گنجور

آغاز کتاب

بادِ مرو است یا نسیم سمن
اینکه وقت سحر رسید به من
نافه های نسیم او از دور
کرده مغزم پُر از بخار و بخور
گرچه دردِ سرِ سواری داشت
دامنِ پر گلی بهاری داشت
نامه در پرّ و بیضه در چنگُل
جیب پر مشک و، آستین پر گُل
مرحبا ای نسیم عنبر بال
حزم تو خوشتر از جنوب و شمال
کی رسیدی ز مرو کی رفتی
بر گلی یاسمین دمی رفتی
از پی رغبت خریداران
در تو معلوم طبل عطّاران
با چنین ثروت و چنین هستی
مگر از عقد زلف او جستی
بده ای باد خوش مزاج جوان
خبر رحبه و سر ماجان
زین دو موضع به ما تنسّم کن
چون از این درگذشت پی گم کن
ای خجسته بریدِ بادِ صبا
چه نشان داری از زمین سبا
نکهت باده رزی داری
بوی یارانِ مروزی داری
از فلان کوی و، از فلان دلبر
هیچ آورده ای نشان و خبر
خبری ده از آن که من دانم
که همی نام گفته نتوانم
بر درِ او گذشته به درست
اثرِ خاکِ کوی او بر تو است
به تو زین روی طبع خرسند است
که مرا با تو طرزِ پیوند است
در میان هرچه هست جز تو نه
حاصل هر دو دست جز تو نه
حاصلُ الامر حلّ و عقد تویی
نسیه هر دو دست و نقد تویی
در دلم گرم و، بر لبم سردی
گه همه عطر و، گه همه گردی
از سرِ کوی او چو برخیزی
آتش عشق بر سرم ریزی
چون بر آن روی و موی همرازی
با تو در سازم ار چه غمّازی
اندر آی آخر از در و، روزن
پر کن از مشک خانه و، برزن
به محبّی خبر ز محبوب آر
بوی پیراهنی به یعقوب آر
نی که از بیم خوی خودکامش
باد را راه نیست بر بامش
نگذارد رقیب توسن او
که ببوسد نسیم دامن او
کی رها می کنند خصمانش
که وزد باد بر گریبانش
باد را زآنکه پیک پندارند
روزِ بارش به کوی نگذارند
آخر ای عشق تازه و تویی
گفته زآن نگار برگویی
ای نگاری که زیر چرخ کبود
نبود مثلت و، نخواهد بود
پُرشد از محنت توام رگ و پی
حبّذا ای غم مبارک پی
عشقِ مُلک تو آسمان طلبد
درگذر از کسی که نان طلبد
عاشق ار چیت خواهی و در خور
پس غلام تو ماه زیبد خور
زینت و زیب و فتنه مروی
چرخ را ماه و باغ را سروی
بوسه بر خاک داد(ه) سرو از تو
خوشتر از جنّت است مرو از تو
ماه نو مر تو را سوار سزد
عقد و پروینت گوشوار سزد
مهر تو در نیاید از درِ ما
بارگیرِ تو کی شود خر ما
از تو بر خاک اگر فتد سایه
نور او ماه را دهد مایه
هم نباشد به حُسن در خورِ تو
گر شود آفتاب زیور تو
بار حُسن تو آسمان نکشد
چرخ بارِ تو یک زمان نکشد
ای فلک مرکب عماریی تو
اشک ما کی کشد سماری تو
ای به دولت چو جانِ شیرین تو
خسرو صد هزار شیرین تو
نام خوبیت اگر به کرخ رسد
ناله من ز تو به چرخ رسد
گرچه گردِ جهان بسی گشتم
به قبول تو من کسی گشتم
این شرف مر مرا تمام بود
که مرا بنده تو نام بود
جز به نام تو نیست زندگیَم
حلقه در گوش کن به بندگیَم
بر فزون است هر زمان هوسم
که رسم در پی تو یا نرسم
عشق تو گرچه آتش و آب است
عزّ اسلاف و، فخرِ اعقاب است
روزها بر امید بنشینم
تا خیالِ تو را شبی بینم
ای همه حُسن ها مسخّر تو
کی دود اسب بنده با خر تو
ما که از خیل رند و اوباشیم
از چه رو اهل عشق او باشیم
ما که شنگولیان و رندانیم
زحمت راه و، حشوِ زندانیم
خارِ بستان و وردِ بتکده ایم
در تکاپوی کار بیهوده ایم
در رهِ تو که پُر ز بوالعجبی است
راه و دعویی عشق بی ادبی است
ای گل و سرو و، بوستان از تو
دشمنانند دوستان از تو
نار و، خارند در دل و دیده
از من و، از تو هیچ نادیده
گر بفرمایی و روا داری
در غمت عزِّ من بود خواری
بنشینم چو تابه، بر آتش
ساکن و ثابت و، مسلّم و خوش
من که چوگان تو گشاده زنم
بوسه بر تیغ آب داده زنم
گر ز آتش مرا بود بستر
بنشینم بر او چو خاکستر
غم چو می راحتِ روان باشد
چون رضای تو در میان باشد
روزگار ار کُشد به تیغ مرا
نیست جان از غمت دریغ مرا
با منت گر بدین سبب کینه است
تیرهای تو را هدف سینه است
من ز پیکانِ تیر تیمارت
آه نکنم ز بیم آزارت
در تعدّی و، در جفاکاری
یار گیتی مباش اگر یاری
مشکن آن خُم که پُر ز باده بود
مفکن او را که اوفتاده بود
من خود از روزگارِ رنگ آمیز
هستم اندر میانِ رستاخیز
دل و دستی است چون دهانِ تو تنگ
چون رُخان تو اشک ها گلرنگ
اشکم از دیده چون بپالاید
همه جامه به خون بیالاید
ای قوی گشته در شکایت من
از تو و از فلک حکایت من
چندازاین جنگ وجورِ هرروزه
از جفاهای چرخ پیروزه
رمقی مانده روح را باقی
اِدر الکأس ایّها السّاقی
تن و جان و دل از چه شد محروم
از تو و از سپهر و از مخدوم
آنکه دولت طرازِ جامه اوست
آنکه دولت طرازِ جامه اوست
صدرِ عالی رضییّ دولت و دین
شرف مُلک پادشاه زمین
آنکه پیش از وجود فایده را
کرم آموخت معنِ زایده را
حاتم طایی ار بماندی حیّ
سایل دست او شدی از حیّ
صاحب ار در ولایتش بودی
مهره و دُرّ کفایتش بودی
آل برمک گرش بدیدندی
خدمت صدرِ او گزیدندی
سرورِ این مقدّمات کرام
که نکو سیرت اند و نیکو نام
سربه سر عاشق وجودِ تواند
که شرم زدگانِ جودِ تواند
کرمشان جمله در وجود آرند
همه از جان تو را سجود آرند
این (صفت ها) و این مناقب توست
ماه در نورِ رای ثاقب توست
مخلص نفس و راحتِ روحی
وقتِ سیلاب کشتی نوحی
در صبوح خرد مصابیحی
در فتوح هنر مفاتیحی
چرخ را با علوت پیوند است
کس نداند که قدرِ تو چند است
دشمنانِ تو گرچه بسیارند
دشمنانِ تو گرچه بسیارند
گرچه در اطلسند و تعبیرند
قالب نفس های تزویرند
ورچه در دار و گیرِ مشغله اند
نقش دیوارهای مزبله اند
کز تو چون درگذشت رونق نیست
در قدح صافی مروّق نیست
ندود در معارجِ تگِ تو
شیر دشمن برابرِ سگِ تو
جمع کرده است از پی آوار
دستِ ادبارشان ثریّاوار
سلک پروین چو درهم افکندند
چون بنات فلک پراکندند
گرچه با پرّ و بال چون مگس اند
در غبارِ مراکبت نرسند
ای سرِ حاسدِ تو از درِ دار
دل و طبع عزیز رنجه مدار
دشمنان را به تیغِ خویش مکُش
دست رنگین مکن به خون شِپُش
کز پی کَیک گام ننهد کس
وز پی پشه دام ننهد کس
ای چو تو در سرای گیتی کم
قُدوه و، قِبله بنی آدم
بودی ار تو نبوده در دهر
شکر روزگار تلخ چو زهر
ای ز تو در نقاب قلابی
حاتم و معن و صاحب و صابی
وز پی بخششِ تو هم معنی
خالد و فضل و جعفر و یحیی
یک دو ماه است کز بدِ گردون
با منت هست حال دیگرگون
با خیالِ مکارمت ننهفت
این شکایت ز تو بخواهم گفت
ای شده روشن از تو در آفاق
مشکلات و مکارم اخلاق
رنج را گرچه من سزاوارم
از تو این ظلم کی روا دارم
چون منی را بدین صفت ماندن
پیل و خر را به یک نسق راندن
من چو بیگانگان ز صولتِ تو
گشته نظّاره گیی دولتِ تو
روزِ من نحس و ناخجسته شده
نظر تو ز من گسسته شده
رو شده لفظ چون جریمه من
گم شده شاه راهِ خیمه من
طبع تو با سباع خو کرده
به هوس ژنده ها رفو کرده
گر به جانم رسد نکایتِ تو
کس ز من نشنود شکایتِ تو
شب من زین حدیث یلدا شد
رشته صبرِ بنده یکتا شد
زآنکه این ریسمان ندارد دیر؟
مانده از رشته قلاده شیر
داشت نتوان ببند و زنجیرم
گر دل از خدمتِ تو بر گیرم
آخر ای آفتاب نورانی
سرّ این حال ها همی دانی
دوستان دشمنند می بینی
در جفای منند می بینی
چون شد امروز حال ها دیگر
من نه چون کشتیَم نه چون لنگر
چون من و هر که هست یکسان شد
از درِ تو گذشتن آسان شد
دوستان بوده اند روزِ نخست
وان که امروز دشمنند ز توست
ای محاسب ترین اهل زمین
دفتر رنج های بنده ببین
جمع وتفریق ومجمل و تفصیل
عقد کن جمله از کثیر و قلیل
یکی از حشو پرسش آن ها
باز دان از «فذلک و منها»
پس بده وجه رایج و، واصل
آنچه بر توست باقی و حاصل
در من این ظنّ مبر که نان طلبم
سگ به از من گر استخوان طلبم
داند این حال عابد و عاصی
کز پی دُرّ کنند غوّاصی
من که سلمانِ مهر جوی توام
من که حسّان مدح گوی توام
ازچه گشتم ترید و نامقبول
همچو عبدالله ابن سلول
زآن بر این گونه گشتی از من سیر
که بر این آستانه ماندم دیر
قوم موسی بر آن صفا و، ولا
دید نورِ کف و نشان عصا
منّ و سلوی چو درکشید دراز
آرزو خواستند سیر و پیاز
قلم از کارها بر آسوده است
عقل ها اندر این بفرسوده است
دیگری یافتی و بگزیدی
گفتنی گفتی و دیدنی دیدی
من ز تو روی هم بتافتمی
صد یک از تو اگر بیافتمی
ای همه آفتاب و بر من میغ
وی همه پرنیان و بر من تیغ
خاص بر من نه بر سبیل عموم
کرده رای تو حکم های سدوم
رو که حقّ های من گزارده شد
یک شبه ماه من چهارده شد
مشک دادن به گنده روی خطاست
گرچه این راه و رسمِ اهل خطاست
خلعتِ مه به اختران دادی
عمل من به دیگران دادی
در کشیدی به رشته دُرّ و شبه
جمع کردی بسان ذنب و غبه
این مَثَل بشنو از منِ ناشاد
کاین مثل را هم از تو دارم یاد
هست اندر میانِ نامه تو
این مَثَل از زبانِ خامه تو

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: گنجینه فارسی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بادِ مرو است یا نسیم سمن
اینکه وقت سحر رسید به من
هوش مصنوعی: باد خوشی به همراه عطر سمن در هوا منتشر شده و این نشان از آن دارد که صبح به زیبایی آغاز شده است.
نافه های نسیم او از دور
کرده مغزم پُر از بخار و بخور
هوش مصنوعی: نسیم دل‌انگیز او از دور به من رسیده و ذهنم را پر از خیال و افکار شیرین کرده است.
گرچه دردِ سرِ سواری داشت
دامنِ پر گلی بهاری داشت
هوش مصنوعی: هر چند سوارکار دردسرهایی را تحمل می‌کند، اما دامنش پر از گل‌های زیبای بهاری است.
نامه در پرّ و بیضه در چنگُل
جیب پر مشک و، آستین پر گُل
هوش مصنوعی: نامه‌ای در دستانم دارم و در جیبم مشک‌هایی پر از عطر و در آستینم گل‌هایی زیبا دارم.
مرحبا ای نسیم عنبر بال
حزم تو خوشتر از جنوب و شمال
هوش مصنوعی: سلام بر تو ای نسیم، بوی خوش عطر و زندگیت از هر چهار سنجش جغرافیایی دلپذیرتر است.
کی رسیدی ز مرو کی رفتی
بر گلی یاسمین دمی رفتی
هوش مصنوعی: کی به مرو رسیدی و کی بر گل یاسمن رفتی؟ لحظه‌ای هم نگذشت که رفتی.
از پی رغبت خریداران
در تو معلوم طبل عطّاران
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه و درخواست خریداران، در وجود تو مانند صدای طبل عطاران، چیزی مشخص و نمایان است.
با چنین ثروت و چنین هستی
مگر از عقد زلف او جستی
هوش مصنوعی: با این همه ثروت و دارایی، آیا می‌توانی از محبت و عشق او دل بکنید؟
بده ای باد خوش مزاج جوان
خبر رحبه و سر ماجان
هوش مصنوعی: بخور بگو به باد خوش اخلاق جوان که خبر از میدان و سرزمین ما بیاورد.
زین دو موضع به ما تنسّم کن
چون از این درگذشت پی گم کن
هوش مصنوعی: از این دو حال به ما روحی بده، چون از این مرحله عبور کردی، دیگر به گذشته فکر نکن.
ای خجسته بریدِ بادِ صبا
چه نشان داری از زمین سبا
هوش مصنوعی: ای باد صبا، تو که از دیاری خوش و سرسبز می‌گذری، چه خبری از سرزمین سبا با خود داری؟
نکهت باده رزی داری
بوی یارانِ مروزی داری
هوش مصنوعی: تو عطر و بوی خوشی داری که یادآور دوستداران مهربان است.
از فلان کوی و، از فلان دلبر
هیچ آورده ای نشان و خبر
هوش مصنوعی: از آن محله و از محبوبم هیچ نشانه و خبری نیاورده‌ای.
خبری ده از آن که من دانم
که همی نام گفته نتوانم
هوش مصنوعی: به من خبر بده از کسی که می‌دانم، اما نمی‌توانم نام او را ببرم.
بر درِ او گذشته به درست
اثرِ خاکِ کوی او بر تو است
هوش مصنوعی: نشان و اثر زندگی تو تحت تأثیر مکان و آدم‌هایی است که در اطراف تو بوده‌اند.
به تو زین روی طبع خرسند است
که مرا با تو طرزِ پیوند است
هوش مصنوعی: خوشحالی من از آن است که طبیعت من به این دلیل راضی است که بین من و تو نوعی ارتباط و پیوند وجود دارد.
در میان هرچه هست جز تو نه
حاصل هر دو دست جز تو نه
هوش مصنوعی: در میان تمام چیزهایی که وجود دارد، جز تو هیچ سودی نیست و هیچ دستاوردی نمی‌توانم به‌دست آورم، جز تو.
حاصلُ الامر حلّ و عقد تویی
نسیه هر دو دست و نقد تویی
هوش مصنوعی: نتیجه‌ی نهایی این است که تو تمامی مسائل را حل و فصل می‌کنی، در حالی که تمام توشه و سرمایه‌ی ما به تو وابسته است.
در دلم گرم و، بر لبم سردی
گه همه عطر و، گه همه گردی
هوش مصنوعی: در دل من احساس گرما و شور وجود دارد، اما بر لبانم سردی و خاموشی حس می‌شود، گاهی عطر و بوی خوشی را حس می‌کنم و گاهی هم غبار و کدورت.
از سرِ کوی او چو برخیزی
آتش عشق بر سرم ریزی
هوش مصنوعی: وقتی از کنار خانهٔ او برمی‌خیزی، آتش عشق در دلم شعله‌ور می‌شود.
چون بر آن روی و موی همرازی
با تو در سازم ار چه غمّازی
هوش مصنوعی: وقتی که با چهره و موهای تو هم‌آوازی کنم، هر چند که دیگران برایم غم و اندوه ایجاد کنند.
اندر آی آخر از در و، روزن
پر کن از مشک خانه و، برزن
هوش مصنوعی: به خانه وارد شو و فضایی از خوشبوئی و عطر را با مشک پر کن و سپس به خیابان برو.
به محبّی خبر ز محبوب آر
بوی پیراهنی به یعقوب آر
هوش مصنوعی: به دوستی از معشوقه خبر بده، مانند بوی پیراهن یعقوب که به او یادآور محبوبش بود.
نی که از بیم خوی خودکامش
باد را راه نیست بر بامش
هوش مصنوعی: نی که به خاطر ترس از خودخواهی‌اش، نمی‌تواند به بام برود و باد به آنجا نمی‌رسد.
نگذارد رقیب توسن او
که ببوسد نسیم دامن او
هوش مصنوعی: رقیب اجازه نمی‌دهد که نسیم با لطافت دامن او را بوسه بزند.
کی رها می کنند خصمانش
که وزد باد بر گریبانش
هوش مصنوعی: چه زمانی دشمنانش او را رها خواهند کرد تا بادی بر گریبانش بوزد؟
باد را زآنکه پیک پندارند
روزِ بارش به کوی نگذارند
هوش مصنوعی: باد را به خاطر اینکه به عنوان پیام‌آور در نظر گرفته می‌شود، در روز بارانی در خیابان‌ها رها نمی‌کنند.
آخر ای عشق تازه و تویی
گفته زآن نگار برگویی
هوش مصنوعی: ای عشق، تو تازه‌ای که در جستجوی تویی و همیشه در دل و زبان ما هستی.
ای نگاری که زیر چرخ کبود
نبود مثلت و، نخواهد بود
هوش مصنوعی: ای دوست زیبایی که در زیر آسمان، هیچ کس به زیبایی تو نیست و نخواهد بود.
پُرشد از محنت توام رگ و پی
حبّذا ای غم مبارک پی
هوش مصنوعی: من با درد و رنج تو پر از شور و شوق هستم، خوشا به حال من که تو غم را به من هدیه کرده‌ای.
عشقِ مُلک تو آسمان طلبد
درگذر از کسی که نان طلبد
هوش مصنوعی: عشقِ تو مانند آسمان است و به بلندای آرزوها می‌رسد، اما باید از افرادی که تنها به دنبال نیازهای مادی هستند و نان می‌طلبند، عبور کنی.
عاشق ار چیت خواهی و در خور
پس غلام تو ماه زیبد خور
هوش مصنوعی: اگر عاشق چهره‌ات باشم و بخواهم تو را، در خور و شایسته تو این است که من به عنوان غلام تو باشم و تو را مانند ماهی زیبا بپرستم.
زینت و زیب و فتنه مروی
چرخ را ماه و باغ را سروی
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت اشیاء موجود در طبیعت اشاره دارد. ماه به عنوان نمادی از زیبایی و جذابیت در آسمان، و سرو به عنوان درختی زیبا و قوی در باغ، در کنار هم نشان‌دهنده‌ی زیبایی‌های طبیعی هستند. از این طریق، شاعر به اهمیت زیبایی‌ها و جاذبه‌های طبیعت اشاره می‌کند که می‌تواند به عنوان زینت زندگی و دنیای ما محسوب شود.
بوسه بر خاک داد(ه) سرو از تو
خوشتر از جنّت است مرو از تو
هوش مصنوعی: بهترین چیزی که می‌توان به آن اشاره کرد، این است که حتی بوسیدن خاک پای تو از بهشت هم بهتر است. بنابراین، دور نشو از من.
ماه نو مر تو را سوار سزد
عقد و پروینت گوشوار سزد
هوش مصنوعی: ماه نو به تو می‌آید و زیبایی‌ات را می‌فزاید، همچنین گوشواره‌ات به زیبایی‌ات می‌افزاید.
مهر تو در نیاید از درِ ما
بارگیرِ تو کی شود خر ما
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به راحتی از دل ما خارج نمی‌شود، و چه زمانی می‌تواند بار سنگین تو را بر دوش ما بگذارد؟
از تو بر خاک اگر فتد سایه
نور او ماه را دهد مایه
هوش مصنوعی: اگر سایه‌ات بر زمین بیفتد، نوری که از تو می‌تابد، به ماه کمک می‌کند تا درخشان‌تر شود.
هم نباشد به حُسن در خورِ تو
گر شود آفتاب زیور تو
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی دیگری هم به اندازه تو نیست، ولی اگر خورشید هم بیاید، نمی‌تواند به زیبایی تو افزوده شود.
بار حُسن تو آسمان نکشد
چرخ بارِ تو یک زمان نکشد
هوش مصنوعی: زیبایی تو به قدری زیاد است که آسمان نمی‌تواند آن را تحمل کند و بار آن را برای مدت طولانی بر دوش بکشد.
ای فلک مرکب عماریی تو
اشک ما کی کشد سماری تو
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو همچون یک مرکب هستی که ما را به سفر می‌برد، اما اشک‌های ما چطور می‌توانند تحمل درد و رنج تو را داشته باشند؟
ای به دولت چو جانِ شیرین تو
خسرو صد هزار شیرین تو
هوش مصنوعی: ای خسرو، تو به اندازه جان شیرینم ارزشمند هستی و به اندازه‌ای که صد هزار آدم شیرین وجود داشته باشد، تو در نظرم عزیز و گرانقدر هستی.
نام خوبیت اگر به کرخ رسد
ناله من ز تو به چرخ رسد
هوش مصنوعی: اگر نام نیک تو به قدری معروف شود که به دورترین جاها هم برسد، ناله و درخواست من از تو نیز به آسمان خواهد رسید.
گرچه گردِ جهان بسی گشتم
به قبول تو من کسی گشتم
هوش مصنوعی: هرچند در دنیا سفرهای زیادی کرده‌ام و تجربه‌های گوناگونی داشته‌ام، اما در نهایت تو باعث شدی که من به انسانیت واقعی خودم دست پیدا کنم و به معنای واقعی به کسی تبدیل شوم.
این شرف مر مرا تمام بود
که مرا بنده تو نام بود
هوش مصنوعی: این افتخار برای من کافی است که به خاطر تو، بنده‌ات نامیده شوم.
جز به نام تو نیست زندگیَم
حلقه در گوش کن به بندگیَم
هوش مصنوعی: زندگی‌ام تنها با نام تو معنا دارد، پس به من گوش کن و به خدمتگزاری‌ام اهمیت بده.
بر فزون است هر زمان هوسم
که رسم در پی تو یا نرسم
هوش مصنوعی: هر لحظه آرزو دارم که به دنبال تو بروم، اما نمی‌دانم آیا می‌توانم به تو برسم یا نه.
عشق تو گرچه آتش و آب است
عزّ اسلاف و، فخرِ اعقاب است
هوش مصنوعی: عشق تو همزمان مثل آتش و آب است، هم موجب افتخار نسل‌های پیشین است و هم فخر نسل‌های آینده.
روزها بر امید بنشینم
تا خیالِ تو را شبی بینم
هوش مصنوعی: هر روز به انتظار می‌گذرانم و امیدوارم که شب‌ها تصویر تو در خیال من بیاید.
ای همه حُسن ها مسخّر تو
کی دود اسب بنده با خر تو
هوش مصنوعی: ای زیبايي‌ها، همه تحت فرمان تو هستند، چرا که من و اسبم را نمی‌توان با خر تو در یک دسته قرار داد.
ما که از خیل رند و اوباشیم
از چه رو اهل عشق او باشیم
هوش مصنوعی: ما که جزء گروه آدم‌های بی‌پروا و بی‌خیال هستیم، چه دلیلی دارد که به عشق او دل ببندیم؟
ما که شنگولیان و رندانیم
زحمت راه و، حشوِ زندانیم
هوش مصنوعی: ما کسانی هستیم که شاد و سرزنده‌ایم و به خاطر روحیه‌ی آزاد و بی‌قید و بندمان، از مسیر زندگی و مشکلات آن دلگیر نیستیم.
خارِ بستان و وردِ بتکده ایم
در تکاپوی کار بیهوده ایم
هوش مصنوعی: ما در باغ خارها و گل‌های معبد هستیم و در تلاش برای انجام کارهای بی‌فایده به سر می‌بریم.
در رهِ تو که پُر ز بوالعجبی است
راه و دعویی عشق بی ادبی است
هوش مصنوعی: در مسیر تو که پر از شگفتی‌ها و عجایب است، عشق و محبت به گونه‌ای غیرمودبانه و بی‌پروایی خودنمایی می‌کند.
ای گل و سرو و، بوستان از تو
دشمنانند دوستان از تو
هوش مصنوعی: ای گل و سرو، تو زیبایی و دور از آزار دشمنان، دوستان نیز به خاطر تو به وجود آمده‌اند.
نار و، خارند در دل و دیده
از من و، از تو هیچ نادیده
هوش مصنوعی: در دل و چشمان من، درد و رنج وجود دارد و از من و تو هیچ چیز دیده نمی‌شود.
گر بفرمایی و روا داری
در غمت عزِّ من بود خواری
هوش مصنوعی: اگر اجازه دهی و بر غم تو آینده‌ای روشن داشته باشم، این برای من افتخار است نه ذلت.
بنشینم چو تابه، بر آتش
ساکن و ثابت و، مسلّم و خوش
هوش مصنوعی: من مثل تابه‌ای می‌نشینم که بر روی آتش است، آرام و ثابت و با اطمینان و رضایت.
من که چوگان تو گشاده زنم
بوسه بر تیغ آب داده زنم
هوش مصنوعی: من که عشق تو را با تمام وجودم می‌پذیرم و برای تو از جان و دل فداکاری می‌کنم.
گر ز آتش مرا بود بستر
بنشینم بر او چو خاکستر
هوش مصنوعی: اگر برای من بستر از آتش ساخته شود، مانند خاکستر بر آن نشسته و آرام می‌گیرم.
غم چو می راحتِ روان باشد
چون رضای تو در میان باشد
هوش مصنوعی: غم وقتی که مایه‌ی آرامش دل باشد، شیرین‌تر از هر چیز دیگری است، به شرطی که رضایت تو در میان باشد.
روزگار ار کُشد به تیغ مرا
نیست جان از غمت دریغ مرا
هوش مصنوعی: اگر روزگار با شمشیرش مرا به قتل برساند، باز هم احساسات من نسبت به غمت کم نخواهد شد.
با منت گر بدین سبب کینه است
تیرهای تو را هدف سینه است
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر کینه‌ای که در دل داری با منت به من تیر پرتاب کنی، هدف این تیرها فقط سینه من خواهد بود.
من ز پیکانِ تیر تیمارت
آه نکنم ز بیم آزارت
هوش مصنوعی: من از تیرهای عشق تو نمی‌نگرم و از درد و رنجی که به من می‌زنی، ناله نمی‌کنم.
در تعدّی و، در جفاکاری
یار گیتی مباش اگر یاری
هوش مصنوعی: در رفتار خود دقت کن و به دیگران آسیب نرسان، چه در این جهان نیز یاری می‌طلبی.
مشکن آن خُم که پُر ز باده بود
مفکن او را که اوفتاده بود
هوش مصنوعی: خم را نشکن که پر از شراب است، آن را رها کن که افتاده است.
من خود از روزگارِ رنگ آمیز
هستم اندر میانِ رستاخیز
هوش مصنوعی: من خود از روزگار پر از تغییرات و رنگ‌ها هستم و در میان بیداری و تجدید حیات به سر می‌برم.
دل و دستی است چون دهانِ تو تنگ
چون رُخان تو اشک ها گلرنگ
هوش مصنوعی: دل و دستان من مانند دهان تو تنگ است و رنج و اشک‌های من به زیبایی چهره تو رنگین شده است.
اشکم از دیده چون بپالاید
همه جامه به خون بیالاید
هوش مصنوعی: وقتی اشک من از چشمانم بریزد، تمام لباس‌هایم به خون آغشته خواهد شد.
ای قوی گشته در شکایت من
از تو و از فلک حکایت من
هوش مصنوعی: ای کسی که در مقابل شکایت من از تو و سرنوشت توانمندی پیدا کردی.
چندازاین جنگ وجورِ هرروزه
از جفاهای چرخ پیروزه
هوش مصنوعی: چند بار باید در این جنگ و درگیری‌های روزمره به خاطر ظلم‌های زمانه دوام بیاوریم؟
رمقی مانده روح را باقی
اِدر الکأس ایّها السّاقی
هوش مصنوعی: روان و جان ما دیگر رمقی ندارد، ای ساقی، دوباره باده‌ای پر کن.
تن و جان و دل از چه شد محروم
از تو و از سپهر و از مخدوم
هوش مصنوعی: تن و جان و دل چرا از تو و از آسمان و از محبوب بی‌بهره شدند؟
آنکه دولت طرازِ جامه اوست
آنکه دولت طرازِ جامه اوست
هوش مصنوعی: کسی که با ظاهر و لباسش تجمل و ثروت را به نمایش می‌گذارد.
صدرِ عالی رضییّ دولت و دین
شرف مُلک پادشاه زمین
هوش مصنوعی: صدر عالی رضی، رمز موفقیت و خوشبختی در حکومت و دیانت است که به بالاترین مقام پادشاهی در سرزمین تعلق دارد.
آنکه پیش از وجود فایده را
کرم آموخت معنِ زایده را
هوش مصنوعی: آن کسی که قبل از اینکه موجودی به وجود بیاید، به او کارهای خوب را یاد داد و به او آموزش داد که چگونه می‌تواند مفید باشد، در واقع مفهوم زندگی و زایندگی‌اش را نیز آموزش داده است.
حاتم طایی ار بماندی حیّ
سایل دست او شدی از حیّ
هوش مصنوعی: اگر حاتم طایی زنده می‌ماند، دستان تو از generosity او پر می‌شد.
صاحب ار در ولایتش بودی
مهره و دُرّ کفایتش بودی
هوش مصنوعی: اگر در این سرزمین صاحب قدرت و مقام بودی، مانند جواهر و گوهر با ارزشی می‌شدی که برای او کافی و لازم است.
آل برمک گرش بدیدندی
خدمت صدرِ او گزیدندی
هوش مصنوعی: اگر خاندان برمک به او نظر می‌کردند، حتماً او را برای مقام صدارت انتخاب می‌کردند.
سرورِ این مقدّمات کرام
که نکو سیرت اند و نیکو نام
هوش مصنوعی: این مقدمات به خوش‌رویان و نیکو سیرتانی اختصاص دارد که دارای نام نیک هستند و خوشبختی را به همراه می‌آورند.
سربه سر عاشق وجودِ تواند
که شرم زدگانِ جودِ تواند
هوش مصنوعی: من تمام وجودِ عاشقانه‌ام را وقف وجود تو کرده‌ام، زیرا بزرگواران و نیکوکاران هم از جود و بخشش تو شرمنده هستند.
کرمشان جمله در وجود آرند
همه از جان تو را سجود آرند
هوش مصنوعی: همه موجودات به خاطر وجود تو در زندگی‌شان جانی تازه می‌گیرند و به تو احترام می‌گذارند.
این (صفت ها) و این مناقب توست
ماه در نورِ رای ثاقب توست
هوش مصنوعی: این ویژگی‌ها و صفات توست که مانند نور ماه در روشنی فکر روشن تو می‌درخشد.
مخلص نفس و راحتِ روحی
وقتِ سیلاب کشتی نوحی
هوش مصنوعی: در زمان طوفان و سختی، تنها پناهگاه من، آرامش و راحتی جانم است که به مسأله‌ای مهم و نجات‌بخش اشاره دارد.
در صبوح خرد مصابیحی
در فتوح هنر مفاتیحی
هوش مصنوعی: در صبح خویش، چراغ‌هایی از دانش و روشنایی هست و در پیروزی‌های هنری، کلیدهایی به دست می‌آید.
چرخ را با علوت پیوند است
کس نداند که قدرِ تو چند است
هوش مصنوعی: در زندگی انسان‌ها، قدرت و جایگاه هر فرد به عوامل زیادی بستگی دارد که ممکن است برخی از آن‌ها قابل درک نباشند. هیچ‌کس نمی‌تواند به‌طور دقیق بگوید که ارزش واقعی تو چقدر است.
دشمنانِ تو گرچه بسیارند
دشمنانِ تو گرچه بسیارند
هوش مصنوعی: اگرچه دشمنان تو شمارشان زیاد است، اما...
گرچه در اطلسند و تعبیرند
قالب نفس های تزویرند
هوش مصنوعی: هرچند که در ظاهر زیبا و با وقار به نظر می‌رسند، ولی در واقع نفس‌های فریبنده و نیرنگ هستند.
ورچه در دار و گیرِ مشغله اند
نقش دیوارهای مزبله اند
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی مشغولیت‌ها و مشکلات زیادی وجود دارد، اما این مسائل در حقیقت نشان‌دهنده‌ مشکلات و بی‌نظمی‌های خارج از ما هستند.
کز تو چون درگذشت رونق نیست
در قدح صافی مروّق نیست
هوش مصنوعی: وقتی تو از کنار ما بروی، دیگر زندگی رنگ و رونق ندارد و در ظرف شفاف و زیبا هیچ چیزی دیده نمی‌شود.
ندود در معارجِ تگِ تو
شیر دشمن برابرِ سگِ تو
هوش مصنوعی: در عروج و بلندی مقام تو، دشمن به اندازه سگ تو از ارزش و قدرت کمتری برخوردار است.
جمع کرده است از پی آوار
دستِ ادبارشان ثریّاوار
هوش مصنوعی: دست‌های نامساعد و بداقبالی آنها را مانند ستاره‌ها در آسمان جمع کرده است.
سلک پروین چو درهم افکندند
چون بنات فلک پراکندند
هوش مصنوعی: وقتی که ستاره‌های پروین به هم پیچیده شدند، مانند دختران آسمان در اطراف پراکنده شدند.
گرچه با پرّ و بال چون مگس اند
در غبارِ مراکبت نرسند
هوش مصنوعی: هرچند که مانند مگس با بال و پر در پروازند، اما به گرد پای من هم نمی‌رسند.
ای سرِ حاسدِ تو از درِ دار
دل و طبع عزیز رنجه مدار
هوش مصنوعی: ای چشم حسود، تو از قلب و روح من دور باش و مرا آزار نده.
دشمنان را به تیغِ خویش مکُش
دست رنگین مکن به خون شِپُش
هوش مصنوعی: دشمنان را با شمشیر خود از بین نبر و دستی که رنگ خون دارد، آلوده نکن.
کز پی کَیک گام ننهد کس
وز پی پشه دام ننهد کس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به دنبال کَیک (کیک) نمی‌رود و هیچ‌کس هم به دنبال پشه‌ها دام نمی‌گذارد.
ای چو تو در سرای گیتی کم
قُدوه و، قِبله بنی آدم
هوش مصنوعی: ای تو که در این دنیا، مانند تو کم پیدا می‌شود و به عنوان الگویی برای بنی آدم هستی.
بودی ار تو نبوده در دهر
شکر روزگار تلخ چو زهر
هوش مصنوعی: اگر تو وجود نداشتی، در دنیا هیچ چیز شیرینی نمی‌بود و روزگار همچون زهر تلخ می‌نمود.
ای ز تو در نقاب قلابی
حاتم و معن و صاحب و صابی
هوش مصنوعی: تو در پوشش ظاهری خود، مانند حاتم طائی، معن بن زاید و صاحب و صابی به نظر می‌رسی.
وز پی بخششِ تو هم معنی
خالد و فضل و جعفر و یحیی
هوش مصنوعی: به خاطر بخشش و عطای تو، نام‌های نیک و بزرگی همچون خالد، فضل، جعفر و یحیی نیز معنا و ارزش پیدا می‌کنند.
یک دو ماه است کز بدِ گردون
با منت هست حال دیگرگون
هوش مصنوعی: حدود دو ماه است که از بدی‌های روزگار با چیزی خوشایند، حال و هوای دیگری دارم.
با خیالِ مکارمت ننهفت
این شکایت ز تو بخواهم گفت
هوش مصنوعی: من از تو شکایت نمی‌کنم، بلکه در خیال نیکی‌هایت سراغ تو می‌آیم و در موردشان سخن می‌گویم.
ای شده روشن از تو در آفاق
مشکلات و مکارم اخلاق
هوش مصنوعی: تو روشن‌گر مشکلات و فضیلت‌های اخلاقی در دنیا هستی.
رنج را گرچه من سزاوارم
از تو این ظلم کی روا دارم
هوش مصنوعی: اگرچه من خود سزاوار رنج هستم، اما نمی‌توانم ظلم تو را تحمل کنم.
چون منی را بدین صفت ماندن
پیل و خر را به یک نسق راندن
هوش مصنوعی: کسی که مانند من به این ویژگی‌ها و صفات باقی می‌ماند، نمی‌تواند مانند فیل و خر به یک شیوه و الگو حرکت کند.
من چو بیگانگان ز صولتِ تو
گشته نظّاره گیی دولتِ تو
هوش مصنوعی: من مانند بیگانگان از قدرت تو به تماشای عظمت تو نشسته‌ام.
روزِ من نحس و ناخجسته شده
نظر تو ز من گسسته شده
هوش مصنوعی: روز من بد و نکبت‌بار است و نگاه تو از من جدا شده است.
رو شده لفظ چون جریمه من
گم شده شاه راهِ خیمه من
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که کلمات به وضوح بیان شده‌اند، اما معنای واقعی آن‌ها ممکن است پیچیده باشد. گویا سخن از این است که گفتار یا واژه‌ها به وضوح و شفافیت درآمده‌اند، اما در عین حال، شخصی دچار آشفتگی یا گم‌گشتگی شده است که بر سر راه اصلی زندگی یا مقصود خود قرار ندارد. به نوعی، اشاره به نداشتن راهی مشخص در میان چالش‌ها و دشواری‌های زندگی وجود دارد.
طبع تو با سباع خو کرده
به هوس ژنده ها رفو کرده
هوش مصنوعی: روح و خوی تو با حیوانات درنده سازگار شده و به دنبال لذت‌های ناپایدار هستی، در حالی که نیازهای خود را با چیزهای بی‌ارزش پر می‌کنی.
گر به جانم رسد نکایتِ تو
کس ز من نشنود شکایتِ تو
هوش مصنوعی: اگر درد تو به جانم برسد، هیچ‌کس از من نمی‌شنود که از تو شکایت کنم.
شب من زین حدیث یلدا شد
رشته صبرِ بنده یکتا شد
هوش مصنوعی: شبی که من با این موضوع سر و کار داشتم، مانند شب یلدا طولانی شد و شخص صبور و تنها من، بساختی دیگر پیدا کرد.
زآنکه این ریسمان ندارد دیر؟
مانده از رشته قلاده شیر
هوش مصنوعی: چرا این رشته مدت زیادی باقی نمانده است؟ زیرا تنها زنجیره‌ای از یک زیورآلات شبیه به شیر است.
داشت نتوان ببند و زنجیرم
گر دل از خدمتِ تو بر گیرم
هوش مصنوعی: اگر نتوانی مرا به بند و زنجیر بکشی، هنگامی که دل از خدمت تو برگردانم.
آخر ای آفتاب نورانی
سرّ این حال ها همی دانی
هوش مصنوعی: ای نور خورشید درخشان، آیا از راز این حالت‌ها باخبر هستی؟
دوستان دشمنند می بینی
در جفای منند می بینی
هوش مصنوعی: دوستان به سختی بر من می تازند و در دوستی، به من آسیب می رسانند.
چون شد امروز حال ها دیگر
من نه چون کشتیَم نه چون لنگر
هوش مصنوعی: امروز احساسات و وضعیت من خیلی متفاوت است. دیگر نه مثل یک کشتی بی سکان هستم و نه مانند لنگری که در جای خود ثابت مانده است.
چون من و هر که هست یکسان شد
از درِ تو گذشتن آسان شد
هوش مصنوعی: وقتی من و هر کسی که هستیم با هم یکی و مشابه شدیم، عبور از در تو بی‌دردسر و ساده شد.
دوستان بوده اند روزِ نخست
وان که امروز دشمنند ز توست
هوش مصنوعی: دوستانی که در آغاز کنارت بودند، حالا به دشمنان تو تبدیل شده‌اند و دلیل این تغییر، خود تو هستی.
ای محاسب ترین اهل زمین
دفتر رنج های بنده ببین
هوش مصنوعی: ای حسابگرترین انسان‌ها روی زمین، دفتر مشکلات و رنج‌های این بنده را ببین.
جمع وتفریق ومجمل و تفصیل
عقد کن جمله از کثیر و قلیل
هوش مصنوعی: محاسبات و ترکیب‌های مختلف را انجام بده و از چیزهای زیاد و کم جملات معنی‌دار بساز.
یکی از حشو پرسش آن ها
باز دان از «فذلک و منها»
هوش مصنوعی: یکی از سوالات بی‌مورد آن‌ها را دوباره توضیح بدهید: "پس آن (چیزی) و از آن (چیز)".
پس بده وجه رایج و، واصل
آنچه بر توست باقی و حاصل
هوش مصنوعی: پس پولی که رایج است را پس بده و آنچه که بر عهده‌ات است را به دست بیاور و نگه‌دار.
در من این ظنّ مبر که نان طلبم
سگ به از من گر استخوان طلبم
هوش مصنوعی: در درون من شک نکن، زیرا اگر به دنبال نان باشم، طلبی که از من می‌شود، به مراتب بهتر از خواسته‌ی یک سگ است که تنها به دنبال استخوان باشد.
داند این حال عابد و عاصی
کز پی دُرّ کنند غوّاصی
هوش مصنوعی: این وضعیت را هم عابد (پرستنده) و هم عاصی (بیدین) می‌دانند؛ هر دو برای جستجوی حقیقت و گوهرهای زندگی تلاش می‌کنند.
من که سلمانِ مهر جوی توام
من که حسّان مدح گوی توام
هوش مصنوعی: من که عاشق مهر و محبت تو هستم، من که ستاینده و مداح تو می‌باشم.
ازچه گشتم ترید و نامقبول
همچو عبدالله ابن سلول
هوش مصنوعی: چرا به وضعیت نامطلوب و ناپسند دچار شدم مثل عبدالله ابن سلول؟
زآن بر این گونه گشتی از من سیر
که بر این آستانه ماندم دیر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مدتی طولانی در اینجا ماندم و از من ناراضی شدی، به این حالت درآمدی.
قوم موسی بر آن صفا و، ولا
دید نورِ کف و نشان عصا
هوش مصنوعی: مردم موسی در آن مکان آرام و زیبا، نه نوری از دست او می‌دیدند و نه نشانی از عصایش.
منّ و سلوی چو درکشید دراز
آرزو خواستند سیر و پیاز
هوش مصنوعی: وقتی که من و سلوی از آسمان پایین آمد، آرزو کردیم که سیر و پیاز به ما بدهند.
قلم از کارها بر آسوده است
عقل ها اندر این بفرسوده است
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که قلم دیگر به نوشته‌ها و کارهایش نیازی ندارد و عقل‌ها در این وضعیت دچار سردرگمی و فرسودگی شده‌اند. به نوعی، از قدرت تفکر و اندیشه کاسته شده است و شرایط به گونه‌ای است که همه چیز دچار رکود و ناامیدی شده است.
دیگری یافتی و بگزیدی
گفتنی گفتی و دیدنی دیدی
هوش مصنوعی: دیگری را پیدا کردی و انتخابش کردی و حرفی را زدی و چیزی را دیدی.
من ز تو روی هم بتافتمی
صد یک از تو اگر بیافتمی
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم از تو دور شوم، حتی اگر صد بار هم در تلاشم موفق شوم، اگر تو بیفتی و به من نزدیک شوی، باز هم همه چیز تغییر می‌کند.
ای همه آفتاب و بر من میغ
وی همه پرنیان و بر من تیغ
هوش مصنوعی: ای خورشید تمام نور و روشنی، اما بر من سایه‌ای تاریک و غم‌انگیز است. تو به عنوان پرنیان و زیبایی هستی، ولی من در برابر تو همچون تیغی تیز و خطرناک به نظر می‌رسم.
خاص بر من نه بر سبیل عموم
کرده رای تو حکم های سدوم
هوش مصنوعی: تو تصمیماتی گرفته‌ای که فقط به من مربوط می‌شود و نه به مردم عادی، مثل حکمی که در شهر سدوم صادر شده است.
رو که حقّ های من گزارده شد
یک شبه ماه من چهارده شد
هوش مصنوعی: شبی که حقایق من به طور کامل بیان شد، ماه من به زیبایی کامل رسید.
مشک دادن به گنده روی خطاست
گرچه این راه و رسمِ اهل خطاست
هوش مصنوعی: هدیه دادن عطر به کسی که چهره‌اش زشت است کار نادرستی است؛ هرچند که این رفتار در بین برخی افراد معمول شده باشد.
خلعتِ مه به اختران دادی
عمل من به دیگران دادی
هوش مصنوعی: تو زیبایی و جلالی را به ستاره‌ها بخشیدی، اما من کار ناپسندی را به دیگران واگذار کردم.
در کشیدی به رشته دُرّ و شبه
جمع کردی بسان ذنب و غبه
هوش مصنوعی: تو گنجینه‌ای از جواهرات را به زیبایی گردآوری کرده‌ای، مانند دمی که با دقت و محبت به تزیین و شکل‌دهی یک دسته زیبا پرداخته باشد.
این مَثَل بشنو از منِ ناشاد
کاین مثل را هم از تو دارم یاد
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که من تجربه تلخی دارم و از تو نیز چیزی آموخته‌ام.
هست اندر میانِ نامه تو
این مَثَل از زبانِ خامه تو
هوش مصنوعی: در متن نامه‌ات، این مثل وجود دارد که از زبان قلم تو بیان شده است.