ ذاتِه، و دَلَّهُم عَلَیه بِایاتِه، و القُلوبُ تَعْرِفُه، و العقولُ لا تُدْرِکُه، یَنْظُرُ إلیه المؤمنونَ بالأبصارِ مِنْ غیرِ إحاطَةٍ ولا إدراکِ نهایةٍ.»
توحید آن بود که بدانی که ذات خداوند تعالی موصوف است به علم، بی از آن که آن را در توانند یافت به حس، و یا بتوانند دید در دنیا به چشم، و به حقیقت ایمان موجود است بی حد ونهایت و اندر یافت و آمد شدن، و ظاهر است اندر ملک خود به صنع و قدرت خود. خلق از معرفت کنه ذات وی محجوباند و وی به اظهار عجایب و آیات راه نماینده است، و دلها میشناسند وی را به یگانگی و عقلها ادراک نکنندش از روی چگونگی و ببینند وی را یعنی در عقبی به چشم سر، بی از آن که ذات وی را ببینند و یا نهایتی راادراک کنند.
و این لفظی جامع است مر کل احکام توحید راو
و جنید رضی اللّه عنه گفت: «اَشرفُ کَلِمَةٍ فی التّوحیدِ قولُ أبی بکر، رضی اللّه عنه: سبحانَ مَنْ یَجْعَلْ لِخَلْقِه سَبیلاً إلی مَعْرِفَتِهِ إلّا بِالعَجْزِ عَنْ مَعْرِفتِهِ. پاک است آن خدایی که خلق را به معرفت خود راه نداد الا به عجز ایشان اندر معرفت او.»
وعالمی اندر این کلمه به غلط افتادهاند پندارند که عجز از معرفت بی معرفتی بود و این محال است؛ از آن که عجز اندر حالت موجود صورت گیرد، بر حالت معدوم عجز صورت نگیرد؛ چنانکه مرده اندر حیات عاجز نبود که اندر موت عاجز بود با استحالت اسم عجز و قوت و اعمی از بصر عاجز نبود که اندر نابینایی از نابینایی عاجز بود و زَمِنْ از قیام عاجز نبود که اندر قعود از قعود عاجز بود؛ چنانکه عارف از معرفت عاجز نبود و معرفت موجود بود و این چون ضرورتی بود و بر آن حمل کنیم این قول صدیق رضی اللّه عنه که ابوسهل صعلوکی و استاد ابوعلی دقاق رحمهما اللّه گفتند: «معرفت ابتدا کسبی بود و در انتها ضروری گردد.» و علم ضرورت آن بود که صاحب آن اندر حال وجودآن مضطر و عاجز بود ازدفع و جلب آن. پس بدین قول، توحید فعل حق باشد تعالی و تقدس اندردل بنده.
و باز شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «التّوحیدُ حِجابُ الموحّدِ عَنْ جَمالِ الْأَحَدیّةِ.» توحید حجاب موحد بود از جمال احدیت حق؛ از آنچه اگر توحید را فعل بنده گوید، لامحاله فعل بنده مر کشف جلال حق را علت نگردد اندر عین کشف؛ از آنچه هر چه کشف را علت نگردد، حجاب باشد و بنده با کل اوصاف خود غیر باشد چون صفت خود را حق شمرد، لامحاله موصوفِ صفت را و آن وی است هم حق باید شمرد. آنگاه موحد و توحید و احد، هر سه، وجود یکدیگر را علت گردند و این ثالث ثلاثهٔ نصاری بود بعین و تا هیچ صفت مر طالب را از فنای خود اندر توحید مانع است، هنوز بدان صفت محجوب است و تا محجوب است موحد نیست؛ «لأنّ ماسِواهُ مِنَ الموجوداتِ باطلٌ.» چون درست شد که هرچه جز وی است باطل است و طالب جز وی است؛ صفت باطل اندر کشف جمال حق باطل بود و این تفسیر «لا اله الّا اللّه» باشد.
و اندر حکایات معروف است که: چون ابراهیم خواص رضی اللّه عنه به کوفه به زیارت حسین بن منصور شد، وی را گفت: «یا ابراهیم، روزگار خود اندر چه گذاشتی؟» گفت: «خود را بر توکل درست کردهام.» گفتا: «ضَیَّعْتَ عُمْرَکَ فی عُمْرانِ باطنِک، فاینَ الفَناءُ فی التّوحیدِ؟ ضایع کردی عمر اندر آبادانی باطن، فنای تو اندر توحید کجاست؟»
و اندر عبارات از توحید مر مشایخ را رحمهم اللّه سخن بسیار است که گروهی آن را فنا گفتهاند که جز در بقای صفت درست نیاید و گروهی گفتهاند که: جز فنای صفت، خود توحید نباشد و قیاس این بر جمع و تفرقه باید کرد تا معلوم شود.
و من که علی بن عثمان الجلابیام میگویم: توحید از حق به بنده اسرار است و به عبارت هویدا نشود تا کسی آنرا به عبارت مزخرف بیاراید؛ که عبارت و معبر غیر باشد و اثبات غیر اندر توحید، اثبات شریک باشد. آنگاه آن لهو گردد و موحد الهی بود نه لاهی.
این است احکام توحید و مسلک ارباب معرفت اندر وی بر سبیل اختصار و باللّه العونُ و العصمةُ.
برگردان به زبان ساده
از جنید رضی اللّه عنه میآید که گفت: «التّوحیدُ إفرادُ القِدَمِ عَنِ الْحَدَثِ.»
هوش مصنوعی: جنید رضی الله عنه گفت: «توحید به معنای جدا کردن قدیم از حادث است.»
توحید دانستن قِدم بود از حدث؛ یعنی آن که قدیم را محل حوادث ندانی و حوادث را محل قدیم ندانی و معلوم گردانی که حق تعالی قدیم است و تو ضرورتاً محدثی، از جنس تو هیچ چیز بدو نپیوندد و از صفات وی هیچ چیز اندر تو نیامیزد، که قدیم را با محدَث مجانست نبود؛ از آنچه قدیم پیش از وجود حوادث بود و چون قبل وجود الحوادث قدیم به محدث محتاج نبود تا بوده گشتی، بعد وجود الحوادث بدو نیز محتاج نگردد واین خلاف، آن کسان راست که به قِدَم ارواح بگویند و ذکر ایشان گذشت و چون کسی قدیم را اندر محدث نازل گوید و یا محدث را به قدم تعلق داند بر حدث عالم دلیل نماند و این به مذهب دهریان گفتند. فنعوذ باللّه من اعتقاد السّوءِ.
هوش مصنوعی: توحید یعنی شناختن قدیم و جدید به طور واضح؛ به این معنا که نمیتوان قدیم را محل وقوع حوادث دانست و همچنین حوادث را نمیتوان محل قدیم به حساب آورد. بدانیم که خداوند قدیم است و ما به طور ضروری مخلوق هستیم، بنابراین هیچ چیزی از جنس ما نمیتواند به او پیوسته و با صفات او ترکیب شود. قدیم به وجود حوادث نیازی نداشت و از آنجایی که قبل از حوادث وجود داشت، بعد از وقوع حوادث نیز به آن نیاز نخواهد داشت. این نظریه مخالف باور کسانی است که معتقدند ارواح قدیماند. اگر کسی بخواهد قدیم را در محدث تنزل دهد یا محدث را به قدیم وابسته بداند، در حقیقت به حدوث عالم دلیلی ندارد و این نظریه متعلق به ملحدان است که ما از آن به خداوند پناه میبریم.
و در همه حرکات محدثات توحید است و گواه بر قدرت خداوند عزّ و جلّ و اثبات قدم وی.
هوش مصنوعی: در تمام حرکات و تغییرات جدید، نشانهای از یگانهپرستی و گواهی بر قدرت خداوند متعال وجود دارد و این موضوع به استقامت و پایداری او اشاره میکند.
ففی کلِّ شیءٍ لَهُ ایةً
تَدُلُّ عَلی أنَّه واحدُ
هوش مصنوعی: در هر چیزی نشانهای وجود دارد که دلیلی بر یگانگی اوست.
اما بنده از آن جمله غافل است؛ که مراد جز از او خواهد و یا جز با ذکراو آرامد چون در نیست کردن و هست کردن ورا شریک نباید، محال باشد که اندر تربیت شریک باید.
هوش مصنوعی: اما من از این موضوع غافل هستم؛ اینکه فقط اوست که خواستهها را برآورده میکند و تنها با یاد او میتوان آرامش یافت. زیرا در ایجاد وجود و عدم او، هیچکس دیگری حق مشارکت ندارد و محال است که در فرایند تربیت، شریک باشد.
حسین بن منصور گوید، رحمة اللّه: «أوّلُ قدمٍ التّوحیدِ فناءُ التَّفْریدِ.»
هوش مصنوعی: حسین بن منصور میگوید: «اولین گام در توحید، نابودی و از بین بردن فردیت است.»
اول قدم اندر توحید فنای تفرید است؛ از آنچه تفرید حکم کردن بود به جدا گشتن کسی از آفات و توحید حکم کردن بود به وحدانیت چیزی پس اندر فردانیت اثبات غیر روا بود و بهجز وی را نشاید بدین صفت کرد، و بروحدانیت اثبات غیر روا نباشد و بهجز حق را بدین صفت نشاید کرد. پس تفرید عبارتی مشترک آمد و توحید نفی کنندهٔ شرکت. اول قدم توحید نفی کردن شریک باشد و رفع مزاج از منهاج؛ که مزاج اندر منهاج چون طلب منهاج باشد به سراج.
هوش مصنوعی: نخستین گام در توحید، ناپدید شدن تفرد است؛ زیرا تفرد به معنای جدا شدن کسی از مشکلات و آفات است و توحید به معنای یکتا بودن یک چیز. بنابراین در یکتایی، اثبات غیر از آن ممکن نیست و تنها به حق میتوان این صفت را نسبت داد. به عبارت دیگر، تفرد یک مفهوم مشترک است و توحید در حقیقت نفی هرگونه شریک است. نخستین گام در توحید، نفی شریک و آزاد کردن ماهیت از مختلطات است؛ چرا که ماهیت در جایی که به دنبال اصل خویش باشد، به مانند نوری است که راه را روشن میکند.
حُصری گوید، رحمة اللّه علیه: «اُصولُنا فی التّوحید خمسةُ أشیاءَ: رفعُ الحَدَثِ، و إثباتُ القِدَمِ و هَجرُ الاوطانِ و مفارقةُ الاخوانِ و نسیانُ ماعُلِمَ و جُهلَ.»
هوش مصنوعی: حُصری میگوید که اصول ما در توحید شامل پنج نکته است: برطرف کردن تازهگی و جدیدیها، تأیید قدیم بودن خداوند، ترک زادگاهها، دوری از دوستان و فراموش کردن آنچه که آموخته شده و نادانی.
اصول ما اندر توحید پنج چیز است: اول برداشتن حَدث و اثبات کردن قِدم، و هجر وطن و مفارقت برادران و فراموشی آنچه داند و نداند. اما رفع حدث نفی محدَثات باشد از مقارنهٔ توحید و استحالت حوادث از ذات مقدر وی، جل جلاله. و اثبات قدم اعتقاد به همیشه بودن خداوند، رضی اللّه عنه. و از هجر اَوْطان مراد بریدن بود از کل مألوفات نفس و آرامگاههای دل و قرارگاههای طبع و هجرت کردن از رسومات دنیا مر مریدان را و از مقامات سنی و حالات بهی و کرامات رفیع مر مراد را و از مفارقت برادران، مراد اعراض است از صحبت خلق و اقبال به صحبت حق؛ که هر خاطر که اندیشه غیر بر او برگذرد حجابی باشد و آفتی و بدان مقدار که خاطر را با سر موحد گذر بود وی از توحید محجوب ماند؛ از آنچه باتفاق امم توحید جمع همم باشد، و آرام با غیر نشانهٔ تفرقهٔ همت بود و از فراموشی علم و جهل از توحید، مراد آن است که علم خلق به چون و چگونگی بود یا به جنسی یا به طبعی و هرچه علم خلق اندر توحید حق اثبات کند توحید آن را نفی کند و هرچه جهلشان اثبات کند بر خلاف علمشان بود؛ از آنچه جهل توحید نیست و علم به تحقیق توحید جز به نفی تصرف درست نیاید و اندر علم و جهل جز تصرف نیست یکی بر بصیرت و دیگر بر غفلت.
هوش مصنوعی: اصول ما در توحید شامل پنج نکته است: اول، رفع موانع و اثبات ازلیت، و ترک وطن و جدا شدن از برادران و فراموشی آنچه که میداند و نمیداند. رفع موانع به این معناست که باید از هر چیزی که مانع شناخت توحید است دوری کرد و برای اثبات ازلیت، باید به همیشه بودن خداوند ایمان داشت. ترک وطن به معنای بریدن از همه مایحتاج و آرامشهای مادی است و هجرت از عادات دنیوی برای پیروان و شخصی است که به مقامهای عالی و کرامات دست یافته است. جدا شدن از برادران به معنی دوری از صحبت با مردم و روی آوردن به صحبت با حق است، زیرا هر فکری که غیر از حق به ذهن خطور کند، حجاب و مانع شناخت توحید است. در مورد فراموشی علم و جهل در توحید، منظور این است که علم مردم نسبت به توحید ممکن است بر اساس موارد ظاهری یا طبیعی باشد و هر نظری که ارائه دهند ممکن است با حقیقت توحید در تضاد باشد. بنابراین، علم واقعی به توحید تنها با نفی تصورات نادرست به دست میآید و میان علم و جهل فقط تصرف در آنها وجود دارد؛ یکی آگاهانه و دیگری غافلانه.
یکی از مشایخ گوید رحمة اللّه علیه که: اندر مجلس حُصری بودم. اندر خواب شدم دو فریسته دیدم که از آسمان به زمین آمدند و زمانی سخن وی بشنیدند. یکی گفت مر دیگری را که: «اینچه این مرد میگوید علم است از توحید نه عین توحید.» چون بیدار شدم وی عبارت ازتوحید میکرد. روی به من کرد و گفت: «یا بافلان، از توحید بهجز علم آن نتوان گفت.»
هوش مصنوعی: یکی از بزرگان میگوید که در یک مجلس نشسته بوده که ناگهان خوابش میبرد و دو موجود را میبیند که از آسمان به زمین میآیند و مدتی به سخنان او گوش میدهند. یکی از آنها به دیگری میگوید: «اینچه این مرد میگوید، تنها علمی درباره توحید است و نه خود توحید.» بعد از بیدار شدن، او به من نگاه کرد و گفت: «ای فلانی، درباره توحید فقط میتوانیم از علم آن صحبت کنیم.»
از جنید میآید، رضی اللّه عنه: «التّوحیدُ انْ یَکونَ العبدُ شبحاً بینَ یدیِ اللّهِ، تجری عَلیه تصاریفُ تَدْبیرِه فی مجاری أحکام قُدْرته فی لُجَجِ بحارِ توحیدِه، بالفَناءِ عَنْ نَفْسِه و عَنْ دَعْوَةِ الخلقِ لَه و عنِ استجابَتِه لَهم، بحقائقِ وجود وحدانیتهِ فی حقیقَةِ قُرْبه، بذهاب حسِّه و حرکتِه لِقیام الحقِّ لَه فیما أرادَ مِنهُ، وَ هُوَ أنْ یَرْجِعَ آخِرُ العَبْدِ إلی أَوَّلِه فیکونَ کما کانَ قبلَ أنْ یکونَ.»
هوش مصنوعی: جنید رضیالله عنه میفرماید: «توحید یعنی اینکه بندۀ خدا همچون سایهای در برابر او باشد، که در زیر نظر تدبیر و هدایت او، در مسیرهای قدرتش شناور است. این حالتی است که در آن، انسان باید خود را فراموش کند و از درخواستهای مردم غافل شود و به پاسخگویی به آنها فکر نکند. او باید حقایق وجود خودش را در وحدت الهی و نزدیکی به خدا درک کند، به گونهای که حس و حرکاتش برای تحقق حقیقتی باشد که خدا از او میخواهد. در نهایت، انسان باید به حالت اولیهاش بازگردد و همچون زمانی که هیچگونه وجود و صورتی نداشت، باشد.»
حقیقت توحید آن بود که بنده چون هیکلی شود اندر جریان تصرف تقدیر حق اندر مجاری قدرتش، خالی از اختیار و ارادت خود، اندر دریای توحید وی به فنای نفس خود و انقطاع دعوت خلق از وی و محو استجابت وی مر دعوت خلق را به حقیقت معرفتِ وحدانیت اندر محل قرب به ذهاب حرکت و حس او و قیام حق بدو اندر آنچه ارادت اوست از او، تا آخر بنده اندر این محل چون اول شود و چنان گردد که از اول بوده است پیش از آن که بوده است.
هوش مصنوعی: حقیقت توحید به این معناست که انسان باید به گونهای باشد که در جریان تقدیر الهی و قدرت خداوند، دیگر هیچ اختیاری از خود نداشته باشد. او باید در دریای توحید فانی شود و از نیاز و درخواستهای دیگران جدا گردد. در این حیطه، باید به حقیقت وحدت خداوند پی ببرد و از حرکات و احساسات خود فاصله بگیرد. در نهایت، انسان باید در این حالت به نقطهای برسد که همانند آغازین حالش شود، گویی که پیش از این هیچ وجودی نداشته است.
و مراد از این جمله آن است که موحد را اندر اختیار حق اختیاری نماند و اندر وحدانیت حق به خودش نظارهای نه؛ از آنچه اندر محل قرب، نفس وی فانی بود و حسش مذهوب. احکام حق بر وی میرود چنانکه حق خواهد به فنای تصرف بنده؛ تا چنان گردد که ذرهای بود اندر ازل اندر حق عهد توحید که گوینده حق بود و جواب دهنده حق، نشانه آن ذره بود و آن که چنین بود خلق را با وی آرام نماند تا وی را به چیزی دعوت کنند و وی را با کس انس نماند تا دعوت ایشان را اجابت کند و اشارت این به فنای صفت است و صحت تسلیم اندر حال قهر کشف جلال که بنده را از اوصاف خود فانی گرداند تا آلتی گردد و جوهری لطیف چنانکه اگر بر جگر حمزه زنند بگذرد بی تصرف و اگر بر پشت مُسَیلمه رسد ببرد بی تمیز. و در جمله از جمله فانی باشد شخص وی تعبیه گاه اسرار حق بود؛ تا نطقش را حواله بدو بود و فعلش را اضافت بدو و وصفش را قیام بدو و مر اثبات حجت را حکم شریعت بروی باقی، و وی از رؤیت کل فانی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد موحد (معتقد به یگانگی خداوند) هیچ اختیاری در برابر حق ندارد و در حالت وحدت با حق، از خود هیچ تصور و نظری ندارد. چرا که در نزدیکی حق، وجودش از میان میرود و حسش نیز از بین میرود. احکام حق بر او چنان حاکم میشود که خداوند بخواهد، و او به گونهای میشود که گویا ذرهای از ازل در عهد توحید است که همواره به حق پاسخ میدهد. این شخص، آرامش خود را با دیگران از دست میدهد و نمیتواند به دعوت کسی پاسخ دهد. این نشاندهندهی فنا در صفات و تسلیم واقعی در حال ظهور جلال است که او را از ویژگیهای خود خالی میکند تا به ابزاری پاک تبدیل شود. به طوری که اگر به او آسیبی برسد، بیتأثیر خواهد بود و اگر بر کسی دیگر بیفتد، به راحتی از او دور خواهد شد. در نهایت، این فرد به نوعی رمز و راز حق تبدیل میشود، به طوری که گفتارش و اعمالش تنها به حق نسبت داده میشود و هیچ اثباتی جز حکم شریعت باقی نمیماند. او از کل وجود خود فانی میشود.
و این صفت پیغمبر است صلّی اللّه علیه و سلم که اندر شب معراج ورا به مقام قرب رسانیدند و مقام را مسافت بود، اما قرب بی مسافت بود و حالش از نوع معلوم خلق بعید گشت و از اوهام منقطع شد؛ تا حدی که کون وی را گم کرد و وی خود را گم کرد. اندر فنای صفت بی صفت متحیر شد ترتیب طبایع و اعتدال مزاج مشوش شد. نفس به محل دل رسید و دل به درجهٔ جان، و جان به مرتبهٔ سر و سرّ به صفت قرب. اندر همه از همه جدا شد. خواست تا بنیت خراب شود و شخص بگذارد. مراد حق از آن اقامت حجت بود فرمان آمد که: «بر حال باش.» بدان قوت یافت و آن قوت قوتِ وی شد از نیستی از خود، هستی به حق پدیدار آمد تا باز آمد و گفت: «إنّی لَستُ کأحدِکم، إنّی أبیتُ عندَ ربّی فَیُطْعِمُنی و یَسْقینی. من چون یکی از شما نیستم؛ که مرا از حق طعامی و شرابی است که زندگی من بدان است و پایندگی بدان»؛ کما قال، علیه السّلام: «لی مَعَ اللّهِ وقتٌ لایَسَعُ معی فیه ملکٌ مقرّبٌ ولانبیٌّ مُرْسَل. مرا با خداوند تعالی وقتی است که اندر نگنجد اندر آن هیچ ملک مقرب و نه پیغامبر مرسل.»
هوش مصنوعی: این صفت پیامبر (ص) به این معناست که در شب معراج، او به مقام قرب پروردگار نائل شد. این مقام فاصلهای فیزیکی نداشت، بلکه نزدیک بودن به خداوند به معنای عدم وجود مسافت بود. حالت او از درک معمول انسانها بسیار دور شده بود و از خیالات بشری جدا گردید؛ به حدی که وجود خود را فراموش کرد و دچار حیرت شد. در این مرحله، ترکیب وجودی او و تعادل مزاجش دچار اختلال گردید. نفس او به محل دل رسید و دل به مرتبه جان، و جان به سطح سر و سر هم به وصف قرب پروردگار. در این حالت، او از همه چیز جدا شده بود. تمایل داشت که خود را از بین ببرد و از وجود خود رها شود. هدف الهی از این مقام، تثبیت مقام حجت بود و فرمان رسید که: «بر حال خود بمان.» او به نیروی این فرمان قوت یافت و این نیرو، قدرت او بود که از عدم وجود خود به وجود حق تبدیل شد. سپس بازگشت و گفت: «من مانند شما نیستم؛ من در کنار پروردگارم زندگی میکنم و او مرا غذا و آب میدهد.» او به این ترتیب اشاره کرد که زندگی و بقا او به الطاف الهی وابسته است و زمان خاصی دارد که در آن هیچ مَلَک مقرب و پیامبران نیز نمیتوانند حضور یابند.
و از سهل بن عبداللّه رضی اللّه عنه میآید: «ذاتُ اللّهِ مَوْصُوفَةٌ بِالعِلْم غیرُ مُدرَکةٍ بالإحاطَةِ وَلا مَرْئیّةٌ بالأبصارِ فی دارِ الدُّنیا، مَوْجُودَةٌ بحقایقِ الأیمانِ مِنْ غیرِ حدٍّ ولا إحاطةٍ وَلاحلول و تراهُ العیونُ فی العقبی ظاهراً فی مُلْکِهِ و قدرتِهِ. قد حُجِبَ الْخَلَقُ عَنْ معرفةِ کُنْهِ ذاتِه، و دَلَّهُم عَلَیه بِایاتِه، و القُلوبُ تَعْرِفُه، و العقولُ لا تُدْرِکُه، یَنْظُرُ إلیه المؤمنونَ بالأبصارِ مِنْ غیرِ إحاطَةٍ ولا إدراکِ نهایةٍ.»
هوش مصنوعی: سهل بن عبداللّه میفرمایند: «ذات خداوند وصف شده به علم است، اما قابل درک به طور کامل نیست و در این دنیا با چشم دیده نمیشود. او از واقعیتهای ایمان وجود دارد، بدون محدودیت و حتمیت، و در آخرت مؤمنان او را به وضوح در ملک و حکومتش خواهند دید. مخلوقات از درک ماهیت او محرومند، اما او را با نشانههایش میشناسند. دلها به او آگاهند، ولی عقلها نمیتوانند او را درک کنند. مؤمنان او را با چشم مینگرند بدون اینکه بتوانند به طور کامل او را درک کنند یا به انتهای وجودش برسند.»
توحید آن بود که بدانی که ذات خداوند تعالی موصوف است به علم، بی از آن که آن را در توانند یافت به حس، و یا بتوانند دید در دنیا به چشم، و به حقیقت ایمان موجود است بی حد ونهایت و اندر یافت و آمد شدن، و ظاهر است اندر ملک خود به صنع و قدرت خود. خلق از معرفت کنه ذات وی محجوباند و وی به اظهار عجایب و آیات راه نماینده است، و دلها میشناسند وی را به یگانگی و عقلها ادراک نکنندش از روی چگونگی و ببینند وی را یعنی در عقبی به چشم سر، بی از آن که ذات وی را ببینند و یا نهایتی راادراک کنند.
هوش مصنوعی: توحید به معنای این است که بفهمی که ذات خداوند به علم و آگاهی توصیف میشود، بدون اینکه بتوان آن را با حواس خود درک کرد یا با چشم در دنیا مشاهده نمود. حقیقت خداوند بینهایت و فراتر از زمان و مکان است، اما در جهان با مخلوقات خود به وسیله قدرت و خلاقیت خود خود را نشان میدهد. انسانها به دلیل عدم درک عمیق از ذات خداوند، از شناخت کامل او ناتوانند، اما او از طریق شگفتیها و نشانههای خود راه را به آنها نشان میدهد. دلها او را به یگانگی میشناسند، اما عقلها نمیتوانند او را از لحاظ ویژگیها درک کنند و فقط میتوانند او را در عالم آخرت با چشم سر ببینند، بدون اینکه خود ذات او را مشاهده کنند یا به نهایتی از او دست یابند.
و این لفظی جامع است مر کل احکام توحید راو
هوش مصنوعی: این واژه شامل تمامی احکام مربوط به توحید است.
و جنید رضی اللّه عنه گفت: «اَشرفُ کَلِمَةٍ فی التّوحیدِ قولُ أبی بکر، رضی اللّه عنه: سبحانَ مَنْ یَجْعَلْ لِخَلْقِه سَبیلاً إلی مَعْرِفَتِهِ إلّا بِالعَجْزِ عَنْ مَعْرِفتِهِ. پاک است آن خدایی که خلق را به معرفت خود راه نداد الا به عجز ایشان اندر معرفت او.»
هوش مصنوعی: جنید میگوید: «بهترین سخن در مورد توحید از ابوبکر است که فرمود: پاک است خدایی که هیچ راهی برای شناخت خود به بندگانش جز از طریق ناتوانیشان از شناخت او قرار نداده است.»
وعالمی اندر این کلمه به غلط افتادهاند پندارند که عجز از معرفت بی معرفتی بود و این محال است؛ از آن که عجز اندر حالت موجود صورت گیرد، بر حالت معدوم عجز صورت نگیرد؛ چنانکه مرده اندر حیات عاجز نبود که اندر موت عاجز بود با استحالت اسم عجز و قوت و اعمی از بصر عاجز نبود که اندر نابینایی از نابینایی عاجز بود و زَمِنْ از قیام عاجز نبود که اندر قعود از قعود عاجز بود؛ چنانکه عارف از معرفت عاجز نبود و معرفت موجود بود و این چون ضرورتی بود و بر آن حمل کنیم این قول صدیق رضی اللّه عنه که ابوسهل صعلوکی و استاد ابوعلی دقاق رحمهما اللّه گفتند: «معرفت ابتدا کسبی بود و در انتها ضروری گردد.» و علم ضرورت آن بود که صاحب آن اندر حال وجودآن مضطر و عاجز بود ازدفع و جلب آن. پس بدین قول، توحید فعل حق باشد تعالی و تقدس اندردل بنده.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به اشتباه فکر میکنند که ناتوانی در شناخت، به معنی نادانی است، در حالی که این فرض نادرست است. ناتوانی فقط در شرایطی که چیزی وجود دارد، معنی دارد و در مورد چیزهایی که وجود ندارند، به کار نمیرود. مانند اینکه یک فرد زنده نمیتواند ناتوانی را در حالت زندگی احساس کند، اما در حالت مرگ ناتوانی دارد. همچنین نابینا نمیتواند ناتوانی خود را در حالت بینایی تجربه کند و خلاف این نیز صادق است. بنابراین، عالم در حالت شناخت، ناتوان نیست چرا که شناخت وجود دارد و این موضوع ضروری است. بر این اساس، به سخن یکی از بزرگواران اشاره میشود که میگوید "شناسایی در ابتدا به دست میآید و در نهایت به صورت ضروری درمیآید." این بدان معناست که فردی که شناخت دارد، در حالت وجود آن ناگزیر و ناتوان است از دفع و جلب آن. از این رو، به عقیده مؤمنان، توحید در اعمال خداوند در دل بندگانش تجلی میکند.
و باز شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «التّوحیدُ حِجابُ الموحّدِ عَنْ جَمالِ الْأَحَدیّةِ.» توحید حجاب موحد بود از جمال احدیت حق؛ از آنچه اگر توحید را فعل بنده گوید، لامحاله فعل بنده مر کشف جلال حق را علت نگردد اندر عین کشف؛ از آنچه هر چه کشف را علت نگردد، حجاب باشد و بنده با کل اوصاف خود غیر باشد چون صفت خود را حق شمرد، لامحاله موصوفِ صفت را و آن وی است هم حق باید شمرد. آنگاه موحد و توحید و احد، هر سه، وجود یکدیگر را علت گردند و این ثالث ثلاثهٔ نصاری بود بعین و تا هیچ صفت مر طالب را از فنای خود اندر توحید مانع است، هنوز بدان صفت محجوب است و تا محجوب است موحد نیست؛ «لأنّ ماسِواهُ مِنَ الموجوداتِ باطلٌ.» چون درست شد که هرچه جز وی است باطل است و طالب جز وی است؛ صفت باطل اندر کشف جمال حق باطل بود و این تفسیر «لا اله الّا اللّه» باشد.
هوش مصنوعی: شبلی میگوید: «توحید مانع موحد از درک زیبایی یگانی حق است.» توحید به عنوان یک حجاب، مانع از مشاهده جمال یکتایی خداوند میشود. اگر توحید به عنوان عمل بنده در نظر گرفته شود، بدون شک این عمل نمیتواند جلوه جلال حق را آشکار کند. زیرا هر چیز که نتواند علت کشف باشد، حجاب به شمار میرود و بنده با تمام اوصاف خود جدا از خداوند است. وقتی بنده صفت خود را از آن حق میداند، بنابراین باید موصوف و خود آن صفت را نیز حق به حساب آورد. در نتیجه، موحد، توحید و یگانی، هر یک علت وجود دیگری هستند و این وضعیت مشابه به اعتقادات نصرانیان است. تا زمانی که هیچ صفتی مانع از فناء در توحید نباشد، هنوز بنده با آن صفت محجوب است و تا زمانی که محجوب است، موحد نیست؛ زیرا هر آنچه غیر از خداوند موجود است، باطل است. پس وقتی مشخص شود که هر آنچه جز او باطل است، درخواستکننده تنها خداوند است؛ صفت باطل در کشف جمال حق نیز باطل خواهد بود و این تأویل «لا اله الّا اللّه» است.
و اندر حکایات معروف است که: چون ابراهیم خواص رضی اللّه عنه به کوفه به زیارت حسین بن منصور شد، وی را گفت: «یا ابراهیم، روزگار خود اندر چه گذاشتی؟» گفت: «خود را بر توکل درست کردهام.» گفتا: «ضَیَّعْتَ عُمْرَکَ فی عُمْرانِ باطنِک، فاینَ الفَناءُ فی التّوحیدِ؟ ضایع کردی عمر اندر آبادانی باطن، فنای تو اندر توحید کجاست؟»
هوش مصنوعی: در داستانهای معروف آمده است که وقتی ابراهیم خواص به کوفه رفت تا حسین بن منصور را ببیند، او از ابراهیم پرسید: «ابراهیم، روزگار خود را چگونه گذراندهای؟» ابراهیم پاسخ داد: «خود را به توکل سپردهام.» حسین بن منصور گفت: «عمر خود را در آبادانی باطن هدر دادهای، اما فنای تو در توحید کجاست؟»
و اندر عبارات از توحید مر مشایخ را رحمهم اللّه سخن بسیار است که گروهی آن را فنا گفتهاند که جز در بقای صفت درست نیاید و گروهی گفتهاند که: جز فنای صفت، خود توحید نباشد و قیاس این بر جمع و تفرقه باید کرد تا معلوم شود.
هوش مصنوعی: در آثار علمای بزرگ در مورد توحید، بحثهای زیادی وجود دارد. برخی از آنها به واژه «فنا» اشاره کردهاند و معتقدند که این مفهوم به معنای باقی ماندن فقط در صفات حق است. در حالی که گروه دیگری بر این باورند که بدون فنا در صفات، واقعاً توحید وجود ندارد. برای درک بهتر این موضوع، باید آن را با مفاهیم جمع و تفرقه مقایسه کرد.
و من که علی بن عثمان الجلابیام میگویم: توحید از حق به بنده اسرار است و به عبارت هویدا نشود تا کسی آنرا به عبارت مزخرف بیاراید؛ که عبارت و معبر غیر باشد و اثبات غیر اندر توحید، اثبات شریک باشد. آنگاه آن لهو گردد و موحد الهی بود نه لاهی.
هوش مصنوعی: من علی بن عثمان الجلابی میگویم: توحید، حقیقتی است که به بندگان اسراری را میآموزد و نمیتوان آن را به وضوح بیان کرد تا کسی آن را با کلمات بیمحتوا تفسیر کند؛ چرا که واژهها و مفاهیم، غیر از توحید هستند و اگر چیزی غیر از توحید را اثبات کنیم، به معنای اثبات شریک است. در این صورت، آن موضوع به بیهویتی تبدیل میشود و فقط کسی میتواند موحد واقعی باشد که به این حقیقت پی برده باشد.
این است احکام توحید و مسلک ارباب معرفت اندر وی بر سبیل اختصار و باللّه العونُ و العصمةُ.
هوش مصنوعی: این احکام توحید و عقاید افرادی که به شناخت و معرفت باور دارند را به صورت مختصر بیان میکند و از خداوند مدد و حمایت را طلب میکند.