گنجور

شمارهٔ ۱۰۱

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد
در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
آری، چو جانی و کس از جان گذر ندارد
سگ را بخون آهو رخصت مده، که مسکین
از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد
در عشق تو هلالی از ترک سر بسر شد
دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد
طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد
هوش مصنوعی: زیبایی تو همچون آب حیات است، اما گل‌هایش دیگر تازگی ندارند. طعم شیرینی که از دهانت می‌آید، با همهٔ شیرینی‌ها متفاوت و محدود است.
ای دیده، تیز منگر در روی نازک او
کز غایت لطافت تاب نظر ندارد
هوش مصنوعی: ای چشم، به چهره نازک او با دقت نگاه نکن، چون به خاطر لطافت زیادش، قدرت تحمل نگاه تو را ندارد.
در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو
آری، چو جانی و کس از جان گذر ندارد
هوش مصنوعی: هر کجا که باشی، نمی‌توان از تو عبور کرد، زیرا تو مانند جان هستی و هیچ‌کس نمی‌تواند از جان خود بگذرد.
سگ را بخون آهو رخصت مده، که مسکین
از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد
هوش مصنوعی: سگ را بخوان و آهو را رخصت نده، زیرا که این بیچاره از حسرت نگاهی که به مستی تو دارد، قلبش پر از خون شده است.
در عشق تو هلالی از ترک سر بسر شد
دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد
هوش مصنوعی: عشق تو مانند یک هلال در وجودم پر شده و من به قدری دیوانه‌ام که دیگر برای جان خود اهمیتی قائل نیستم.