گنجور

بخش ۴۸ - در فکر کار خود بودن و ترک دنیای بی بقای بی وفا کردن

دلا، دیگر بفکر کار خود باش
چو خود یاری نداری، یار خود باش
تو سلطانی و تختت عرش والاست
بپستی جا مکن، جای تو بالاست
برو جایی، که ما را جا نباشد
چه جای ما؟ که جا را جا نباشد
رفیقان اندکی بودند و رفتند
درین منزل نیاسودند و رفتند
تو هم برخیز و بنشین با رفیقان
منه پا در طریق بی طریقان
تو شهباز هوای لامکانی
زمین طی کن، که مرغ آسمانی
زمین هیچست و دوران هیچ بر هیچ
برو نه چرخ گردون پیچ بر پیچ
بدورش قاف هم کوه بلاییست
بگرد خلق پیچان اژدهاییست
ز کلک صنع، یارب، این چه قافست؟
کزو چون قاف در دلها شکافست
ز دور چرخ دایم اضطرابی
کزو حاصل نگردد رشته تابی
چو روز از مهر مشعل برفروزد
ز مهر خود جهانی را بسوزد
چو شب ظاهر کند کین نهان را
ز بی مهری سیه سازد جهان را
شب آن و روز این، یارب، چه سازیم؟
سیه شد روز ما چون شب، چه سازیم؟
بود عالم همین ویرانه ای چند
بهر ویرانه محنت خانه ای چند
بیک باران کلوخ او در آبست
ز یک توفان بنای او خرابست
بشهر او نشان آدمی نیست
بدشت او گیاه خرمی نیست
اگر کوهست مأوای پلنگست
وگر بحرست غوغای نهنگست
بهاراو گل حسرت شکفته
خزانش برگ عشرت را نهفته
زمستانش ز سردی سرد چون یخ
تموز او ز گرمی همچو دوزخ
عناصر هم ندارد هیچ بنیاد
باین ارکان نگردد خانه آباد
ز آتش خرمن عمرت بسوزد
هوا برخیزد، آتش بر فروزد
بدریای فنا آبت کند غرق
فشاند خاکت آخر گرد بر فرق
سه فرزندی که نسل این چهارست
یکی را کان گوهر اصل کارست
چو گوهر تاج شه را زیوری نیست
ولیکن خالی از دردسری نیست
دوم زان چیست؟ شاخی رسته از خاک
که سر تا پای او خارست و خاشاک
سیم جز نوع حیوانی نباشد
در اکثر رسم انسانی نباشد
حقیقت از هزاران در یکی نیست
بدی بسیار و نیکی اندکی نیست
همه از روی صورت آدمی سار
ولی از راه معنی آدمی خوار
بکوی ناسپاسی پی فشرده
براه حق شناسی پی نبرده
الا، زین همرهان خود را جدا کن
بایشان رو مکن، رو بر خدا کن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا، دیگر بفکر کار خود باش
چو خود یاری نداری، یار خود باش
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر به فکر کار خودت باش؛ چون که یاری از دیگران نداری، خودت به یاری خودت بپرداز.
تو سلطانی و تختت عرش والاست
بپستی جا مکن، جای تو بالاست
هوش مصنوعی: تو همچون یک پادشاهی که بالای عرش قرار داری، جایگاه تو باید بلند و والا باشد، پس خود را در موقعیت پایین قرار نده.
برو جایی، که ما را جا نباشد
چه جای ما؟ که جا را جا نباشد
هوش مصنوعی: برو به مکانی که برای ما جایی وجود نداشته باشد، زیرا اگر جایی باشد، آنجا هم دیگر برای ما حقی نخواهد بود.
رفیقان اندکی بودند و رفتند
درین منزل نیاسودند و رفتند
هوش مصنوعی: تعداد کمی از دوستان بودند که در اینجا ماندند و آرامش نیافتند و سپس رفتند.
تو هم برخیز و بنشین با رفیقان
منه پا در طریق بی طریقان
هوش مصنوعی: برخیز و با دوستانت بنشین، ولی قدم در مسیر آنهایی که راهی ندارند نگذار.
تو شهباز هوای لامکانی
زمین طی کن، که مرغ آسمانی
هوش مصنوعی: تو مانند پرنده‌ای بزرگ و رهای آسمان، در دنیای خاکی و مادی پرواز کن و آزادی را تجربه کن، زیرا تو جود و جلالی مانند آن مرغ آسمانی داری.
زمین هیچست و دوران هیچ بر هیچ
برو نه چرخ گردون پیچ بر پیچ
هوش مصنوعی: زمین و زمان هیچ ارزشی ندارند. هیچ چیز در این دنیا پایدار نیست، و چرخش آسمان هیچ تأثیری ندارد.
بدورش قاف هم کوه بلاییست
بگرد خلق پیچان اژدهاییست
هوش مصنوعی: در اطراف او، چرخش قاف مانند کوه بلندی است و به دور مردم می‌چرخد، مانند یک اژدها که در حال پیچیدن است.
ز کلک صنع، یارب، این چه قافست؟
کزو چون قاف در دلها شکافست
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شگفتی آفرینش اشاره دارد. گویا شاعر از خداوند می‌پرسد که این چه هنری است که باعث می‌شود دل‌ها مانند قافله‌ای شکافته شوند و در عمیق‌ترین احساسات و افکار انسان‌ها نفوذ کند. به نوعی، پیام این شعر زیبایی و قدرت اثرگذاری هنر و آفرینش بر روح و دل انسان‌هاست.
ز دور چرخ دایم اضطرابی
کزو حاصل نگردد رشته تابی
هوش مصنوعی: از دور دست‌ها همیشه نگران و مضطرب هستی، اما هیچ سودی از این نگرانی نمی‌بری و هیچ رشته‌ای از آن به دست نمی‌آوری.
چو روز از مهر مشعل برفروزد
ز مهر خود جهانی را بسوزد
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از افق طلوع می‌کند، حرارت و نور آن می‌تواند همه جا را روشن کند و زندگی را به حرکت درآورد.
چو شب ظاهر کند کین نهان را
ز بی مهری سیه سازد جهان را
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا می‌رسد و کینه‌ای را که پنهان است آشکار می‌کند، دنیا را به خاطر بی‌رحمی‌اش تیره و تار می‌سازد.
شب آن و روز این، یارب، چه سازیم؟
سیه شد روز ما چون شب، چه سازیم؟
هوش مصنوعی: در این شب و روز ما، ای خدا، چه باید بکنیم؟ روز ما به اندازه شب تاریک و بی‌نور شده است، چه تدبیری باید اندیشید؟
بود عالم همین ویرانه ای چند
بهر ویرانه محنت خانه ای چند
هوش مصنوعی: دنیا همین ویران است و در میان این ویرانی، سختی‌ها و رنج‌های زیادی وجود دارد.
بیک باران کلوخ او در آبست
ز یک توفان بنای او خرابست
هوش مصنوعی: باران سنگی بر او می‌بارد و به خاطر یک طوفان، ساختارش ویران شده است.
بشهر او نشان آدمی نیست
بدشت او گیاه خرمی نیست
هوش مصنوعی: در این شهر هیچ نشانی از انسانیت دیده نمی‌شود و در دشت او هم هیچ گیاه سرسبزی وجود ندارد.
اگر کوهست مأوای پلنگست
وگر بحرست غوغای نهنگست
هوش مصنوعی: اگر مکانی خانه‌گاه پلنگ باشد، پس دریا هم همیشه جای نهنگ‌هاست و شور و هیاهو دارد.
بهاراو گل حسرت شکفته
خزانش برگ عشرت را نهفته
هوش مصنوعی: بهار به عنوان نشانه‌ای از شگفتی و زیبایی، گل‌های حسرت را به نمایش می‌گذارد، در حالی که خزان، شادی و لذت را در دل خود پنهان کرده است.
زمستانش ز سردی سرد چون یخ
تموز او ز گرمی همچو دوزخ
هوش مصنوعی: زمستانش به شدت سرد است و مثل یخ می‌باشد، در حالی که تابستان او به قدری گرم است که شبیه دوزخ به نظر می‌رسد.
عناصر هم ندارد هیچ بنیاد
باین ارکان نگردد خانه آباد
هوش مصنوعی: هیچ بنیادی برای این ارکان وجود ندارد، پس خانه‌ای آباد نخواهد بود.
ز آتش خرمن عمرت بسوزد
هوا برخیزد، آتش بر فروزد
هوش مصنوعی: اگر در زندگی‌ات به خاطر هوای نفس بسوزی، زندگی‌ات نابود می‌شود و آتش غم و اندوه در دل تو شعله‌ور می‌گردد.
بدریای فنا آبت کند غرق
فشاند خاکت آخر گرد بر فرق
هوش مصنوعی: در دریاچه فانی، تو را غرق خواهد کرد و در نهایت، خاکت را روی سرت خواهد پاشید.
سه فرزندی که نسل این چهارست
یکی را کان گوهر اصل کارست
هوش مصنوعی: سه فرزندی که از این چهار نسل وجود دارند، یکی از آن‌ها همچون گوهر ارزشمند از اصل و ریشه‌ی کار و تلاش به حساب می‌آید.
چو گوهر تاج شه را زیوری نیست
ولیکن خالی از دردسری نیست
هوش مصنوعی: گوهر قرار گرفته بر تاج پادشاه زیبا و ارزشمند است، اما همچنان مشکلاتی در اطراف آن وجود دارد.
دوم زان چیست؟ شاخی رسته از خاک
که سر تا پای او خارست و خاشاک
هوش مصنوعی: دومین چیزی که وجود دارد، شاخه‌ای است که از خاک بیرون آمده و تمام آن پر از خار و علف‌هرز است.
سیم جز نوع حیوانی نباشد
در اکثر رسم انسانی نباشد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر طلا و نقره به نوعی از موجودات زنده تعلق نداشته باشند، در بیشتر رسوم انسانی و آداب و سنن ما جایی نخواهند داشت. به عبارتی دیگر، ارزش و اهمیت این فلزات در زندگی انسان‌ها به دلیل پیوندشان با فرهنگ و رسوم اجتماعی است.
حقیقت از هزاران در یکی نیست
بدی بسیار و نیکی اندکی نیست
هوش مصنوعی: حقیقت تنها در یک در از هزاران در پیدا می‌شود؛ بدی‌ها بسیارند اما نیکی‌ها کم‌ترند.
همه از روی صورت آدمی سار
ولی از راه معنی آدمی خوار
هوش مصنوعی: همه به ظاهر انسان را می‌بینند، اما از نظر معنوی، انسان‌ها از هم متمایز هستند و در حقیقت، ارزش و مقام انسان در عمق وجود او و معناهایش نهفته است.
بکوی ناسپاسی پی فشرده
براه حق شناسی پی نبرده
هوش مصنوعی: به خانه ناشکری می‌روی در حالی که از راه شکرگزاری بی‌خبری.
الا، زین همرهان خود را جدا کن
بایشان رو مکن، رو بر خدا کن
هوش مصنوعی: ای کسانی که در کنار تو هستند، از آن‌ها دور شو و به توجه به خدا مشغول باش.