شمارهٔ ۵۱ - خطاب به یکی از سخیفان و فرومایگان
تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار
در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است
آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
غیر از فغان و شکوه نخیزد ترانه ای
با زخمهٔ مخالفت، از تار روزگار
دل نشکفد چو غنچهٔ پیکان به دور تو
لب خنده ای نمانده به سوفار روزگار
در کشور تمیز تو، صد طعنه می رود
از موزهٔ زمانه به دستار روزگار
افتاده است از تو به کار جهان گره
تنها تویی تو، عقدهٔ دشوار روزگار
مانند ذات بی بدلت، پاره دنبه ای
هرگز نبوده است به شلوار روزگار
رای تو گشته ناسخ احکام عقل و عرف
شعری بجا نمانده ز آثار روزگار
میزان معدلت، ز تو نااستوار شد
جز سنگ کم نمانده به بازار روزگار
از بس به دهر، سیرت زشت است آشکار
نتوان گشود دیده، به رخسار روزگار
در عهدت، آب و آینه از عکس عاریند
از بس ندیدنی شده دیدار روزگار
کو دست و تیغ حق طلبی کز میان برد
ای مدّت حیات تو زنار روزگار؟
ترسم بنات نعش، به افسون شود یتیم
از عشوهٔ تو مادر غدّار روزگار
افتاده از میامن عهد مبارکت
با ریش گاو و ...ون خران، کار روزگار
ناید ز خامه، وصف امینان حضرتت
یکسر سبک سر و همه طرار روزگار
خاییده خامه را عوض لقمه از شره
بربوده مهره، از دهن مار روزگار
جوع البقرگرفته خران را به عهد تو
یک برگ کاه نیست در انبار روزگار
گاو زمین ندیده گرانجان تر از تویی
ای لاشهٔ خبیث تو، سربار روزگار
کناس را ز نکهت کوی تو نفرت است
ای نکبت تو، مایهٔ ادبار روزگار
از بس کشیده ای به قطار بهادران
سایس نمانده است به طومار روزگار
جز کرم شب فروز به گیتی نیامده ست
کون سوخته تر از تو، در ادوار روزگار
همسنگ با گهر نهی از بخل قطره را
پیشت یکی ست، اندک و بسیار روزگار
در خاک نرم، میخ زدن جایگیر نیست
تاکی کنم به ناف تو، مسمار روزگار؟
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا گشت عدل و رای تو معمار روزگار
در هم شکسته شد در و دیوار روزگار
هوش مصنوعی: زمانی که عدالت و تدبیر تو به عنوان سازنده این دنیا ظاهر شد، ساختار و نظم این دنیا به هم ریخت و هیچ دیوار و درگاهی باقی نماند.
از سیل بیخ و بُن کن ظلمت نمانده است
آسودگی به سایهٔ دیوار روزگار
هوش مصنوعی: از شدت مشکلات و ناملایمات، دیگر جایی برای آرامش و آسایش باقی نمانده است.
غیر از فغان و شکوه نخیزد ترانه ای
با زخمهٔ مخالفت، از تار روزگار
هوش مصنوعی: به جز ناله و شکایت، چیزی از ساز زندگی بهدلیل مشکلات و مخالفتها بیرون نخواهد آمد.
دل نشکفد چو غنچهٔ پیکان به دور تو
لب خنده ای نمانده به سوفار روزگار
هوش مصنوعی: دل آدمی مانند غنچهای است که در دور تو باز نمیشود و دیگر لبخندی در چهرهاش نمیدرخشد، گویی روزگارش تلخ و بیروح شده است.
در کشور تمیز تو، صد طعنه می رود
از موزهٔ زمانه به دستار روزگار
هوش مصنوعی: در سرزمین پاک و زیبا تو، زمانه با هزاران پوزخند و کنایه، به خصوصیات روزگار اشاره میکند.
افتاده است از تو به کار جهان گره
تنها تویی تو، عقدهٔ دشوار روزگار
هوش مصنوعی: دردها و مشکلات زندگی به خاطر تو بوجود آمده و فقط تو میتوانی آنها را حل کنی. تو کلید اصلی نظریههای سختیها و چالشهای این دنیا هستی.
مانند ذات بی بدلت، پاره دنبه ای
هرگز نبوده است به شلوار روزگار
هوش مصنوعی: هیچ چیز در دنیا به اندازه ذات بینظیر تو بینظیر نیست، مثل یک تکه دنبه که هرگز در شلوار روزگار وجود نداشته است.
رای تو گشته ناسخ احکام عقل و عرف
شعری بجا نمانده ز آثار روزگار
هوش مصنوعی: نظر تو موجب شده که قوانین عقل و عرف تغییر کند و دیگر نشانهای از آثار زمانه در شعر باقی نمانده است.
میزان معدلت، ز تو نااستوار شد
جز سنگ کم نمانده به بازار روزگار
هوش مصنوعی: میزان ارزش تو به هم خورده است و فقط سنگی در بازار روزگار باقی نمانده است.
از بس به دهر، سیرت زشت است آشکار
نتوان گشود دیده، به رخسار روزگار
هوش مصنوعی: به خاطر زشت بودن طبیعت زندگی، نمیتوان به راحتی به چهره روزگار نگاه کرد و آن را شناخت.
در عهدت، آب و آینه از عکس عاریند
از بس ندیدنی شده دیدار روزگار
هوش مصنوعی: در زمانه تو، آب و آینه از تصویر خالی هستند زیرا دیدار واقعی روزگار به اندازهای نایاب شده که گویی آن را نمیتوان دید.
کو دست و تیغ حق طلبی کز میان برد
ای مدّت حیات تو زنار روزگار؟
هوش مصنوعی: ای کاش راهی برای طلب کردن حق وجود داشت که تو را از میان بردارد، ای که روزگار بر گردن زندگیات حلقه زده است.
ترسم بنات نعش، به افسون شود یتیم
از عشوهٔ تو مادر غدّار روزگار
هوش مصنوعی: نگرانی من این است که دختران نعش، به فریب تو و رفتار دلنواز و فریبندهات، یتیم شوند و بیسرپرست بمانند، زیرا تو ای مادر غدار، در این دنیای فانی نامهربانی میکنی.
افتاده از میامن عهد مبارکت
با ریش گاو و ...ون خران، کار روزگار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به سرنوشت تلخ و ناگواری اشاره دارد که انسانها در طول زندگی با آن مواجه میشوند. اشاره به وضعیتهایی میکند که به طور ناخواسته به وجود آمده و به ما یادآوری میکند که در زندگی گاهی اوقات با مشکلات و مشکلاتی روبهرو میشویم که ناشی از انتخابها یا رویدادهای گذشته است. این وضعیت میتواند افراد را به یاد جایگاه و شرایط آرامشبخشتری که در گذشته داشتهاند، بیندازد و به نوعی به تغییرات سخت و ناخواست در زندگی اشاره دارد.
ناید ز خامه، وصف امینان حضرتت
یکسر سبک سر و همه طرار روزگار
هوش مصنوعی: نمیتوان از قلم، توصیف راستگویان و وفاداران به شما را کامل و جامع به تصویر کشید؛ چرا که آنها همگی دچار حواسپرتی و بیخودگی عصر خود هستند.
خاییده خامه را عوض لقمه از شره
بربوده مهره، از دهن مار روزگار
هوش مصنوعی: خامهای که به نازکترین شکل خاییده شده، نتیجهای بهتر از لقمهای که از سرما و رنج به دست آمده ندارد. در واقع، زندگی سرشار از چالشها و موانع است که مثل دندانهای یک مار به انسان آسیب میزند.
جوع البقرگرفته خران را به عهد تو
یک برگ کاه نیست در انبار روزگار
هوش مصنوعی: گرسنگی گاوان، الاغها را تحت فشار قرار داده است و به عهد تو حتی یک برگ کاه هم در انبار روزگار وجود ندارد.
گاو زمین ندیده گرانجان تر از تویی
ای لاشهٔ خبیث تو، سربار روزگار
هوش مصنوعی: تو که حتی گاوی که هرگز پا به زمین نگذاشته هم از تو سنگینتر و گرانبارتر است، ای بدذات و بیفایده، تو باری بر دوش روزگار هستی.
کناس را ز نکهت کوی تو نفرت است
ای نکبت تو، مایهٔ ادبار روزگار
هوش مصنوعی: عطر و بوی کوی تو برای افراد بیاحساس و بیمحبت تنفرآور است، ای بدبختی تو که باعث شدهای روزگار به شومترین حالت خود بگذرد.
از بس کشیده ای به قطار بهادران
سایس نمانده است به طومار روزگار
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش زیاد و کشمکشهایی که کردهای، دیگر چیزی از زندگی باقی نمانده است.
جز کرم شب فروز به گیتی نیامده ست
کون سوخته تر از تو، در ادوار روزگار
هوش مصنوعی: به جز کرم شبتاب، هیچ موجودی در این دنیا وجود ندارد که از نظر سوز و گداز، به اندازه تو سوخته و مستحضر باشد.
همسنگ با گهر نهی از بخل قطره را
پیشت یکی ست، اندک و بسیار روزگار
هوش مصنوعی: برابر با ارزش سنگ قیمتی، قطرهای از بخل را کنار بگذار. در برابر تو، کم و زیاد روزگار یکی هستند.
در خاک نرم، میخ زدن جایگیر نیست
تاکی کنم به ناف تو، مسمار روزگار؟
هوش مصنوعی: در خاک نرم، میخ نمیتواند محکم و ثابت بماند. تا چه زمانی باید بر مشکلات و سختیهای زندگی توکل کنم و آنها را به تو نسبت دهم؟

حزین لاهیجی