گنجور

شمارهٔ ۱ - در توسل به حضرت خاتم الانبیاء (ص)

یا خاتم النبییّن، غمخوار عالمی تو
پیش تو چون ننالم؟ از جور آسمانی
از عرض شکوه هرچند، خالی نمی شود دل
از من سخن طرازی، از خامه خون چکانی
ناید نهفتن از من، با لطف شامل تو
رازی که می نماید، در سینه ام سنانی
دیرینه شد چو مخلص، در حضرت است گستاخ
نتوانم از تو کردن، اسرار دل نهانی
همچشم کوثر از توست، پیمانهٔ املها
لبریزگوهر ازتوست، گنجینهٔ امانی
ماهیچهٔ لوایت، آرد به درع و خفتان
کاری که می کند مه، با پیکر کتانی
فریادرس خدیوا، بیداد بین که کرده ست
هندوی چرخ ما را، تاراج ترکمانی
دور از حمایت تو، دور سپهر بشکست
پشت خمیده ام را، از بار زندگانی
بالین و بستر من، خشتیّ و بوریایی ست
این است در بساطم، ز اسباب این جهانی
از نقد در کنارم، رنگ طلایی ای هست
ز الوان نعمتم نیست، جز اشک ارغوانی
بگسسته الفت من، از خیل بی وفایان
پوشیده همّت من، چشم از نعیم فانی
آواره همچو من نیست، خاکی نهاد دیگر
تا این کهن بنا را، افلاک گشته بانی
ده سال شد که در هند، عمرم به رایگان رفت
زین سان کسی نداده، بر باد زندگانی
دم سردی زمانه، خرم بهارم افسرد
عریان تن است نخلم، از باد مهرگانی
ای سر غبار راهت، زان خاک سرمه واری
خونبار دیدهام را، بفرست ارمغانی
جایی که نور رویت، گلگونه برفروزد
از ذره کمتر آید، خورشید خاورانی
در خون نشسته دارد، هند جگر فشارم
من داد شکوه دادم، باقی دگر تو دانی
نه قوّتی که آیم تا خاک آستانت
نه طاقتی که سازم، با حرقت چنانی
از باد سرد مهری، شاخ خزان رسیده
رخساره در زریری، ز اغصان ضیمرانی
نفس بلند همّت، تاکی کند تحمّل
با طعنهٔ اراذل، با نخوت ادانی
در سومنات دهلی، مدح تو می سرایم
زان پیشتر که آید، بلبل به زندخوانی
هر فردی از مدیحت، باشد حدیث منزل
من اسرت المعلّی، من سرحهٔ المعانی
هر سو صریر کلکم، طبل سکندری زد
تا گشت در هوایت، سرگرم مدح خوانی
بنگر به مایه داری، نیسان خامه ام را
جز من کسی نیارد، زین سان گهر فشانی
بر خاک عجز ریزد، سرپنجهٔ تهمتن
چون خامه ام گشاید، بازوی پهلوانی
لب برگشا و گوهر، در جیب بحر و کان کن
کف برگشا و بفشان، صدگنج شایگانی
از داغ مهرت امروز، محفل فروزِ دهرم
کمتر دهد چو من یاد، آثار باستانی
از مصرعی توان یافت، طبع هنر طرازم
جان را به تن نباشد، این جودت و روانی
هرگز نداشت حسان، رطب اللسانی من
هرگز نکرد سحبان، این معجز البیانی
از صولت مدیحت، ملک سخن گرفته
گردن فرازکلکم، با چتر کاویانی
گر رخصت تو باشد، از لخت دل نمایم
مستان معنوی را، تا حشر میزبانی
قدر سخن بلند است، زیرا که دارد آباد
تا حشر سروران را، قصر رفیع شانی
از معجز سخن ماند، روح اللهی به عیسی
موسی کلیمِ حق شد، از فیضِ نکته دانی
شدکاخ ملک و ملت، ازکلک نکته پرور
مستهدم المفاسد، مستحکم المبانی
از عنصری بود نام، شاهان غزنوی را
از گنجوی بود یاد، بهرام شاه ثانی
آن آل بویه رفتند، امّا به روزگاران
دارد روانشان شاد، مهیار دیلمانی
سلجوقیان گذشتند، امّا ز انوری ماند
نام بلند ایشان، بر لوح این جهانی
دور اتابکان رفت، امّا کلام سعدی
پرورده نامشان را، با آب زندگانی
ذکر اوبس باقیست، از نکته های سلمان
نام تکش دهد یاد، خلّاق اصفهانی
شاه مظفری را، نسلی نماند لیکن
هر مصرعی ز حافظ، شد شمع دودمانی
راه سخن نبودی، در حضرتت حزین را
از عفو اگر نبودی، امّید طیلسانی
کلکم ز فیض لطفت زانسان به جلوه آید
کز جنبش بهاران، شمشاد بوستانی
تا سرفراز کرده ست، نام تو خامه ام را
با گوی مهر دارد، دعویّ صولجانی
بر صفحه ام بنازد، جمشید و نقش خاتم
از خامه ام ببالد، ارژنگ و کلکِ مانی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یا خاتم النبییّن، غمخوار عالمی تو
پیش تو چون ننالم؟ از جور آسمانی
هوش مصنوعی: ای آخرین پیامبر، چگونه می‌توانم در برابر غم و اندوه جهانی که بر من سایه انداخته، بی‌صدا بمانم؟
از عرض شکوه هرچند، خالی نمی شود دل
از من سخن طرازی، از خامه خون چکانی
هوش مصنوعی: با اینکه دلم از بیان زیبایی‌ها خالی نمی‌شود، اما وقتی می‌نویسم، انگار خون از قلمم می‌ریزد.
ناید نهفتن از من، با لطف شامل تو
رازی که می نماید، در سینه ام سنانی
هوش مصنوعی: راز محبتت را نمی‌توانم پنهان کنم، زیرا لطف و مهرت به قدری آشکار است که در دل من همچون شعله‌ای سوزان می‌درخشد.
دیرینه شد چو مخلص، در حضرت است گستاخ
نتوانم از تو کردن، اسرار دل نهانی
هوش مصنوعی: زمان زیادی است که در عشق تو خالص شده‌ام، اما در حضور تو نمی‌توانم به خود جرأت دهم که رازهای پنهان دلم را با تو در میان بگذارم.
همچشم کوثر از توست، پیمانهٔ املها
لبریزگوهر ازتوست، گنجینهٔ امانی
هوش مصنوعی: چشم و نگاه زیبای تو همچون کوثر است، و پیمانهٔ آرزوهایت پر از گوهر و ارزش‌های توست. تو همان گنجینهٔ باارزشی هستی که به امانت سپرده شده است.
ماهیچهٔ لوایت، آرد به درع و خفتان
کاری که می کند مه، با پیکر کتانی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و زیبایی ماهیچه‌های بدن می‌پردازد و این‌که چگونه این زیبایی شبیه به کار مهارت‌آمیزی است که یک هنرمند با پارچه‌های نرم و لطیف انجام می‌دهد. به نوعی به تجلی زیبایی در بدن اشاره دارد که می‌تواند همچون هنر بافتن پارچه‌های زیبا باشد.
فریادرس خدیوا، بیداد بین که کرده ست
هندوی چرخ ما را، تاراج ترکمانی
هوش مصنوعی: این بیان به این موضوع اشاره دارد که خدیوا (رئیس یا فرمانروای یک منطقه) به فریاد و کمک نیاز دارد و در عین حال به بی‌عدالتی‌هایی که در حق مردم شده است، توجه می‌کند. همچنین، در اینجا به تاراج و غارت اشاره می‌شود که توسط یک هندو در دنیای چرخان (زندگی) ما انجام شده و این وضعیت به گونه‌ای است که باز هم یک ترکمان (مرد ذخمه‌زن) بر مردم تسلط پیدا کرده است.
دور از حمایت تو، دور سپهر بشکست
پشت خمیده ام را، از بار زندگانی
هوش مصنوعی: بدون حمایت تو، زیر فشار زندگی و سختی‌ها، توانم کم‌کم از دست می‌رود و به زحمت خمیده شدم.
بالین و بستر من، خشتیّ و بوریایی ست
این است در بساطم، ز اسباب این جهانی
هوش مصنوعی: تخت خواب و بالین من، از خاک و کاه ساخته شده است. این تنها چیزی است که در زندگی‌ام دارم و همه چیزهایی که در این دنیا وجود دارند، موقتی و زودگذر هستند.
از نقد در کنارم، رنگ طلایی ای هست
ز الوان نعمتم نیست، جز اشک ارغوانی
هوش مصنوعی: کنار من، رنگی از طلا وجود دارد که ناشی از نعمت‌هایم است و تنها چیزی که از آن می‌ماند، اشکی به رنگ ارغوانی است.
بگسسته الفت من، از خیل بی وفایان
پوشیده همّت من، چشم از نعیم فانی
هوش مصنوعی: دوستی من از کسانی که وفا ندارند، قطع شده است. در مخفی بودن تلاش من، از لذت‌های زودگذر و گذرا چشم پوشیده‌ام.
آواره همچو من نیست، خاکی نهاد دیگر
تا این کهن بنا را، افلاک گشته بانی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند من در بی‌خانمانی نیست، زیرا این بنا کهن را کسی با خاکی متفاوت ساخته است، و به همین خاطر آسمان‌ها در شکل‌گیری آن نقش داشته‌اند.
ده سال شد که در هند، عمرم به رایگان رفت
زین سان کسی نداده، بر باد زندگانی
هوش مصنوعی: ده سال است که در هند زندگی می‌کنم و عمرم به بیهوده و بدون ارزش سپری شده است. هیچ‌کس برای من کاری نکرده و زندگی‌ام به هدر رفته است.
دم سردی زمانه، خرم بهارم افسرد
عریان تن است نخلم، از باد مهرگانی
هوش مصنوعی: سرما و سختی روزگار به من آسیب زده و در این فصل بهار که باید شاداب و سرزنده باشم، احساس ناامیدی می‌کنم. حال من مثل درختی بی‌پوشش است که در معرض بادی سرد قرار گرفته و آسیب دیده است.
ای سر غبار راهت، زان خاک سرمه واری
خونبار دیدهام را، بفرست ارمغانی
هوش مصنوعی: ای سر غبار راهت، از خاکی که زینت بخش چشمان گریانم است، giftی به من بفرست.
جایی که نور رویت، گلگونه برفروزد
از ذره کمتر آید، خورشید خاورانی
هوش مصنوعی: در مکانی که زیبایی و نور چهره‌ات می‌درخشد، حتی این زیبایی از ذرات ریز هم کمتر نیست و مانند خورشید در صبحگاه خاور می‌تابد.
در خون نشسته دارد، هند جگر فشارم
من داد شکوه دادم، باقی دگر تو دانی
هوش مصنوعی: هند در خون و در درد فرو رفته است و من تحت فشار و سختی به او شکایت کرده‌ام. حالا دیگر بقیه‌اش را خودت می‌دانی.
نه قوّتی که آیم تا خاک آستانت
نه طاقتی که سازم، با حرقت چنانی
هوش مصنوعی: نه قدرتی دارم که به درگاه تو بیایم و نه توانایی که در برابر آن آتش سوزان تحمل کنم.
از باد سرد مهری، شاخ خزان رسیده
رخساره در زریری، ز اغصان ضیمرانی
هوش مصنوعی: از وزش باد سرد پاییزی، چهره‌ام شبیه به حال خزان شده است، مانند درختان ضیمرانی که در فصل پاییز قرار دارند.
نفس بلند همّت، تاکی کند تحمّل
با طعنهٔ اراذل، با نخوت ادانی
هوش مصنوعی: نفس بلند همّت تا کی می‌تواند تحمل کند زخم زبان و تمسخر افراد پست و حقیر را، با وجود اینکه در برابرشان احساس برتری و خودپسندی می‌کند؟
در سومنات دهلی، مدح تو می سرایم
زان پیشتر که آید، بلبل به زندخوانی
هوش مصنوعی: در سومنات دهلی، من به ستایش تو می‌پردازم، پیش از آنکه بلبل به آوازخوانی بپردازد.
هر فردی از مدیحت، باشد حدیث منزل
من اسرت المعلّی، من سرحهٔ المعانی
هوش مصنوعی: هر کسی از تو تمجید کند، داستانی از منزلت و مقام تو برای others بازگو می‌کند که نشان‌دهنده عمق معانی وجودت است.
هر سو صریر کلکم، طبل سکندری زد
تا گشت در هوایت، سرگرم مدح خوانی
هوش مصنوعی: در هر طرف صدای خوشی وزید و طبل‌های پر شور به صدا درآمدند، تا اینکه در فضای تو غرق در مدح و ستایش شدم.
بنگر به مایه داری، نیسان خامه ام را
جز من کسی نیارد، زین سان گهر فشانی
هوش مصنوعی: به ثروت و دارایی خود توجه کن، زیرا هیچ‌کس جز من نمی‌تواند این قلم خامه‌ام را به دست بیاورد. به این شکل، خود را به نمایش می‌گذارم و ارزشم را نشان می‌دهم.
بر خاک عجز ریزد، سرپنجهٔ تهمتن
چون خامه ام گشاید، بازوی پهلوانی
هوش مصنوعی: وقتی که دستان قوی و پرتوان تهمتن بر زمین ضعف و ناتوانی بریزد، همچون قلمی که به راحتی حرکت می‌کند، قدرت و توانایی یک پهلوان دوباره نمایان خواهد شد.
لب برگشا و گوهر، در جیب بحر و کان کن
کف برگشا و بفشان، صدگنج شایگانی
هوش مصنوعی: دستت را باز کن و به جای جستجوی گنج‌های دوردست، از دریای بی‌پایان دانش و خلاقیت بهره‌مند شو. با گشودن دستانت، گنج‌های ارزشمندی را در اطرافت نثار کن و از آن‌ها به بهترین نحو استفاده کن.
از داغ مهرت امروز، محفل فروزِ دهرم
کمتر دهد چو من یاد، آثار باستانی
هوش مصنوعی: امروز به خاطر عشق و محبت تو، روشنایی محفل من کمتر می‌شود، چون فقط من یاد تو را بر جای می‌گذارم، مانند آثار قدیمی که از گذشته باقی مانده‌اند.
از مصرعی توان یافت، طبع هنر طرازم
جان را به تن نباشد، این جودت و روانی
هوش مصنوعی: از یک شعر می‌توان فهمید که روح هنر در وجود من جاری است و این نوعی از سخاوت و لطافت است که فراتر از جسم و ظاهر من است.
هرگز نداشت حسان، رطب اللسانی من
هرگز نکرد سحبان، این معجز البیانی
هوش مصنوعی: حسان هرگز به زیبایی گفتار من نرسید و سحبان هرگز به توانایی بیان من دست نیافت.
از صولت مدیحت، ملک سخن گرفته
گردن فرازکلکم، با چتر کاویانی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوه مدح تو، پادشاهی سخن به خود گرفته و با افتخار سرش را بالا نگه داشته است، در حالی که حمایتی چون چتر کاویان بر سرش دارد.
گر رخصت تو باشد، از لخت دل نمایم
مستان معنوی را، تا حشر میزبانی
هوش مصنوعی: اگر تو اجازه بدهی، من از عمق دلم به مهمانی عشق و حال و خوشی معنوی می‌روم، تا روز قیامت.
قدر سخن بلند است، زیرا که دارد آباد
تا حشر سروران را، قصر رفیع شانی
هوش مصنوعی: سخن ارزشمند و با اهمیت است، زیرا می‌تواند تا روز قیامت باعث رونق و آبادانی زندگی افراد سرشناس و با مقام شود و مانند یک کاخی با شکوه و بلند، جایگاهی رفیع برای آن‌ها فراهم کند.
از معجز سخن ماند، روح اللهی به عیسی
موسی کلیمِ حق شد، از فیضِ نکته دانی
هوش مصنوعی: از قدرت کلام، روح الهی به مقام عیسی و موسی، پیامبران بزرگ دست یافت و این ناشی از بهره‌مندی از علم و دانایی عمیق است.
شدکاخ ملک و ملت، ازکلک نکته پرور
مستهدم المفاسد، مستحکم المبانی
هوش مصنوعی: کاخ حکومت و ملت به خاطر قلم نویسنده‌ای زبردست و هوشمند ویران شد، اما پایه‌های آن به خوبی استوار است.
از عنصری بود نام، شاهان غزنوی را
از گنجوی بود یاد، بهرام شاه ثانی
هوش مصنوعی: نامی از یک عنصر (که اشاره به وجود و اهمیت آن دارد) وجود داشت که شاهان غزنوی را به یاد گنجوی می‌آورد و به بهرام شاه دوم مربوط می‌شود.
آن آل بویه رفتند، امّا به روزگاران
دارد روانشان شاد، مهیار دیلمانی
هوش مصنوعی: آل بویه دیگر در میان ما نیستند، اما روحشان در طول زمان شاد و زنده خواهد ماند.
سلجوقیان گذشتند، امّا ز انوری ماند
نام بلند ایشان، بر لوح این جهانی
هوش مصنوعی: سلجوقیان از دنیا رفتند، اما نام بزرگ انوری همچنان بر روی این کره خاکی ثبت شده است.
دور اتابکان رفت، امّا کلام سعدی
پرورده نامشان را، با آب زندگانی
هوش مصنوعی: دورانی که اتابکان بودند به پایان رسیده، اما سخن و آثار سعدی که نام آن‌ها را پرورش داده، همیشه زنده و ماندگار خواهد ماند.
ذکر اوبس باقیست، از نکته های سلمان
نام تکش دهد یاد، خلّاق اصفهانی
هوش مصنوعی: یاد خداوند همواره پایدار است و از نکات و نکته‌سنجی‌های سلمان، نام او را به یاد می‌آورد. خالق اصفهانی به این موضوع اشاره دارد.
شاه مظفری را، نسلی نماند لیکن
هر مصرعی ز حافظ، شد شمع دودمانی
هوش مصنوعی: شاه مظفری به فراموشی سپرده شده و نسلی از او باقی نمانده است، اما هر شعر حافظ مانند شمعی است که یاد و نام او را حفظ کرده و نورانی نگه داشته است.
راه سخن نبودی، در حضرتت حزین را
از عفو اگر نبودی، امّید طیلسانی
هوش مصنوعی: اگر راهی برای گفتگو نبود، و اگر عفوی از جانب تو نبود، امید من به زبان نازک و لطیف تو باقی می‌ماند.
کلکم ز فیض لطفت زانسان به جلوه آید
کز جنبش بهاران، شمشاد بوستانی
هوش مصنوعی: همه‌ی شما از نعمت لطفتان به انسانیت می‌رسید؛ همان‌طور که از شور و شوق بهار، شمشاد باغ نمایان می‌شود.
تا سرفراز کرده ست، نام تو خامه ام را
با گوی مهر دارد، دعویّ صولجانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام تو باعث افتخار من شده و قلمم به یاد تو می‌درخشد، ادعای عشق و محبت نسبت به تو در دل دارم.
بر صفحه ام بنازد، جمشید و نقش خاتم
از خامه ام ببالد، ارژنگ و کلکِ مانی
هوش مصنوعی: در چهره‌ام جمشید و در نقوشم نقش خاتم می‌درخشد، و از قلم من ارژنگ و آثار مانی به وجد می‌آید.