گنجور

بخش ۳ - فصل

و مشایخ این طریقت را، اندر این معنی، هر یکی را رمزی است و من به مقدار امکان اقاویل ایشان بیارم اندر این کتاب، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.

یکی از متأخران گوید: «لیسَ الفَقیرُ مَنْ خَلا مِنَ الزّادِ، إِنّما الفَقیرُ مَنْ خَلا مِنَ الْمُرادِ.»

فقیر نه آن بود که دستش از متاع و زاد خالی بود، فقیر آن بود که طبعش از مراد خالی بود؛ چنان‌که خداوند تعالی وی را مالی دهد، اگر مراد حفظ مال باشدش غنی بود و اگر مراد ترک مال باشد هم غنی بود؛ که هر دو تصرف است اندر ملک غیر، و فقر ترک تصرف بود.

یحیی بن مُعاذ گوید، رضی اللّه عنه: «عَلامَةُ الفَقْرِ خوفُ الْفَقْرِ.»

علامت صحت فقر آن است که بنده اندر کمال ولایت و قیام مشاهدت و فنای صفت، می‌ترسد از زوال و قطعیت. پس به کمال آن رسید که از قطعیت بترسد.

رُوَیم گوید، رحمة اللّه علیه: «مِنْ نَعْتِ الفَقیرِ حِفْظُ سِرِّه و صیانَةُ نَفْسِه و أداءُ فَرائِضِهِ.»

آن که سرش از اغراض محفوظ باشد و تنش از آفات مصون و احکام فرایض بر وی جاری؛ چنان‌که آن‌چه بر اسرار گذرد اظهار را مشغول نگرداند، و آن‌چه بر اظهار گذرد اسرار را مشغول نگرداند و غلبهٔ آن از گزارد امر بازندارد و این علامت ازالت بشریت بود که کل بنده موافق حق گردد، و این هم به حق گردد.

بشر حافی گوید، رحمة اللّه علیه: «أَفضلُ المقاماتِ إعتقادُ الصَّبْرِ عَلی الفَقْرِ إلی القَبْرِ.»

اعتقاد کردن بر مداومت صبر بر درویشی، و این صبر کردن و اعتقاد کردن از جمله مقامات بنده بود و فقر فنای مقامات بود. پس اعتقاد صبر بر فقر، علامت رؤیت آفت اعمال بود و سِمَت فنای اوصاف؛ اما معنی ظاهر این قول تفضیل فقر است بر غنا و اعتقاد کردن که هرگز روی نگردانم از طریق فقر.

شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «الفقیرُ لایَسْتَغْنی بشیءٍ دونَ اللّه.»

درویش دون حق به هیچ آرام نیابد؛ از آن‌چه جز وی مراد و کامشان نباشد. و ظاهر لفظ آن است که جز بدو توانگری نیابی، چون او را یافتی توانگر شدی. پس هستی تو دون وی است؛ چون توانگری به دون وی نیابی، تو حجاب توانگری گشتی و چون تو از راه برخیزی، توانگر که باشد؟ و این معنی سخت غامض و لطیف است به نزدیک اهل این معنی و حقیقت معنی این آن بود که: «اَلْفقرُ لایُسْتغنَی عنه.» یعنی فقر آن بود که هرگز مر آن را غنا نباشد.

و این آن معنی است که آن پیر گفت -رَضِيَ اللّهُ عنه- که: «اندوه ما ابدی است. نه هرگز همّت ما مقصود را بیابد و نه کلّیت ما نیست گردد اندر دنیا و آخرت»؛ از آن‌چه یافتن چیزی را مجانست باید و وی جنس نه، و اعراض از حدیث وی را غفلت باید و درویش، غافل نه. پس گرفتاری ای است فتاده همیشگی، و راهی پیش آمده مشکل و آن دوستی است با آن که کس را به دیدار وی راه نه و وصال وی از جنس، مقدور خلق نه و بر فنا تبدّل صورت نه و بر بقا تغیّر روا نه. هرگز فانی باقی شود تا وصلت بود و یا باقی فانی شود تا قربت بود؟ کار دوستان وی از سر به سر. تسلّی دل را عبارتی مزخرف ساخته و آرام جان را مقامات و منازل و طریق هویدا گردانیده. عبارتشان از خود به خود، مقاماتشان از جنس به جنس و حق تعالی منزّه از اوصاف و احوال خلق.

و ابوالحسن نوری رحمة اللّه علیه گوید: «نَعْتُ الْفقیرِ السّکونُ عندَ العَدَمِ و الْبَذْلُ عندَ الوُجُودِ.»

چون نیابند، خاموش باشند و چون بیابند، دیگری را بدان اولی‌تر از خود دانند و بذل کنند. پس آن را که مراد لقمه‌ای باشد، چون از مراد بازماند، دلش ساکن بود و چون آن لقمه پدیدار آید، آن را که اولی‌تر از خود داند بدان، آن را بدو دهد. و اندر این قول دو معنی است: سکونش در حال عدم رضا بود و بذلش در حال وجود محبّت؛ از آن‌چه راضی قابل خلعت بود و اندر خلعت نشان قربت بود و محبّت تارک خلعت بود که اندر خلعت نشان فرقت بود. سکونش اندر عدم، انتظار وجود بود و چون موجود گشت، آن وجود غیر وی بود و وی را با غیر آرام نبود، به ترکِ آن بگفت. و این معنی قول شیخ المشایخ ابوالقاسم الجنید بن محمّد -رَضِيَ اللّهُ عَنه- است: «الفَقْرُ خُلُقُ القَلْبِ عَنِ الأشْکالِ.» چون دل از اندیشهٔ شکل خالی بود و شکل موجود، به‌جز انداختن آن چه روی بود؟

شبلی گوید، رحمة الله علیه: «اَلْفَقرُ بحرُ البَلاءِ وَبَلاءُهُ کلُّهُ عِزٌّ.»

درویشی دریای بلاست و بلاهای وی جمله عزّ است. عزّ نصیب غیر است، مبتلا در عین بلاست؛ وی را از عزّ چه خبر؟ تا آنگاه که از بلا به مُبلی نگرد، آنگاه بلاش بجمله عزّ گردد و عزّش جمله وقت و وقتش جمله محبّت و محبّتش جمله مشاهدت؛ تا دِماغ محلّ دیدار شود از غلبهٔ خیال؛ تا بی دیده، بیننده گردد و بی گوش شنونده. و بس عزیز بنده‌ای باشد که بار بلای دوست کشد؛ که بلا عزّ بر حقیقت است و نَعما ذُلّ بر حقیقت؛ از آن‌چه عزّ آن بود که بنده را به حق حاضر کند و ذلّ آن که غایب کند. و بلای فقر نشان حضور است و راحت غنا نشان غیبت است. پس حاضر به حق عزیز باشد و غایب از حق ذلیل. این معنی را که بلای آن مشاهدت است و ادبارش انس، تعلّق به هر صفت از آن که باشد غنیمت بود.

جنید گوید، رحمة اللّه علیه: «یا مَعْشَرَ الفُقَراء، إنّکم تُعرَفُونَ باللّه و تُکْرَمُونَ لِلّهِ، فَانْظُروا کیف تَکُونُونَ مَعَ اللّهِ إذا خَلَوْتُم بِهِ.»

ای شما که درویشانید، شما را به خداوند شما شناسند و از برای وی را کرامت کنند. بنگرید تا اندر خلأ با وی چگونه می‌باشید؛ یعنی چون خلق شما را درویش خوانند، حقّ شما را بگزاردند، شما حقّ طریقت درویشی چگونه خواهید گزارد؟ و اگر خلق شما را به نامی دیگر خوانند به خلاف دعوی شما، آن از ایشان مبینید که شما نیز انصاف دعوی خویش می‌ندهید؛ که باز پس تر از آن کسی نبود که خلقش از آنِ او دانند و او از آن او نباشد و خنک آن کسی که خلقش از آن او دانند و او از آن او بود و عزیزتر آن که خلق او را نه از آن حق دانند و او از آن حق بود. مَثَل آن که خلقش از آن او دانند و او نه از آن او باشد چون یکی بود که دعوی طبیبی کند و بیماران را علاج کند و چون خود بیمار شود طبیب دیگرش باید. و مَثَل آن که خلقش از آنِ حق دانند و او از آنِ حق باشد، چون یکی بود که دعوی طبیبی کند و بیماران را علاج کند و چون خود بیمار شود، داروی خود نیز داند کردن. و مَثَل آن که خلقش نه از آنِ حق دانند و او از آنِ حق بود، چون یکی بود که طبیب باشد و خلق را بدان علم نه، و وی از مشغولی خلق، فارغ و خود را به غذاهای موافق و شربتهای نیکو و مفرحهای سازگار و هواهای معتدل نیکو می‌دارد تا بیمار نگردد، و چشم خلق از جمله احوال او فرودوخته باشد.

و بعضی از متأخران گفته‌اند: «الفَقْرُ عدمٌ بِلاوُجود.»

و عبارت از این قول منقطع است؛ ازیرا که معدوم شیء نباشد و عبارت جز از شیء نتوان کرد. پس این‌جا چنین صورت بود که فقر هیچ چیزی نبود، و عبارات و اجتماع جملهٔ اولیای خدای تعالی بر اصلی نباشد که اندر عین خود فانی و معدوم باشد. و این‌جا از این عبارات، نی عدمِ عین خواهند، که عدمِ آفت خواهند از عین و کلّ اوصاف آدمی آفت بود و چون آفت نفی شود، آن فنای صفت باشد و فنای صفت، آلت رسیدن و نارسیدن از پیش ایشان برگیرد؛ مر ایشان را عدم روش نفی عین نماید و اندر آن هلاک گردند.

و من گروهی دیدم از متکلمان که صورت این معلوم نکرده بودند و بر این می‌خندیدند که: «این سخن معقول نیست.» و گروهی دیدم از مدعیان که نامعقول چیزی را اعتقاد کرده بودند و اصل قصه معلومشان نبود و می‌گفتند که: «فقر عدم بلا وجود است.» و هر دو گروه بر خطا بودند. یکی از ایشان به جهل مر حق را منکر شد و دیگری جهل را حال ساخت و بدان پدیدار آمد.

و مراد عدم و فنا اندر عبارات این طایفه، برسیدن آلت مذموم بود و صفتی ناستوده اندر طلب صفتی محمود، نه عدم معنی به وجود آلت طلب.

و فی الجمله درویش در کلّ معانی فقر عاریت است و اندر کلّ اسباب اصل بیگانه؛ اما گذرگاه اسرار ربّانی است. تا امور وی مکتسب وی بود، فعل را نسبت بدو بود و معانی را اضافت بدو و چون امور وی از بند کسب رها شد، نسبت فعل از او منقطع بود. آنگاه آن‌چه بر وی گذرد، او راه آن چیز باشد، نه راهبر آن؛ پس هیچ چیز را به خود نکشد و از خود دفع نکند. همه از آنِ غیر است آن‌چه بر وی نشان کند.

و دیدم گروهی را از مدعیان ارباب اللسان که نفی کمالشان از ادراک این قصه، می نفی وجود نمود، و این خود سخت عزیز است. و دیدم که نفی مرادشان از حقیقت فقر می نفی صفت نمود اندر عین فقر. و دیدم که نفی طلب حق و حقیقت را می فقر و صفوت خوانند و دیدم که اثبات هواشان می نفی کل نمود و هر کسی اندر درجتی از حجب فقر اندر مانده بودند؛ از آن‌چه پندار این حدیث مرد را علامت کمال ولایت بود و بوی و نهمت این حدیث غایة الغایات. به عین این تولاکردن محل کمال است.

پس طالب این قصه را چاره نیست از راه ایشان رفتن و مقاماتشان سپَردن و عبارت ایشان بدانستن، تا عامّی نباشد اندر محل خصوصیت؛ که عوامّ اصول از اصول معرض بود و عوامّ فروع از فروع. مصیب کسی که از فروع بازماند؛ که به اصولش نسبتی بود. چون از اصول بازماند به هیچ جایش نسبت نماند و این جمله آن را گفتم تا راه این معانی بسپَری و به رعایت حقّ آن مشغولی باشی.

اکنون من طرفی از اهل این طایفه اندر باب تصوّف پیدا کنم. آنگاه اسامی الرجال بیارم. آنگاه احکام حقایق معارف و شرایع بیان کنم. آنگاه اختلاف مذاهب مشایخ متصوّفه بیارم. آنگاه آداب و رموز و مقاماتشان، به مقدار امکان، شرح دهم تا بر تو و خوانندگان، حقیقت این کشف گردد. و باللّه التوفیق.

اطلاعات

منبع اولیه: محمودرضا رجایی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و مشایخ این طریقت را، اندر این معنی، هر یکی را رمزی است و من به مقدار امکان اقاویل ایشان بیارم اندر این کتاب، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
هوش مصنوعی: مشایخ این روش هر کدام در این زمینه رمزهایی دارند و من سعی می‌کنم تا حد امکان اصول و نظرات آن‌ها را در این کتاب بی‌آورم، اگر خدا بخواهد.
یکی از متأخران گوید: «لیسَ الفَقیرُ مَنْ خَلا مِنَ الزّادِ، إِنّما الفَقیرُ مَنْ خَلا مِنَ الْمُرادِ.»
هوش مصنوعی: یکی از دانشمندان اخیر می‌گوید: «فقیر کسی نیست که از خوراک و دارایی خالی باشد، بلکه فقیر کسی است که از خواسته و آرزو خالی است.»
فقیر نه آن بود که دستش از متاع و زاد خالی بود، فقیر آن بود که طبعش از مراد خالی بود؛ چنان‌که خداوند تعالی وی را مالی دهد، اگر مراد حفظ مال باشدش غنی بود و اگر مراد ترک مال باشد هم غنی بود؛ که هر دو تصرف است اندر ملک غیر، و فقر ترک تصرف بود.
هوش مصنوعی: فقیر کسی نیست که از نظر مالی فقیر باشد، بلکه کسی است که از نظر روحی و خواسته‌هایش تهی است. اگر خداوند به چنین فردی مالی عطا کند و او تنها به دنبال حفظ آن مال باشد، در واقع ثروتمند است. همچنین اگر خواسته‌اش ترک مال باشد، باز هم ثروتمند است. زیرا در هر دو حالت او در حال مدیریت چیزی است که متعلق به خود او نیست و فقر به معنای نداشتن کنترل و اختیار بر امور زندگی‌اش است.
یحیی بن مُعاذ گوید، رضی اللّه عنه: «عَلامَةُ الفَقْرِ خوفُ الْفَقْرِ.»
هوش مصنوعی: یحیی بن معاذ می‌گوید: «نشانه فقیر بودن، ترس از فقر است.»
علامت صحت فقر آن است که بنده اندر کمال ولایت و قیام مشاهدت و فنای صفت، می‌ترسد از زوال و قطعیت. پس به کمال آن رسید که از قطعیت بترسد.
هوش مصنوعی: نشانه درست بودن فقر این است که انسان در عین رسیدن به بالاترین مراحل ولایت و مشاهده حقیقت و فانی شدن در صفات، از زوال و قطعیت می‌ترسد. بنابراین، او به کمالی دست می‌یابد که از قطعیت هراس دارد.
رُوَیم گوید، رحمة اللّه علیه: «مِنْ نَعْتِ الفَقیرِ حِفْظُ سِرِّه و صیانَةُ نَفْسِه و أداءُ فَرائِضِهِ.»
هوش مصنوعی: رویم می‌گوید: «از ویژگی‌های فقیر این است که راز خود را حفظ کند، نفس خود را محافظت کند و وظایفش را به درستی انجام دهد.»
آن که سرش از اغراض محفوظ باشد و تنش از آفات مصون و احکام فرایض بر وی جاری؛ چنان‌که آن‌چه بر اسرار گذرد اظهار را مشغول نگرداند، و آن‌چه بر اظهار گذرد اسرار را مشغول نگرداند و غلبهٔ آن از گزارد امر بازندارد و این علامت ازالت بشریت بود که کل بنده موافق حق گردد، و این هم به حق گردد.
هوش مصنوعی: کسی که از خواسته‌های شخصی حفاظت شده باشد و بدنش از خطرات دور باشد و احکام واجب بر او جاری شود؛ به‌طوری‌که آنچه به دلایل درونی او مربوط می‌شود، او را مشغول نکند و آنچه به امور ظاهری مربوط می‌شود، اسرارش را تحت تأثیر قرار ندهد. همچنین وقتی که این حالت غلبه پیدا کند، او را از انجام وظایفش باز نخواهد داشت. این نشانه‌ای است از زوال بشریت که همه بندگان مطابق حق شوند و این نیز به حق برمی‌گردد.
بشر حافی گوید، رحمة اللّه علیه: «أَفضلُ المقاماتِ إعتقادُ الصَّبْرِ عَلی الفَقْرِ إلی القَبْرِ.»
هوش مصنوعی: بشر حافی می‌گوید: «بهترین جایگاه، اعتقاد به صبر در برابر فقر تا زمان مرگ است.»
اعتقاد کردن بر مداومت صبر بر درویشی، و این صبر کردن و اعتقاد کردن از جمله مقامات بنده بود و فقر فنای مقامات بود. پس اعتقاد صبر بر فقر، علامت رؤیت آفت اعمال بود و سِمَت فنای اوصاف؛ اما معنی ظاهر این قول تفضیل فقر است بر غنا و اعتقاد کردن که هرگز روی نگردانم از طریق فقر.
هوش مصنوعی: باور به استمرار صبر در مسیر درویشی، و این صبر و باور به آن، از جمله ویژگی‌های بندگی به شمار می‌رود و فقر، نابودی ویژگی‌هاست. بنابراین، باور به صبر در برابر فقر نشان‌دهنده درک نواقص اعمال است و نمادی از نابودی صفات است. اما معنای آشکار این بیان، برتری فقر بر ثروت و اعتقاد به عدم انصراف از راه فقر است.
شبلی گوید، رحمة اللّه علیه: «الفقیرُ لایَسْتَغْنی بشیءٍ دونَ اللّه.»
هوش مصنوعی: شبلی می‌گوید: «فقیر، بدون خدا نمی‌تواند از هیچ چیزی بی‌نیاز باشد.»
درویش دون حق به هیچ آرام نیابد؛ از آن‌چه جز وی مراد و کامشان نباشد. و ظاهر لفظ آن است که جز بدو توانگری نیابی، چون او را یافتی توانگر شدی. پس هستی تو دون وی است؛ چون توانگری به دون وی نیابی، تو حجاب توانگری گشتی و چون تو از راه برخیزی، توانگر که باشد؟ و این معنی سخت غامض و لطیف است به نزدیک اهل این معنی و حقیقت معنی این آن بود که: «اَلْفقرُ لایُسْتغنَی عنه.» یعنی فقر آن بود که هرگز مر آن را غنا نباشد.
هوش مصنوعی: درویشی که حقیقت را نادیده بگیرد، هیچگاه آرامش نخواهد یافت، زیرا خاص او نیست که به دنبال چیزهایی غیر از خود او برود. به نظر می‌رسد که تنها ثروت واقعی در نزد اوست و پس از یافتن او، تو ثروتمند می‌شوی. اما وجود تو در سایه اوست؛ چرا که هیچ ثروتی بدون او به دست نخواهد آمد و تو با این محدودیت مانع از دستیابی به ثروت می‌شوی. اگر از این مسیر دور شوی، ثروتمند چه کسی خواهد بود؟ این مفهوم بسیار پیچیده و ظریف است برای کسانی که با آن آشنا هستند و حقیقت آن به این معناست که فقر هرگز به تنهایی نمی‌تواند به ثروت تبدیل شود.
و این آن معنی است که آن پیر گفت -رَضِيَ اللّهُ عنه- که: «اندوه ما ابدی است. نه هرگز همّت ما مقصود را بیابد و نه کلّیت ما نیست گردد اندر دنیا و آخرت»؛ از آن‌چه یافتن چیزی را مجانست باید و وی جنس نه، و اعراض از حدیث وی را غفلت باید و درویش، غافل نه. پس گرفتاری ای است فتاده همیشگی، و راهی پیش آمده مشکل و آن دوستی است با آن که کس را به دیدار وی راه نه و وصال وی از جنس، مقدور خلق نه و بر فنا تبدّل صورت نه و بر بقا تغیّر روا نه. هرگز فانی باقی شود تا وصلت بود و یا باقی فانی شود تا قربت بود؟ کار دوستان وی از سر به سر. تسلّی دل را عبارتی مزخرف ساخته و آرام جان را مقامات و منازل و طریق هویدا گردانیده. عبارتشان از خود به خود، مقاماتشان از جنس به جنس و حق تعالی منزّه از اوصاف و احوال خلق.
هوش مصنوعی: این گفته‌ها از یک پیر حکیم است که بیان می‌کند: «غم و اندوه ما همیشگی است. نه هدف ما هرگز به دست می‌آید و نه وضعیت کلی ما در دنیا و آخرت بهبود می‌یابد.» او به این نکته اشاره دارد که برای رسیدن به چیزی خاص، باید تلاش ویژه‌ای صورت گیرد و از هرگونه غافلی فاصله گرفت، در حالی که درویش به این غفلت دچار نمی‌شود. بنابراین، این یک وضعیت همیشگی است که در آن با مشکلاتی مواجهیم و دوستی با کسی وجود دارد که ملاقات با او ممکن نیست و رسیدن به او برای کسی مقدور نیست. همچنین، تغییر شکل و حالت او ممکن نیست. هیچ‌گاهفانی نمی‌تواند باقی بماند تا دوستی برقرار شود و هیچ باقی نمی‌تواند به فناء برسد تا نزدیکی حاصل شود. دوستان او با همه‌ی وجود درگیرند. برای تسلی بخشیدن به دل و آرامش جان، عبارات و کلمات را ساخته‌اند و مسیرها و مراحل را برای درک بهتر مشخص کرده‌اند. عبارات آنها به خودی خود ارزشمندند و مراحل مختلفی که مطرح می‌کنند از یک جنبه به جنبه‌ای دیگر منتقل می‌شود و خداوند از هر گونه توصیف و حالتی که به مخلوقات مربوط می‌شود، برتری دارد.
و ابوالحسن نوری رحمة اللّه علیه گوید: «نَعْتُ الْفقیرِ السّکونُ عندَ العَدَمِ و الْبَذْلُ عندَ الوُجُودِ.»
هوش مصنوعی: ابوالحسن نوری می‌فرماید: «نشانه فقیر این است که در زمان نبودن مال آرامش داشته باشد و در زمان داشتن مال، generosity نشان دهد.»
چون نیابند، خاموش باشند و چون بیابند، دیگری را بدان اولی‌تر از خود دانند و بذل کنند. پس آن را که مراد لقمه‌ای باشد، چون از مراد بازماند، دلش ساکن بود و چون آن لقمه پدیدار آید، آن را که اولی‌تر از خود داند بدان، آن را بدو دهد. و اندر این قول دو معنی است: سکونش در حال عدم رضا بود و بذلش در حال وجود محبّت؛ از آن‌چه راضی قابل خلعت بود و اندر خلعت نشان قربت بود و محبّت تارک خلعت بود که اندر خلعت نشان فرقت بود. سکونش اندر عدم، انتظار وجود بود و چون موجود گشت، آن وجود غیر وی بود و وی را با غیر آرام نبود، به ترکِ آن بگفت. و این معنی قول شیخ المشایخ ابوالقاسم الجنید بن محمّد -رَضِيَ اللّهُ عَنه- است: «الفَقْرُ خُلُقُ القَلْبِ عَنِ الأشْکالِ.» چون دل از اندیشهٔ شکل خالی بود و شکل موجود، به‌جز انداختن آن چه روی بود؟
هوش مصنوعی: اگر کسی چیزی را پیدا نکند، بهتر است سکوت کند و زمانی که آن را پیدا کرد، باید دیگران را از خود واجدتر بداند و آن را به آنها اهدا کند. بنابراین اگر هدف او لقمه‌ای باشد و نتواند به آن برسد، باید دلش آرام باشد. وقتی آن لقمه ظاهر شود، او باید آن را به کسی بدهد که آن را بیشتر از خود شایسته می‌داند. در این گفتار دو معنا وجود دارد: آرامش او در زمان نبودن خواسته و بخشش او در زمان وجود آن، ناشی از محبت است. در حالتی که هنوز چیزی در دست ندارد، دل او منتظر وجود آن است و وقتی آن چیز موجود می‌شود، به نظر او آن چیز مربوط به او نیست و بنابراین آرامش خود را با ترک آن حفظ می‌کند. این بیان به گفته یکی از بزرگان اشاره می‌کند که فقر یعنی خالی بودن قلب از شبهات و اشکال. وقتی دل از افکار و بررسی‌های ظاهری خالی باشد، دیگر چه نیازی به شکل‌های ظاهری دارد؟
شبلی گوید، رحمة الله علیه: «اَلْفَقرُ بحرُ البَلاءِ وَبَلاءُهُ کلُّهُ عِزٌّ.»
هوش مصنوعی: شبلی می‌گوید: «فقر همانند دریایی از مشکلات است و همه مشکلات آن، عزت و بزرگی به همراه دارد.»
درویشی دریای بلاست و بلاهای وی جمله عزّ است. عزّ نصیب غیر است، مبتلا در عین بلاست؛ وی را از عزّ چه خبر؟ تا آنگاه که از بلا به مُبلی نگرد، آنگاه بلاش بجمله عزّ گردد و عزّش جمله وقت و وقتش جمله محبّت و محبّتش جمله مشاهدت؛ تا دِماغ محلّ دیدار شود از غلبهٔ خیال؛ تا بی دیده، بیننده گردد و بی گوش شنونده. و بس عزیز بنده‌ای باشد که بار بلای دوست کشد؛ که بلا عزّ بر حقیقت است و نَعما ذُلّ بر حقیقت؛ از آن‌چه عزّ آن بود که بنده را به حق حاضر کند و ذلّ آن که غایب کند. و بلای فقر نشان حضور است و راحت غنا نشان غیبت است. پس حاضر به حق عزیز باشد و غایب از حق ذلیل. این معنی را که بلای آن مشاهدت است و ادبارش انس، تعلّق به هر صفت از آن که باشد غنیمت بود.
هوش مصنوعی: درویشی همانند دریای بلاست که تمام بلاهای او ریشه در عزت دارد. عزت به دیگران تعلق دارد، ولی آدم مبتلا در خود بلاست و از عزت بی‌خبر است. تا هنگامی که از بلا به حالتی بهتر نرسد، بلا به تمام معنا عزت می‌شود و عزت هر لحظه به محبت و محبت به مشاهده تبدیل می‌شود؛ تا زمانی که ذهن، دیگر مشغول خیال نشود و انسان بدون چشم، بیننده و بدون گوش، شنونده شود. بنده‌ای که بار بلاهای دوستش را به دوش می‌کشد، بسیار ارزشمند است؛ زیرا بلا حقیقتاً عزت است و راحتی در واقع ذلت است. چرا که عزت، بنده را به حقیقت نزدیک می‌کند و ذلت او را دور می‌سازد. بلای فقر نشانگر حضور است و راحتی در ثروت نشان‌ دهنده غیبت. بنابراین، کسی که در حق حاضر باشد عزیز است و کسی که از حق دور باشد ذلیل. این مفهوم که بلا ناشی از مشاهده است و دوری از آن عشق می‌آورد، تعلق به هر صفت از آن، غنیمت به حساب می‌آید.
جنید گوید، رحمة اللّه علیه: «یا مَعْشَرَ الفُقَراء، إنّکم تُعرَفُونَ باللّه و تُکْرَمُونَ لِلّهِ، فَانْظُروا کیف تَکُونُونَ مَعَ اللّهِ إذا خَلَوْتُم بِهِ.»
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید: «ای جمع فقیران، شما به خدا شناخته می‌شوید و به خاطر او مورد احترام قرار می‌گیرید. بنابراین، توجه کنید چگونه باید با خدا رفتار کنید زمانی که تنها با او هستید.»
ای شما که درویشانید، شما را به خداوند شما شناسند و از برای وی را کرامت کنند. بنگرید تا اندر خلأ با وی چگونه می‌باشید؛ یعنی چون خلق شما را درویش خوانند، حقّ شما را بگزاردند، شما حقّ طریقت درویشی چگونه خواهید گزارد؟ و اگر خلق شما را به نامی دیگر خوانند به خلاف دعوی شما، آن از ایشان مبینید که شما نیز انصاف دعوی خویش می‌ندهید؛ که باز پس تر از آن کسی نبود که خلقش از آنِ او دانند و او از آن او نباشد و خنک آن کسی که خلقش از آن او دانند و او از آن او بود و عزیزتر آن که خلق او را نه از آن حق دانند و او از آن حق بود. مَثَل آن که خلقش از آن او دانند و او نه از آن او باشد چون یکی بود که دعوی طبیبی کند و بیماران را علاج کند و چون خود بیمار شود طبیب دیگرش باید. و مَثَل آن که خلقش از آنِ حق دانند و او از آنِ حق باشد، چون یکی بود که دعوی طبیبی کند و بیماران را علاج کند و چون خود بیمار شود، داروی خود نیز داند کردن. و مَثَل آن که خلقش نه از آنِ حق دانند و او از آنِ حق بود، چون یکی بود که طبیب باشد و خلق را بدان علم نه، و وی از مشغولی خلق، فارغ و خود را به غذاهای موافق و شربتهای نیکو و مفرحهای سازگار و هواهای معتدل نیکو می‌دارد تا بیمار نگردد، و چشم خلق از جمله احوال او فرودوخته باشد.
هوش مصنوعی: ای درویشان، به شما توصیه می‌شود که خود را بشناسید و در نظر خداوند کرامت داشته باشید. به خودتان نگاه کنید و ببینید در تنهایی چگونه با خدا ارتباط دارید؛ زمانی که مردم شما را درویش می‌نامند، چه احساسی دارید و حق طریقت درویشی را چگونه رعایت می‌کنید؟ اگر مردم شما را به نامی غیر از آنچه که هستید بخوانند و شما بخواهید به آن اعتراض کنید، این نشان می‌دهد که شما در ادعای خود انصاف ندارید. هیچ‌کس نبود که مردم او را متعلق به خود بدانند و او در حقیقت از آن‌ها نباشد. خوش به حال کسی که مردم او را متعلق به خود دانسته و او نیز از آن‌ها باشد، و عزیزتر آن است که مردم او را متعلق به خود ندانند اما او حقیقتاً از آن‌ها باشد. مثالی از این موارد می‌آید: اگر کسی ادعای پزشکی کند و بیماران را درمان کند و خودش بیمار شود، به طبیب دیگری نیاز دارد. اما اگر او واقعاً از حق باشد و دانش درمان خود را نیز داشته باشد، در آن صورت نیازی به طبیب دیگر ندارد. در نهایت، مثال کسی که مردم او را متعلق به حق نمی‌دانند اما او خود از حق باشد، مانند پزشکی است که توانایی درمان دیگران را دارد اما خود را از خوارکی‌ها و زندگی سالم دور نگه می‌دارد تا دچار بیماری نشود، در حالی که مردم به او توجه چندانی ندارند.
و بعضی از متأخران گفته‌اند: «الفَقْرُ عدمٌ بِلاوُجود.»
هوش مصنوعی: بعضی از اندیشمندان معاصر گفته‌اند: «فقر، عدم وجود است بدون حضور.»
و عبارت از این قول منقطع است؛ ازیرا که معدوم شیء نباشد و عبارت جز از شیء نتوان کرد. پس این‌جا چنین صورت بود که فقر هیچ چیزی نبود، و عبارات و اجتماع جملهٔ اولیای خدای تعالی بر اصلی نباشد که اندر عین خود فانی و معدوم باشد. و این‌جا از این عبارات، نی عدمِ عین خواهند، که عدمِ آفت خواهند از عین و کلّ اوصاف آدمی آفت بود و چون آفت نفی شود، آن فنای صفت باشد و فنای صفت، آلت رسیدن و نارسیدن از پیش ایشان برگیرد؛ مر ایشان را عدم روش نفی عین نماید و اندر آن هلاک گردند.
هوش مصنوعی: این متن به بحث درباره وجود و عدم می‌پردازد و بیان می‌کند که سخن و عبارات نمی‌توانند از شیء ناشی نشوند. در اینجا، به معنای عدم وجود هیچ چیزی اشاره شده است، به این معنا که هیچ‌گونه فقر یا کمبودی وجود ندارد. همچنین اشاره می‌شود که سخنان اهل خدا بر مبنای اصولی نیست که خود آن اصول نیز نابود و فاقد وجود باشند. این بحث به این نتیجه می‌رسد که عدم وجود می‌تواند به معانی خاصی اشاره کند و اگر آفت‌ها و نواقص نفی شوند، صفت‌های منفی نیز زائل خواهند شد، که در نتیجه به حقیقت و واقعیت نزدیک‌تر می‌شویم.
و من گروهی دیدم از متکلمان که صورت این معلوم نکرده بودند و بر این می‌خندیدند که: «این سخن معقول نیست.» و گروهی دیدم از مدعیان که نامعقول چیزی را اعتقاد کرده بودند و اصل قصه معلومشان نبود و می‌گفتند که: «فقر عدم بلا وجود است.» و هر دو گروه بر خطا بودند. یکی از ایشان به جهل مر حق را منکر شد و دیگری جهل را حال ساخت و بدان پدیدار آمد.
هوش مصنوعی: گروهی از متکلمان را دیدم که نتوانسته بودند مفهوم این موضوع را مشخص کنند و به همین دلیل به آن می‌خندیدند و می‌گفتند: «این سخن منطقی نیست.» و همچنین گروهی دیگر را دیدم که اعتقادات نامعقولی داشتند و اصل داستان را نمی‌دانستند و ادعا می‌کردند: «فقر یعنی عدم، نه وجود.» هر دو گروه در اشتباه بودند. یکی از آن‌ها به دلیل نادانی حقیقت را انکار کرد و دیگری نادانی را به عنوان حقیقت قبول کرد و این موضوع را به مرحله ظهور رساند.
و مراد عدم و فنا اندر عبارات این طایفه، برسیدن آلت مذموم بود و صفتی ناستوده اندر طلب صفتی محمود، نه عدم معنی به وجود آلت طلب.
هوش مصنوعی: منظور از عدم و فنا در سخنان این گروه، رسیدن به ابزار مذموم و ویژگی ناپسند در جستجوی ویژگی پسندیده است، نه اینکه عدم به معنای وجود ابزار درخواست باشد.
و فی الجمله درویش در کلّ معانی فقر عاریت است و اندر کلّ اسباب اصل بیگانه؛ اما گذرگاه اسرار ربّانی است. تا امور وی مکتسب وی بود، فعل را نسبت بدو بود و معانی را اضافت بدو و چون امور وی از بند کسب رها شد، نسبت فعل از او منقطع بود. آنگاه آن‌چه بر وی گذرد، او راه آن چیز باشد، نه راهبر آن؛ پس هیچ چیز را به خود نکشد و از خود دفع نکند. همه از آنِ غیر است آن‌چه بر وی نشان کند.
هوش مصنوعی: در مجموع، درویش به نوعی از فقر اشاره دارد که در واقع غیرواقعی است و به معنای واقعی خود به کسی تعلق ندارد. اما در عین حال، این فقر به دنیای اسرار الهی وصله می‌خورد. زمانی که درویش بر اساس آنچه که کسب کرده، عمل می‌کند، نسبت به فعل و معانی مرتبط با آن وجود دارد. اما وقتی که او از محدودیت‌های کسب و کار آزاد می‌شود، ارتباط او با اعمال قطع می‌شود. در این حالت، هر چیزی که بر او می‌گذرد، او فقط نماینده آن چیز است و نه راهنمای آن. بنابراین، او هیچ چیز را به خود نمی‌گیرد و از خود دور نمی‌کند، زیرا همه چیز که برای او ظاهر می‌شود، متعلق به دیگری است.
و دیدم گروهی را از مدعیان ارباب اللسان که نفی کمالشان از ادراک این قصه، می نفی وجود نمود، و این خود سخت عزیز است. و دیدم که نفی مرادشان از حقیقت فقر می نفی صفت نمود اندر عین فقر. و دیدم که نفی طلب حق و حقیقت را می فقر و صفوت خوانند و دیدم که اثبات هواشان می نفی کل نمود و هر کسی اندر درجتی از حجب فقر اندر مانده بودند؛ از آن‌چه پندار این حدیث مرد را علامت کمال ولایت بود و بوی و نهمت این حدیث غایة الغایات. به عین این تولاکردن محل کمال است.
هوش مصنوعی: بازیگری را دیدم که در ادعای زبان‌شناسی، نقص‌هایشان در درک این داستان را به وضوح نشان می‌دهد، و این امر واقعاً ارزشمند است. متوجه شدم که انکارشان از مفهوم واقعی فقر، در حقیقت خود فقر را هم انکار می‌کند. همچنین، دیدم که این افراد نفی جستجوی حقیقت و معنی را به اسم فقر و خلوص معرفی می‌کنند و مدعی هستند که اثبات خواسته‌هایشان به معنای نفی همه چیز است. هر کس در سطحی از پوشیدگی فقر باقی مانده بود و آن‌ها گمان می‌کردند که این نقل‌قول نشانه کمال ولایت است و برای آن‌ها اوج هدف به شمار می‌آید. در واقع، این سازش با حالت کمال است.
پس طالب این قصه را چاره نیست از راه ایشان رفتن و مقاماتشان سپَردن و عبارت ایشان بدانستن، تا عامّی نباشد اندر محل خصوصیت؛ که عوامّ اصول از اصول معرض بود و عوامّ فروع از فروع. مصیب کسی که از فروع بازماند؛ که به اصولش نسبتی بود. چون از اصول بازماند به هیچ جایش نسبت نماند و این جمله آن را گفتم تا راه این معانی بسپَری و به رعایت حقّ آن مشغولی باشی.
هوش مصنوعی: برای درک این داستان، لازم است که از رهگذر شخصیت‌های آن عبور کنی و موقعیت‌ها و عباراتشان را بشناسی. چرا که افراد عادی اطلاعات را از اصول کلی می‌گیرند و فروع را از جزئیات. کسی که از جزئیات دور بماند دچار مشکل می‌شود؛ زیرا او از اصول دور می‌افتد. وقتی که از اصول فاصله بگیرد، دیگر هیچ ربطی به هیچ چیزی ندارد. این نکته را بیان کردم تا راه این معانی را درک کنی و به رعایت حقوق آن مشغول باشی.
اکنون من طرفی از اهل این طایفه اندر باب تصوّف پیدا کنم. آنگاه اسامی الرجال بیارم. آنگاه احکام حقایق معارف و شرایع بیان کنم. آنگاه اختلاف مذاهب مشایخ متصوّفه بیارم. آنگاه آداب و رموز و مقاماتشان، به مقدار امکان، شرح دهم تا بر تو و خوانندگان، حقیقت این کشف گردد. و باللّه التوفیق.
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم درباره‌ی تصوف و اهل این طایفه صحبت کنم. سپس به معرفی شخصیت‌های مهم در این حوزه خواهم پرداخت و احکام و واقعیات معارف و قوانین مرتبط را بیان می‌کنم. همچنین به اختلاف نظرهای مشایخ تصوف اشاره می‌کنم و آداب، رموز و مقامات این افراد را تا حد امکان توضیح می‌دهم تا برای تو و دیگر خوانندگان، حقیقت این موضوع روشن شود. با توفیق الهی.