گنجور

غزل شمارهٔ ۱۸

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم
رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت
رسید کار به جایی که یار بگذارد
ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت
ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل
کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت
شکایتی ز سگانت نبود هاتف را
بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز غمزه، چشم تو یک تیر در کمان نگذاشت
که اول از دل مجروح من نشان نگذاشت
هوش مصنوعی: نگاهی که تو به من کردی، مثل تیری است سمی که هیچ نشانی از درد و رنج من باقی نگذاشت.
ز بی‌وفایی گل بود مرغ دل آگاه
از آن به گلبن این گلشن آشیان نگذاشت
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌وفایی گل، پرنده دل از آن آگاه است و به همین دلیل در گلدان این باغ زیبا nest نکرده است.
ز شوق دیدن آن گل، ستم نگر که شدم
رضا به رخنهٔ دیوار و باغبان نگذاشت
هوش مصنوعی: از شوق دیدن آن گل، صبر و تحمل از دست داده‌ام و حتی به دیوار این باغ هم نگاه می‌کنم، اما باغبان اجازه نمی‌دهد که به آنجا بروم.
رسید کار به جایی که یار بگذارد
ز لطف بر دل من دستی، آسمان نگذاشت
هوش مصنوعی: کار به جایی رسید که محبوب به من لطف کرد و دستی بر دل من گذاشت، اما آسمان مانع شد.
ز ناز بر دل پیر و جوان در این محفل
کدام داغ که آن نازنین جوان نگذاشت
هوش مصنوعی: در این جمع، همه تحت تاثیر زیبایی و ناز آن جوان هستند و هیچ‌کس نتوانسته است از درد و غم خود بگوید، زیرا آن جوان خوش‌خلق و دل‌ربا توجه همه را به خود جلب کرده است.
شکایتی ز سگانت نبود هاتف را
بر آستان تواش جور پاسبان نگذاشت
هوش مصنوعی: معنای این جمله این است که هرگز از سگ‌های تو شکایتی وجود ندارد؛ زیرا نگهبان بی‌رحمانه بر درگاه تو ایستاده و اجازه نمی‌دهد کسی به تو نزدیک شود.