گنجور

بخش ۸ - حکایت

من و زشت رویی به عزم حجاز
گرفتیم در پیش راه دراز
نبستی ز لهو و سقط دم زدن
زبان را به یک چشم برهم زدن
چو آتش به هر خشک و تر در ستیز
در او ذوق شیرین لبان، تلخ و تیز
رسیدی به هر شیشه دل، سنگ او
بهانه نمی خواستی جنگ او
برانگیختی رود اوا طوفان عاد
ز خلق خردپروران دورباد
اسیر بلا را گران بود بند
نمی کرد سودی به وی زجر و پند
نکردی دوا در مزاجش عمل
چه افیون به کامش، چه ماء عسل
شدی عاجز از چارهٔ او ادیب
فزون می شدش از مدارا، لهیب
ز نرمیّ و راحت به فریاد بود
برش پنبه سندان فولاد بود
نمی کرد در طبع آن بی نظیر
نه زرنیخ کاری، نه ماء الشعیر
به خوی بدش مدّتی ساختم
ردای تحمّل برانداختم
چو کردیم طی، پاره ای از طریق
گرفتیم غربت، ز حال رفیق
چو رایش عجب بود و کارش شگفت
ازین بنده بی جرم دوری گرفت
رخ از خشم ما را نهفت از نظر
که شد یوسف کاروان دگر
براندند چون منزلی چند پیش
برآمد خطر از کمینگاه خویش
قضا را به آن کاروان عرب
رسید آفت قتل و نهب و تعب
نشد چاره تدبیر، تقدیر را
عرب عور کرد از قضا عیر را
به غارتگران چون سر و کار بود
چو بغداد تاراج تاتار بود
حرامی رها کرد آن قافله
در آن دشت، بی زاد و بی راحله
شکم بی طعام و گلوگاه خشک
سیه گشت خونها چو در نافه مشک
همه عور و زخم سنان جابجا
من اللیل یلبس ثواب الدجا
در آن دشت تفسیده، سرگشتگان
قدم رنجه کردند از تاب جان
کشیدند سرگشتگی چند روز
شب تیره، روز آفتاب تموز
پس از رهنوردان فج عمیق
رسیدند عریان به وادی العتیق
لب زخمها چون عقیق یمن
زغم گشته موی سیه چون سمن
حریفان به کیش مغان آمده
نفس آتش و سینه آتشکده
چو مجنون تنی پر ز داغ سنان
رگی مانده و مشتی از استخوان
در آنجا به امداد اهل عراق
گرفتند جایی که نعم الوثاق
به نیروی همراهی آن رفیق
نمودند ادراک بیت العتیق
در آن مشعر النور بیت الشرف
که طوبی لِمَن طافَها وَاعتَکف
پدید آمد آن یار ناسازگار
بسی پوزش او را، بسی شرمسار
قد تیر آن نوجوان چون کمان
بجا مانده از وی پی و استخوان
شده آشکار و نهانش بدل
دگرگونه در شکل و خوی و عمل
نه گرمی، نه تندی، نه شور و شری
ز آتش بجا مانده خاکستری
تنش نغمهٔ عاجزی می سرود
سرش خاک ره، دیده زاینده رود
اگر گربه ای کوش او می کشید
به از موش، همراه او می دوید
چو دیدم چنانش، مرا گفت دل
که غم می تواند شدن، غم گسل
بد و نیک آنجا که وضع حقند
به کاری، درین پردهٔ ازرقند
بسا قفل سربستهٔ اختر است
که مفتاح آن، رُمح غارتگر است
چو رهبر به حالت نمی داشت سود
همین راهزن، خضر راه تو بود
لب عارفان بود عاجز بیان
تو را کرد تلقین زبان سنان
علاجت نمی کرد غمخوارگی
تو را چاره شد، عجز و بیچارگی
من این نکته دارم ره آورد را
که درد است گاهی دوا، درد را
حزین از هواهای ناسازگار
چه می جوشی از سرکهٔ روزگار؟
که این سرکه، درمان صفرای توست
مَنِه سرکه نامش که صهبای توست
دم عیسوی دان حیا و دبور
ازین خاکدان چشم بد باد دور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من و زشت رویی به عزم حجاز
گرفتیم در پیش راه دراز
هوش مصنوعی: من و یک زن زشت‌چهره، به قصد سفر به حجاز در راه طولانی حرکت کردیم.
نبستی ز لهو و سقط دم زدن
زبان را به یک چشم برهم زدن
هوش مصنوعی: در یک لحظه و با یک حرکت چشم، چیزی از شادی و بی‌خیالی گفتن یا بیان احساسات را نپذیرفتی.
چو آتش به هر خشک و تر در ستیز
در او ذوق شیرین لبان، تلخ و تیز
هوش مصنوعی: زمانی که آتش با هر چیز خشک و تر در حال نبرد است، لذت شیرین لب‌ها به تلخی و تیزی تبدیل می‌شود.
رسیدی به هر شیشه دل، سنگ او
بهانه نمی خواستی جنگ او
هوش مصنوعی: تو به هر دل شکسته‌ای رسیده‌ای، اما برای عشق او نیازی به بهانه نداشتی تا با او درگیر شوی.
برانگیختی رود اوا طوفان عاد
ز خلق خردپروران دورباد
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که طوفانی همچون طوفان عاد از درون مردم خردمند به وجود آید، دور باد!
اسیر بلا را گران بود بند
نمی کرد سودی به وی زجر و پند
هوش مصنوعی: کسیکه در دام مشکلات گرفتار شده، برایش دشوار است که از این بند رهایی یابد، زیرا نصیحت و شکنجه نه تنها کمکی به او نمی‌کند، بلکه تنها بر دردش می‌افزاید.
نکردی دوا در مزاجش عمل
چه افیون به کامش، چه ماء عسل
هوش مصنوعی: در صورتی که نتوانسته‌ای مشکلش را برطرف کنی، چه داروهای سنگین به او بدهی و چه چیزهای شیرین، فایده‌ای ندارد.
شدی عاجز از چارهٔ او ادیب
فزون می شدش از مدارا، لهیب
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو در پیدا کردن راه‌حلی برای مشکل او ناتوان شده‌ای، و او از دست تو به شدت عصبانی و بی‌صبر شده است.
ز نرمیّ و راحت به فریاد بود
برش پنبه سندان فولاد بود
هوش مصنوعی: نرمی و راحتی می‌تواند به کمک انسان بیاید، اما در مقابل، سختی و استحکام مانند فولاد است که نمی‌توان به سادگی شکستش داد.
نمی کرد در طبع آن بی نظیر
نه زرنیخ کاری، نه ماء الشعیر
هوش مصنوعی: در طبیعت آن فرد بی‌نظیر نه چیزی از زرنیخ وجود دارد و نه بوی ماء الشعیر حس می‌شود.
به خوی بدش مدّتی ساختم
ردای تحمّل برانداختم
هوش مصنوعی: مدتی طولانی با رفتار بد او کنار آمدم، اما حالا دیگر نمی‌توانم تحمل کنم و آن پوشش تسلیم را کنار گذاشته‌ام.
چو کردیم طی، پاره ای از طریق
گرفتیم غربت، ز حال رفیق
هوش مصنوعی: زمانی که به سفر رفتیم، بخشی از مسیر را در غربت با حال و احوال دوستی سپری کردیم.
چو رایش عجب بود و کارش شگفت
ازین بنده بی جرم دوری گرفت
هوش مصنوعی: چون رفتار و کار او عجیب و شگفت‌انگیز است، این بنده بی‌گناه از او دوری جسته است.
رخ از خشم ما را نهفت از نظر
که شد یوسف کاروان دگر
هوش مصنوعی: چهره‌ام را از غضب خود پنهان کردم تا کسی متوجه نشود، زیرا همان‌طور که یوسف از برادرانش دور شد، من هم از دیگران دور شده‌ام.
براندند چون منزلی چند پیش
برآمد خطر از کمینگاه خویش
هوش مصنوعی: چون چند منزل را پشت سر گذاشتند، خطر از کمینگاه خود را نشان داد.
قضا را به آن کاروان عرب
رسید آفت قتل و نهب و تعب
هوش مصنوعی: سرنوشت به کاروان عرب رسید و آن‌ها دچار مشکلاتی از قبیل کشته شدن، دزدی و سختی شدند.
نشد چاره تدبیر، تقدیر را
عرب عور کرد از قضا عیر را
هوش مصنوعی: باید بپذیریم که راه‌حل‌هایی که برای مشکلاتمان پیدا می‌کنیم، همیشه کارساز نیستند. خواسته یا ناخواسته، سرنوشت و تقدیر ما را شکل می‌دهد و گاهی اوقات مشکلات به گونه‌ای به وجود می‌آیند که نمی‌توانیم بر آن‌ها غلبه کنیم.
به غارتگران چون سر و کار بود
چو بغداد تاراج تاتار بود
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از غارتگران به میان می‌آید، بی‌تردید تصویری از بغداد و از میان رفتن آن به دست تاتارها به ذهن می‌آید.
حرامی رها کرد آن قافله
در آن دشت، بی زاد و بی راحله
هوش مصنوعی: در دشت وسیعی، یک گروه مسافر ناگهان متوجه شد که یکی از افرادشان به دلیل دزدی و کارهای ناپسند از آنها جدا شده است و حالا بدون هیچ توشه یا وسیله‌ای رها شده است.
شکم بی طعام و گلوگاه خشک
سیه گشت خونها چو در نافه مشک
هوش مصنوعی: شکم بی غذا و گلوگاه خشک، مانند مشک سیاهی شده است که خون‌ها به درون آن رفته‌اند.
همه عور و زخم سنان جابجا
من اللیل یلبس ثواب الدجا
هوش مصنوعی: همه عیوب و زخم‌هایی که در دل شب وجود دارد، در تاریکی به لباس شب تبدیل می‌شود.
در آن دشت تفسیده، سرگشتگان
قدم رنجه کردند از تاب جان
هوش مصنوعی: در آن دشت ویران، کسانی که گم شده‌اند، با سختی و درد از شدت زندگی قدم برداشته و تلاش می‌کنند.
کشیدند سرگشتگی چند روز
شب تیره، روز آفتاب تموز
هوش مصنوعی: در روزهای تابستانی که آفتاب سوزان می‌تابید، مدتی طولانی دچار سردرگمی و ناامیدی بودم.
پس از رهنوردان فج عمیق
رسیدند عریان به وادی العتیق
هوش مصنوعی: پس از گذر از یک مسیر دشوار و تاریک، سرانجام افراد به جایی قدیمی و باارزش رسیدند و بدون هیچ پوششی در آنجا حاضر شدند.
لب زخمها چون عقیق یمن
زغم گشته موی سیه چون سمن
هوش مصنوعی: لب‌های زخم‌خورده‌ام مانند عقیق یمن رنگین شده و موی سیاه من به خاطر غم‌ها به رنگ سفید در آمده است.
حریفان به کیش مغان آمده
نفس آتش و سینه آتشکده
هوش مصنوعی: رقبا به آیین زرتشتیان آمده‌اند، نفس‌هایی که به آتش و سینه‌هایی مانند آتشکده دارند.
چو مجنون تنی پر ز داغ سنان
رگی مانده و مشتی از استخوان
هوش مصنوعی: مانند مجنون، بدنی سرشار از زخم‌ها دارم و رگ‌های من پر از درد و ناله است، مانند تکه‌ای استخوان که از یاد نمی‌رود.
در آنجا به امداد اهل عراق
گرفتند جایی که نعم الوثاق
هوش مصنوعی: در آن مکان به یاری مردم عراق پرداختند؛ جایی که بندهایی که آن‌ها را محدود می‌کرد، شکسته شد و آزادی به آن‌ها بازگشت.
به نیروی همراهی آن رفیق
نمودند ادراک بیت العتیق
هوش مصنوعی: با یاری آن دوست، به درک حقیقت کهن نائل شدند.
در آن مشعر النور بیت الشرف
که طوبی لِمَن طافَها وَاعتَکف
هوش مصنوعی: در آن مکان مقدس و نورانی که به عنوان منزلت و شرافت شناخته می‌شود، خوشا به حال کسی که به دور آن طواف کند و در آن جا عبادت و خلوت گزینی کند.
پدید آمد آن یار ناسازگار
بسی پوزش او را، بسی شرمسار
هوش مصنوعی: یار ناسازگار به وجود آمد و من بارها از او عذرخواهی کردم و بسیار احساس شرمندگی کردم.
قد تیر آن نوجوان چون کمان
بجا مانده از وی پی و استخوان
هوش مصنوعی: قد آن نوجوان مانند تیر است که از کمان باقی‌مانده و تنها استخوانی از آن باقی مانده است.
شده آشکار و نهانش بدل
دگرگونه در شکل و خوی و عمل
هوش مصنوعی: او به طرز متفاوتی در ظاهر، رفتار و عمل خود تغییر کرده است و این تغییر برای همه واضح است، چه در ظاهر و چه در باطن.
نه گرمی، نه تندی، نه شور و شری
ز آتش بجا مانده خاکستری
هوش مصنوعی: هیچ نشانه‌ای از گرما، تندی یا هرج و مرج در آتش، تنها خاکستری باقی مانده است.
تنش نغمهٔ عاجزی می سرود
سرش خاک ره، دیده زاینده رود
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی می‌پردازد که در آن شخصی در شرایطی ناتوانی و نیاز، نغمه‌ای سر می‌دهد. سرش بر زمین افتاده و دیده‌ای که مملو از اشک، به مانند رود زاینده، جاری است. این تصویر به اختصار از احساس انکار و رنج و زخم‌های درونی فرد حکایت دارد.
اگر گربه ای کوش او می کشید
به از موش، همراه او می دوید
هوش مصنوعی: اگر گربه‌ای موشی را می‌کشت، به خاطر بهتر بودن آن از موش، او هم همراهش می‌دوید.
چو دیدم چنانش، مرا گفت دل
که غم می تواند شدن، غم گسل
هوش مصنوعی: وقتی او را چنین دیدم، دلم به من گفت که غم می‌تواند به وجود آید، اما من می‌توانم از آن رها شوم.
بد و نیک آنجا که وضع حقند
به کاری، درین پردهٔ ازرقند
هوش مصنوعی: بدی و نیکی جایی معنا پیدا می‌کند که حق در کارها رعایت شود، در این دنیا که نسبت به آن، به نظر می‌رسد همه چیز تنها ظاهری دارد.
بسا قفل سربستهٔ اختر است
که مفتاح آن، رُمح غارتگر است
هوش مصنوعی: بسیاری از معماها و مشکلات زندگی به نظر غیرقابل حل می‌رسند، اما گاهی کلید حل آن‌ها در دستان کسانی است که از قدرت یا نفوذی برخوردارند.
چو رهبر به حالت نمی داشت سود
همین راهزن، خضر راه تو بود
هوش مصنوعی: اگر راهنما به حال تو فایده‌ای نداشت، همان ریزه‌خوار، خضرِ راه تو بود.
لب عارفان بود عاجز بیان
تو را کرد تلقین زبان سنان
هوش مصنوعی: شما با زبان خود، قدرتی دارید که حتی عارفان را نیز به سکوت وا می‌دارد و بیان کردن ذاتی ایشان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
علاجت نمی کرد غمخوارگی
تو را چاره شد، عجز و بیچارگی
هوش مصنوعی: کمک و دلسوزی تو برای درمان دردت کافی نبود و در نهایت، درمان آن، ناتوانی و بیچارگی تو شد.
من این نکته دارم ره آورد را
که درد است گاهی دوا، درد را
هوش مصنوعی: من این نکته را فهمیده‌ام که گاهی اوقات درد می‌تواند درمانی باشد برای خود درد.
حزین از هواهای ناسازگار
چه می جوشی از سرکهٔ روزگار؟
هوش مصنوعی: حزین، چرا خودت را ناراحت می‌کنی و غمگین می‌باشی در برابر ناملایمات و سختی‌های زندگی؟
که این سرکه، درمان صفرای توست
مَنِه سرکه نامش که صهبای توست
هوش مصنوعی: این سرکه، راهی برای درمان مشکل صفراوی‌ات است. نامش را سرکه نگذار؛ زیرا طعم و خاصیتش مانند نوشیدنی خوشمزه‌ای است که برای تو مفید است.
دم عیسوی دان حیا و دبور
ازین خاکدان چشم بد باد دور
هوش مصنوعی: لحظه‌ای را که عیسی (ع) دم به دم امانت و حیا را با خود دارد، در نظر بگیر. از این دنیای خاکی و فانی، دوری از چشم‌بد و حسادت را آرزو کن.