گنجور

بخش ۱ - ۱ اویس قرنی، رضی اللّه عنه

و منهم: آفتاب امت، و شمع دین و ملت، اویس قرنی، رضی اللّه عنه

از کبار مشایخ اهل تصوّف بود و اندر عهد رسول -علیه السّلام- بود؛ اما ممنوع گشت از دیدار پیغمبر علیه السّلام به دو چیز: یکی به غلبهٔ حال و دیگر به حق والده و پیغمبر -علیه السّلام- مر صحابه را گفت: «مردی است از قَرَن، اویس نام که او را به قیامت همچون ربیعه و مُضر شفاعت بباشد اندر امّت من.» و روی به عمر و علی -رَضِيَ اللّه عنهما- کرد و گفت: «شما مر او را ببینید، و وی مردی است بسته و میانه بالا و شَعرانی، و بر پهلوی وی چون یک درم سفید است و بر کف دستش سفیدی است جز بَرَص، و وی را به عدد ربیعه و مُضَر شفاعت باشد اندر امّت من. چون ببینیدش سلام من بدو برسانید و بگویید تا امّت مرا دعا گوید.»

و چون عمر -رَضِيَ اللّه عنه- از بعد وفات پیغمبر -علیه السّلام- به مکه آمد و امیرالمؤمنین علی با وی بود، اندر میان خطبه گفت: «یا أهلَ نجدٍ، قُومُوا.» اهل نجد برخاستند. گفت: «از قَرَن کسی هست میان شما؟» گفتند: «بلی.» قومی را بدو فرستادند. امیرالمؤمنین عمر -رَضِيَ اللّه عنه- خبر اویس از ایشان بپرسید. گفتند: «دیوانه‌ای هست، اویس نام، که اندر آبادانی‌ها نیاید و با کس صحبت نکند و آن‌چه مردمان خورند نخورد و غم و شادی نداند. چون مردمان بخندند وی بگرید و چون بگریند، وی بخندد.» گفت: «وی را می‌خواهم». گفتند: «به صحراست به نزدیک اشتران ما.» امیرین -رَضِيَ اللّه عنهما- برخاستند و به نزدیک وی شدند. وی را یافتند در نماز استاده. بنشستند تا فارغ شد و بر ایشان سلام گفت و نشان پهلو و کف دست بدیشان نمود تا ایشان را معلوم شد. از وی دعا خواستند و سلام پیغمبر -علیه السّلام- بدو برسانیدند و به دعای امّت وصیت کردند، و زمانی پیش وی ببودند. تا گفت: «رنجه گشتید. اکنون بازگردید که قیامت نزدیک است. آنگاه ما را دیدار بود که مر آن را بازگشتن نبود؛ که من اکنون به ساختن برگ راه قیامت مشغولم.»

و چون اهل قَرَن بازگشتند وی را حرمتی و جاهی پدیدار آمد اندر میانهٔ ایشان. وی از آن‌جا برفت و به کوفه آمد و هَرِم بن حیان رضی اللّه عنه روزی وی را بدید و از پس آن هیچ کسش دیگر ندید، تا به وقت فِتَنِ حُروب امیرالمؤمنین علی کرّم اللّه وجهه بیامد و بر موافقت علی با اعدای وی حرب همی‌کرد تا روز حرب صفین شهادت یافت. عاش حمیداً و مات شهیداً.

از وی روایت آرند که گفت: «السَّلامَةُ فی الوَحْدَهِ.»

سلامت اندر تنهایی بود؛ از آن که دل کسی که تنها بود از اندیشهٔ غیر رسته بود و اندر جملهٔ احوال از خلق نومید گشته؛ تا از جملهٔ آفت ایشان سلامت یافته و روی از جملهٔ ایشان برتافته، اما اگر کسی پندارد که وحدت تنها زیستن بود، محال باشد؛ که تا شیطان را با دل کسی صحبت بود و نفس را اندر صدر وی سلطان و تا دنیا و عقبی را بر فکرت وی گذر بود و تا اندیشهٔ خلق بر سر وی می‌گذرد هنوز وحدت نباشد؛ ازیرا که عین چیز و اندیشهٔ چیز هر دو یکی باشد. پس آن که وحید بود، اگر صحبت کند صحبت مزاحم وحدت وی نباشد؛ و آن که مشغول بود عزلت سبب فراغت وی نباشد. پس انقطاع از انس جز به اُنس نباشد. آن را که با حق اُنس بود، مخالطت اِنس اُنس را مُضادت نکند آن را که مؤانست اِنس بود اُنس را بر دلش گذر نباشد و وی را از اُنس حق خبر نباشد؛ «لأنّ الوحْدَةَ صِفَةُ عبدٍ صافٍ سَمِعَ قَوْلَه، تعالی: ألیسَ اللّه بکافٍ عبدَه (۳۶/الزّمر).»

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و منهم: آفتاب امت، و شمع دین و ملت، اویس قرنی، رضی اللّه عنه
هوش مصنوعی: از میان آن‌ها، آفتاب این امت و شمع دین و ملت اویس قرنی است، که خداوند از او راضی باشد.
از کبار مشایخ اهل تصوّف بود و اندر عهد رسول -علیه السّلام- بود؛ اما ممنوع گشت از دیدار پیغمبر علیه السّلام به دو چیز: یکی به غلبهٔ حال و دیگر به حق والده و پیغمبر -علیه السّلام- مر صحابه را گفت: «مردی است از قَرَن، اویس نام که او را به قیامت همچون ربیعه و مُضر شفاعت بباشد اندر امّت من.» و روی به عمر و علی -رَضِيَ اللّه عنهما- کرد و گفت: «شما مر او را ببینید، و وی مردی است بسته و میانه بالا و شَعرانی، و بر پهلوی وی چون یک درم سفید است و بر کف دستش سفیدی است جز بَرَص، و وی را به عدد ربیعه و مُضَر شفاعت باشد اندر امّت من. چون ببینیدش سلام من بدو برسانید و بگویید تا امّت مرا دعا گوید.»
هوش مصنوعی: از بزرگان مشایخ صوفی بود و در زمان پیامبر گرامی اسلام زندگی می‌کرد؛ اما به دلیل دو موضوع نتوانست او را ببیند: یکی شرایط خاصی که داشت و دیگری حق مادرش. پیامبر به صحابه گفت: «مردی از قَرَن به نام اویس هست که در روز قیامت مانند ربیعه و مُضر شفاعت خواهد کرد در میان امت من.» سپس به عمر و علی اشاره کرد و فرمود: «شما باید او را ببینید. او مردی کوتاه‌قد و میان‌قد است و موهایی دارد. بر پهلوی او مانند یک درم سفید وجود دارد و بر روی دستش نشانه سفیدی است به جز برص. او به تعداد ربیعه و مُضر شفاعت خواهد داشت در میان امت من. وقتی او را دیدید، سلام من را به او برسانید و به او بگویید که برای امت من دعا کند.»
و چون عمر -رَضِيَ اللّه عنه- از بعد وفات پیغمبر -علیه السّلام- به مکه آمد و امیرالمؤمنین علی با وی بود، اندر میان خطبه گفت: «یا أهلَ نجدٍ، قُومُوا.» اهل نجد برخاستند. گفت: «از قَرَن کسی هست میان شما؟» گفتند: «بلی.» قومی را بدو فرستادند. امیرالمؤمنین عمر -رَضِيَ اللّه عنه- خبر اویس از ایشان بپرسید. گفتند: «دیوانه‌ای هست، اویس نام، که اندر آبادانی‌ها نیاید و با کس صحبت نکند و آن‌چه مردمان خورند نخورد و غم و شادی نداند. چون مردمان بخندند وی بگرید و چون بگریند، وی بخندد.» گفت: «وی را می‌خواهم». گفتند: «به صحراست به نزدیک اشتران ما.» امیرین -رَضِيَ اللّه عنهما- برخاستند و به نزدیک وی شدند. وی را یافتند در نماز استاده. بنشستند تا فارغ شد و بر ایشان سلام گفت و نشان پهلو و کف دست بدیشان نمود تا ایشان را معلوم شد. از وی دعا خواستند و سلام پیغمبر -علیه السّلام- بدو برسانیدند و به دعای امّت وصیت کردند، و زمانی پیش وی ببودند. تا گفت: «رنجه گشتید. اکنون بازگردید که قیامت نزدیک است. آنگاه ما را دیدار بود که مر آن را بازگشتن نبود؛ که من اکنون به ساختن برگ راه قیامت مشغولم.»
هوش مصنوعی: عمر به مکه آمد و علی هم با او بود. در حین خطبه‌اش از اهل نجد خواست که برخیزند. سپس از آنها پرسید که آیا کسی در میانشان به نام «قَرَن» هست یا نه. آنها گفتند بله و به طرف او فرستادند. عمر از آنها پرسید درباره اویس که گفتند: «او یک دیوانه است که به شهر نمی‌آید، با کسی صحبت نمی‌کند و مانند دیگران غذا نمی‌خورد. او نه غم دارد و نه شادی. وقتی دیگران می‌خندند، او گریه می‌کند و وقتی گریه می‌کنند، او می‌خندد.» عمر خواست که اویس را ببیند و فهمید که او در صحراست. بنابراین، به سمت او رفتند و وقتی او را پیدا کردند، او در حال نماز بود. پس از پایان نماز، به او سلام کردند و نشان پهلو و کف دستش را به آنها نشان داد تا آنها بفهمند که او کیست. از او دعا خواستند و سلام پیامبر را به او رساندند و گفتند که برای آزادی امت دعا کند. مدتی پیش او ماندند تا اینکه او گفت: «شما زحمت کشیدید، اکنون برگردید که روز قیامت نزدیک است. ما بعداً همدیگر را خواهیم دید و من اکنون مشغول آماده‌سازی برای راه قیامت هستم.»
و چون اهل قَرَن بازگشتند وی را حرمتی و جاهی پدیدار آمد اندر میانهٔ ایشان. وی از آن‌جا برفت و به کوفه آمد و هَرِم بن حیان رضی اللّه عنه روزی وی را بدید و از پس آن هیچ کسش دیگر ندید، تا به وقت فِتَنِ حُروب امیرالمؤمنین علی کرّم اللّه وجهه بیامد و بر موافقت علی با اعدای وی حرب همی‌کرد تا روز حرب صفین شهادت یافت. عاش حمیداً و مات شهیداً.
هوش مصنوعی: وقتی که مردم قَرَن به خانه‌هایشان برگشتند، او در میان آن‌ها مقام و شرفی به دست آورد. سپس از آن‌جا خارج شد و به کوفه رفت. روزی هَرِم بن حیان او را دید و بعد از آن دیگر کسی او را ندید تا زمان فتنه‌های جنگ‌های امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) فرا رسید. او در جنگ‌ها در همراهی با علی علیه‌السلام علیه دشمنان جنگید تا اینکه در روز جنگ صفین به شهادت رسید. زندگی‌اش با خوبی گذشت و او شهید شد.
از وی روایت آرند که گفت: «السَّلامَةُ فی الوَحْدَهِ.»
هوش مصنوعی: از او نقل شده که گفته است: «امنیت در تنهایی است.»
سلامت اندر تنهایی بود؛ از آن که دل کسی که تنها بود از اندیشهٔ غیر رسته بود و اندر جملهٔ احوال از خلق نومید گشته؛ تا از جملهٔ آفت ایشان سلامت یافته و روی از جملهٔ ایشان برتافته، اما اگر کسی پندارد که وحدت تنها زیستن بود، محال باشد؛ که تا شیطان را با دل کسی صحبت بود و نفس را اندر صدر وی سلطان و تا دنیا و عقبی را بر فکرت وی گذر بود و تا اندیشهٔ خلق بر سر وی می‌گذرد هنوز وحدت نباشد؛ ازیرا که عین چیز و اندیشهٔ چیز هر دو یکی باشد. پس آن که وحید بود، اگر صحبت کند صحبت مزاحم وحدت وی نباشد؛ و آن که مشغول بود عزلت سبب فراغت وی نباشد. پس انقطاع از انس جز به اُنس نباشد. آن را که با حق اُنس بود، مخالطت اِنس اُنس را مُضادت نکند آن را که مؤانست اِنس بود اُنس را بر دلش گذر نباشد و وی را از اُنس حق خبر نباشد؛ «لأنّ الوحْدَةَ صِفَةُ عبدٍ صافٍ سَمِعَ قَوْلَه، تعالی: ألیسَ اللّه بکافٍ عبدَه (۳۶/الزّمر).»
هوش مصنوعی: تنهایی در واقع به نوعی سلامت و آسایش منجر می‌شود، زیرا فردی که تنهاست از فکر دیگران رهایی می‌یابد و از مایوس شدن در میان مردم دور می‌شود. این فرد از مشکلات آنان جدا شده و سلامت بیشتری پیدا می‌کند. اما اگر کسی تصور کند که تنها بودن به معنای واقعی وحدت است، اشتباه می‌کند. زیرا زمانی که شیطان با دل او صحبت می‌کند و نفسش بر او مسلط است، و همچنین افکار دنیا و آخرت در ذهنش گذر می‌کند، واقعیات وحدت وجود ندارد. در حقیقت، وجود اندیشه و وجود چیزها وقتی یکی باشد، وحدت را می‌سازد. بنابراین فردی که در تنهایی است و با خداوند انس دارد، ارتباطات اجتماعی‌اش مزاحمت نخواهد بود. در عوض، اگر مشغله‌های بیرونی او را از ارتباط واقعی با خدا دور کند، نمی‌تواند به این حقیقت دست یابد که واقعاً تنها نیست. در نهایت، انقطاع از جمع فقط با ارتباط با خدا ممکن می‌شود و کسی که با خدا انس دارد، ارتباطات انسانی‌اش منافاتی با آن نخواهد داشت.