گنجور

شمارهٔ ۲۴۶

چو بخت نیست که شایسته وصال تو باشم
بصبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم
بعشوه زلف گشودی، بچهره خال فزودی
اسیر زلف تو گردم، غلام خال تو باشم
کمال فضل بتحصیل عاشقیست، خوش آن دم
که در مطالعه صفحه جمال تو باشم
چو پایمال تو گشتم، سرم بلند شد، آری
چه سربلندی ازین به که پایمال تو باشم؟
خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی
اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بخت نیست که شایسته وصال تو باشم
بصبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم
هوش مصنوعی: وقتی شانس با من یاری نمی‌کند و نمی‌توانم به وصل تو برسم، سعی می‌کنم با صبر، خوشحال باشم و به یاد تو فکر کنم.
بعشوه زلف گشودی، بچهره خال فزودی
اسیر زلف تو گردم، غلام خال تو باشم
هوش مصنوعی: تو زلفت را به زیبایی گشوده‌ای و بر چهره‌ات خالی افزوده‌ای. من در بند زلف تو هستم و می‌خواهم خدمتگزار آن خال زیبایت باشم.
کمال فضل بتحصیل عاشقیست، خوش آن دم
که در مطالعه صفحه جمال تو باشم
هوش مصنوعی: کامل‌ترین نعمت در عشق ورزیدن است و چه خوب است وقتی که در حال مطالعه زیبایی تو هستم.
چو پایمال تو گشتم، سرم بلند شد، آری
چه سربلندی ازین به که پایمال تو باشم؟
هوش مصنوعی: هرگاه که در برابر تو به خاک افتادم و از خودم کوچک شدم، احساس کردم که سرم به خاطر این خضوع و تسلیم در برابر تو به بهترین شکل بالا رفته است. واقعاً چه افتخاری بالاتر از این است که در برابر تو پایمال شوم؟
خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی
اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم
هوش مصنوعی: قد من از غصه خمیده شده است، مانند هلال که به پایین افتاده. اگر نتوانم همچون ابروی هلال تو ایستاده و زیبا باشم.