شمارهٔ ۱۹۰
شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست
همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست
به امیدی که فتد در دل برقی رحمی
خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست
صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست
شب درین قصه به سر رفت و سخنها مانده ست
در ره عشق هنوزم سر سودا باقی ست
دستم ار گشته تهی، آبلهٔ پا مانده ست
نشئهٔ باده دهد، ذکر مدامی که مراست
رشتهٔ سبحه ام از پنبهٔ مینا مانده ست
دامن حسن، ملامت کش آلایش نیست
یوسف آزاده و تهمت به زلیخا مانده ست
دل بی طاقتی از عشق به جا مانده حزین
خاطر نازکی از باده به مینا مانده ست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست
همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست
هوش مصنوعی: مثل شمعی که در کنار تو شب را گذراندم، فقط آرزوهایم باقی مانده است. تمام وجودم از توجه و تماشا خالی شده است و حالا فقط نگاه کردن باقی مانده است.
به امیدی که فتد در دل برقی رحمی
خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست
هوش مصنوعی: با آرزوی اینکه نوری به دل ما بتابد، دغدغه و نگرانیهای ما هنوز در میان دشواریها و تیرگیها باقی مانده است.
صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست
شب درین قصه به سر رفت و سخنها مانده ست
هوش مصنوعی: صبح قیامت فرارسیده و داستان زیباییهای او همچنان باقی است. شب این ماجرا به پایان رسیده، اما گفتنیها همچنان باقی مانده است.
در ره عشق هنوزم سر سودا باقی ست
دستم ار گشته تهی، آبلهٔ پا مانده ست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق هنوز هم دل شیدایی دارم، هر چند که دستم از هر چیزی خالی شده، اما درد راه رفتن با پاهای خسته و پُرباد همراهم است.
نشئهٔ باده دهد، ذکر مدامی که مراست
رشتهٔ سبحه ام از پنبهٔ مینا مانده ست
هوش مصنوعی: شراب نشئهای به من میدهد و در ذهنم بهطور مداوم یاد آن هست، چرا که رشتهٔ تسبیحم از پنبهای که در مینا باقی مانده، ساخته شده است.
دامن حسن، ملامت کش آلایش نیست
یوسف آزاده و تهمت به زلیخا مانده ست
هوش مصنوعی: دامن زیبایی، در برابر انتقاد و عیبجویی، آلوده نمیشود. یوسف آزاده است و تهمت زلیخا بر او باقی مانده است.
دل بی طاقتی از عشق به جا مانده حزین
خاطر نازکی از باده به مینا مانده ست
هوش مصنوعی: دل از شدت عشق به حالتی بیتاب درآمده و یادگاری از آن عشق در ذهن باقی مانده است، همانند ذرهای نازک از باده که در جام مانده است.

حزین لاهیجی