گنجور

بخش ۲۸ - الکلام فی الفناء و البقاء

قوله، تعالی: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَماعِنْدَ اللّهِ باقٍ (۹۶/النحل).»

و قوله، تعالی: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَیَبقی وجْهُ رَبِّک ذُوالجلالِ و الإکرامِ (۲۶ و ۲۷/ الرحمن).»

بدان که فنا و بقا بر زبان علم به معنی دیگر بود و بر زبان حال به معنی دیگر و ظاهریان اندر هیچ عبارت از عبارات متحیرتر نی‌اند که اندر این عبارت.

پس بقا بر زبان علم و مقتضای لغت بر سه گونه باشد:

یکی بقایی که طرف اول وی اندر فناست و طرف آخر اندر فنا؛ چون این جهان که ابتدا نبود و در انتها نباشد و اندر وقت هست ودیگر بقایی که هرگز نبود و بوده گشت و هرگز فانی نشود و آن بهشت است و دوزخ و آن جهان و اهل آن و سدیگر بقایی که هرگز نبود که نبود و هرگز نباشد که نباشد و آن بقای حق است و صفات وی جل جلاله لم یزل و لایزال وی با صفاتش قدیم است و مراد بقای وی دوام وجود وی است. تعالی اللّهُ عمّا یقولُ الظّالمونَ. کس را اندر اوصاف وی با وی مشارکت نیست.

پس علم فنا آن بود که بدانی که دنیا فانی است، و علم بقا آن که بدانی که عقبی باقی است؛ لقوله، تعالی: «والآخِرَةُ خیرٌ و أبقی (۱۷/الاعلی).» این‌جا «ابقی» بر وجه مبالغت گفت؛ از آن که بقای عمر آن جهان اندر فنا نباشد.

اما بقای حال و فنایِ آن، آن بود که چون جهل فانی شود لامحاله علم باقی ماند، و معصیت فانی شود طاعت باقی ماند، چون بنده علم و طاعت خود را حاصل گردانید و نیز غفلت فانی شود به بقای ذکر؛ یعنی بنده چون به حق عالم گردد و به علم وی باقی شود از جهل بدو فانی شود و چون از غفلت فانی شود به ذکر وی باقی شود و این، اسقاط اوصاف مذموم باشد به قیامِ اوصاف محمود.

اما خواصِّ اهل این قصه را بدین عبارت نه این باید که یاد کردیم و اشارت ایشان اندر این اصل، به علم و حال نیست و ایشان فنا و بقا را به‌جز در درجهٔ کمال اهل ولایت استعمال نکنند؛ آنان که از رنج مجاهدت رسته باشند و از بند مقامات و تغیر احوال جسته و طلب اندر یافت برسیده و همه دیدنی‌های دیده بدیده و همه شنیدنی‌های گوش بشنیده و همه دانستنی‌های دل بدانسته و همه یافتنی‌های سر بیافته، و اندر یافتِ آن آفتِ یافت آن بدیده، و روی از جمله بگردانیده و قصد اندر مراد فانی شده و راه برسیده دعوی ساقط شده و از معنی منقطع گشته و کرامات حجاب شده، مقامات غاشیه گشته احوال لباسِ آفت پوشیده در عین مراد از مراد بیمراد مانده مشرب از کل ساقط ببوده، انس با مستأنسات هدر گشته؛ لقوله، تعالی: «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ (۴۲/الانفال).» و اندر این معنی من می‌گویم:

فَنَیْتُ فنائی بفَقدِ هوائی
فصارَ هَوائی فی الامورِ هَواک

«فاذا فَنِیَ العبدُ عَنْ أوصافِه أدرکَ البَقاءَ بِتَمامِه.» چون بنده اندر حالت وجود اوصاف، از آفت اوصاف فانی شد به بقای مراد اندر فنای مراد باقی شد؛ تا قرب و بعدش نباشد ووحشت و انسش نماند. صَحْو و سُکْر و فراق و وصال نبود. طمس و اصطلام نه و اسما و اعلام نه، سِمات و ارقام نه. اندر این معنی یکی از مشایخ رضی اللّه عنهم می‌گوید:

وَطاحَ مقامی و الرُّسومُ کِلاهُما
فلستُ أری فِی الوَقْتِ قُرباً و لابُعدا
فَنَیْتُ به عَنّی فَنازَلَنی بِه
فهذا ظهورُ الْحَقِّ عند الفَنا قَصْدا

فی الجمله، فنا از چیزی جز به رؤیت آفت آن و نفی ارادت آن درست نیاید که هر که را صورت بسته است که فنا از چیزی به حجاب آن چیز درست آید برخطا است. نه چنان‌که آدمی چون چیزی را دوست دارد گوید که: «من بدان باقی‌ام.» و تا چیزی دشمن دارد گوید: «من از آن فانی‌ام.» که این هر دو صفت طالب است و اندر فنا محبت و عداوت نیست و اندر بقا رؤیت تفرقه نی.

و گروهی را اندر این معنی غلطی افتاده است و می‌پندارند که: «این فنا به معنی فقد ذات و نیست گشتن شخص است و این بقا آن که بقای حق به بنده پیوندد.» و این هر دو محال است.

و اندر هندوستان مردی دیدم که مدعی بود به تفسیر وتذکیر و علم که با من اندر این معنی مناظره کرد. چون نگاه کردم وی خود می فنا را نشناخت و بقا را و قدیم را ازمحدَث فرق نمی‌دانست کرد. و از جُهّال این طایفه بسیارند که فنای کلیت می روا دارند و این مکابرهٔ عیان بود؛ که هرگز فنای اجزای طینتی و انقطاع آن روا نباشد.

پس مر این مخطیان و جَهَله را گوییم که: «بدین فنا چه می‌خواهید؟» اگر گویند: «فنای عین»، محال بود. و اگر گویند: «فنای وصف»، روا بود فنای صفتی به بقای صفتی دیگر؛ که حوالهٔ هر دو صفت به بنده باشد و محال باشد که کسی به صفت غیری قایم باشد و مذهب نسطوریان، از رومیان و نصاری، آن است که گویند: «مریم به مجاهدت از کل اوصاف ناسوت فانی شد و بقای لاهوت بدو پیوست. و وی بدان بقا یافت تا باقی شد به بقاء اللّه، و عیسی نتیجهٔ آن بود. و اصل ترکیب عیسی نه از مایهٔ انسانیت بود؛ که بقای وی به تحقیق بقای الهیت بود. پس وی و مادرش و خداوند هر سه باقیان‌اند به یک بقا که آن قدیم است و صفت حق است.» و این جمله موافق است مر قول حشویان را که از مجسمه و مشبهه‌اند که ذات خداوند را محل محوادث گویند و مر قدیم را صفت محدث روا دارند.

گوییم با جمله که: چه محدَث محل قدیم بود و چه قدیم محل محدَث؟ و چه قدیم را وصفی محدث بود و چه محدث را وصفی قدیم؟ و جواز این مذهب دهر باشد و دلیل حدث عالم را باطل گرداند و صنع و صانع را یا قدیم باید گفت و یا هر دو را محدَث به امتزاج مخلوق با نامخلوق و حلول نامخلوق به مخلوق و این خسران مر ایشان را بسنده باشد که چون قدیم را محل حوادث گویند و یا حادث را محل قدیم یا صنع و صانع را قدیم، چون به برهان ضرورت گردد محدثی صنع، صانعشان را محدث باید گفت؛ که محل چیز چون عین چیز بود. چون محل محدث بود باید تا حال هم محدث باشد. پس این جمله را یا لازم اید که محدَث را قدیم گویند یا قدیم را محدث و این هر دو ضلالت بود. و فی الجمله، هر چیزی که به چیزی موصول و مقرون و متحد و ممتزج بود حکم هر دو چیز چون یکی بود. پس بقای ما صفت ماست و فنای ما صفت ما و اندر تخصیص اوصاف ما را فنای ما چون بقای ما بود و بقا چون فنا. پس فنا وصفی بود به بقای وصفی دیگر.

و باز اگر کسی عبارت از فنا کند که: «بقا را بدو تعلق نباشد»، روا بود و اگر از بقا که: «فنا را بدو تعلق نه»، هم روا بود؛ که مراد از آن فنا، ذکر غیر بود و بقا ذکر حق. «من فَنِیَ مِنَ الْمُرادِ بَقِیَ بالمُرادِ. هرکه از مراد خود فانی شود به مراد حق باقی شود»؛ از آن‌چه مراد تو فانی است و مراد حق باقی. چون قایم به مراد خود باشی مراد تو فانی شود قیامت به فنا بود؛ و باز چون متصرف مراد حق باشی مراد حق باقی بود قیامت به بقا بود.

و مثال این، چنان بود که هرچه اندر سلطان آتش افتد، به قهر وی به صفت وی گردد. چون سلطان آتش وصف شیء را اندر شیء مبدل می‌گرداند، سلطان ارادت حق از سلطان آتش اولی‌تر؛ اما این تصرف آتش اندر وصف آهن است و عین همان است، هرگز آهن آتش نگردد. واللّه اعلم.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قوله، تعالی: «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَماعِنْدَ اللّهِ باقٍ (۹۶/النحل).»
هوش مصنوعی: خداوند می‌فرماید: «آنچه شما دارید، نابود می‌شود، و آنچه نزد خداست دائمی و پایدار است.»
و قوله، تعالی: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَیَبقی وجْهُ رَبِّک ذُوالجلالِ و الإکرامِ (۲۶ و ۲۷/ الرحمن).»
هوش مصنوعی: خداوند می‌فرماید: «همه چیز جز وجه خداوند پایدار و جاودان، زوال‌پذیر است و تنها ذات جلال و کرامت او باقی خواهد ماند.»
بدان که فنا و بقا بر زبان علم به معنی دیگر بود و بر زبان حال به معنی دیگر و ظاهریان اندر هیچ عبارت از عبارات متحیرتر نی‌اند که اندر این عبارت.
هوش مصنوعی: فنا و بقا در علم به معنای خاصی هستند و در ابراز احساسات و حالت‌ها معنای دیگری دارند. افرادی که به ظواهر توجه دارند، در هیچ یک از عبارات نمی‌توانند به اندازه این عبارت حیرت‌آور احساس شگفتی کنند.
پس بقا بر زبان علم و مقتضای لغت بر سه گونه باشد:
هوش مصنوعی: بنابراین، بقا در زبان علم و بر اساس معانی لغت به سه نوع تقسیم می‌شود:
یکی بقایی که طرف اول وی اندر فناست و طرف آخر اندر فنا؛ چون این جهان که ابتدا نبود و در انتها نباشد و اندر وقت هست ودیگر بقایی که هرگز نبود و بوده گشت و هرگز فانی نشود و آن بهشت است و دوزخ و آن جهان و اهل آن و سدیگر بقایی که هرگز نبود که نبود و هرگز نباشد که نباشد و آن بقای حق است و صفات وی جل جلاله لم یزل و لایزال وی با صفاتش قدیم است و مراد بقای وی دوام وجود وی است. تعالی اللّهُ عمّا یقولُ الظّالمونَ. کس را اندر اوصاف وی با وی مشارکت نیست.
هوش مصنوعی: در اینجا درباره نوعی از وجود و بقای مختلف صحبت شده است. یکی از آنها وجودی است که در آغاز و پایان می‌تواند محو شود، مانند این جهان که نه ابتدای حقیقی دارد و نه انتهایی واقعی. نوع دیگری وجود دارد که هرگز نبوده و اکنون وجود یافته و هرگز نابود نمی‌شود، مانند بهشت و دوزخ و اهل آن. همچنین نوع سومی از وجود وجود دارد که هرگز نبوده و هرگز هم نخواهد بود، که همین وجود حق است. صفات خداوند از ازل تا ابد جاری است و هیچ‌کس نمی‌تواند با او در صفاتش شریک باشد. در واقع، بقای او به معنای دوام و استمرار وجود اوست.
پس علم فنا آن بود که بدانی که دنیا فانی است، و علم بقا آن که بدانی که عقبی باقی است؛ لقوله، تعالی: «والآخِرَةُ خیرٌ و أبقی (۱۷/الاعلی).» این‌جا «ابقی» بر وجه مبالغت گفت؛ از آن که بقای عمر آن جهان اندر فنا نباشد.
هوش مصنوعی: علم به فانی بودن دنیا به این معناست که باید درک کنی که زندگی دنیایی نهایت دارد و تمام می‌شود. و علم به باقی بودن آخرت به این معناست که بدانید زندگی پس از مرگ ابدی است؛ همان‌طور که در آیه‌ای آمده: «آخرت بهتر و پایدارتر است». در اینجا واژه «پایدارتر» به شکل تأکید بیان شده است، زیرا وجود آن جهان در مقایسه با دنیای فانی، پایان‌ناپذیر است.
اما بقای حال و فنایِ آن، آن بود که چون جهل فانی شود لامحاله علم باقی ماند، و معصیت فانی شود طاعت باقی ماند، چون بنده علم و طاعت خود را حاصل گردانید و نیز غفلت فانی شود به بقای ذکر؛ یعنی بنده چون به حق عالم گردد و به علم وی باقی شود از جهل بدو فانی شود و چون از غفلت فانی شود به ذکر وی باقی شود و این، اسقاط اوصاف مذموم باشد به قیامِ اوصاف محمود.
هوش مصنوعی: زمانی که جهل از بین برود، علم همچنان باقی می‌ماند. همچنین، وقتی که معصیت از بین برود، طاعت باقی می‌ماند. هنگامی که انسان به علم و طاعت دست پیدا کند و غفلت نیز از بین برود، او به ذکر و یاد خدا باقی می‌ماند. در واقع، وقتی انسان به خدا آگاه می‌شود، جهل از او دور می‌شود و با دور شدن از غفلت، به یاد خدا باقی می‌ماند. این فرایند به معنای رها شدن از ویژگی‌های نامطلوب و پایبند شدن به ویژگی‌های خوب است.
اما خواصِّ اهل این قصه را بدین عبارت نه این باید که یاد کردیم و اشارت ایشان اندر این اصل، به علم و حال نیست و ایشان فنا و بقا را به‌جز در درجهٔ کمال اهل ولایت استعمال نکنند؛ آنان که از رنج مجاهدت رسته باشند و از بند مقامات و تغیر احوال جسته و طلب اندر یافت برسیده و همه دیدنی‌های دیده بدیده و همه شنیدنی‌های گوش بشنیده و همه دانستنی‌های دل بدانسته و همه یافتنی‌های سر بیافته، و اندر یافتِ آن آفتِ یافت آن بدیده، و روی از جمله بگردانیده و قصد اندر مراد فانی شده و راه برسیده دعوی ساقط شده و از معنی منقطع گشته و کرامات حجاب شده، مقامات غاشیه گشته احوال لباسِ آفت پوشیده در عین مراد از مراد بیمراد مانده مشرب از کل ساقط ببوده، انس با مستأنسات هدر گشته؛ لقوله، تعالی: «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ (۴۲/الانفال).» و اندر این معنی من می‌گویم:
هوش مصنوعی: در این متن به ویژگی‌های خاص افرادی که در این داستان مطرح هستند اشاره می‌شود. این افراد به‌جز در بالاترین درجات ولایت، از مفاهیم فنا و بقا استفاده نمی‌کنند. آن‌ها از رنج و تلاش‌های خود رهایی یافته و از محدودیت‌های مختلف عبور کرده‌اند. اینان به مقام‌ای رسیده‌اند که همه چیز را دیده، شنیده و فهمیده‌اند و درک عمیق‌تری از موجودات و حقایق دارند. آن‌ها به دنبال مراد حقیقی خود هستند و از تعلقات دنیوی فاصله گرفته‌اند. در نتیجه، وابستگی‌های پیشین را رها کرده و به آرامش و حقیقتی عمیق‌تر دست یافته‌اند. به‌علاوه، با توجه به آیه‌ای از قرآن، باید بدانیم که این مراحل و تغییرات در حال حاضر واقعیتی برای آن‌هاست و عدم وابستگی به چیزهای مادی به معنای پیشرفت در مسیر معنوی آن‌هاست.
فَنَیْتُ فنائی بفَقدِ هوائی
فصارَ هَوائی فی الامورِ هَواک
هوش مصنوعی: من در فقدان تو فنا شدم، به‌طوری که حالا در تمامی امور، خواسته‌هایم همین عشق به توست.
«فاذا فَنِیَ العبدُ عَنْ أوصافِه أدرکَ البَقاءَ بِتَمامِه.» چون بنده اندر حالت وجود اوصاف، از آفت اوصاف فانی شد به بقای مراد اندر فنای مراد باقی شد؛ تا قرب و بعدش نباشد ووحشت و انسش نماند. صَحْو و سُکْر و فراق و وصال نبود. طمس و اصطلام نه و اسما و اعلام نه، سِمات و ارقام نه. اندر این معنی یکی از مشایخ رضی اللّه عنهم می‌گوید:
هوش مصنوعی: زمانی که بنده از ویژگی‌های خود رهایی یابد، به حالت بقاء‌های کامل دست پیدا می‌کند. در این حالت، فرد از ویژگی‌های غیر واقعی خود که موجب فنا و زوال او می‌شود، رها شده و به بقای حقیقی و معانی عمیق‌تر نائل می‌شود. در این وضعیت، دیگر فاصله و نزدیکی وجود ندارد و وحشت و انس نیز از بین می‌رود. مفاهیمی مانند هوشیاری و غش، جدایی و نزدیکی نیز محو می‌شوند و دیگر نشانه‌ها و نام‌ها وجود ندارند. یکی از عرفای بزرگ گفته است که...
وَطاحَ مقامی و الرُّسومُ کِلاهُما
فلستُ أری فِی الوَقْتِ قُرباً و لابُعدا
هوش مصنوعی: و مقام من و نشانه‌هایم فرو افتاده‌اند، بدنیا در این زمان نه نزدیک می‌بینم و نه دور.
فَنَیْتُ به عَنّی فَنازَلَنی بِه
فهذا ظهورُ الْحَقِّ عند الفَنا قَصْدا
هوش مصنوعی: من در جست‌وجوی خود به فنا رسیدم و به واسطه آن به من ظهور حق رسید. این بیانگر این است که در لحظهٔ فنا، حقیقت به روشنی نمایان می‌شود.
فی الجمله، فنا از چیزی جز به رؤیت آفت آن و نفی ارادت آن درست نیاید که هر که را صورت بسته است که فنا از چیزی به حجاب آن چیز درست آید برخطا است. نه چنان‌که آدمی چون چیزی را دوست دارد گوید که: «من بدان باقی‌ام.» و تا چیزی دشمن دارد گوید: «من از آن فانی‌ام.» که این هر دو صفت طالب است و اندر فنا محبت و عداوت نیست و اندر بقا رؤیت تفرقه نی.
هوش مصنوعی: به طور کلی، فنا تنها از طریق مشاهده آفت یا آسیب آن چیز و نفی خواست نسبت به آن به وجود می‌آید. کسی که تصور کند فنا به معنای ناپدید شدن از چیزی به واسطه آن چیز است، در اشتباه است. همچنین، وقتی کسی چیزی را دوست دارد، نمی‌تواند بگوید که «من نسبت به آن باقی‌ام» و وقتی چیزی را دشمن می‌دارد، نخواهد گفت که «من از آن فانی‌ام». این دو حالت نشانگر تمایل و علاقه‌مندی است، در حالی که در مفهوم فنا، خبری از محبت و دشمنی نیست و در بقا نیز نشانه‌ای از تفرقه وجود ندارد.
و گروهی را اندر این معنی غلطی افتاده است و می‌پندارند که: «این فنا به معنی فقد ذات و نیست گشتن شخص است و این بقا آن که بقای حق به بنده پیوندد.» و این هر دو محال است.
هوش مصنوعی: برخی افراد به اشتباه فکر می‌کنند که فنا به معنای از دست دادن وجود و نابودی شخص است و بقا یعنی تداوم وجود حق در بندگان. اما این دو تصور نادرست و غیرممکن است.
و اندر هندوستان مردی دیدم که مدعی بود به تفسیر وتذکیر و علم که با من اندر این معنی مناظره کرد. چون نگاه کردم وی خود می فنا را نشناخت و بقا را و قدیم را ازمحدَث فرق نمی‌دانست کرد. و از جُهّال این طایفه بسیارند که فنای کلیت می روا دارند و این مکابرهٔ عیان بود؛ که هرگز فنای اجزای طینتی و انقطاع آن روا نباشد.
هوش مصنوعی: در هند، مردی را دیدم که ادعای علم و تفسیر داشت و با من درباره این موضوع بحث می‌کرد. وقتی به او نگاه کردم، متوجه شدم که خودش حقیقت فنا و بقا را نمی‌شناسد و تفاوتی بین چیزهای قدیمی و نو ایجاد نمی‌کند. در میان این طایفه، افراد نادان زیادی هستند که به فنا قائل‌اند، ولی این بحثی بود که واضح و آشکار بود؛ زیرا هرگز نمی‌توان فنا را در مورد اجزای مادی و انقطاع آنها قبول کرد.
پس مر این مخطیان و جَهَله را گوییم که: «بدین فنا چه می‌خواهید؟» اگر گویند: «فنای عین»، محال بود. و اگر گویند: «فنای وصف»، روا بود فنای صفتی به بقای صفتی دیگر؛ که حوالهٔ هر دو صفت به بنده باشد و محال باشد که کسی به صفت غیری قایم باشد و مذهب نسطوریان، از رومیان و نصاری، آن است که گویند: «مریم به مجاهدت از کل اوصاف ناسوت فانی شد و بقای لاهوت بدو پیوست. و وی بدان بقا یافت تا باقی شد به بقاء اللّه، و عیسی نتیجهٔ آن بود. و اصل ترکیب عیسی نه از مایهٔ انسانیت بود؛ که بقای وی به تحقیق بقای الهیت بود. پس وی و مادرش و خداوند هر سه باقیان‌اند به یک بقا که آن قدیم است و صفت حق است.» و این جمله موافق است مر قول حشویان را که از مجسمه و مشبهه‌اند که ذات خداوند را محل محوادث گویند و مر قدیم را صفت محدث روا دارند.
هوش مصنوعی: به این خطاکاران و نادانان می‌گوییم: «با این فنا چه هدفی دارید؟» اگر بگویند: «فنای ذات»، این impossible است. و اگر بگویند: «فنای صفت»، این ممکن است که فنای یک وصف به بقای وصف دیگر مرتبط باشد؛ چرا که هر دو وصف به بنده تعلق دارد و غیرممکن است که کسی به وصفی غیر از خود قائم باشد. باور نسطوریان از رومیان و مسیحیان این است که می‌گویند: «مریم با مجاهدت از تمام اوصاف انسانی فنا شد و بقای الوهیت به او پیوست. و او با این بقا یافت تا به بقای خداوند ادامه یابد و عیسی نتیجهٔ این پیوند بود. اصل ظهور عیسی نه از ترکیب انسانی بود؛ بلکه بقای او به حقیقت بقای الهی بود. بنابراین، او و مادرش و خداوند هر سه به یک بقا که همان بقا قدیم و صفت حق است، باقی‌اند.» این گفتار با نظر حشویان که به تجسیم و تشبیه خداوند پرداخته‌اند همخوانی دارد، زیرا آنها به ذات خداوند به عنوان محل حوادث نگاه می‌کنند و بقای قدیم را به عنوان صفت محدث قبول دارند.
گوییم با جمله که: چه محدَث محل قدیم بود و چه قدیم محل محدَث؟ و چه قدیم را وصفی محدث بود و چه محدث را وصفی قدیم؟ و جواز این مذهب دهر باشد و دلیل حدث عالم را باطل گرداند و صنع و صانع را یا قدیم باید گفت و یا هر دو را محدَث به امتزاج مخلوق با نامخلوق و حلول نامخلوق به مخلوق و این خسران مر ایشان را بسنده باشد که چون قدیم را محل حوادث گویند و یا حادث را محل قدیم یا صنع و صانع را قدیم، چون به برهان ضرورت گردد محدثی صنع، صانعشان را محدث باید گفت؛ که محل چیز چون عین چیز بود. چون محل محدث بود باید تا حال هم محدث باشد. پس این جمله را یا لازم اید که محدَث را قدیم گویند یا قدیم را محدث و این هر دو ضلالت بود. و فی الجمله، هر چیزی که به چیزی موصول و مقرون و متحد و ممتزج بود حکم هر دو چیز چون یکی بود. پس بقای ما صفت ماست و فنای ما صفت ما و اندر تخصیص اوصاف ما را فنای ما چون بقای ما بود و بقا چون فنا. پس فنا وصفی بود به بقای وصفی دیگر.
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که آیا چیزی که جدید است، محلی برای قدیم بوده یا اینکه قدیم، محلی برای جدید؟ و آیا قدیم با وصف جدید مورد توصیف قرار می‌گیرد یا جدید با وصف قدیم؟ این سوالات به ما اجازه می‌دهد تا درباره زمان و تغییرات جهان بحث کنیم. اگر بپذیریم که یک چیز همیشه جدید است، پس چگونه می‌توانیم بگوییم که خالق و مخلوق، هر دو قدیم‌اند؟ همچنین اگر یکی از آن‌ها قدیم شناخته شود، روشن می‌شود که دیگری نیز محدث (جدید) خواهد بود. با توجه به این مسائل، اگر چیزی جدید وجود داشته باشد، نمی‌تواند در حال حاضر قدیم بوده باشد و برعکس. بنابراین، در نهایت، هر چیزی که به چیزی دیگر متصل و آمیخته شده، حکم هر دو را خواهد داشت به طوری که آنها مانند یک چیز واحد به نظر می‌رسند. پس بقای ما وابسته به ویژگی‌های ماست و فنای ما نیز به همین معناست. بنابراین، فنای یک ویژگی به نوعی نشان‌دهنده بقای ویژگی دیگر است.
و باز اگر کسی عبارت از فنا کند که: «بقا را بدو تعلق نباشد»، روا بود و اگر از بقا که: «فنا را بدو تعلق نه»، هم روا بود؛ که مراد از آن فنا، ذکر غیر بود و بقا ذکر حق. «من فَنِیَ مِنَ الْمُرادِ بَقِیَ بالمُرادِ. هرکه از مراد خود فانی شود به مراد حق باقی شود»؛ از آن‌چه مراد تو فانی است و مراد حق باقی. چون قایم به مراد خود باشی مراد تو فانی شود قیامت به فنا بود؛ و باز چون متصرف مراد حق باشی مراد حق باقی بود قیامت به بقا بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که بقا به فنا تعلق ندارد، این سخن صحیح است و همچنین اگر بگوید که فنا به بقا تعلق ندارد، نیز درست است. منظور از فنا، زوال غیر است و منظور از بقا، استمرار ذکر حق. هر کس که از هدف خود خارج شود و به هدف حق نزدیک گردد، در حقیقت به هدف باقی می‌ماند. یعنی اگر از خواسته‌های دنیوی خود فاصله بگیری، همچنان به حقیقت باقی می‌مانی و این یعنی بقا. در صورتی که تنها به خواسته‌های خود پایبند باشی، آن وقت به فنا می‌رسی. اما اگر نسبت به هدف حق آگاه و متصل باشی، به بقا دست خواهی یافت.
و مثال این، چنان بود که هرچه اندر سلطان آتش افتد، به قهر وی به صفت وی گردد. چون سلطان آتش وصف شیء را اندر شیء مبدل می‌گرداند، سلطان ارادت حق از سلطان آتش اولی‌تر؛ اما این تصرف آتش اندر وصف آهن است و عین همان است، هرگز آهن آتش نگردد. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در سلطه آتش قرار گیرد، به خواست و صفت آتش تغییر می‌کند. آتش می‌تواند ویژگی‌های اشیاء را در آن‌ها تغییر دهد، اما ویژگی‌های آهن به دلیل سلطه آتش دگرگون نمی‌شود و آهن هرگز به آتش تبدیل نمی‌گردد. همچنین، اراده خداوند از تأثیر آتش بر ترسیمات مقدمتری برخوردار است. خداوند داناتر است.