شمارهٔ ۱۵۱
کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت
زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت
یک رخنه نیست بی گل داغی به سینه ام
در خانه چشم روزن من آفتاب داشت
میزد قدم به وادی وصف رخت، مگر
کامشب به کوچه، خامهٔ ما ماهتاب داشت؟
زان پیشترکه چهره به می ارغوان کنی
داغت چو برگ لاله دلم را کباب داشت
غمگین نیم که لب نگشودی به پرسشم
این بی زبان کجا سر و برگ جواب داشت؟
حیرت هم از تحمّل دیدار عاجز است
از عارض تو، آینه چشم پر آب داشت
جان را پی نثار رخت شمع دیده ور
در آستین گریهٔ پا در رکاب داشت
تا بود فکر خال و خطی در خیال من
هر نقطه ام چو نافهٔ چین مشک ناب داشت
شد موج زن به قلزم اندیشه مطلعی
از بس که نبض خامهٔ من اضطراب داشت
در میکشی نگار من از بس حجاب داشت
پیمانه در کفش عرق آفتاب داشت
دیشب به کوی او شدم از رشک بدگمان
رنگ شکستهٔ عجبی ماهتاب داشت
زلفش به قتلم این همه بی رحم دل نبود
تا تیغ آه، جوهری از پیچ و تاب داشت
زان پیشتر که طرح شود نقش آب و گل
معمار عشق، خانهٔ ما را خراب داشت
روزی که نقش دولتم از بوریا نشست
مخمل به چشم دولت بیدار خواب داشت
مخفی نماندی از نظر نکتهسنج من
دیوان عمر اگر ورق انتخاب داشت
سردی رسیده می کند آتش طلب، حزین
سرمای زهد خشک، مرا بر شراب داشت
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کامم چشید هر چه نگاهش عتاب داشت
زخمم مکید تا دم شمشیر آب داشت
هوش مصنوعی: خواستههایم را از نگاهش که پر از سرزنش بود چشیدم و زخمهایم را تا زمانی که شمشیر آب داشت، کشیدم.
یک رخنه نیست بی گل داغی به سینه ام
در خانه چشم روزن من آفتاب داشت
هوش مصنوعی: در سینهام نشانهای از درد وجود دارد که نمیتوانم آن را پنهان کنم. در واقع، چشمانم به مانند پنجرهای هستند که آفتاب در آن میتابد.
میزد قدم به وادی وصف رخت، مگر
کامشب به کوچه، خامهٔ ما ماهتاب داشت؟
هوش مصنوعی: شاید دیشب در خیابانی قدم برداشتم و در حال توصیف زیباییهای تو بودم، اما آیا قلم من به اندازهی نور ماه در این شب روشن بود؟
زان پیشترکه چهره به می ارغوان کنی
داغت چو برگ لاله دلم را کباب داشت
هوش مصنوعی: قبل از آنکه چهرهات را با می ارغوانی رنگینی، دلتنگیام مانند برگ لاله به شدتی سوزان و پر از درد بود.
غمگین نیم که لب نگشودی به پرسشم
این بی زبان کجا سر و برگ جواب داشت؟
هوش مصنوعی: غمگین نیستم که تو به پرسش من پاسخ ندادی، چرا که این فرد بیزبان نمیتواند چیزی برای گفتن داشته باشد.
حیرت هم از تحمّل دیدار عاجز است
از عارض تو، آینه چشم پر آب داشت
هوش مصنوعی: دیدهها از تماشای تو چنان گیج و مبهوتند که حتی آینه نیز نمیتواند این احساس را تحمل کند و چشمها از اشک پُر شدهاند.
جان را پی نثار رخت شمع دیده ور
در آستین گریهٔ پا در رکاب داشت
هوش مصنوعی: دل و جانم را به خاطر زیبایی تو قربان میکنم، حتی اگر در آستینم اشک باشد و پا در رکاب آمادهی رفتن.
تا بود فکر خال و خطی در خیال من
هر نقطه ام چو نافهٔ چین مشک ناب داشت
هوش مصنوعی: تا زمانی که مشغول فکر کردن به زیباییها و ریزهکاریها در ذهنم باشم، هر کجا که نگاه کنم، مانند عطر خوشی درختان چین، حس زیبایی و خوشبوئی خواهم داشت.
شد موج زن به قلزم اندیشه مطلعی
از بس که نبض خامهٔ من اضطراب داشت
هوش مصنوعی: به خاطر نگرانی و آشفتگیهای ذهنیام، افکاری تازه و عمیق در ذهنم شکل میگیرد، مانند موجی که در دریا به حرکت درآمده است.
در میکشی نگار من از بس حجاب داشت
پیمانه در کفش عرق آفتاب داشت
هوش مصنوعی: دوست زیبای من با وجود حجاب زیادی که دارد، وقتی حیاط را میبیند، شراب در لیوانش میافتد و آنقدر گرم است که آثار آفتاب را به وضوح نشان میدهد.
دیشب به کوی او شدم از رشک بدگمان
رنگ شکستهٔ عجبی ماهتاب داشت
هوش مصنوعی: دیشب به محلهاش رفتم و از روی حسادت به او، رنگ و رویی پریشان و شکسته از زیبایی ماهتاب را مشاهده کردم.
زلفش به قتلم این همه بی رحم دل نبود
تا تیغ آه، جوهری از پیچ و تاب داشت
هوش مصنوعی: زلف او به قدری زیبا و تاثیرگذار بود که نمیتوانست بیرحمی و سختی دل را درک کند. تا اینکه در لحظهای که آهی به خاطر او کشیدم، ناگهان متوجه شدم که حتی آن تیغ درد هم زیبایی خاصی دارد و میتواند به مانند جواهرات پیچ و تاب بخورد.
زان پیشتر که طرح شود نقش آب و گل
معمار عشق، خانهٔ ما را خراب داشت
هوش مصنوعی: قبل از آنکه شکل و زیبایی آب و گل به وجود آید، معمار عشق، خانهٔ دل ما را ویران کرده بود.
روزی که نقش دولتم از بوریا نشست
مخمل به چشم دولت بیدار خواب داشت
هوش مصنوعی: روزی که نشانههای قدرت من از بین رفت، با دیدن مخمل، دولت در خواب و حیرت به سر میبرد.
مخفی نماندی از نظر نکتهسنج من
دیوان عمر اگر ورق انتخاب داشت
هوش مصنوعی: ایران غزل خود را از نگاه دقیق من پنهان نماندی، اگر عمرم فرصتی برای ورق زدن و انتخاب داشت.
سردی رسیده می کند آتش طلب، حزین
سرمای زهد خشک، مرا بر شراب داشت
هوش مصنوعی: سردی و بیحالی به من حس بیمیلی و ناامیدی داده است؛ در این دنیای خشک و زاهدانه، تنها شراب و دلخوشیهایی که از آن به دست میآورم میتواند کمکم کند.

حزین لاهیجی