گنجور

شمارهٔ ۳۸

شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو: بیا امشب
چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب
دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران
دگر، یارب! غم هجران چه میخواهد ز ما امشب؟
نه سر شد خاک درگاهت، نه پا فرسود در راهت
مرا چون شمع باید سوخت از سر تا بپا امشب
شب آمد، باز دور افگند از وصلت هلالی را
دریغا! شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد، گو: بیا امشب
هوش مصنوعی: امشب شب جدایی است و من از خدا مرگ خود را خواستارم. من می‌دانم که روزی مرگ به سراغم خواهد آمد، پس بگو: امشب بیا.
چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا، بنشین، که جان خواهم سپرد امروز، یا امشب
هوش مصنوعی: من اینقدر از درد رنج می‌برم که نمی‌توانم تا فردا زندگی کنم. بیایید همین حالا بنشینید، چون امروز یا امشب جانم را فدای شما می‌کنم.
دل و جانی که بود، آواره شد دوش از غم هجران
دگر، یارب! غم هجران چه میخواهد ز ما امشب؟
هوش مصنوعی: دل و جان من دیشب از غم جدایی بی‌قرار و آواره شد. خدایا! غم جدایی چه چیزی از ما می‌خواهد امشب؟
نه سر شد خاک درگاهت، نه پا فرسود در راهت
مرا چون شمع باید سوخت از سر تا بپا امشب
هوش مصنوعی: نه سرم بر خاک درگاه تو افتاده و نه پایم در راه تو فرسوده شده است. امشب باید همچون شمعی بسوزم از سر تا پای تو.
شب آمد، باز دور افگند از وصلت هلالی را
دریغا! شد هلال و آفتاب از هم جدا امشب
هوش مصنوعی: شب فرا رسیده و هلال ماه دوباره بر من غمی سنگین از جدایی انداخته است. افسوس که امشب هلال ماه و آفتاب از یکدیگر جدا شده‌اند.