گنجور

بخش ۸ - ۸ ابوعلی فُضَیل بن عیاض، رضی اللّه عنه

و منهم: شاه اهل حضرت و پادشاه ولایت وصلت، ابوعلی فُضیل بن عیاض، رضی اللّه عنه

از جملهٔ صعالیک قوم بود و از کبار ایشان. وی را اندر معاملت و حقایق حظّی وافر است و نصیبی تمام و از مشهوران این طریقت یکی وی بوده است، ستوده به همه زبان‌ها اندر میان ملل و احوالش معمور به صدق و اخلاص.

و اندر ابتدا وی عیّاری بود و راه داشتی میان مرو و باوَرد و همه میل به صلاح داشتی و پیوسته همّتی و فتوّتی اندر طبع وی بودی؛ چنان‌که اگر اندر قافله‌ای زنی بودی گرد آن نگشتی، و کسی را که سرمایه اندک بودی کالای وی نستدی و با هر کسی به مقدار سرمایهٔ وی چیزی بماندی. تا وقتی بازرگانی از مرو برفت. وی را گفتند: «بدرقه‌ای بگیر، که فضیل بر راه است.» گفت: «شنیدم که وی مردی خدای ترس و آگاه است. باکی نبوَد.» قاری با خود برد و بر سر اشتر نشاند تا شب و روز قرآن می‌خواند. تا قافله به جایی رسید که فضیل -رَحِمَهُ اللّه- کمین داشت. به اتّفاق قاری برخواند، قوله -تعالی-: «أَلَمْ یأنِ للّذینَ آمنوا أنْ تَخْشَعَ قلوبُهم لِذِکْرِ اللّه (۱۶/الحدید)». وی را -رُضِيَ عنه- رقّتی اندر دل پدید آمد و عنایت ازلی سلطان الطاف خود بر جان وی ظاهر گردانید، از آن شغل توبه کرد و خصمان را نام نبشته بود، خشنودشان گردانید و به مکّه رفت و مدّتی آنجا ببود و بعضی از اولیای خداوند را -تعالی- بیافت و به کوفه بازآمد. و به امام اعظم، ابی حنیفه -رَضِيَ اللّه عنه- پیوست و مدّتی با وی صحبت داشت و تحصیل علوم کرد.

وی را روایات عالی است و مقبول اندر میان اهل صنعت حدیث و کلام، رفیع اندر حقایق تصوّف و معرفت.

از وی می‌آید، -رَضِيَ اللّه عنه-: «من عَرَفَ اللّهَ حقَّ مَعْرِفَتِه عَبَدَه بکُلِّ طاقتِهِ.»

هرکه خدای را -جلَّ جلالُه- به حقّ معرفت بشناسد، به کلّ طاقت بپرستدش؛ زیرا که آن که بشناسد به انعام و احسان و رأفت و رحمت شناسد. چون شناخت، دوست گیرد. چون دوست گرفت، طاعت دارد تا طاقت دارد؛ از آن که فرمان دوستان کردن دشوار نباشد. پس هر که را دوستی زیادت، حرص بر طاعت زیادت.

و زیادت دوستی از حقیقت معرفت بود؛ چنان‌که عایشه -رَضِيَ اللّه عنها- روایت کند که شبی پیغمبر -علیه السّلام- از جامه برخاست و از بر من غایب شد. مرا صورت بست که وی به حجره‌ای دیگر رفت. برخاستم و بر اثر وی می‌رفتم تا وی را به مسجد یافتم اندر نماز اِستاده و همی‌گریست. تا بلال بانگ نماز بامداد بگفت، وی اندر نماز بود. چون نماز بامداد بگزارد و به حجره اندر آمد، دیدم هر دو پایش آماسیده و هر دو سر انگشت طراقیده، و زرداب از آن همی‌رفت. بگریستم و گفتم: «یا رسول اللّه، تو را گناه اوّلین و آخرین عفوکرده است، چندین رنج بر خود چرا می‌نهی؟ این کسی کند که مأمون العاقبه نباشد.» وی گفت: «یا عایشه، این جمله فضل و منّت و لطف و نعمت خدای است، -جلَّ جلاله-. أفلا أکونُ عبداً شکوراً؟ نباید که من بندهٔ شکور باشم؟ چون او کرم و خداوندی کرد، نباید که من نیز از راه بندگی به مقدار طاقت از راه شکر به استقبال نعمت باز شوم؟»

و نیز وی -صلَّی اللّه علیه- به شب معراج پنجاه نماز قبول کرد و آن را گران نداشت تا به سخن موسی -علیه السّلام- بازگشت و نماز به پنج بازآورد؛ زیرا که اندر طبع وی مر فرمان را هیچ چیز مخالف نبود: «لِأنَّ المحبّةَ المُوافِقَةُ.»

و از وی -رَضِيَ اللّه عنه- روایت آرند که گفت: «الدُّنیا دار المَرْضَی و النّاسُ فیها مجانینُ و لِلْمَجانینِ فی دارِ المَرضَی الغُلُّ و القَیْدُ.»

دنیا بیمارستان است و مردمان در او دیوانگان‌اند و دیوانگان را در بیمارستان غل و قید باشد. هوای نفس ما غل ماست و معصیت، قید ما.

فضل بن ربیع -رحمة اللّه علیه- روایت کرد که: من با هارون الرشید به مکّه شدم. چون حج بکردیم، هارون مرا گفت: «این‌جا مردی هست از مردان خدای -تعالی- تا او را زیارت کنیم؟» گفتم: «بلی، عبدالرّزاق الصّنعانی اینجاست.» گفت: «مرا نزدیک وی بر.» چون نزدیک وی رفتیم و زمانی سخن گفتم، هارون مرا اشارت کرد که: «از وی بپرس تا هیچ وام دارد.» پرسیدمش. گفت: «بلی.» بفرمود، وامش بگزاردند. وز آنجا بیرون آمد. گفت: «یا فضل، دلم هنوز تقاضای مردی می‌کند بزرگ‌تر از این.» گفتم: «سفیان بن عُیَیْنه اینجاست.» گفت: «برو تا به نزدیک وی شویم.» چون اندرآمدیم و زمانی سخن گفت و قصد بازگشت کردیم، دیگرباره اشارت کرد تا از وام بپرسیدمش. گفت: «بلی، وام دارم.» بفرمود تا وامش بدادند وز آنجا بیرون آمدیم.

گفت: «یا فضل، هنوز مقصود من حاصل نشده است.» یاد آمدم که فضیل ابن عیاض -رحمة اللّه علیه و رُضِيَ عنه- آنجاست. به نزدیک فضیل بردمش و وی در غرفه‌ای بود، آیتی از قرآن می‌خواند. در بزدیم. گفت: «کیست؟» گفتم: «امیر المؤمنین است.» گفت -رُضِيَ عنه-: «ما لي و لأمیر المؤمنینَ؟ مرا با امیر المؤمنین چه کار است؟» گفتم: «سبحان اللّه! نه خبر پیغمبر است -علیه السّلام- «لیسَ لِلْعَبْدِ أنْ یُذِلَّ نفسَهُ فی طاعَةِ اللّه؟» قال: «بلی، امّا الرّضا عزّ دائمٌ عندَ أَهْلِه.» :«نیست روا مر بنده را که اندر طاعت خدای -عزَّ و جلَّ- ذل طلبد؟» گفت:«بلی، امّا رضا عزّی دائم است. تو ذُلّ من می‌بینی و من عزّ خود به حکم خداوند -تعالی-.»

آنگاه فرودآمد و در بگشاد و چراغ بکشت و اندر زاویه‌ای پنهان شد، تا هارون گرد خانه ورا می‌جست تا دستش بر وی آمد. گفت: «آه از دستی که از آن نرم‌تر ندیدم، اگر از عذاب خدای برهد!» هارون فراگریستن آمد و چندان بگریست که بیهوش گشت.

چون به هوش بازآمد، گفت: «یا فضیل، مرا پندی بده.» گفت: «یا امیر المؤمنین، پدرت عمّ مصطفی بود -صلوات اللّه علیه- از وی درخواست که: مرا بر قومی امیر کن. گفت: یا عمِّ، بِکَ نَفْسُکَ. تو را بر تن تو امیر کردم؛ یعنی که یک نفس تو در طاعت خدای، بهتر از هزار سال طاعتِ خلق تو را؛ لأنّ الإمارةَ یومَ القیامةِ النّدامةُ. از آن‌چه امیری روز قیامت به‌جز ندامت نباشد.»

هارون گفت: «اندر پند زیادت کن.» گفت:«چون عمر بن عبدالعزیز را به خلافت نصب کردند، سالم بن عبداللّه و رجاء بن حَیْوَة و محمّد بن کعب القُرَظی را -رَحِمَهُمُ اللّه- بخواند و گفت: من مبتلا شدم بدین بلیّات، تدبیر من چیست که من این را بلا می‌شناسم هر چند مردمان نعمت انگارند؟ یکی گفت: اگر خواهی که فردای قیامت تو را نجات باشد، پیران مسلمانان را چون پدر خود دان و جوانان را چون برادران و کودکان را چون فرزندان. آنگاه با ایشان معاملت چنان کن که اندر خانه با پدر و برادر و فرزند کنند؛ که همه دیار اسلام همخانهٔ توند، و اهل آن عیالان تو. زُرْ أَباک و أکْرِمْ أخاک و أحسِنْ إلی وَلَدِکَ. زیارت کن پدر را و کرامت کن برادر را و نیکویی کن با فرزند.» آنگاه فضیل گفت: «یا أمیر المؤمنین، من از روی خوب تو بر آتش دوزخ می‌بترسم که گرفتار شود. بترس از خدای -تعالی- و حق وی بهتر از این بگزار.»

پس هارون گفت: «تو را وام هست؟» گفت: «بلی، وام خداوند است بر من، طاعت وی. اگر بگیرد مرا بدان، وَیْل بر من.» گفت: «یا فضیل، وام خلق می‌گویم.» گفت: «حمد و سپاس و شکر مر خدای را -جلَّ جلالُه- که مرا از او نعمت بسیار است و هیچ گله ندارم از او تا با بندگان وی بکنم.» آنگاه هارون صرّه‌ای زر هزار دینار پیش وی نهاد و گفت: «این را در وجهی صرف کن.» فضیل گفت: «یا أمیر المؤمنین، این پندهای من تو را هیچ سود نداشت و هم از اینجا جور اندرگرفتی و بیدادی آغاز نهادی؟» گفتا: «چه بیداد کردم؟» گفت: «من تو را به نجات می‌خوانم و تو مرا اندر هلاک می‌افکنی، این بیدادی نبود؟» هارون گریان شد و از پیش وی بیرون آمد و گفت: «یا فضل بن الرّبیع، مَلِک به‌حقیقت فضیل است.»

و این جمله دلیل صولت وی است به دنیا و اهل آن و حقارت زینت آن به نزدیک دل وی و ترک تواضع مر اهل دنیا را از برای دنیا.

و وی را مناقب بیشتر از آن است که در فهم گنجد.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منهم: شاه اهل حضرت و پادشاه ولایت وصلت، ابوعلی فُضیل بن عیاض، رضی اللّه عنه
هوش مصنوعی: و از آنان: شاه بزرگ و پادشاه سرزمین ولایت، ابوعلی فضیل بن عیاض، خداوند از او خشنود باد.
از جملهٔ صعالیک قوم بود و از کبار ایشان. وی را اندر معاملت و حقایق حظّی وافر است و نصیبی تمام و از مشهوران این طریقت یکی وی بوده است، ستوده به همه زبان‌ها اندر میان ملل و احوالش معمور به صدق و اخلاص.
هوش مصنوعی: او یکی از بزرگان قومی بود و از شخصیت‌های معتبر آن‌ها به شمار می‌رفت. در کارها و مسائل واقعی درخشش خاصی داشت و سهمی کامل در این حوزه داشت. از چهره‌های شناخته‌شده این مسیر به شمار می‌رفت و میان مردم به نیکی معروف بود، همچنین زندگی‌اش پر از صداقت و خلوص بود.
و اندر ابتدا وی عیّاری بود و راه داشتی میان مرو و باوَرد و همه میل به صلاح داشتی و پیوسته همّتی و فتوّتی اندر طبع وی بودی؛ چنان‌که اگر اندر قافله‌ای زنی بودی گرد آن نگشتی، و کسی را که سرمایه اندک بودی کالای وی نستدی و با هر کسی به مقدار سرمایهٔ وی چیزی بماندی. تا وقتی بازرگانی از مرو برفت. وی را گفتند: «بدرقه‌ای بگیر، که فضیل بر راه است.» گفت: «شنیدم که وی مردی خدای ترس و آگاه است. باکی نبوَد.» قاری با خود برد و بر سر اشتر نشاند تا شب و روز قرآن می‌خواند. تا قافله به جایی رسید که فضیل -رَحِمَهُ اللّه- کمین داشت. به اتّفاق قاری برخواند، قوله -تعالی-: «أَلَمْ یأنِ للّذینَ آمنوا أنْ تَخْشَعَ قلوبُهم لِذِکْرِ اللّه (۱۶/الحدید)». وی را -رُضِيَ عنه- رقّتی اندر دل پدید آمد و عنایت ازلی سلطان الطاف خود بر جان وی ظاهر گردانید، از آن شغل توبه کرد و خصمان را نام نبشته بود، خشنودشان گردانید و به مکّه رفت و مدّتی آنجا ببود و بعضی از اولیای خداوند را -تعالی- بیافت و به کوفه بازآمد. و به امام اعظم، ابی حنیفه -رَضِيَ اللّه عنه- پیوست و مدّتی با وی صحبت داشت و تحصیل علوم کرد.
هوش مصنوعی: او در ابتدا فردی ماجراجو و شجاع بود که بین مرو و باورد رفت و آمد داشت و همیشه به دنبال خوب بودن و فداکاری بود. به گونه‌ای که اگر در یک کاروان زن حضور داشت، به دور او نمی‌گشت و اگر کسی سرمایه کمی داشت، کالایش را پایین نمی‌آورد و به هر کس بنا به مقامش چیزی می‌بخشید. تا اینکه یک روز بازرگانی از مرو می‌رفت و به او گفتند: «مراقب باش که فضیل در مسیر هست.» او پاسخ داد: «شنیدم که فضیل مردی متقی و آگاه است، پس نگران نیستم.» قاری او را با خود برد و بر روی الاغ نشاند و شب و روز قرآن می‌خواندند. تا اینکه قافله به جایی رسید که فضیل، رحمت الله علیه، کمین کرده بود. او به همراه قاری آیاتی از قرآن را خواند و قلبش تحت تأثیر قرار گرفت و لطف خداوند در دلش نمایان شد. او از آن شغل پیشینش توبه کرد و دشمنانش را راضی کرد و به مکّه رفت و مدتی آنجا ماند. در آنجا برخی از اولیای خدا را یافت و بعد به کوفه برگشت و به امام اعظم، ابی حنیفه، رحمه الله علیه، پیوست و مدتی نزد او علم فراگرفت.
وی را روایات عالی است و مقبول اندر میان اهل صنعت حدیث و کلام، رفیع اندر حقایق تصوّف و معرفت.
هوش مصنوعی: او در عرصه روایت‌های معتبر و پذیرفته‌شده در میان اهل حدیث و کلام صاحب نظر است و در حقیقت‌های تصوف و معرفت در سطحی عالی قرار دارد.
از وی می‌آید، -رَضِيَ اللّه عنه-: «من عَرَفَ اللّهَ حقَّ مَعْرِفَتِه عَبَدَه بکُلِّ طاقتِهِ.»
هوش مصنوعی: از او روایت شده است که گفته: «هر کس خدا را به حق بشناسد، او را به تمام توان خود عبادت می‌کند.»
هرکه خدای را -جلَّ جلالُه- به حقّ معرفت بشناسد، به کلّ طاقت بپرستدش؛ زیرا که آن که بشناسد به انعام و احسان و رأفت و رحمت شناسد. چون شناخت، دوست گیرد. چون دوست گرفت، طاعت دارد تا طاقت دارد؛ از آن که فرمان دوستان کردن دشوار نباشد. پس هر که را دوستی زیادت، حرص بر طاعت زیادت.
هوش مصنوعی: هرکس که خدا را به درستی بشناسد، تمام وجودش را برای عبادت او به کار می‌گیرد. زیرا کسی که خدا را بشناسد، نعمت‌ها و مهربانی‌های او را نیز درک می‌کند. وقتی که شناخت حاصل شود، محبت شکل می‌گیرد و وقتی محبت ایجاد شد، تا جایی که ممکن است به اطاعت از او می‌پردازد؛ زیرا انجام خواسته‌های دوستان سخت نیست. بنابراین هرکس که محبت بیشتری نسبت به خدا داشته باشد، تمایل و اشتیاق بیشتری برای انجام کارهای خوب و اطاعت از او خواهد داشت.
و زیادت دوستی از حقیقت معرفت بود؛ چنان‌که عایشه -رَضِيَ اللّه عنها- روایت کند که شبی پیغمبر -علیه السّلام- از جامه برخاست و از بر من غایب شد. مرا صورت بست که وی به حجره‌ای دیگر رفت. برخاستم و بر اثر وی می‌رفتم تا وی را به مسجد یافتم اندر نماز اِستاده و همی‌گریست. تا بلال بانگ نماز بامداد بگفت، وی اندر نماز بود. چون نماز بامداد بگزارد و به حجره اندر آمد، دیدم هر دو پایش آماسیده و هر دو سر انگشت طراقیده، و زرداب از آن همی‌رفت. بگریستم و گفتم: «یا رسول اللّه، تو را گناه اوّلین و آخرین عفوکرده است، چندین رنج بر خود چرا می‌نهی؟ این کسی کند که مأمون العاقبه نباشد.» وی گفت: «یا عایشه، این جمله فضل و منّت و لطف و نعمت خدای است، -جلَّ جلاله-. أفلا أکونُ عبداً شکوراً؟ نباید که من بندهٔ شکور باشم؟ چون او کرم و خداوندی کرد، نباید که من نیز از راه بندگی به مقدار طاقت از راه شکر به استقبال نعمت باز شوم؟»
هوش مصنوعی: عایشه -رضی الله عنها- روایت کرده است که یک شب پیامبر -علیه‌السلام- از خواب برخاست و از کنار او غایب شد. او متوجه شد که پیامبر به حجره‌ای دیگر رفته است. عایشه از جای خود برخاست و به دنبال او به راه افتاد تا این که او را در حال نماز و گریه در مسجد پیدا کرد. بلال اذان صبح را گفت و پیامبر همچنان در نماز بود. بعد از نماز، زمانی که پیامبر به حجره برگشت، عایشه متوجه شد که پاهای او ورم کرده و سرانگشتانش آسیب دیده و زرد شده است. عایشه به شدت گریه کرد و از پیامبر پرسید که چرا این همه رنج بر خود هموار می‌سازد، با اینکه خداوند او را از گناهان عفو کرده است. پیامبر در پاسخ گفت که این همه نشانه‌ای از فضل و رحمت خداوند است و بر او واجب است که به عنوان بنده‌ای شکرگزار، قدر این نعمت‌ها را بداند و از طرف خود هر چه در توان دارد، برای شکرگزاری انجام دهد.
و نیز وی -صلَّی اللّه علیه- به شب معراج پنجاه نماز قبول کرد و آن را گران نداشت تا به سخن موسی -علیه السّلام- بازگشت و نماز به پنج بازآورد؛ زیرا که اندر طبع وی مر فرمان را هیچ چیز مخالف نبود: «لِأنَّ المحبّةَ المُوافِقَةُ.»
هوش مصنوعی: در شب معراج، نمازهایی که به عنوان وظیفه بر مسلمانان واجب شد، در ابتدا پنجاه نماز بود. این مقدار برای پیامبر سخت نبود، اما او به درخواست موسی -علیه السلام- بازگشت و این تعداد را به پنج نماز کاهش داد. دلیل این امر، عدم وجود مانع یا مخالفت در ذات و روح او با فرمان الهی بود.
و از وی -رَضِيَ اللّه عنه- روایت آرند که گفت: «الدُّنیا دار المَرْضَی و النّاسُ فیها مجانینُ و لِلْمَجانینِ فی دارِ المَرضَی الغُلُّ و القَیْدُ.»
هوش مصنوعی: او روایت می‌کند که گفت: «دنیا خانهٔ آزمون‌هاست و مردم در آن دیوانه‌اند و برای دیوانگان در این خانه بند و زنجیر وجود دارد.»
دنیا بیمارستان است و مردمان در او دیوانگان‌اند و دیوانگان را در بیمارستان غل و قید باشد. هوای نفس ما غل ماست و معصیت، قید ما.
هوش مصنوعی: دنیا همانند یک بیمارستان است و انسان‌ها در آن مانند افرادی هستند که دچار جنون یا ناهنجاری‌های روحی هستند. در چنین بیمارستانی، دیوانگان تحت محدودیت‌ها و قیدهایی قرار دارند. خواسته‌های نفسانی ما به نوعی محدودیت ما محسوب می‌شود و گناهان، هم قید و بند دیگری برای ما به شمار می‌آید.
فضل بن ربیع -رحمة اللّه علیه- روایت کرد که: من با هارون الرشید به مکّه شدم. چون حج بکردیم، هارون مرا گفت: «این‌جا مردی هست از مردان خدای -تعالی- تا او را زیارت کنیم؟» گفتم: «بلی، عبدالرّزاق الصّنعانی اینجاست.» گفت: «مرا نزدیک وی بر.» چون نزدیک وی رفتیم و زمانی سخن گفتم، هارون مرا اشارت کرد که: «از وی بپرس تا هیچ وام دارد.» پرسیدمش. گفت: «بلی.» بفرمود، وامش بگزاردند. وز آنجا بیرون آمد. گفت: «یا فضل، دلم هنوز تقاضای مردی می‌کند بزرگ‌تر از این.» گفتم: «سفیان بن عُیَیْنه اینجاست.» گفت: «برو تا به نزدیک وی شویم.» چون اندرآمدیم و زمانی سخن گفت و قصد بازگشت کردیم، دیگرباره اشارت کرد تا از وام بپرسیدمش. گفت: «بلی، وام دارم.» بفرمود تا وامش بدادند وز آنجا بیرون آمدیم.
هوش مصنوعی: فضل بن ربیع نقل کرده که او همراه هارون الرشید به مکه رفته است. پس از انجام مراسم حج، هارون از او خواسته که آیا مردی از بندگان خدا در آنجا هست که ملاقات کنند. فضل جواب داده که عبدالرزاق صنعانی در آنجا حضور دارد. هارون خواسته که آنها به نزد او بروند. وقتی به نزد عبدالرزاق رسیدند و مدتی صحبت کردند، هارون اشاره کرد که از او بپرسد آیا وامی دارد. عبدالرزاق تأیید کرد که وام دارد و هارون دستور داد تا بدهی او را پرداخت کنند. بعد از این که از آنجا خارج شدند، هارون گفت که هنوز دلی برای مردی بزرگ‌تر از عبدالرزاق می‌طلبد. فضل پاسخ داد که سفیان بن عیینه در آنجا است. هارون خواست که به نزد او بروند. پس از این که وارد شدند و مدتی صحبت کردند، هارون دوباره اشاره کرد تا از وام سفیان بپرسد. سفیان نیز تأیید کرد که وام دارد و هارون دستور داد تا بدهی او نیز پرداخت شود. سپس از آنجا خارج شدند.
گفت: «یا فضل، هنوز مقصود من حاصل نشده است.» یاد آمدم که فضیل ابن عیاض -رحمة اللّه علیه و رُضِيَ عنه- آنجاست. به نزدیک فضیل بردمش و وی در غرفه‌ای بود، آیتی از قرآن می‌خواند. در بزدیم. گفت: «کیست؟» گفتم: «امیر المؤمنین است.» گفت -رُضِيَ عنه-: «ما لي و لأمیر المؤمنینَ؟ مرا با امیر المؤمنین چه کار است؟» گفتم: «سبحان اللّه! نه خبر پیغمبر است -علیه السّلام- «لیسَ لِلْعَبْدِ أنْ یُذِلَّ نفسَهُ فی طاعَةِ اللّه؟» قال: «بلی، امّا الرّضا عزّ دائمٌ عندَ أَهْلِه.» :«نیست روا مر بنده را که اندر طاعت خدای -عزَّ و جلَّ- ذل طلبد؟» گفت:«بلی، امّا رضا عزّی دائم است. تو ذُلّ من می‌بینی و من عزّ خود به حکم خداوند -تعالی-.»
هوش مصنوعی: او گفت: «ای فضل، هنوز به هدفم نرسیده‌ام.» به یاد فضیل ابن عیاض -خدا رحمتش کند و از او راضی باشد- افتادم. او را به نزدیک فضیل بردم و او در غرفه‌ای بود و آیات قرآنی می‌خواند. در زدیم. او پرسید: «کیست؟» گفتم: «امیر المؤمنین است.» او گفت -خدا از او راضی باشد-: «من و امیر المؤمنین چه کار داریم؟» گفتم: «سبحان‌اللّه! آیا خبر رسول خدا -صلى الله عليه وآله وسلم- این نیست که: «شایسته نیست بنده‌ای خود را در عبودیت خدا ذلیل کند؟» او پاسخ داد: «بله، اما راضی بودن عزتی همیشگی است در نزد اهل آن.» در ادامه گفت: «شما ذلت من را می‌بینید ولی من عزتم را به حکم خداوند -متعال- در نظر دارم.»
آنگاه فرودآمد و در بگشاد و چراغ بکشت و اندر زاویه‌ای پنهان شد، تا هارون گرد خانه ورا می‌جست تا دستش بر وی آمد. گفت: «آه از دستی که از آن نرم‌تر ندیدم، اگر از عذاب خدای برهد!» هارون فراگریستن آمد و چندان بگریست که بیهوش گشت.
هوش مصنوعی: سپس او فرود آمد و در را باز کرد و چراغ را خاموش کرد و در گوشه‌ای پنهان شد تا هارون دور خانه‌اش بگردد و او را پیدا کند. هارون گفت: "آه، از دستی که هیچ وقت نرم‌تر از آن ندیدم، اگر از عذاب خدا نجات پیدا کند!" هارون به شدت شروع به گریه کرد و آن‌قدر گریه کرد که بیهوش شد.
چون به هوش بازآمد، گفت: «یا فضیل، مرا پندی بده.» گفت: «یا امیر المؤمنین، پدرت عمّ مصطفی بود -صلوات اللّه علیه- از وی درخواست که: مرا بر قومی امیر کن. گفت: یا عمِّ، بِکَ نَفْسُکَ. تو را بر تن تو امیر کردم؛ یعنی که یک نفس تو در طاعت خدای، بهتر از هزار سال طاعتِ خلق تو را؛ لأنّ الإمارةَ یومَ القیامةِ النّدامةُ. از آن‌چه امیری روز قیامت به‌جز ندامت نباشد.»
هوش مصنوعی: پس از اینکه به هوش آمد، گفت: «ای فضیل، نصیحتی به من بکن.» فضیل پاسخ داد: «ای امیر مؤمنان، پدرت عمّ مصطفی (صلوات الله علیه) از او خواست که مرا بر قومی امیر کن. او گفت: ای عمّ، تو به خودت رسیدگی کن. من تو را بر نفس خودت امیر کردم؛ زیرا یک نفس در اطاعت خدا از هزار سال اطاعت مردم بهتر است. زیرا امارت در روز قیامت، فقط ندامت و پشیمانی خواهد بود و چیزی جز ندامت برای امیران نخواهد بود.»
هارون گفت: «اندر پند زیادت کن.» گفت:«چون عمر بن عبدالعزیز را به خلافت نصب کردند، سالم بن عبداللّه و رجاء بن حَیْوَة و محمّد بن کعب القُرَظی را -رَحِمَهُمُ اللّه- بخواند و گفت: من مبتلا شدم بدین بلیّات، تدبیر من چیست که من این را بلا می‌شناسم هر چند مردمان نعمت انگارند؟ یکی گفت: اگر خواهی که فردای قیامت تو را نجات باشد، پیران مسلمانان را چون پدر خود دان و جوانان را چون برادران و کودکان را چون فرزندان. آنگاه با ایشان معاملت چنان کن که اندر خانه با پدر و برادر و فرزند کنند؛ که همه دیار اسلام همخانهٔ توند، و اهل آن عیالان تو. زُرْ أَباک و أکْرِمْ أخاک و أحسِنْ إلی وَلَدِکَ. زیارت کن پدر را و کرامت کن برادر را و نیکویی کن با فرزند.» آنگاه فضیل گفت: «یا أمیر المؤمنین، من از روی خوب تو بر آتش دوزخ می‌بترسم که گرفتار شود. بترس از خدای -تعالی- و حق وی بهتر از این بگزار.»
هوش مصنوعی: هارون گفت: «برایم بیشتر پند بده.» او گفت: «زمانی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، سالم بن عبداللّه، رجاء بن حَیْوَة و محمّد بن کعب القُرَظی را دعوت کرد و گفت: من با این مشکلات روبرو شده‌ام، تدبیر من چیست حال آنکه این مشکلات را بلا می‌دانم، هرچند مردم آن را نعمت می‌پندارند؟ یکی از آن‌ها پاسخ داد: اگر می‌خواهی در روز قیامت نجات یابی، به پیران مسلمانان همچون پدر خود، به جوانان همچون برادران و به کودکان همچون فرزندان نگاه کن. سپس با آن‌ها همان‌گونه رفتار کن که در خانه با پدر و برادر و فرزند خود می‌کنی؛ زیرا تمام سرزمین اسلام مانند خانواده‌ای است که اهل آن به تو تعلق دارند. به پدر خود احترام بگذار و برادرت را گرامی بدار و با فرزند خود نیکویی کن. همچنین برادرت را دیدار کن و به پدر احترام بگذار و به فرزند خوبی کن.» سپس فضیل گفت: «ای امیر مؤمنان، من از خوبی تو می‌ترسم که ممکن است به آتش دوزخ گرفتار شوم. از خدا بترس و حق او را بهتر رعایت کن.»
پس هارون گفت: «تو را وام هست؟» گفت: «بلی، وام خداوند است بر من، طاعت وی. اگر بگیرد مرا بدان، وَیْل بر من.» گفت: «یا فضیل، وام خلق می‌گویم.» گفت: «حمد و سپاس و شکر مر خدای را -جلَّ جلالُه- که مرا از او نعمت بسیار است و هیچ گله ندارم از او تا با بندگان وی بکنم.» آنگاه هارون صرّه‌ای زر هزار دینار پیش وی نهاد و گفت: «این را در وجهی صرف کن.» فضیل گفت: «یا أمیر المؤمنین، این پندهای من تو را هیچ سود نداشت و هم از اینجا جور اندرگرفتی و بیدادی آغاز نهادی؟» گفتا: «چه بیداد کردم؟» گفت: «من تو را به نجات می‌خوانم و تو مرا اندر هلاک می‌افکنی، این بیدادی نبود؟» هارون گریان شد و از پیش وی بیرون آمد و گفت: «یا فضل بن الرّبیع، مَلِک به‌حقیقت فضیل است.»
هوش مصنوعی: هارون از فضیل پرسید که آیا وامی بر عهده‌اش هست؟ فضیل پاسخ داد که وام او بر خداوند و اطاعت از اوست و اگر بخواهد او را به خاطر این موضوع مجازات کند، باید بر حال او افسوس خورد. هارون سپس توضیح داد که در مورد وام از مردم صحبت می‌کند، و فضیل با شکرگزاری از خداوند گفت که او نعمات زیادی دارد و از هیچ چیزی نزد خدا شکایت ندارد. پس هارون هزار دینار به او داد و خواست که این پول را در راهی صرف کند. فضیل جواب داد که این هدایا به او سودی نخواهد رساند و هارون از اینجا شروع به ظلم و بی‌عدالتی کرده است. هارون از این سخنان اشک ریخت و از پیش فضیل رفت و به فضل بن ربیع گفت که حقیقتاً فضیل پادشاه است.
و این جمله دلیل صولت وی است به دنیا و اهل آن و حقارت زینت آن به نزدیک دل وی و ترک تواضع مر اهل دنیا را از برای دنیا.
هوش مصنوعی: این جمله نشان‌دهنده این است که او به دنیا و مردم آن توجهی ندارد و زرق و برق دنیا را در نظرش بی‌ارزش می‌بیند. همچنین، این جمله به ترک فروتنی افرادی اشاره دارد که برای به دست آوردن دنیا تلاش می‌کنند.
و وی را مناقب بیشتر از آن است که در فهم گنجد.
هوش مصنوعی: مناقب و ویژگی‌های او به حدی زیاد است که قابل درک نیست.

حاشیه ها