شمارهٔ ۲۹۴
صبح امید همانست و رخ یار همان
تار آن طره شبرنگ و شب تار همان
نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من
پیش تو یار همان باشد و اغیار همان
طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود
قصه ما و تو در کوچه و بازار همان
همره غیر چو باشی دلم آزرده مکن
جان من، بس بود آزار دل زار همان
گویم، ای شوخ، بدیوار غم دل پس ازین
با تو گفتن چو همانست و بدیوار همان
دل و دین باخت هلالی بتمنای وفا
و آن جفا جوی باو بر سر آزار همان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پیسپار
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبح امید همانست و رخ یار همان
تار آن طره شبرنگ و شب تار همان
هوش مصنوعی: صبح امید همانند و چهره یار همانند آن تار موی شبرنگ است و شب تار نیز همانند آن است.
نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من
پیش تو یار همان باشد و اغیار همان
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی بین من و رقیبانم در نظر تو وجود ندارد؛ بنابراین، همانطور که من برای تو عزیز هستم، دیگران نیز به همان اندازه برای تو مهم هستند.
طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود
قصه ما و تو در کوچه و بازار همان
هوش مصنوعی: هر داستان عاشق و معشوق تمام شد و دیگر قصه من و تو همانطور که در خیابانها و بازارها روایت میشد، باقی مانده است.
همره غیر چو باشی دلم آزرده مکن
جان من، بس بود آزار دل زار همان
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از خودت همراه من باشد، دلم را آشفته نکن. جان من، دیگر بس است که دلم را آزرده خاطر کنی.
گویم، ای شوخ، بدیوار غم دل پس ازین
با تو گفتن چو همانست و بدیوار همان
هوش مصنوعی: میگویم، ای بازیگوش، اگر بخواهم دلتنگیهای خود را به دیوار بگویم، دیگر فرقی با گفتن آن به تو نخواهد داشت و هر دو یکسان خواهند بود.
دل و دین باخت هلالی بتمنای وفا
و آن جفا جوی باو بر سر آزار همان
هوش مصنوعی: دل و دین خود را به خاطر عشق و وفا از دست داد و آن کسی که به او لطفی نکرد، همچنان بر جانش آزار میزند.

هلالی جغتایی