گنجور

شمارهٔ ۱۱۴

روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست
در بر این آینه را، آینه سیمایی هست
پای آوارگیم، رهبر دامن نشود
گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست
وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت
برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روشن از حیرت دل شد که دلارایی هست
در بر این آینه را، آینه سیمایی هست
هوش مصنوعی: دل از شگفتی روشن شد که در پیش این آینه، زیبایی وجود دارد و این آینه نیز چهره‌ای دارد.
پای آوارگیم، رهبر دامن نشود
گر بجز کوی تو، پنداشته ام، جایی هست
هوش مصنوعی: من در مسیر زندگی‌ام، اگر به جز کوی تو، جایی دیگر وجود داشته باشد، فکر می‌کنم که به ناکجاآبادی دچار شده‌ام و هیچ نجاتی نمی‌یابم.
وسعت آباد دل، افتاده حزین در پیشت
برو از خویش که خوش دامن صحرایی هست
هوش مصنوعی: آرامش و آبادانی دل من در حال حاضر به شدت تحت تأثیر ناراحتی قرار گرفته است. از خودت دور شو و برو، چون در دامن طبیعت، زیبایی و آرامش بیشتری وجود دارد.