گنجور

بخش ۱ - مثنوی تذکرهٔ العاشقین

ساقی ز می موحّدانه
ظلمت بَرِ شرک، از میانه
با تیره دلان چو لمعهٔ نور
در نیم ‎شبان تجلّی طور
در ده که ز خود کرانه گیریم
بیخود، رَهِ آن یگانه گیریم
مطرب، دم دلکشی به نی کن
این تیره شب فراق طی کن
از صبح وصال، پرده برگیر
شام غم هجر، در سحر گیر
تا باز رهم ازین جدایی
گیرم سرکوی آشنایی
ساقی، قدحی می مغانه
سرجوش خم شرابخانه
در کام حزین تشنه لب کن
نذر دل آتشین نسب کن
تا رخت کشم به عالم آب
آسوده شوم ازین تب و تاب
مطرب، نفست جلای جانهاست
با مرده دلان دمت مسیحاست
تنگم چو خون مرده، در پوست
نشتر به رگ فسرده نیکوست
دل مرده، تن فسرده گور است
آواز نی تو، بانگ صور است
ساقی، قدحی که ناصبورم
صد مرحله از شکیب دورم
عشق است و هزار سوگواری
یک جان و هزار بی قراری
تا رام شود دل رمیده
با یار نشیند آرمیده
ای مطرب عاشقان، نوایی
آرام رمیده را، صلایی
کز فیض دمت سرور یابیم
ما تفرقگان، حضور یابیم
در رقص آییم، کف فشانان
بر نطع سپهر، پای کوبان
ساقی سر ماست، خاک نعلین
بردار غبار هستی از بین
تا آینه ام صفا پذیرد
عکس رخ دلربا پذیرد
گردید چو جلوه گاه دلدار
آیینه گذار و عکس مگذار
ای مطرب جان، رَهِ دگر گیر
یک ره ز ترانه پرده برگیر
دستان زنِ دل، شکسته بال است
مشتاق به ناله های حال است
کز ذوق سماع، پر برآرد
این کهنه قفس بجا گذارد
ساقی بده آن می مروّق
تا جان، کُند از قیود، مطلق
از خود بفشاند آب و گل را
بیند رخ آن بت چگل را
گردد ز شراب وصل مدهوش
از هر چه جز او، کند فراموش
مطرب، دل ما اسیر رنج است
مرغ سحری ترانه سنج است
بنشین و تو هم ترانه سر کن
افسانهٔ عاشقانه سر کن
تا راه دیار یار گیریم
از هر دو جهان کنار گیریم
ساقی می عاشقانه پیش آر
جان داروی جاودانه پیش آر
عشق است و هزار نامرادی
کالای وفاست در کسادی
تا نغمهٔ خوشدلی سراییم
یکدم با یار، خوش برآییم
مطرب، نی خوش نوا به دم گیر
گو آتشم از درون عَلم گیر
ازکف شده نقد عمر بیرون
آهنگ حُدی، بزن به قانون
باشد کم عمر رفته گیرم
تاوانش، ازین دو هفته گیرم
ساقی، بده آن می دلارا
کش طور خم است، رشک سینا
تا ساعتی از خودی رهاند
یکدم ما را ز ما ستاند
جان، مست لقای دوست گردد
باقی به بقای دوست گردد
ای مطرب عاشقان، سرودی
شاهنشه عشق را درودی
یاران قدیم را سلامی
مستان وصال را پیامی
کاین سوختهٔ تف جدایی
دارد نظر از شما، گدایی
ساقی، به چراغ مسجد و دیر
روشن نشود مرا رَهِ سیر
صعب است رَهِ خطیر هستی
گردد سپری، مگر به مستی
برق قدحی به راه من گیر
در شعله، شب سیاه من گیر
مطرب، چه فسرده ای، سرودی
برکُن ز خَسَم به شعله، دودی
سدکن ره ناله ای، خدا را
بی پرده کن، آتشین نوا را
کز گریه غبار دل نشانیم
بر چرخ سرآستین فشانیم
ساقی، می آفتاب وش کو؟
بر جبههٔ شعله، داغ کش کو؟
تاریک شبم فرو گرفته
مار سیهم،گلو گرفته
شمع ره کفر و دین برافروز
صبح شفقی جبین، برافروز
مطرب، نفسی برشته داری
دُردانه بسی به رشته داری
در جیب و کنار گوش ما کن
تاراج متاع هوش ما کن
مشکین نفسیّ و آتشین لعل
افکنده لبت در آتشم نعل
مطرب، دم جان فزات نازم
مستانه ترانه هات نازم
مگذار به حال خویش ما را
سر کن رَهِ دلکشی، خدا را
تا روز خیال رخ نماید
بختم به فلک رکاب ساید
رخش تک و پوی را کنم پی
آسوده کنم مقام در حی
ساقی، سر همّت تو گردم
پروانهٔ طلعت تو گردم
شیدی دو سه، صوفیانه بردار
این ما و من از میانه بردار
شمع رخت انجمن فروز است
پروانهٔ زهد و عقل سوز است
دیرینه گدای می پرستم
از ساغر می تهیست دستم
مطرب، نفسی به کار نی کن
جانی به تن نزار نی کن
دی ماه جهان، بهارم افسرد
دم سردی روزگارم افسرد
بنواز به بانگ آشنایی
در زن به دل، آتشین نوایی
ساقی، به صفای می پرستان
کز شرم برآ، به بزم مستان
می کن به قدح جبین گشاده
چون گل، کف نازنین گشاده
ما تشنه لب زلال فیضیم
دریوزه گر نوال فیضیم
ای مطرب عاشقان، خروشی
ای هاتف قدسیان، سروشی
خون در تن من فتاده از جوش
بردار ز راز عشق، سرپوش
بخراش به ناخنی رگِ چنگ
بگشا نَمِ خونم از دل تنگ
ساقی، گل و جوش نوبهار است
چون چرخ، زمین شفق نگار است
از صوت هزار، در چمنها
نسرین زده چاک، پیرهنها
مپسند مرا به دلق سالوس
مگذار به قید نام و ناموس
مطرب، ز خموشیت به رنجم
خون شد دل و جانِ نکته سنجم
سنجیده رهی به گوش ما زن
آتش به نهاد هوش ما زن
فریادرسی کجاست جز تو؟
عیسی نفسی کجاست جز تو؟
ساقی، به صفای طینت می
بزدا غم دل، به همّت می
مگذار درین خمار ما را
افسرده و سوگوار ما را
در ده قدحی به رغم اختر
روشنگر آفتاب انور
مطرب، به ترانه های دلکش
در خرمن کفر و دین زن آتش
آزردهٔ نیش و کفر و کیشم
آزاد کن از طلسم خویشم
هستی، غم و درد جان گزایی ست
این عمر، دراز اژدهایی ست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی ز می موحّدانه
ظلمت بَرِ شرک، از میانه
هوش مصنوعی: ای ساقی، از میان شرک و تاریکی‌های آن، باده‌ای ناب و حلال بیاور.
با تیره دلان چو لمعهٔ نور
در نیم ‎شبان تجلّی طور
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، مانند شعله‌ای از نور در میان دل‌های تیره و ناامید ظاهر می‌شوی.
در ده که ز خود کرانه گیریم
بیخود، رَهِ آن یگانه گیریم
هوش مصنوعی: در جایی که از خودمان دور شویم و به حالتی بی‌خود بیفتیم، تنها راهی که پیش می‌گیریم، رسیدن به آن یگانه و بی‌همتا است.
مطرب، دم دلکشی به نی کن
این تیره شب فراق طی کن
هوش مصنوعی: ای نوازنده، با نواهای دلنشینت این شب تاریک فراق را بگذران.
از صبح وصال، پرده برگیر
شام غم هجر، در سحر گیر
هوش مصنوعی: از صبحی که معشوق با ماست، غم شب جدایی را فراموش کن و در سپیده‌دم، لحظه‌های زیبای وصال را در آغوش بگیر.
تا باز رهم ازین جدایی
گیرم سرکوی آشنایی
هوش مصنوعی: من می‌خواهم از این دوری و جدایی خارج شوم و دوباره به کوی آشنا برگردم.
ساقی، قدحی می مغانه
سرجوش خم شرابخانه
هوش مصنوعی: ای ساقی، کاسه‌ای از شراب را پر کن و برای ما بیاور که مستانه و شاداب در کنار این خمخانه جمع شده‌ایم.
در کام حزین تشنه لب کن
نذر دل آتشین نسب کن
هوش مصنوعی: در دل حزین و سوزان خود، برای عشق و محبت نذر کن و دل آتشینت را تقدیم کن.
تا رخت کشم به عالم آب
آسوده شوم ازین تب و تاب
هوش مصنوعی: می‌خواهم زندگی‌ام را به‌گونه‌ای تغییر دهم که از این حالت ناامیدی و نگرانی رها شوم و به آرامش دست پیدا کنم.
مطرب، نفست جلای جانهاست
با مرده دلان دمت مسیحاست
هوش مصنوعی: ای نوازنده، صدای تو مانند زندگی‌بخش به جان‌هاست و برای دل‌های مرده و بی‌روح، حضورت همچون نجات‌دهنده‌ای است.
تنگم چو خون مرده، در پوست
نشتر به رگ فسرده نیکوست
هوش مصنوعی: من درونم مانند خون مرده است و در پوسته‌ای شبیه به تیغ تیز، در رگی که سرد و بی‌روح شده، احساس خوبی دارم.
دل مرده، تن فسرده گور است
آواز نی تو، بانگ صور است
هوش مصنوعی: دل بی‌روح و جسم ویران، همچون گورستانی است، اما صدای نی تو، همانند صدای فرشتگان در روز قیامت می‌باشد.
ساقی، قدحی که ناصبورم
صد مرحله از شکیب دورم
هوش مصنوعی: بیا، به من جامی بده که تحملم از صبر و بردباری بسیار فراتر رفته است.
عشق است و هزار سوگواری
یک جان و هزار بی قراری
هوش مصنوعی: عشق به همراه خود هزاران درد و رنج را به ارمغان می‌آورد، یک دل و یک جان دارد که در آن هزاران اضطراب نهفته است.
تا رام شود دل رمیده
با یار نشیند آرمیده
هوش مصنوعی: دل بی‌تاب و ناآرام را باید آرامش بخشید تا بتواند در کنار محبوبش با آرامش زندگی کند.
ای مطرب عاشقان، نوایی
آرام رمیده را، صلایی
هوش مصنوعی: ای نوازنده‌ی دل‌باختگان، نوایی را به گوش برسان که آرامش را فراموش کرده است.
کز فیض دمت سرور یابیم
ما تفرقگان، حضور یابیم
هوش مصنوعی: ما از نعمت وجود و فیض تو شادی و سرور می‌گیریم، ای کاش بتوانیم در کنار هم جمع شویم و از حضور تو بهره‌مند شویم.
در رقص آییم، کف فشانان
بر نطع سپهر، پای کوبان
هوش مصنوعی: ما در حال رقص هستیم و با شادی و سرور، دستان خود را به سمت آسمان دراز کرده‌ایم و پاهایمان به زمین می‌کوبد.
ساقی سر ماست، خاک نعلین
بردار غبار هستی از بین
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو سر و سامان ما هستی. خاک نعلین را بردار تا غبار دنیا را از میان ببریم.
تا آینه ام صفا پذیرد
عکس رخ دلربا پذیرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که آینه‌ای به زیبایی و جاذبه‌ی صورت معشوقم چشم بیندازد و تصویر او را در خود منعکس کند.
گردید چو جلوه گاه دلدار
آیینه گذار و عکس مگذار
هوش مصنوعی: وقتی محبوب ظاهر می‌شود، همچون آینه‌ای باش که فقط تصویر او را نشان می‌دهد و از خود چیزی باقی نگذار.
ای مطرب جان، رَهِ دگر گیر
یک ره ز ترانه پرده برگیر
هوش مصنوعی: ای خوشنواز عزیز، به راه دیگری رو کن و نغمه‌ای جدید آغاز کن. پرده را کنار بزن و آهنگی تازه بخوان.
دستان زنِ دل، شکسته بال است
مشتاق به ناله های حال است
هوش مصنوعی: دست‌های زنی که دلش پر از عشق و امید است، مانند پرنده‌ای با بال‌های شکسته است که به ناله‌ها و درد دلش نیازمند است.
کز ذوق سماع، پر برآرد
این کهنه قفس بجا گذارد
هوش مصنوعی: از خوشی شنیدار، این قفس قدیمی را ترک کرده و به پرواز در می‌آید.
ساقی بده آن می مروّق
تا جان، کُند از قیود، مطلق
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن شراب زرد را به من بده تا روحم از بندها رهایی یابد و آزاد شود.
از خود بفشاند آب و گل را
بیند رخ آن بت چگل را
هوش مصنوعی: از خود رها می‌شود و طبیعت را کنار می‌زند تا بتواند چهره آن معشوق زیبا را ببیند.
گردد ز شراب وصل مدهوش
از هر چه جز او، کند فراموش
هوش مصنوعی: از عشق و دوست داشتن، آدمی به شدت شاد و مست می‌شود و همه چیز دیگری را فراموش می‌کند.
مطرب، دل ما اسیر رنج است
مرغ سحری ترانه سنج است
هوش مصنوعی: خواننده، دل ما در درد و رنج گرفتار است و مانند آواز پرنده سحری، ترانه‌ای دل‌انگیز و زیبا دارد.
بنشین و تو هم ترانه سر کن
افسانهٔ عاشقانه سر کن
هوش مصنوعی: بنشین و تو نیز برای عاشقی آواز بخوان و داستان‌های عاشقانه بگو.
تا راه دیار یار گیریم
از هر دو جهان کنار گیریم
هوش مصنوعی: برای رسیدن به معشوق، از هر دو جهان فاصله خواهیم گرفت.
ساقی می عاشقانه پیش آر
جان داروی جاودانه پیش آر
هوش مصنوعی: ای ساقی، برایم جام عشق بیاور و نوشیدنی که جانم را جاودانه کند، پیش آر.
عشق است و هزار نامرادی
کالای وفاست در کسادی
هوش مصنوعی: عشق تجربه‌ای است که با چالش‌ها و ناکامی‌ها همراه است، اما این تجربه به نوعی ارزشمند و باارزش به شمار می‌آید.
تا نغمهٔ خوشدلی سراییم
یکدم با یار، خوش برآییم
هوش مصنوعی: برای یک لحظه با عشق و خوشدلی خود، آواز سر دهیم و لذت ببریم.
مطرب، نی خوش نوا به دم گیر
گو آتشم از درون عَلم گیر
هوش مصنوعی: ای نوازنده، نی خوش صدا را به دست بگیر و بگو که آتش درونم را با علم و دانایی خاموش کن.
ازکف شده نقد عمر بیرون
آهنگ حُدی، بزن به قانون
هوش مصنوعی: زمان عمر ما به پایان رسیده و دیگر نتوانسته‌ایم جایی برویم و خوش بگذرانیم، پس بهتر است طبق قواعد زندگی، از آنچه داریم بهره ببریم و لذت ببریم.
باشد کم عمر رفته گیرم
تاوانش، ازین دو هفته گیرم
هوش مصنوعی: اگر چه زندگی‌ام کوتاه است و ممکن است زود تمام شود، اما حاضرم هزینه‌اش را بپردازم و در این دو هفته‌ای که باقی مانده، خوش بگذرانم.
ساقی، بده آن می دلارا
کش طور خم است، رشک سینا
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن شراب دل‌انگیز را به من بده که خم‌هایش زیبایی‌اش را به طور خاصی جلوه‌گر می‌کند و باعث حسرت کوه سینا می‌شود.
تا ساعتی از خودی رهاند
یکدم ما را ز ما ستاند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شاید برای مدتی بتوانیم از خودمان فاصله بگیریم و در آن لحظه، وجود خود را فراموش کنیم.
جان، مست لقای دوست گردد
باقی به بقای دوست گردد
هوش مصنوعی: روح انسان، با دیدن و بودن در کنار دوست، همچنان شاداب و زنده باقی می‌ماند و این شادی تا زمانی که دوستی برقرار باشد ادامه دارد.
ای مطرب عاشقان، سرودی
شاهنشه عشق را درودی
هوش مصنوعی: ای نوازنده عاشقان، آهنگی از عشق را برای ما بخوان.
یاران قدیم را سلامی
مستان وصال را پیامی
هوش مصنوعی: به دوستان قدیمی سلامی می‌فرستم و پیامی از شادی و وصال را برای آن‌ها می‌فرستم.
کاین سوختهٔ تف جدایی
دارد نظر از شما، گدایی
هوش مصنوعی: این شعر به حالتی اشاره دارد که شخصی در آتش عشق و دلتنگی می‌سوزد و به خاطر فراق و جدایی از محبوبش بسیار درد کشیده است. او به نوعی احساس خواری و نیازمندی می‌کند و از طرفی به محبوبش نگاه می‌کند، گویی تمامی درد و رنجش به خاطر دوری از اوست.
ساقی، به چراغ مسجد و دیر
روشن نشود مرا رَهِ سیر
هوش مصنوعی: ای ساقی، نه چراغ مسجد و نه نور دیر، هیچ‌کدام نمی‌توانند من را در مسیر سفر و سیر و سلوک راهنمایی کنند.
صعب است رَهِ خطیر هستی
گردد سپری، مگر به مستی
هوش مصنوعی: راه دشوار وجود، مانند سپری نمی‌شود مگر در حال سرخوشی و شادابی.
برق قدحی به راه من گیر
در شعله، شب سیاه من گیر
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن حالتی از امید و عشق در دل شب تیره و تار است. شاعر از کسی می‌خواهد که با نور حضورش مانند نوری در جام، به او امید بخشد و در دل شب سیاه زندگی‌اش، روشنایی بیاورد. در واقع، نمادین است که در تاریکی‌ها، وجود شخصی می‌تواند غم و ناامیدی را کم‌رنگ کند و به زندگی رنگ و روشنی بدهد.
مطرب، چه فسرده ای، سرودی
برکُن ز خَسَم به شعله، دودی
هوش مصنوعی: مطرب، تو چقدر غم‌انگیز و بی‌روح هستی! یک آهنگ شاداب و دلنشین برای ما اجرا کن تا از این غم و اندوه رها شویم و مانند دودی که از آتش بلند می‌شود، آزاد و سبک شویم.
سدکن ره ناله ای، خدا را
بی پرده کن، آتشین نوا را
هوش مصنوعی: با صدای بلند و بی‌پرده به مضطربانه‌ترین حسرت‌هایت بپرداز و نجوای پرشور و آتشین خود را بروز بده.
کز گریه غبار دل نشانیم
بر چرخ سرآستین فشانیم
هوش مصنوعی: از اشک و غم خود غبار دل را بر روی آستین افشانده و آن را به آسمان می‌ریزیم.
ساقی، می آفتاب وش کو؟
بر جبههٔ شعله، داغ کش کو؟
هوش مصنوعی: ای ساقی، جام آفتابی‌ات کجاست؟ جایی که داغی چون شعله بر پیشانی‌ات باشد، کجا رفته است؟
تاریک شبم فرو گرفته
مار سیهم،گلو گرفته
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، افکار و نگرانی‌هایم مانند ماری سیاه به دور من پیچیده و همه چیز را در خود فرو گرفته است.
شمع ره کفر و دین برافروز
صبح شفقی جبین، برافروز
هوش مصنوعی: چراغ راه نافرمانی و دیانت را روشن کن، صبح گاهان با پیشانی روشن خود را نمایان کن.
مطرب، نفسی برشته داری
دُردانه بسی به رشته داری
هوش مصنوعی: ای نوازنده، تو در صدای خود لذتی دارم که مانند جواهرات در دل احساساتم گرانبهاست.
در جیب و کنار گوش ما کن
تاراج متاع هوش ما کن
هوش مصنوعی: در جیب و کنار گوشت قرار دادن یعنی به وضوح یا به سادگی به دست آوردن و استفاده کردن از زرنگی و ذکاوت ما.
مشکین نفسیّ و آتشین لعل
افکنده لبت در آتشم نعل
هوش مصنوعی: آن زنهاری با نفس‌های تند و دلربا، لبی چون لعل آتشین دارد که من در آتش عشق او هستم.
مطرب، دم جان فزات نازم
مستانه ترانه هات نازم
هوش مصنوعی: ای نوازنده، صدای جان‌بخش تو را ستایش می‌کنم و آهنگ‌های شاداب و دل‌انگیزت را نیز می‌ستایم.
مگذار به حال خویش ما را
سر کن رَهِ دلکشی، خدا را
هوش مصنوعی: ما را به حال خودمان رها نکن و راهی زیبا و دلنشین برایمان برگزین، خواهش می‌کنم.
تا روز خیال رخ نماید
بختم به فلک رکاب ساید
هوش مصنوعی: تا روزی که رویا و خیال چهره زیبا و دل‌انگیز آن معشوق خود را نشان دهد، بخت من تحت تأثیر ستاره‌ها و قدرت آسمانی قرار خواهد گرفت.
رخش تک و پوی را کنم پی
آسوده کنم مقام در حی
هوش مصنوعی: من اسبم را به آرامی به راه می‌برم تا جایی را برای استراحت آماده کنم و در آنجا به آرامش برسم.
ساقی، سر همّت تو گردم
پروانهٔ طلعت تو گردم
هوش مصنوعی: ای ساقی، من آماده‌ام که مانند پروانه‌ای در اطراف زیبایی و جذابیت تو بچرخم و به تو خدمت کنم.
شیدی دو سه، صوفیانه بردار
این ما و من از میانه بردار
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که در دنیای عرفانی و معنوی، باید از جدایی‌ها و خودخواهی‌ها فاصله بگیریم و به اتحاد و یکی شدن با حقیقت بپردازیم. در واقع، برای رسیدن به درک عمیق‌تر و حقیقت، باید از تمایزات و حجاب‌های مانع کنار برویم و به یک تجربه مشترک و یکی دست پیدا کنیم.
شمع رخت انجمن فروز است
پروانهٔ زهد و عقل سوز است
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبای تو روشنایی بخش مجلس است و عشق به تو برای همیشه سوزان و پرشور است.
دیرینه گدای می پرستم
از ساغر می تهیست دستم
هوش مصنوعی: سالیان سال است که من عاشق و شیفته‌ی می‌نوشی و باده‌ام، اما دستم از ساغر خالی است.
مطرب، نفسی به کار نی کن
جانی به تن نزار نی کن
هوش مصنوعی: خواننده، بی‌سبب خودت را خسته نکن و نگذار که جانی در جسمت باقی نماند.
دی ماه جهان، بهارم افسرد
دم سردی روزگارم افسرد
هوش مصنوعی: در دی ماه زندگی من به مانند بهاری است که در آن حالت افسردگی و سردی وجود دارد. روزگارم به خاطر این سردی، تحت تأثیر منفی قرار گرفته است.
بنواز به بانگ آشنایی
در زن به دل، آتشین نوایی
هوش مصنوعی: با صدای آشنایی در دل نوا و احساساتی طوفانی ایجاد کن.
ساقی، به صفای می پرستان
کز شرم برآ، به بزم مستان
هوش مصنوعی: ای ساقی، به زیبایی می‌نوشان که از شرم و حیا، در جمع خوش‌گذران به سر می‌برند.
می کن به قدح جبین گشاده
چون گل، کف نازنین گشاده
هوش مصنوعی: شراب در جام پخش است و پیشانی زیبا مانند گل باز شده، دست نازک و زیبایی نیز گشوده است.
ما تشنه لب زلال فیضیم
دریوزه گر نوال فیضیم
هوش مصنوعی: ما با لبانی خشک و تشنه، از نعمت و بخشش الهی سرشاریم و همچون گدایان به دنبال این فیض و برکت هستیم.
ای مطرب عاشقان، خروشی
ای هاتف قدسیان، سروشی
هوش مصنوعی: ای سازندهٔ دلهای عاشقان، صدایی از خود برآور. ای فرشتهٔ آسمانی، نغمه‌ات را به ما برسان.
خون در تن من فتاده از جوش
بردار ز راز عشق، سرپوش
هوش مصنوعی: خون در بدن من به جوش آمده و از راز عشق پرده‌برداری کن.
بخراش به ناخنی رگِ چنگ
بگشا نَمِ خونم از دل تنگ
هوش مصنوعی: به ناخن خود چیزی را بکن و رگِ احساساتم را باز کن تا اشک‌هایم از دل غمگینم بریزد.
ساقی، گل و جوش نوبهار است
چون چرخ، زمین شفق نگار است
هوش مصنوعی: ای ساقی، در این بهار تازه، گل‌ها شکوفه کرده‌اند و زیبایی زمین مانند آسمانی پر از رنگ‌های شفق است.
از صوت هزار، در چمنها
نسرین زده چاک، پیرهنها
هوش مصنوعی: صدای هزار مرغ از گلزارها به گوش می‌رسد، مانند نسرین که تار و پود لباس‌ها را می‌دراند.
مپسند مرا به دلق سالوس
مگذار به قید نام و ناموس
هوش مصنوعی: دوست نداشته باش که مرا در لباس ریا و نفاق ببینی و مرا به محدودیت‌های نام و ناموس گرفتار کنی.
مطرب، ز خموشیت به رنجم
خون شد دل و جانِ نکته سنجم
هوش مصنوعی: ای نوازنده، سکوت تو دل و جانم را به درد آورده و مرا آزار می‌دهد.
سنجیده رهی به گوش ما زن
آتش به نهاد هوش ما زن
هوش مصنوعی: به ما راهی را نشان بده و آتش شوق و استعداد ما را شعله‌ور کن.
فریادرسی کجاست جز تو؟
عیسی نفسی کجاست جز تو؟
هوش مصنوعی: فریادرس و کمک‌کننده‌ام کجاست جز تو؟ کسی که مانند عیسی شفا می‌بخشد و مایه‌ی آرامش است، کجاست جز تو؟
ساقی، به صفای طینت می
بزدا غم دل، به همّت می
هوش مصنوعی: ای ساقی، با زلالی و پاکی وجودت، غم و اندوه دل را با نوشیدن شراب برطرف کن.
مگذار درین خمار ما را
افسرده و سوگوار ما را
هوش مصنوعی: ما را در این حالت خماری و افسردگی رها نکن، نگذار که غمگین و ناراحت بمانیم.
در ده قدحی به رغم اختر
روشنگر آفتاب انور
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از نوشیدن شرابی است که علی‌رغم وجود نشانه‌های خوب و روشن در آسمان، همچنان از آن لذت برده می‌شود. به نوعی، بیانگر این است که گاهی ما به دلخواه خود، بر خلاف نشانه‌های مثبت و روشنی که در اطرافمان وجود دارد، تصمیم می‌گیریم.
مطرب، به ترانه های دلکش
در خرمن کفر و دین زن آتش
هوش مصنوعی: ای نوازنده، با آهنگ‌های زیبا و دلنشین، در دل کفر و ایمان آتش برافروز.
آزردهٔ نیش و کفر و کیشم
آزاد کن از طلسم خویشم
هوش مصنوعی: از ناراحتی، نیش زخم‌ها و کفر و غفلت رهایم کن و از چنگال طلسم سرنوشت خود آزاد ساز.
هستی، غم و درد جان گزایی ست
این عمر، دراز اژدهایی ست
هوش مصنوعی: زندگی پر از غم و درد است و همچنان که عمر ما طول می‌کشد، همچون یک اژدهای بزرگ احساس سنگینی و سختی را به دوش می‌کشیم.