گنجور

بخش ۱۱ - ۱۰ ابواحمد المظفّر بن احمدبن حمدان، رضی اللّه عنه

و منهم: رئیس اولیا، و ناصح اهل صفا، ابواحمد المظفّر بن احمدبن حمدان، رضی اللّه عنه

اندر بالش ریاست خداوند عزّ و جلّ در این قصه بروی بگشاد و تاج کرامت بر سر وی نهاد. و وی را بیانی نیکو بود و عبارتی عالی اندر فنا و بقا.

و شیخ المشایخ ابوسعید رحمةاللّه علیه گفت که: «ما را به درگاه از راه بندگی بردند و شیخ مظفر را از راه خداوندی؛ یعنی ما به مجاهدت مشاهدت یافتیم، وی از مشاهدت به مجاهدت آمد.»

و من از وی شنیدم که گفت: «آن‌چه بزرگان را به تقطیع بَوادی و مَفاوز روی نمود، من اندر بالش و صدر یافتم.» و آنان که اصحاب رعونت‌اند این قول از آن پیر به دعوی بردارند، و آن از نقص کیاست ایشان بود؛ که به هیچ حال عبارت از صدقِ حالِ خود دعوی نبود، خاصه که با اهل بود.

و امروز ورا خلفی نیکو مانده است و بزرگوار، خواجه احمد، سَلَّمَهُ اللّه.

روزی من به نزدیک وی بودم و یکی از مدعیان نسابور به نزدیک وی بود. می‌گفت اندر میان عبارتش که: «فانی شود آنگاه باقی شود.» خواجه مظفر گفت رحمةاللّه علیه که: «بر فنا چگونه بقا صورت گیرد؟ که فنا عبارت از نیستی بود، و بقا اشارت به هستی و هر یکی از این نفی کنندهٔ صاحب خود، یعنی ضد خود بود. پس فنا معلوم است اما چون نیست بود، اگر هست شود آن نه آن عین بود؛ که آن خود چیزی دیگر بود. و روا نباشد که ذوات فانی شود، اما فنای صفت روا بود و فنای سبب. پس چون صفت و سبب فانی شود موصوف و مسبب بماند. فنا بر ذات وی روا نباشد.»

و علی بن عثمان الجلابی رضی اللّه عنه گوید که: من عبارت آن خواجه بعین یاد نداشتم، اما معنی آن عبارت این بود که یاد کردم و مراد عبارت ظاهر کنم تا عام‌تر شود.

پس مراد از این آن است که: اختیار بنده صفت وی بود وبه اختیار خود بنده محجوب است از اختیار حق. پس صفت بنده حجاب وی آمد از حق، ولامَحاله اختیار حق ازلی بود و از آنِ بنده محدَث و بر ازلی فنا روا نباشد و چون اختیار حق اندر حق بنده بقا یابد، لامحاله اختیار وی فانی شود و تصرف وی منقطع. واللّه اعلم.

روزی من اندر گرمای گرم به نزدیک وی اندر آمدم، با جامهٔ راه بشولیده. وی مرا گفت: «یا اباالحسن، ارادت حالی مرا بگوی تا چیست.» گفتم: «مرا می سماع باید.» اندر حال کس فرستاد تا قوال را بیاوردند و جماعتی از اهل عشرت، و آتش کودکی و قوت ارادت و حُرقتِ ابتدا مرا اندر سماع کلمات مضطرب کرد. چون زمانی برآمد و سلطان و غلیان آن آفت اندر من کمتر شد، مرا گفت: «چگونه بود مر تو را با این سماع؟» گفتم: «ایّها الشیخ، سخت خوش بودم.» گفت: «وقتی بیاید که این و بانگ کلاغ هر دو تو را یکسان شود. قوت سمع تا آنگاه بود که مشاهدت نباشد. چون مشاهدت حاصل آمد، ولایت سمع ناچیز شد، و نگر تا این را عادت نکنی تا طبیعت نشود وبدان بازمانی. واللّهُ المستعانُ و علیه التُّکلانُ و حسبُنَا اللّهُ و نِعمَ الرّفیقُ.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منهم: رئیس اولیا، و ناصح اهل صفا، ابواحمد المظفّر بن احمدبن حمدان، رضی اللّه عنه
هوش مصنوعی: و از جمله آنها: رئیس اولیا و مشاور اهل صفا، ابواحمد مظفّر بن احمد بن حمدان، که خداوند بر او رحمت کند.
اندر بالش ریاست خداوند عزّ و جلّ در این قصه بروی بگشاد و تاج کرامت بر سر وی نهاد. و وی را بیانی نیکو بود و عبارتی عالی اندر فنا و بقا.
هوش مصنوعی: در مورد مقام و ریاست خداوند بزرگ در این داستان، صحبت شده و به او افتخار و کرامتی عطا شده است. او سخنوری بسیار خوب و عباراتی عالی درباره موضوعات مربوط به فناء و بقا دارد.
و شیخ المشایخ ابوسعید رحمةاللّه علیه گفت که: «ما را به درگاه از راه بندگی بردند و شیخ مظفر را از راه خداوندی؛ یعنی ما به مجاهدت مشاهدت یافتیم، وی از مشاهدت به مجاهدت آمد.»
هوش مصنوعی: شیخ ابوسعید رحمت‌الله علیه بیان کردند که ما از طریق بندگی و servitude به درگاه خدا رسیدیم، در حالی که شیخ مظفر از راه خداوندی و ربوبیت به این مقام رسید. به عبارت دیگر، ما با تلاش و مجاهدت به مشاهده حق رسیدیم، در حالی که او ابتدا در مقام مشاهده قرار گرفت و سپس از آن به مجاهدت پرداخت.
و من از وی شنیدم که گفت: «آن‌چه بزرگان را به تقطیع بَوادی و مَفاوز روی نمود، من اندر بالش و صدر یافتم.» و آنان که اصحاب رعونت‌اند این قول از آن پیر به دعوی بردارند، و آن از نقص کیاست ایشان بود؛ که به هیچ حال عبارت از صدقِ حالِ خود دعوی نبود، خاصه که با اهل بود.
هوش مصنوعی: من از او شنیدم که می‌گفت: «بزرگان به خاطر تسخیر دشت‌ها و مناطق بکر، به سفر می‌پردازند، اما من این را در خواب و آسایش خود پیدا کردم.» و کسانی که در خود پنداری و تکبر هستند، این سخن را از آن پیر برای توجیه خود نقل می‌کنند، اما این کار نشان‌دهنده‌ی نداشتن عقل و درک صحیح در آنان است؛ زیرا این ادعا، هیچ ارتباطی با واقعیت حال آن‌ها ندارد، به‌ویژه در نزد افرادی که واقعیت را می‌شناسند.
و امروز ورا خلفی نیکو مانده است و بزرگوار، خواجه احمد، سَلَّمَهُ اللّه.
هوش مصنوعی: امروز ورا خلفی با شخصیت و بزرگوار به نام خواجه احمد وجود دارد. خدا او را نگه دارد.
روزی من به نزدیک وی بودم و یکی از مدعیان نسابور به نزدیک وی بود. می‌گفت اندر میان عبارتش که: «فانی شود آنگاه باقی شود.» خواجه مظفر گفت رحمةاللّه علیه که: «بر فنا چگونه بقا صورت گیرد؟ که فنا عبارت از نیستی بود، و بقا اشارت به هستی و هر یکی از این نفی کنندهٔ صاحب خود، یعنی ضد خود بود. پس فنا معلوم است اما چون نیست بود، اگر هست شود آن نه آن عین بود؛ که آن خود چیزی دیگر بود. و روا نباشد که ذوات فانی شود، اما فنای صفت روا بود و فنای سبب. پس چون صفت و سبب فانی شود موصوف و مسبب بماند. فنا بر ذات وی روا نباشد.»
هوش مصنوعی: روزی من نزد شخصی بودم که یکی از ادعا کنندگان در نیشابور نیز آنجا حضور داشت. او در سخنانش می‌گفت: «فانی شود، آنگاه باقی شود.» خواجه مظفر، که رحمت خدا بر او باد، بیان کرد که: «چطور بقا می‌تواند از فنا به وجود آید؟ زیرا فنا به معنی نیستی است و بقا به معنای هستی. هر یک از این دو، نفی‌کنندۀ دیگری است، یعنی ضد خودشان هستند. بنابراین، فنا به وضوح مشخص است، اما وقتی چیزی نیست، اگر بخواهد وجود پیدا کند، به معنای آن نیست که همان باشد. بلکه آن چیزی دیگر خواهد بود. روا نیست که ذات‌ها فانی شوند، ولی فنای صفات و علل ممکن است. پس وقتی صفت یا سبب فانی شود، موصوف و مسبب باقی می‌ماند. بنابراین، فنا بر ذات او درست نیست.»
و علی بن عثمان الجلابی رضی اللّه عنه گوید که: من عبارت آن خواجه بعین یاد نداشتم، اما معنی آن عبارت این بود که یاد کردم و مراد عبارت ظاهر کنم تا عام‌تر شود.
هوش مصنوعی: علی بن عثمان جلابی رضی‌الله‌عنه می‌گوید که عبارت آن خواجه را به‌طور کامل به خاطر نداشته است، اما معنای آن عبارت این بوده که او درباره آن صحبت کرده و هدفش این بوده که مفهوم را به‌روشنی بیان کند تا برای همگان قابل درک‌تر شود.
پس مراد از این آن است که: اختیار بنده صفت وی بود وبه اختیار خود بنده محجوب است از اختیار حق. پس صفت بنده حجاب وی آمد از حق، ولامَحاله اختیار حق ازلی بود و از آنِ بنده محدَث و بر ازلی فنا روا نباشد و چون اختیار حق اندر حق بنده بقا یابد، لامحاله اختیار وی فانی شود و تصرف وی منقطع. واللّه اعلم.
هوش مصنوعی: به این معناست که اختیار انسان ویژگی اوست و این اختیار باعث می‌شود که از اختیار الهی دور بماند. این ویژگی انسان به نوعی مانع ارتباط او با حق می‌شود. از طرفی، اختیار الهی ازلی و پایدار است و اختیار انسان که جدید است، نمی‌تواند به آن ازلی آسیب بزند. وقتی که اختیار الهی در اختیار انسان قرار می‌گیرد، ناگزیر اختیار انسان از بین می‌رود و قدرت او در تصرفاتش محدود می‌شود. در نهایت، خداوند از همه چیز آگاه‌تر است.
روزی من اندر گرمای گرم به نزدیک وی اندر آمدم، با جامهٔ راه بشولیده. وی مرا گفت: «یا اباالحسن، ارادت حالی مرا بگوی تا چیست.» گفتم: «مرا می سماع باید.» اندر حال کس فرستاد تا قوال را بیاوردند و جماعتی از اهل عشرت، و آتش کودکی و قوت ارادت و حُرقتِ ابتدا مرا اندر سماع کلمات مضطرب کرد. چون زمانی برآمد و سلطان و غلیان آن آفت اندر من کمتر شد، مرا گفت: «چگونه بود مر تو را با این سماع؟» گفتم: «ایّها الشیخ، سخت خوش بودم.» گفت: «وقتی بیاید که این و بانگ کلاغ هر دو تو را یکسان شود. قوت سمع تا آنگاه بود که مشاهدت نباشد. چون مشاهدت حاصل آمد، ولایت سمع ناچیز شد، و نگر تا این را عادت نکنی تا طبیعت نشود وبدان بازمانی. واللّهُ المستعانُ و علیه التُّکلانُ و حسبُنَا اللّهُ و نِعمَ الرّفیقُ.
هوش مصنوعی: یک روز در هوای گرم به نزد او رفتم، با لباس کهنه. او به من گفت: «ای اباالحسن، بگو ببینم حال و احوال تو چگونه است.» گفتم: «باید به سماع گوش کنم.» او کسی فرستاد تا قوال را بیاورد و جمعی از اهل خوش‌گذران نیز حاضر شدند و آتش شوق و هیجان اولیه‌ام را در سماع کلمات، مضطرب کرد. وقتی مدتی گذشت و شدت هیجان کمتر شد، او از من پرسید: «حالت با این سماع چگونه بود؟» گفتم: «ای شیخ، بسیار خوش بودم.» او گفت: «روزی خواهد رسید که صدای این سماع و صدای کلاغ برای تو یکسان خواهند شد. قدرت شنوایی تا زمانی باقی است که شهود نباشد. زمانی که شهود حاصل شود، ارزش شنوایی ناچیز می‌شود، و مراقب باش که به این عادت نکنید تا تبدیل به طبیعتتان نشود. به خداوند توکل می‌کنیم و او را یاری می‌طلبیم و او بهترین یار است.»