شمارهٔ ۲۱۴
چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست
سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست
جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟
درکف نه صدف آن گوهر یکتاست که نیست
شور آشفتگی و شیوهٔ سرگردانی
درکدامین سر از آن زلف چلیپاست که نیست؟
حاصل عیش دو عالم به وصالت جمع است
در شب وصل تو ما را غم فرداست که نیست
داری از هرگل شبنم زده ی باغ خبر
خبرت ز آبله بادیه پیماست که نیست
نگه عجز ز چشم تو ترحم می خواست
از کمین غمزهٔ بی باک تو برخاست که نیست
گفتم اکنون نگهت برسرصلح است به دل
ترک چشم تو ز مژگان سپه آراست که نیست
ناصح آگه نیی از عشق خوشا حال دلت
غم پنهانی ما پیش تو پیداست که نیست
در بساط نظر کور سوادان جهان
خط آزادگی و دیدهٔ بیناست که نیست
سیل اگر دُرد کند در قدحش، صاف شود
تنگی حوصله با مشرب دریاست که نیست
شور رقص الجمل، آرد به طرب بادیه را
زاهد از جا چو برآید ، چه تماشاست که نیست
در سواد نظرگرسنه چشمان جهان
عزت دست تهی، گر ید بیضاست که نیست
سرکونین ز یک خال سویدا پیداست
درکتاب الله دل نقطهٔ بیجاست که نیست
بحر خون، شور قیامت، نفس شعله فشان
درکدامین دل ازین لعل شکرخاست که نیست؟
زآستین، گرد رخ بوالهوسان پاک کند
سر پرسیدن این خستهٔ تنهاست که نیست
نبود رسم دو رنگی به میان من وتو
درگلستان محبت،گل رعناست که نیست
دیدهای سیر و دلی شاد و سری خوش دارند
بی نیازان تو را، حسرت دنیاست که نیست
هرچه باید همه در عشق مهیّاست ولی
بیقراران تو را جان شکیباست که نیست
نکهت پیرهنت، چشم جهان بینا کرد
گر تو بی پرده درآیی، چه تماشاست که نیست
سرو ناز تو ندارد سر کوته بالان
سایهٔ مرحمتت شهپر عنقاست که نیست
در حریم حرمت بوالهوسان محترمند
در خیال تو همین عاشق شیداست که نیست
خار خاری دل گل از غم بلبل دارد
رحم در یاد تو ای آفت دلهاست که نیست
جان فدای صنمی باد،که می گفت حزین
گفته ای نیست وفا پیش بتان، راست که نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشم صاحب نظران در پی دنیاست که نیست
سر خط ساده دلان نقش تمناست که نیست
هوش مصنوعی: نگاه بینشمندان به دنبال دنیایی است که وجود ندارد، اما آرزوهای دلهای سادهدل در این دنیا نقش بسته است، در حالی که آنها هم در حقیقت وجود ندارند.
جلوهٔ حسن کجا، حوصلهٔ عشق کجا؟
درکف نه صدف آن گوهر یکتاست که نیست
هوش مصنوعی: چقدر زیبایی و عشق از هم دورند! زیبایی حقیقی مانند گوهر منحصر به فردی است که نه در دستان ما بلکه در صدفی پنهان است و ما به آن دسترسی نداریم.
شور آشفتگی و شیوهٔ سرگردانی
درکدامین سر از آن زلف چلیپاست که نیست؟
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف حس و حال ناآرامی و بیقراری میپردازد و به زلفهای درهم و آشفتهای اشاره میکند که سبب بروز این احساسات شده است. در واقع، شاعر از گیرایی و تأثیر زلف آن معشوق سخن میگوید، که میتواند منبعی برای این شور و سرگردانی باشد. در نهایت، سوالی مطرح میشود که آیا جایی وجود دارد که این احساسات وجود نداشته باشند؟
حاصل عیش دو عالم به وصالت جمع است
در شب وصل تو ما را غم فرداست که نیست
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا و آن دنیا تنها در پیوند با تو به اوج خود میرسد. در لحظهی وصال تو، ما هیچ غمی از آینده نداریم چون آنچه داریم، همین لحظه است.
داری از هرگل شبنم زده ی باغ خبر
خبرت ز آبله بادیه پیماست که نیست
هوش مصنوعی: تو از هر گلی که شبنم خورده خبر داری، اما از درد و رنج مسافران بیابان بی خبری.
نگه عجز ز چشم تو ترحم می خواست
از کمین غمزهٔ بی باک تو برخاست که نیست
هوش مصنوعی: چشمهای تو از روی ناتوانی تقاضای رحمت داشتند و غمزهٔ بیپروا و شجاع تو باعث شد که این چشمها از حالت عجز بیرون بیایند و به عمل بیفتند.
گفتم اکنون نگهت برسرصلح است به دل
ترک چشم تو ز مژگان سپه آراست که نیست
هوش مصنوعی: گفتم حالا نگاه تو نشان از صلح و آرامش دارد، اما دل من چشم تو را ترک کرده و سلاحی از مژگان تو ساخته که دیگر وجود ندارد.
ناصح آگه نیی از عشق خوشا حال دلت
غم پنهانی ما پیش تو پیداست که نیست
هوش مصنوعی: عزیزم، تو که از عشق چیزی نمیدانی، خوشا به حال دلی که غمهای پنهانش را تو نمیبینی. این غمها برای تو آشکار نیستند.
در بساط نظر کور سوادان جهان
خط آزادگی و دیدهٔ بیناست که نیست
هوش مصنوعی: در میان محدودیتهای جهانی، افرادی که فقط به ظواهر توجه دارند، قادر به درک عمیق آزادی و بینش واقعی نیستند و درک درستی از حقیقت ندارند.
سیل اگر دُرد کند در قدحش، صاف شود
تنگی حوصله با مشرب دریاست که نیست
هوش مصنوعی: اگر طوفان و آشفتهگی، شراب را در جامش تلخ کند، سرانجام با نوشیدن دریا، تنگی حوصله برطرف خواهد شد و آرامش پیدا خواهد کرد.
شور رقص الجمل، آرد به طرب بادیه را
زاهد از جا چو برآید ، چه تماشاست که نیست
هوش مصنوعی: وقتی شوق و هیجان شتر به رقص درمیآید، هر بیابانی را به شادی و وجد میآورد. زاهد وقتی از جایش بلند میشود، چه تماشا و منظرهای خلق میشود که قابل توصیف نیست.
در سواد نظرگرسنه چشمان جهان
عزت دست تهی، گر ید بیضاست که نیست
هوش مصنوعی: نگاه به جهان، حتی اگر کاملاً خالی باشد، میتواند باعث افتخار و عزت شود. اگرچه ممکن است چیزی در دست نداشته باشی، اما در عمق نگاهت، تواناییهای بزرگی نهفته است که میتواند به چشم آورد.
سرکونین ز یک خال سویدا پیداست
درکتاب الله دل نقطهٔ بیجاست که نیست
هوش مصنوعی: از یک لکه سیاه در چهره میتوان به سرنوشت شخص پی برد. در کتاب خدا، دل نقطهای است که هیچ جا وجود ندارد.
بحر خون، شور قیامت، نفس شعله فشان
درکدامین دل ازین لعل شکرخاست که نیست؟
هوش مصنوعی: در این شعر، به وقوع قیامت و حالتی پرشور و هیجان اشاره میشود که به مانند دریایی از خون به نظر میرسد. همچنین سوال میشود که در کدام دل، این عشق و زیبایی، همانند لعل شکرین، وجود ندارد و آیا میتوان چنین احساسی را در دلها نیافت؟ به طور کلی، این متن به عمق احساسات و شور زندگی پرداخته و چالشهای عاطفی را به تصویر میکشد.
زآستین، گرد رخ بوالهوسان پاک کند
سر پرسیدن این خستهٔ تنهاست که نیست
هوش مصنوعی: از آستین خود، غبار و زشتی صورت عیاشان را پاک میکند. تنها کسی که در پی جواب است، این خسته و ناامید است که گویا این جماعت پاسخ نمیدهند.
نبود رسم دو رنگی به میان من وتو
درگلستان محبت،گل رعناست که نیست
هوش مصنوعی: در گلستان عشق و محبت، هیچگونهٔ نفاق و دو رویی بین من و تو وجود ندارد؛ چون گل زیبا و لطیف این فضایی که داریم، خودش نمیگذارد که چنین چیزهایی پیش بیاید.
دیدهای سیر و دلی شاد و سری خوش دارند
بی نیازان تو را، حسرت دنیاست که نیست
هوش مصنوعی: آنانی که پر از تجربه و شادی هستند و دلشان شاد است، نیازمند تو نیستند. تنها حسرتی که دارند، نبودن دنیای فانی است.
هرچه باید همه در عشق مهیّاست ولی
بیقراران تو را جان شکیباست که نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای عشق لازم است، در آن عشق موجود است، اما کسانی که بیقرارند، جانشان طاقت انتظار تو را ندارد.
نکهت پیرهنت، چشم جهان بینا کرد
گر تو بی پرده درآیی، چه تماشاست که نیست
هوش مصنوعی: عطر پیراهن تو باعث روشنی و بینایی چشمهای دنیا شده است. اگر تو بدون هیچ پوششی ظاهر شوی، منظرهای حیرتانگیز و تماشایی خواهد بود که در هیچکس دیگر وجود ندارد.
سرو ناز تو ندارد سر کوته بالان
سایهٔ مرحمتت شهپر عنقاست که نیست
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز تو هیچگاه به اندازهای نیست که به پای دیگران بیاید و سایهی محبت تو مانند بالهای پرندهی افسانهای است که وجود ندارد.
در حریم حرمت بوالهوسان محترمند
در خیال تو همین عاشق شیداست که نیست
هوش مصنوعی: در فضای مقدس عشق، افرادی که به راحتی دل میبازند، جایی دارند. اما در دنیای خیال تو، تنها این عاشق دیوانه وجود دارد که در واقعیت نیست.
خار خاری دل گل از غم بلبل دارد
رحم در یاد تو ای آفت دلهاست که نیست
هوش مصنوعی: دل گل به خاطر غم بلبل ناراحت است و خارها به یاد تو، ای کسی که دلها را آزار میدهی، رحم و شفقتی ندارند.
جان فدای صنمی باد،که می گفت حزین
گفته ای نیست وفا پیش بتان، راست که نیست
هوش مصنوعی: به جانم قسم که فدای معشوقی هستم که میگوید سخن حزین درست نیست و وفا کردن به بتها حقیقت ندارد.

حزین لاهیجی