بدان که مذهب ملامت را اندر این طریقت آن شیخ زمانهٔ خود، حمدون قصار، نشر کرده است، و وی را اندر حقیقت ملامت لطایف بسیار است.
از وی رحمة اللّه علیه میآید، گفت: «المَلامَةُ ترکُ السّلامةِ.»
ملامت دست بداشتن سلامت بود، و چون کسی قصدا به ترک سلامت خود بگوید و مر بلاها را میان اندر بندد و از مألوفات و راحت جمله تبرا کند مر امید کشف جلال و طلب مال را، تا به رد خلق از خلق نومید گردد و طبعش الفت خود از ایشان بگسلد، هر چند از ایشان گسستهتر بود به حق پیوستهتر بود. پس آنچه روی همه خلق بدان بود و آن سلامت است مر اهل ملامت را پشت بدان بود، تا همشان خلاف هُموم باشد و همّتشان خلاف هِمم. اندراوصاف خود وحدانی باشند؛ چنانکه احمدبن فاتک روایت کرد از حسین منصور که او را پرسیدند: «مَنِ الصّوفیّ؟» قال: «وحدانی الذّات.»
و از حمدون -رَحِمَهُ اللّه- پرسیدند از ملامت. گفت: «راه آن بر خلق دشوار است؛ اما طرفی بگویم: رجاءُ المُرْجِئَةِ و خوفُ القَدَریِّةِ. ترس قدریان و رجای مُرجِئان صفت ملامتی بود.»
و اندر تحت این رمزی است: بدان که به هیچ چیز از این طبع از درگاه خداوند تعالی نَفورتر از آن نگردد که به جاه خلق، و آدمی را آن مقدار بسنده باشد که کسی گوید نیکومردی است، و او را بستاید. وی جان و دل بدو دهد و از خدای تعالی بدو بازماند. پس خایف پیوسته میکوشد که از محل خطر دور باشد و اندر این کوشش مر طالب را دو خطر باشد: یکی خوف حجاب خلق و دیگر منع فعلی که خلق بدان فعل بدو بزهکار گردند و زبان ملامت بدو دراز کنند. نه روی آن که با جاه ایشان بیارامد و نه برگ آن که ایشان را به ملامت خود بزهکار کند. پس ملامتی را باید که نخست خصومت دنیایی و عقبایی از خلق منقطع کند بدانچه وی را گویند و مر نجات دل را فعلی کند که نه آن در شریعت کبیره باشد و نه صغیره؛ تا مردمان وی را رد کنند؛ تا خوفش اندر معاملت چون خوف قدریان باشد و رجایش اندر معاملت ملامت کنندگان چون رجای مُرجیان باشد.
و اندر حقیقت دوستی هیچ چیز خوشتر از ملامت نیست؛ از آن که ملامت دوست را بر دل دوست اثر نباشد و دوست را جز بر سر کوی دوست گذر نباشد، و اغیار را بر دل دوست خطر نباشد؛ «لإنَّ الملامةَ رَوْضَةُ العاشِقینَ و نُطْهَةُ المُحِّبینَ و راحَةُ المُشْتاقینَ و سُرورُ المریدینَ.»
و مخصوصاند این طایفه از ثقلین به اختیار کردن ملامت تن از برای سلامت دل، و هیچ کس را از خلایق از مقربان و کروبیان و روحانیان این درجه نبوده است و از امم پیشین نیز از عباد و زهاد و اعیان خلق که بودهاند این مرتبه نه، بجزگروهی را از این امت که سالکان طریق انقطاع دلاند.
اما به نزدیک من طلب ملامت عین ریا بود و ریا عین نفاق؛ از آنچه مُرایی راهی رود که خلق ورا قبول کند و ملامتی بتکلف راهی رود که خلق ورا رد کند و هر دو گروه اندر خلق ماندهاند و از نشان برون گذر ندارند، تا یکی بدین معاملت برون آمده است و یکی بدان معاملت. و درویش را جز حدیث حق بر دل نگذرد و چون از خلق دل گسسته بود از این هر دو معنی فارغ بود و هیچ چیز پای بند وی نیاید.
وقتی مرا با یکی از ملامتیان ماوراء النهر صحبت افتاد. چون من منبسط شدم اندر صحبت، گفتم: «ای اخی، مرادت اندر این افعال شوریده چه چیز است؟» گفت: «سپری کردن خلق اندر خود.» گفتم: «این خلق بسیارند و تو عمر و روزگار و مکانت آن نیابی که خلایق را اندر خود سپری کنی، همیخود را اندر خلق سپری کن تا از این همه مشغولی بازرهی.»
و گروهی بوند که به خلق مشغول بوند، پندارند که خلق نیز بدیشان مشغولاند.
پس هیچ کس تو را مینبیند. تو خود را میمبین. آفت روزگار تو از دیدهٔ توست. تو را با غیرچه کار؟ کسی را که شفا از احتما باید طلبید او از تناول طلبد، از مردمان نباشد.
و باز گروهی مر ریاضت نفس را ملامتی کنند، تا به خواری خلق نفسشان ادب گیرد و داد خود از وی بیابند؛ که خوشتر وقتی مر ایشان را آن بود که نفس خود را اندر بلا و خواری یابند.
و از خواجه ابراهیم ادهم رحمة اللّه علیه روایت آرند که یکی وی را پرسید که: «هرگز خود را به مراد خود رسیده دیدی؟» گفتا: «بلی، دوبار دیدهام:
یک بار در کشتی نشسته بودم و کس اندر آنجا مرا نشناخت و جامهٔ خَلَق داشتم و موی دراز گشته، و بر حالی بودم که اهل آن کشتی بر من فسوس و خنده ستانی میکردند و اندر کشتی با آن قوم مسخرهای بود که هر زمان بیامدی و موی من بکشیدی و بکندی، و با من به وجه تَسْخَر استخفاف کردی و من خود را به مراد خود مییافتمی و بدان ذَلِّ نفس خود شاد همیبودمی. تا روزی آن شادی به غایت برسید و آن چنان بود که روزی آن مسخره برخاست و بر من بول انداخت.
و دیگر بار اندر بارانی عظیم به دهی فراز رسیدم و سرمای زمستان مرا غلبه کرده بود و مرقعه بر تن من تر گشته. به مسجدی فراز رسیدم. مرا اندر آنجا نگذاشتند و دیگر مسجد وسدیگر همچنان. عاجز آمدم و سرما بر تن من قوت گرفت. با تون گرمابه اندر آمدم و دامن خود بدان آتش اندر کشیدم دود آن به زیر من برآمد. جامه و رویم سیاه شد. آن شب به مراد خود رسیده بودم.»
و مرا که علی بن عثمان الجلابیام وفقنی اللّه وقتی واقعهای افتاد و بسیار مجاهدت کردم امید آن را که واقعه حل شود، نشد. و وقتی پیش از آن مرا از آن جنس واقعهای افتاده بود، به گور شیخ بایزید رحمة اللّه علیه مجاور نشسته بودم تا حل شد. این بار نیز قصد آنجا کردم و سه ماه بر سر تربت وی مجاور بودم هر روز سه غسل میکردم و سی طهارت، مر امید کشف آن واقعه را، البته حل نشد. برخاستم و قصد خراسان کردم. اندر ولایت کُمِش، به دیهی رسیدم که آنجا خانقاهی بود و جماعتی از متصوّفه و من مرقعهای خشن داشتم بسنت و از آلت اهل رسم با من هیچ نبود بهجز عصا و رَکوهای. به چشم آن جماعت سخت حقیر نمودم و کس مرا ندانست. ایشان به حکم رسم میگفتند با یکدیگر که: «این از ما نیست.» و راست چنان بود که از ایشان نبودم؛ اما لابد بود آن شب اندر آنجا بودن.
آن شب مرا بر بامی بنشاندند و خود بر بامی بلندتر رفتند، و مرا بر زمینی خشک بنشاندند و نانی سبز گشته پیش من نهادند و به من بوی اَباهایی که ایشان میخوردند میرسید؛ و با من به طنز سخن میگفتند از بامِ بالا. چون از طعام فارغ شدند، خربزه میخوردند و پوست بر سر من میانداخت بر وجه طیبت. حال خود و استخفاف ایشان به دل فرو میخوردم و میگفتم: «بار خدایا، اگر نه آنستی که جامهٔ دوستان تو دارند والا من از ایشان نکشمی.» هرچند که آن طعن ایشان بر من زیادت میشد دل من اندر آن خوشتر همیگشت، تا به کشیدن آن بار، واقعهٔ من حل شد. و اندر وقت بدانستم که مشایخ رحمهم اللّه جُهّال را از برای چه اندر میان خود راه دادهاند و بار ایشان از برای چه میکشند.
این است احکام ملامت بهتمامی با تحقیق آن که پیدا کردم. و باللّه التوفیق.
برگردان به زبان ساده
بدان که مذهب ملامت را اندر این طریقت آن شیخ زمانهٔ خود، حمدون قصار، نشر کرده است، و وی را اندر حقیقت ملامت لطایف بسیار است.
هوش مصنوعی: بدان که مذهب ملامت توسط حمدون قصار، که یکی از بزرگترین شخصیتهای زمان خود بوده، در این مسیر معرفی شده است و واقعیت این است که ملامت دارای جذابیتها و ظرافتهای زیادی است.
از وی رحمة اللّه علیه میآید، گفت: «المَلامَةُ ترکُ السّلامةِ.»
هوش مصنوعی: او میفرماید: «سرزنش کردن، یعنی ترک کردن ایمنی و سلامت.»
ملامت دست بداشتن سلامت بود، و چون کسی قصدا به ترک سلامت خود بگوید و مر بلاها را میان اندر بندد و از مألوفات و راحت جمله تبرا کند مر امید کشف جلال و طلب مال را، تا به رد خلق از خلق نومید گردد و طبعش الفت خود از ایشان بگسلد، هر چند از ایشان گسستهتر بود به حق پیوستهتر بود. پس آنچه روی همه خلق بدان بود و آن سلامت است مر اهل ملامت را پشت بدان بود، تا همشان خلاف هُموم باشد و همّتشان خلاف هِمم. اندراوصاف خود وحدانی باشند؛ چنانکه احمدبن فاتک روایت کرد از حسین منصور که او را پرسیدند: «مَنِ الصّوفیّ؟» قال: «وحدانی الذّات.»
هوش مصنوعی: ملامت زمانی آغاز میشود که فردی به عمد از سلامت خود دست بکشد و خود را درگیر مشکلات کند و از لذات و راحتیهای معمولی فاصله بگیرد. او باید از امید به جلال و ثروت دست بکشد تا از دیگران ناامید شود و ارتباط خود را با آنها قطع کند. هرچه بیشتر از دیگران دور شود، به حقیقت نزدیکتر خواهد شد. بنابراین، آنچه برای عموم مردم خوب است، یعنی سلامت، برای اهل ملامت به نوعی جدایی تبدیل میشود، تا افکار و ارادههایشان متفاوت باشد. در درون خود آنها باید به وحدت دست یابند؛ به طور مشابه، مانند آنچه احمد بن فاتک از حسین منصور نقل کرده است که وقتی از او پرسیدند: "صوفی کیست؟"، او پاسخ داد: "کسی که ذاتش واحد است."
و از حمدون -رَحِمَهُ اللّه- پرسیدند از ملامت. گفت: «راه آن بر خلق دشوار است؛ اما طرفی بگویم: رجاءُ المُرْجِئَةِ و خوفُ القَدَریِّةِ. ترس قدریان و رجای مُرجِئان صفت ملامتی بود.»
هوش مصنوعی: از حمدون سؤال کردند درباره ملامت. او گفت: «این موضوع برای مردم دشوار است؛ اما میتوانم بگویم: امید به مرجئه و ترس از قدریه. ترس از قدریه و امید به مرجئه نشانهای از ملامتپذیری است.»
و اندر تحت این رمزی است: بدان که به هیچ چیز از این طبع از درگاه خداوند تعالی نَفورتر از آن نگردد که به جاه خلق، و آدمی را آن مقدار بسنده باشد که کسی گوید نیکومردی است، و او را بستاید. وی جان و دل بدو دهد و از خدای تعالی بدو بازماند. پس خایف پیوسته میکوشد که از محل خطر دور باشد و اندر این کوشش مر طالب را دو خطر باشد: یکی خوف حجاب خلق و دیگر منع فعلی که خلق بدان فعل بدو بزهکار گردند و زبان ملامت بدو دراز کنند. نه روی آن که با جاه ایشان بیارامد و نه برگ آن که ایشان را به ملامت خود بزهکار کند. پس ملامتی را باید که نخست خصومت دنیایی و عقبایی از خلق منقطع کند بدانچه وی را گویند و مر نجات دل را فعلی کند که نه آن در شریعت کبیره باشد و نه صغیره؛ تا مردمان وی را رد کنند؛ تا خوفش اندر معاملت چون خوف قدریان باشد و رجایش اندر معاملت ملامت کنندگان چون رجای مُرجیان باشد.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که شخص باید مراقب باشد تا از توجه و ستایش مردم فاصله بگیرد، زیرا این موضوع ناپسندترین چیز در نزد خداوند است. انسان باید به اندازهای اعتماد به نفس داشته باشد که کسی او را ستایش کند، اما نباید این ستایش او را از یاد خدا غافل کند. در تلاش برای دوری از خطرات، فرد با دو مشکل مواجه میشود: یکی ترس از قضاوت مردم و دیگری ترس از اینکه اعمالش مورد قضاوت قرار گیرد و به او انتقاد کنند. برای جلوگیری از این ملامتها، باید انسانی باشید که ارتباطش با مردم را قطع کند و به انجام کارهایی بپردازد که در دین نه بر زشتی و نه بر خوبی آن تأکید شده باشد، تا مردم او را رد کنند و در نتیجه از نگرانی نسبت به قضاوت آنها در امان باشد.
و اندر حقیقت دوستی هیچ چیز خوشتر از ملامت نیست؛ از آن که ملامت دوست را بر دل دوست اثر نباشد و دوست را جز بر سر کوی دوست گذر نباشد، و اغیار را بر دل دوست خطر نباشد؛ «لإنَّ الملامةَ رَوْضَةُ العاشِقینَ و نُطْهَةُ المُحِّبینَ و راحَةُ المُشْتاقینَ و سُرورُ المریدینَ.»
هوش مصنوعی: دوستی واقعاً هیچ چیز شیرینتر از ملامت نیست؛ چرا که ملامت میان دوستان تأثیری بر دل یکدیگر ندارد و دوستی تنها در کوچهی دوست خودش را نشان میدهد. همچنین، دیگران هیچ خطری برای دل دوست ایجاد نمیکنند. به عبارتی، ملامت برای عاشقان مانند باغی است، برای عاشقان مانند جوی آبی، برای دلتنگان مانند آرامشی و برای جویندگان حقیقت مانند شادیای است.
و مخصوصاند این طایفه از ثقلین به اختیار کردن ملامت تن از برای سلامت دل، و هیچ کس را از خلایق از مقربان و کروبیان و روحانیان این درجه نبوده است و از امم پیشین نیز از عباد و زهاد و اعیان خلق که بودهاند این مرتبه نه، بجزگروهی را از این امت که سالکان طریق انقطاع دلاند.
هوش مصنوعی: این گروه خاص از انسانها، خود را به تحمل زحمات و مشکلات میسپارند تا قلبشان سالم بماند و هیچ کسی از بین نزدیکان خداوند، فرشتگان و روحانیون در چنین مقام و جایگاهی نبوده است. همچنین در میان امتهای پیشین نیز از عابدان و زاهدان، کسی به این مرتبه نرسیده است، جز عدهای از این امت که در راه قطع تعلقات قلبی گام برمیدارند.
اما به نزدیک من طلب ملامت عین ریا بود و ریا عین نفاق؛ از آنچه مُرایی راهی رود که خلق ورا قبول کند و ملامتی بتکلف راهی رود که خلق ورا رد کند و هر دو گروه اندر خلق ماندهاند و از نشان برون گذر ندارند، تا یکی بدین معاملت برون آمده است و یکی بدان معاملت. و درویش را جز حدیث حق بر دل نگذرد و چون از خلق دل گسسته بود از این هر دو معنی فارغ بود و هیچ چیز پای بند وی نیاید.
هوش مصنوعی: تقریباً بهنظر میرسد که درخواست ملامت از دیگران نشاندهندهی ریاکاری است و ریاکاری درواقع نشانهای از نفاق است. شخص ریاکار تلاش میکند تا راحتی مورد قبول همگان را به دست آورد، در حالی که ملامتگر با تظاهر سعی میکند دیگران را رد کند. هر دو گروه در بین مردم ماندهاند و قادر به عبور از ظواهر نیستند؛ یکی از این روش بیرون آمده و دیگری با روش دیگری خارج شده است. درویش تنها به حقیقت توجه میکند و چون ارتباطش را با مردم قطع کرده است، از هر دو نگرش بینیاز است و هیچ چیز نمیتواند او را به خود وابسته کند.
وقتی مرا با یکی از ملامتیان ماوراء النهر صحبت افتاد. چون من منبسط شدم اندر صحبت، گفتم: «ای اخی، مرادت اندر این افعال شوریده چه چیز است؟» گفت: «سپری کردن خلق اندر خود.» گفتم: «این خلق بسیارند و تو عمر و روزگار و مکانت آن نیابی که خلایق را اندر خود سپری کنی، همیخود را اندر خلق سپری کن تا از این همه مشغولی بازرهی.»
هوش مصنوعی: من با یکی از ملامتیان در ماوراء النهر صحبت میکردم. وقتی به گفتگو مشغول شدم، پرسیدم: «برادر، هدف تو از این رفتارهای عجیب چیست؟» او پاسخ داد: «صرف وقت بر روی دیگران.» گفتم: «این افراد بسیارند و تو نه عمر کافی داری و نه فرصت و مقام لازم برای اینکه همه را در خود بگنجانی. بهتر است به جای اینکه خود را در آغوش دیگران قرار دهی، خود را در درون آنها ببینی تا از این همه مشغله رها شوی.»
و گروهی بوند که به خلق مشغول بوند، پندارند که خلق نیز بدیشان مشغولاند.
هوش مصنوعی: گروهی بودند که به آفرینش مشغول بودند و تصور میکردند دیگران هم به همین کار مشغولاند.
پس هیچ کس تو را مینبیند. تو خود را میمبین. آفت روزگار تو از دیدهٔ توست. تو را با غیرچه کار؟ کسی را که شفا از احتما باید طلبید او از تناول طلبد، از مردمان نباشد.
هوش مصنوعی: پس هیچکس تو را نمیبیند و تو نیز خود را نمینگری. مشکلات و سختیهای زندگی تو از دیدگاه تو نشأت میگیرد. چرا باید به نظر دیگران توجه کنی؟ کسی که باید به شفا و بهبودی برسد، از چیزهای مادی و ظاهری نمیتواند کمکی بگیرد و نباید از دیگران توقع داشته باشد.
و باز گروهی مر ریاضت نفس را ملامتی کنند، تا به خواری خلق نفسشان ادب گیرد و داد خود از وی بیابند؛ که خوشتر وقتی مر ایشان را آن بود که نفس خود را اندر بلا و خواری یابند.
هوش مصنوعی: برخی افراد بر این باورند که ریاضت نفس باید به گونهای باشد که انسان را به خاری و ذلت بکشاند تا درسی برای نفس خود باشد و از آنجا که در این حالت است که میتواند به خود را در درس گرفتن وادارد. آنها میخواهند که وقتی نفسشان در رنج و خاری باشد، بیشتر به خود توجه کنند و اصلاح شوند.
و از خواجه ابراهیم ادهم رحمة اللّه علیه روایت آرند که یکی وی را پرسید که: «هرگز خود را به مراد خود رسیده دیدی؟» گفتا: «بلی، دوبار دیدهام:
هوش مصنوعی: روایت شده است که شخصی از خواجه ابراهیم ادهم رحمتاللهعلیه پرسید: «آیا تاکنون به اهداف و آرزوهایت رسیدهای؟» و او پاسخ داد: «بله، این را دو بار تجربه کردهام.»
یک بار در کشتی نشسته بودم و کس اندر آنجا مرا نشناخت و جامهٔ خَلَق داشتم و موی دراز گشته، و بر حالی بودم که اهل آن کشتی بر من فسوس و خنده ستانی میکردند و اندر کشتی با آن قوم مسخرهای بود که هر زمان بیامدی و موی من بکشیدی و بکندی، و با من به وجه تَسْخَر استخفاف کردی و من خود را به مراد خود مییافتمی و بدان ذَلِّ نفس خود شاد همیبودمی. تا روزی آن شادی به غایت برسید و آن چنان بود که روزی آن مسخره برخاست و بر من بول انداخت.
هوش مصنوعی: یک بار در کشتی نشسته بودم و هیچکس آنجا مرا نمیشناخت. لباس سادهای به تن داشتم و موهایم طولانی شده بود. در آن حالت، مسافران کشتی به من میخندیدند و عدهای بودند که همیشه با من شوخی میکردند و موهایم را میکشیدند. من نیز خود را راضی میدیدم و به خاطر خرد شدن خود خوشحال بودم. تا این که یک روز آن خوشحالی به اوج خود رسید و یک نفر از آن مسخرهها ناگهان بر من آب دهان انداخت.
و دیگر بار اندر بارانی عظیم به دهی فراز رسیدم و سرمای زمستان مرا غلبه کرده بود و مرقعه بر تن من تر گشته. به مسجدی فراز رسیدم. مرا اندر آنجا نگذاشتند و دیگر مسجد وسدیگر همچنان. عاجز آمدم و سرما بر تن من قوت گرفت. با تون گرمابه اندر آمدم و دامن خود بدان آتش اندر کشیدم دود آن به زیر من برآمد. جامه و رویم سیاه شد. آن شب به مراد خود رسیده بودم.»
هوش مصنوعی: بار دیگر به دهی رسیدم که باران زیادی میبارید و سرمای زمستان به شدت مرا آزار میداد. لباس من خیس شده بود. به یک مسجد رفتم، اما اجازه ورود به من ندادند و وضعیت در دیگر مساجد هم همین بود. به شدت ناامید شدم و سرما بیشتر بر من غلبه کرد. به گرمابهای رفتم و برای گرم شدن لباس خود را در آتش قرار دادم، دود آن بالا آمد و باعث سیاه شدن لباس و صورتم شد. در آن شب به هدفم دست یافتم.
و مرا که علی بن عثمان الجلابیام وفقنی اللّه وقتی واقعهای افتاد و بسیار مجاهدت کردم امید آن را که واقعه حل شود، نشد. و وقتی پیش از آن مرا از آن جنس واقعهای افتاده بود، به گور شیخ بایزید رحمة اللّه علیه مجاور نشسته بودم تا حل شد. این بار نیز قصد آنجا کردم و سه ماه بر سر تربت وی مجاور بودم هر روز سه غسل میکردم و سی طهارت، مر امید کشف آن واقعه را، البته حل نشد. برخاستم و قصد خراسان کردم. اندر ولایت کُمِش، به دیهی رسیدم که آنجا خانقاهی بود و جماعتی از متصوّفه و من مرقعهای خشن داشتم بسنت و از آلت اهل رسم با من هیچ نبود بهجز عصا و رَکوهای. به چشم آن جماعت سخت حقیر نمودم و کس مرا ندانست. ایشان به حکم رسم میگفتند با یکدیگر که: «این از ما نیست.» و راست چنان بود که از ایشان نبودم؛ اما لابد بود آن شب اندر آنجا بودن.
هوش مصنوعی: من علی بن عثمان الجلابی هستم و خداوند مرا توفیق داد در زمانی که اتفاقی افتاد و من بسیار تلاش کردم تا آن مشکل حل شود، اما موفق نشدم. قبل از آن، واقعهای مشابه برایم پیش آمده بود و من در کنار قبر شیخ بایزید رحمتاللهعلیه نشسته بودم تا مشکل حل شود. این بار نیز تصمیم داشتم به آنجا بروم و سه ماه در کنار مزار او ماندم و هر روز سه بار غسل میکردم و طهارت میگرفتم، اما نتیجهای نگرفتم. از آنجا برخاستم و به سوی خراسان رفتم. در ناحیه کُمِش به دهکدهای رسیدم که در آن خانقاهی بود و جمعی از صوفیان در آنجا حضور داشتند. من نیز لباس بسیار سادهای به تن داشتم و چیزی از وسایل اهل تصوف جز یک عصا و یک چفیه (رَکوه) با خود نداشتم. به چشم آن جماعت، به شدت مورد تحقیر واقع شدم و هیچکس مرا نشناخت. آنها با هم میگفتند که: «این فرد از ما نیست.» و حقیقتاً هم اصلاً از آنها نبودم، ولی مجبور بودم که آن شب را در آنجا بمانم.
آن شب مرا بر بامی بنشاندند و خود بر بامی بلندتر رفتند، و مرا بر زمینی خشک بنشاندند و نانی سبز گشته پیش من نهادند و به من بوی اَباهایی که ایشان میخوردند میرسید؛ و با من به طنز سخن میگفتند از بامِ بالا. چون از طعام فارغ شدند، خربزه میخوردند و پوست بر سر من میانداخت بر وجه طیبت. حال خود و استخفاف ایشان به دل فرو میخوردم و میگفتم: «بار خدایا، اگر نه آنستی که جامهٔ دوستان تو دارند والا من از ایشان نکشمی.» هرچند که آن طعن ایشان بر من زیادت میشد دل من اندر آن خوشتر همیگشت، تا به کشیدن آن بار، واقعهٔ من حل شد. و اندر وقت بدانستم که مشایخ رحمهم اللّه جُهّال را از برای چه اندر میان خود راه دادهاند و بار ایشان از برای چه میکشند.
هوش مصنوعی: آن شب مرا بر بامی نشاندند و خودشان بر بامی بلندتر رفتند. آنجا مرا روی زمین خشک نشاندند و نانی سبز رنگ جلویم گذاشتند، و بویی که از غذایی که آنها میخوردند به مشامم میرسید. آنها از بالای بام با من با طنز صحبت میکردند. وقتی که از خوردن غذا فارغ شدند، خربزه خوردند و پوست آن را بر سر من میانداختند. در دل خودم آن وضع و رفتار آنها را میخوردم و به خدا میگفتم: «خدایا، اگر اینها دوستان تو هستند، من چه چیزی از آنها دارم؟» با اینکه طعنههای آنها به من بیشتر میشد، اما در دل من احساس خوبی به وجود میآمد. تا اینکه در نهایت، متوجه شدم که چرا مشایخ، جهل را در میان خود تحمل میکنند و بار آنها را بر دوش میکشند.
این است احکام ملامت بهتمامی با تحقیق آن که پیدا کردم. و باللّه التوفیق.
هوش مصنوعی: این نتیجهگیری درباره احکام ملامت است که با دقت به آن پرداختهام. به راستی، موفقیت از آن خداوند است.