گنجور

المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

حکایت کرد مرا دوستی که در مروت یگانه دهر بود و در فتوت نشانه شهر که وقتی از اوقات بحکم اغتراب از خطه سنجاب ببلخ افتادم و رخت غربت در آن شهر و تربت نهادم و خواستم که بطریق سفری و راه گذری آن بساط بسپرم و بر آن خطه مبارک بگذرم که از مرکز وثاق بسفر عراق رفته بودم و عزیمت حج اسلام و سفر شام داشتم.

نخواستم که اقامت بلخ قاطع این مراد و حایل آن میعاد آید، اما چون از مفازه بدروازه رسیدم و از رستاق در اسواق آمدم و در متنزهات آن شهر مشهور و خطه معمور نظاره کردم گفتم سبحان الله، اینت هوائی بدین لطیفی و تربتی بدین نظیفی

این بقعه بدین نهاد و سرشت مگر روضه ای است از روضه های بهشت در حیرت و دهشت آن حیاض و ازهار و ریاض و انهار بماندم و پنداشتم که در تصاویر ارژنگ و تماثیل مانی مینگرم و در اغصان شجره طوبی نظاره می کنم.

رأیت ازهارها بالطل ممتزجا
کانها خدخود حف بالعرق
حسبتها جنة فی الحسن طیبة
اغصان اشجارها موشیة الورق
نسیم سحر تها مسک و تربتها
کانها مزجت بالعنبر العبق
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
گلهای گونه گونه ز خیری و آتشی
گفتی روانهای مرتب همی جهد
بادی کز آن وزیدی در صبح و در عشی

گفتم زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است و تراب او همه مشک و کافور، خنک آنکه مسکن اصلی در این دیار دارد و مقر درین مزار.

با خود گفتم چون رسیدی بانهار و غدیر و خورنق و سدیر بنشین و آرام گیرد لقد سقطت علی الخبیر پس اندیشیدم که همه این انهار و ازهار ربیعی نصیبه قوت طبیعی است

از عالم جسمانی بعالم روحانی باید افتاد و قدم از منزل بهیمی و شهوانی بیرون باید نهاد و از خانه خاکی بمرحله فلکی باید رفت و از دواعی شیطانی بداعیه ملکی باید خرامید، که این همه رنگ و بوی و جست و جوی از بهیمی طبع زاید نه از سلیمی عقل، که رنگ و بوی فریب مخنثان و آرزوی مونثان است.

مرد صاحب فرهنگ باید که ببوی و رنگ مغرور نشود وبنمایش وآرایش مسرور نگردد، باش تا رجال این طلال را بر سنگ امتحان بیازمائیم و بکأس انفاس هر یکی بیاسائیم.

روزی چند درین جنة المأوی مقر و مثوی سازیم تا این درشت و نرم از پوست چرم چگونه بیرون آید، اگر قالب با قلب و صورت با معنی و ظاهر بباطن متوازی و متساوی افتد.

خود پای افزار سفر بعزم اقامت در این دیار سلم و سلامت بگشایم و اگر این گلها را با خار آویزشی باشد واین نسیم ها را با سموم آمیزشی، مرکب بمنزل دگر رانم و آیت تحویل برخوانم که عزم جوینده و قدم پوینده مرحله شاد بود جوید، نه منزل زاد و بود.

پایم چو بسته نیست بجائی سفر کنم
کز باد او نسیم بهاری بمن رسد
در تربتی نهم ز کتف بار کاندرو
هر صبح بوی مشک تتاری بمن رسد
در بیشه ای شکار کنم کز فوایدش
روزی هزار گونه شکاری بمن رسد
ساکن چرا سوم بزمینی و خطه ای
کز بود او مذلت و خواری بمن رسد

دانستم که این معنی بتجربه و امتحان حکیمان و اختبار جلیسان راست گردد، پس روی از نظاره اطلال بتجربه رجال آوردم و فرقه فرقه را آزمایش می کردم و متمثل برین معنی.

لا فضل فی بلد فینا علی بلد
الا لمکة بیت الله والحرم
فانها فضلت من بین سائرها
بحرمة الدین والاسلام و القدم

چون با اجناس ناس مجانست و مجالست و استیناس روی نمود، بروشنایی آشنایی مباسطت و مخالطت ظاهر گشت و معلوم شد که پله صورت در ازای پله معنی خفتی دارد تمام و قصوری عام، عروس با جمال را با آرایش خال و خلخال حاجت نبود.

فی الحسن مندوحة عن کل تعلیل
و عن تکلیف ترتیب و ترتیل
احلی الحلی حلی لو ظفرت به
اغناک عن کل تجعید و تکحیل
الحسن اغناک ادناه و ایسره
عن کل وصف و تشبیه و تمثیل

آغاز از مکتب ادباء و مجلس علماء کردم، دانستم که ازدحام عوام اعتباری ندارد و در کفه امتحان سنگی نیارد که: العوام کالانعام از ستوران غرض طلبیدن کار کودکان است.

پس بصف: اخص الخواص و اهل الاختصاص آمدم، هزار ادیب تازی زبان و امام صاحب طیلسان و مفتی مصیب و واعظ مهیب و خطیب لبیب دیدم

هر یک متقلد منصبی و متفاخر منسبی هر یک مقتدای جماعتی و پیشوای صناعتی از پیران متطلس و جوانان متلبس و واعظان شیرین زبان و مناظران نیکو بیان و مدرسان معتبر و فقیهان مشتهر و متبحران دوحه فتوی و متقیان قدم تقوی.

هر یک از غایت ترفع قدر
پیشوای بزرگ و صاحب صدر

صوفیان صاحب مجاهدت و صافیان صاحب مشاهدت و مجردان کوی طریقت و متفر دان راه حقیقت.

همه چون با یزید صافی دم
همچو شبلی همه عزیز قدم

چون بجمع خاندان نبوت و مترقعان ابوت و بنوت نگریستم ساداتی دیدم باسلاف خود مقتدی و بانوار اجداد خود مهتدی هر یک در میراث نبوت صاحب نصاب و نصیب و در میدان فصاحت صاحب جیاد نجیب.

بعضی در مسند ریاست و قومی در محشد سیادت، جمعی از ایشان: اغنیاء من التعفف و فوجی از ایشان اسخیاء بلا تکلف.

هر یکی چون سپهر ثابت رای
هر یکی چون ستاره راهنمای
طبعشان در کرم بهانه طلب
لطفشان در حدیث روح افزای
مایه دار سخا و علم علی
یادگار رسول و بار خدای

چون بخلوتخانه زهاد و آستانه عباد راه یافتم و بخدمت آن خاصگان حضرت بشتافتم در هر کنجی گنجی دیدم آراسته و در هر زاویه خزانه ای یافتم پر خواسته.

حمالان کوه و قار و حلم و سباحان دریای عمل و علم، هستی هر دو عالم در باخته و با سرمایه نیستی ساخته، سفر آخرت را رای زده و حطام دنیا را پشت پای، علم بی نیازی بر فلک افراشته وحدقه تیزبینی بر سماک گماشته.

گرم تازان عرصه تجرید
پاکبازان رسته افلاس
همه هشیار شوق بی خور و خواب
همه مشتاق عشق بی می و کأس
همچو مل رنج کاه و روح افزای
همچون گل تازه روی گرم انفاس

پس گفتم بمرحله نهفتگان و محله خفتگان بگذرم که نقبای این بساط و رقبای این سماک ایشانند، چندان مزار متبرک و ریاض مبارک مشاهده کردم از شهداء و سعداء و اولیاء و اصفیاء و عظماء و علماء و حکماء که ذکر زندگانی بر طاق نسیان نهادم و مدتی در آن تک و پوی افتادم.

روضه های بهشت از آن خاک و خشت مشاهده کردم، چون از فرض و نافله بپرداختم و رایت طاعت بر افراختم خود را برسته عوام انداختم و بمجمع اقوام گذر کردم بهر طرف که رسیدم پنداشتم که واسطه قلاده شهر آنجاست و موضع اجتماع و انتجاع اینجا، از غایت ازدحام اقدام مر اقدام را مطابق بود و اندام مر اندام را معانق همه قدمها از یکدیگر مشتکی و همه سینه ها بر پشتها متکی.

لثام لاحقان قفای سابقان شده و کتف سابقان عصای لاحقان گشته، صوفی وار همه را زاویه در کار یکدیگر و ترکی وار همه دست در شلوار یکدیگر، چون مور و ملخ در هم آمیخته وهر یک در کسب وکار خود آویخته، چون دشت عرفات ومجمع عرصات عابد و عاصی و دانی و قاصی و افاقی وعراقی و ختائی و بطحائی در هم بسته و پیوسته.

بعضی چون قامت سرو قبا پوش و بعضی چون قد صنوبر ردا بر دوش، جمعی چون گلبن در لباس تکلف و برخی چون ارغوان در ثیاب تصلف، بر هر قدمی لاله رخساری و بر هر طرفی مشک عذاری.

شهرشان از خوشی چو خلد برین
رویشان از کشی چو حور العین
تیره از رویشان بدور و نجوم
خیره از زلفشان زمان و زمین

همه آراسته بزیور سنت و جماعت و متحلی بحلیه براعت و بلاغت، حنفیان یکرنگ و متدینان یک سنگ، بوی بدعت را بمشام ایشان ممری نه، و خیال خیانت را در سینه ایشان مقری نه

لوح و توحید را در عهد مهد از بر کرده و دواج اوامر و نواهی را چون قماط طفلی در خود پیچیده، عروس شرع را گوشوار قلب آمده و از مقام صلب، در دین صلب

این خود وصف رجال و نعت اهل مقام و قصه دستار بندان است و فسانه خردمندان که گفته شد، قسم دوم سخن ناگفتنی ونهفتنی است و در آنحدیث ناسفتنی که حکایت مختفیان تتق جمال و وصف کمال ایشان جز بر اجمال نشاید و نعت موی و صفت روی این محجوبان عصمت در زمره نامحرمان خلوت نشاید خواند.

دع ذکر هن ففی التذکار آفات
و للتذکر ازمان و اوقات
فعند هن لمن یدنو مخایبة
و بینهن لمن یهوی مخافات

که اگر وصافی بر نظم این قوافی نشیند نقاد قریحت در صحرای فضیحت افتد که عشق رنگ دیده را از گوش باز نشناسد، هر چه بطریق دیدن اثبات کند، بطریق شنیدن همان اثبات کند، که عندلیب عشق بر درخت سمع و بصر یکسان سراید و بدام سمع و نظر یک لون و یک شکل گرفتار آید، که بادگیر سمع چون آبگیر بصر در قبول فتوح عشق هم صبوح است.

فان العشق اوله حدیث
و آخره ملام او غرام

اگر در این سخن باز شود، ترسم که رشته این حدیث دراز گردد و قامت مقالت بسئامت و ملالت انجامد.

از طبع ملول تو چنان ترسانم
کاین قصه بشرح گفت می نتوانم

گفتم چشم بد از خاک و آب این شهر مکفوف باد و ازین ولایت ملفوف و دست نوائب و مصائب از وی مصروف، چون از نظر اعتبار بحجره اختبار آمدم و در آن اختلاف چهار فصل در کوی هجر و وصل هر یک را امتحان کردم

همه را رفیق طریق ویار غار و دوست یک پوست و صدیق صادق و خلیل موافق یافتم، در اثنای آن حال این مقال بر زبان راندم و این قطعه را از دفتر دل بر خواندم.

یا ارض بلخ و یا روضات جنات
اروضة انت ام ارض المسرات؟
و یا مکرر ذکراها علی طرب
هات الا حادیث عن بطحائیها هات
سکان مربعها رهط مکرمة
لا یبخلون علی العافی باقوات
انی و ان کنت من مرعاک مرتحلا
مشغولة بک ایامی و اوقاتی
و اینما سرت من شام و من یمن
باق علیک مدی الدنیا تحیاتی

در مدتی که در آن دیار میمون و باغ همایون بودم ساعتی بی مضیف تازه روی و دمی بی میزبان خوشخوی نبود، از تنعم و آسایشی که داشتم پنداشتم که در خانه و کاشانه خویشم و نزیل آستانه خویش.

حسبت بلد تهم داری و ساکنها
جیران بیتی و اعمامی و اخوالی
اصبحت فیهم عظیم القدر ذاخطر
و رحت فیهم برحب العیش و البال

چون مدت سالی در چنین حالی بسر آوردم عزم سفر قبله جزم کردم، چون مولودی که از کنار مادر بماند و چون معلولی که از تنعم بستر و بالین جدا شود، عیشی تیره و تلخ و سینه ای پر از عشق دوستان بلخ، غم های دل از شمار بیرون وقامت از بار ندامت سرنگون.

قدی چون کمان زهجر یاران چفته
جانی و دلی بآتش غم تفته
تن رفته ز منزل عزیزان صد میل
وز دیده خیال رویشان نارفته

میرفتم و باز پس می نگریستم و از فراق آنخاک پاک می گریستم، در عقیده آنکه چون از سفر کرخ بمحلات بلخ باز رسم میخ خیمه اقامت آهنین کنم و خلوتخانه لحد در خاک آن زمین.

باقی عمر در آن حضرت بانضرت گذرانم و نص محیای محیاکم و مماتی مماتکم برخوانم، چون بر منوال این عزیمت در مهد منازل بخفتم و خاک مراحل بدیده برفتم.

از دیار قبة الاسلام بقبلة السلام شتافتم و لذات و برکات آنخاک دریافتم، چون موسم حج آمد با رفقه کرام روی بمشعر الحرام نهادم و بر آن حرم گرم و خاک پاک و تربت با رتبت رسیدم و شوط و رمی جمار و تقبیل احجار بجای آوردم.

طواف حرم و غسل زمزم نمودم و از محرمات خورده و کرده استغفار کردم و از صغائر و کبائر اعتذار جستم از آنجا خاک طیب و طیبه را زیارت کردم و خرابیهای خانه عمر را عمارت، خاک روضه مقدسه را کحل دیده ساختم و در فرض و نفل این خدمت بپرداختم

گفتم ببیت المقدس که مرقد و مضجع انبیاست و مبیت و مقیل اصفیاست گذری کنم و بر آنخاک نورانی و تربیت روحانی سفری و نظری بود که لثام آثام از چهره وقاحت من برخیزد و غبار خطیئات از جلد نامدبوغ من فرو ریزد و این بغیت نیز بسیر الأقدام و جر الزمام میسر شد.

در اثنای این قعود و قیام، مسیر و مقام دو سال تمام این چتر منور بزر اندود اخضر و غبر افلاک و خاک را پیمود و در دونوبت خورشید صاحب عقل بنقطه منطقه حمل رسید و آثار سعود و نحوس بواسطه خنوس و کنوس این قاهران مقهور و جباران مجبور در عالم ظاهر شد

گاه غمام خریفی بیغم می گریست و گاه برق ربیعی بیطرف می خندید، گاه بلبل مقبول در وصف گل مداحی می کرد و گاه زاغ ملول در فراق راغ نواحی.

گه شمس در اقامت و گاه بدر در مسیر
که برق در بستم و گاه ابر می گریست
اندر دهان دهر گه این رفت و آن بماند
و اندر زبان خلق گه این مرد و آن بزیست
این را حیات کوته و آنرا امل دراز
این را حساب بیحد و آنرا شمار نیست
اشکال بعلجب همه در یکدیگر زده
کس در جهان ندان که غرض در میانه چیست

گفتم نباید که تا این طول و عرض پیموده شود پیراهن عمر فرسوده گردد، خیال عشقبازی حریفان بلخی بحریفی راه و رفیقی منزل می رسد و پیوسته بسر بالین دل میآیمد.

عنان اغتراب بصوب صواب برتافتم و رفیقی چند در آنطریق بازیافتم، دست مرافقت در گردن موافقت ایشان کردم و روی بصوب خراسان نهادم، چون بسرحد آنولایت رسیدم، از واردان بلخ دیگر گونه حکایت شنیدم.

و من یسئل الرکبان من کل غائب
فلا بد ان یلقی بشیرا و ناعینا

ثقات روات خبر دادند که مشتاب که مقصود و مقصد نه بر نمط و نسق عهد گذشته و ایام نوشته است، آن همه نسیم ها بسموم بدل شده است و آن همه شکرها بسموم عوض گشته، از ریاحین آن بساتین بجز خار نیست و از آن اقداح افراح در سر جز خمار نه.

معشوق را در لباس خواری و جامه سوگواری نشاید دید و مربع یاران در خلقان بیمرادی مشاهده نشاید کرد، امن ام اوفی دمنة لم تکلم، گفتم چشم بد کدام ناظر بر آن ریاض ناضر باز خورد و کدام سؤ اتفاق آن انتظام و انتساق را از هم جدا کرد؟

گفتند که ای جوان، طوارق حدثان و نوازل زمان را جنس این تصرف بسیار است و امثال این دستبرد بیشمار، او ان الدهر ظلام و لیس البیان کالعیان بران تا بدانی و برو تا ببینی که ذکر غایب از جمله معایب است.

پس روی براه نهادم و عنان بقائد قضا دادم، منزل بمنزل در طلب مقصود می آمدم تا بدروازه حرم گرم و خاک پاک آن تربت با رتبت رسیدم.

آنهمه اشجار و اغراس را منکوس دیدم و آنهمه احوال را معکوس یافتم، نسیم سحری نکهت گل طری و رایحه بنفشه طبری نداشت و در لاله صحرائی طراوت رعنایی نبود

نه در چمن ربیعی رایحه طبیعی بود و نه در گل بهاری بوی نافه تتاری، سباع در آن رباع خانه کرده ووحوش در آن بقاع آشیانه ساخته، قصور عالیه آن چون قبور بالیه شده و مرابع پرنگار آن مواضع اعتبار گشته

مساکن معلوم چون اماکن مرسوم منزل ارتحال و انتقال گردیده، گفتم ای بهشت متدبران، دوزخ متحیران چون شدی و ای جنات امیران در کات اسیران چون کشتی.

قد طواک الدهر سرا و جهارا
و اتاک الامر لیلا و نهارا

چون بمزار و دیار و خانه و آشیانه دوستان قدیم و یاران کریم گذر کردم از بسیار اندکی و از هزار یکی باز نیافتم آنرا که دیدم همه رنجوران ضربت قهر و مخموران شربت زهر بودند، بعضی در پنجه ستمکاری و بعضی در شکنجه ناهمواری.

همه متعززان در لباس بینوایی و همه متنعمان در صورت گدائی، مقهوران صدمت نوائب و محبوسان صولت مصائب، تا روزی در آن تک و پوی وجست و جوی بمحلتی از محلات و طرفی از متنزهات آنشهر که ازدحام عوام آنجا بودی رسیدم.

جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دور و رنجور و مخمور گرد آمده، پیری نورانی بر سر آن ویرانی ایستاده در آن اطلال مینگریست و بر آن احوال می گریست و این ابیات روایت می کرد و از آنداستان حکایت.

هی الاراکة و الطرفاء و البان
مخبرات بان القوم قد بانوا
فلست ادری خیر القول اصدقه
خان الزمان علیهم ام هم خانوا
یا ربع کیف احبائی و این هم
فاقراء سلامی علیهم اینما کانوا

پس پیر گفت ای جوان مسافر همانا در قدیم الأیام درین مشعر الحرام عشقی باخته ای و درین میدان اسبی تاخته ای، اگر وقتی درین اماکن خوش خندیده ای امروز درین مساکن زار بگری که مهر یاران در صفا و صفات پدید آید و وفای عهد دوستان بعد از وفات ظاهر گردد.

درین خارستان که مینگری هزار نگارستان بیش بوده است و بر این خاک که قدم همی سپری هزار سرو مستوی قد مورد خد بیش خفته است

در هر قدمی زلف مشکین بوئیست و در هر بدستی خد ماهروئی، هر خرابه ای ازین که می بینی آشیانه سلوتی و خانه خلوتی بوده است، روی بر این خاک نه تا نسیم حسن عهد بمشام تو رسد و بگوش دل استماع کن تا آواز مرحبا بالضیوف و اهلا بالفتوح بسمعت رسد.

از خاک اگر جلاب کنی نیک آیدت
از بسکه خفته اند در آن ساده شکران

در هر گامی ازین خاک جای مائده ای است و در هر قدمی محل فائده ای، سر تا سر این ویرانه موضع و معدن خمر و چغانه است و محل سماع و ترانه، اینهمه خارها از گل رخسارها و بردمیده است و این همه عنکبوت از تار و پود زلفها بر هم تنیده،

بعضی ازین زوایا مساجد متبرک است و بعضی ازین خبایا معابد مبارک، هر جائی که تو پای نهی سجده گاه زاهدانست و بر هر خاکی که تو نظر می افکنی جای شاهدان.

هزار شاهد درین خاک شهید است و هزار عابد درین رسته عبید، ای جوان اگر سر این دید و شنید داری بنشین، تاماتمی بداریم و حقی بگزاریم مر این کرام خفته را مداحی کنیم ومر این اطلال رفته را نواحی وگرنه بی عشق شیدائی مکن و بر خیره رعنایی نه، که غمام صباحی و ظلام رواحی درین ماتم اشکبار و سوگوارند

حی الدیار فانهن قفار
کم اقفرت بعدالأنیس دیار
غدروا نوار و شتتوا ببثینة
قل لی فاین بثینة و نوار

گفتم شیخا این چه زخم است بدین محکمی واین چه جراحت است بدین بیمرهمی گفت از انیاب نوائب چنین مصائب بسیار زاده است و دور گیتی و جور عالم جافی چنین عطیات ناموافق بیشمار آورده است.

فلست آخر موقوف علی دمن
و لست اول معکوف علی طلل

گفتم مر این بام و درو حجر و مدر را که باشی که بس سوخته و افروخته وزار و نزارت می بینم، گفت مراعات عهد یاران خفته و دوستان روی نهفته در شریعت و طریقت مندوب و محبوب است.

هر که را حقوق ممالحت غریم وار دامن نگیرد کریم وار نمیرد، خاک این خطه مکتب و ملعب من بوده و مربع و مرتع این دیار عرصه بازی و میدان اسب تازی من، ارباب کرم و اولیای نعم درین خاک پاک سر در طی کفن وفا کشیده اند و ازجام حوادث شربت فنا چشیده

اگر ایشان غایب اند ذکر ایشان حاضر است و اگر مرده اند نام ایشان زنده، پس این ابیات را با چشم گریان و سینه بریان در تکرار و گفتار آورد.

و کنت صحبتها و العین حق
قبیل مواقع القدر المتاح
رحیب الربع آهلة المعان
نضیر الروض ضاحکة الأقاح
نعمنا فی ظلال العیش دهرا
الی ظل الرواح من الصباح
و قد ودعتها و الطرف باک
و فی الاکباد آثار الجراح
فکم غادرت فیها من حسان
و کم و دعت فیها من ملاح

چون این ابیات لطیف برخواند نعره ای چند براند و در آن اطلال خالی و رسوم بالی چون باد گام برداشت و چون خاک مرا بگذاشت بعد از آن بکرات و مرات بدان مزار رسیدم، از آن پیر مداح ونواح اثر ندیدم و خبر نشنیدم.

معلوم من نشد که بر آن پیر سالخورد
دهر مشعبد و فلک بلعجب چه کرد؟
در کأس روزگار کجا دید زهر و نوش
وزکاسه سپهر کجا خورد گرم و سرد؟

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که در مروت یگانه دهر بود و در فتوت نشانه شهر که وقتی از اوقات بحکم اغتراب از خطه سنجاب ببلخ افتادم و رخت غربت در آن شهر و تربت نهادم و خواستم که بطریق سفری و راه گذری آن بساط بسپرم و بر آن خطه مبارک بگذرم که از مرکز وثاق بسفر عراق رفته بودم و عزیمت حج اسلام و سفر شام داشتم.
هوش مصنوعی: دوستی برایم داستانی تعریف کرد درباره مردی که در وفاداری و مهربانی بی‌نظیر بود. او در مورد زمانی صحبت کرد که به دلیل دوری از وطن، به بلخ رسیدم و در آنجا اقامت گزیدم. تصمیم داشتم که به سفر ادامه دهم و از آن شهر بگذرم، زیرا برنامه‌ام سفر به عراق و سپس حج خانه خدا و سفر به شام بود.
نخواستم که اقامت بلخ قاطع این مراد و حایل آن میعاد آید، اما چون از مفازه بدروازه رسیدم و از رستاق در اسواق آمدم و در متنزهات آن شهر مشهور و خطه معمور نظاره کردم گفتم سبحان الله، اینت هوائی بدین لطیفی و تربتی بدین نظیفی
هوش مصنوعی: نمی‌خواستم که اقامت در بلخ به عنوان مانعی برای رسیدن به هدفم باشد، اما وقتی از بیابان گذشتم و به بازارهای آنجا رسیدم و مناظر زیبا و فضای دلپذیر آن شهر را تماشا کردم، به زبان آوردم: «خدای را سپاس! چه هوای لطیفی و چه خاکی پاکی دارد!»
این بقعه بدین نهاد و سرشت مگر روضه ای است از روضه های بهشت در حیرت و دهشت آن حیاض و ازهار و ریاض و انهار بماندم و پنداشتم که در تصاویر ارژنگ و تماثیل مانی مینگرم و در اغصان شجره طوبی نظاره می کنم.
هوش مصنوعی: این آرامگاه به شکلی ساخته شده که گویی بخشی از بهشت است. با دیدن گل‌ها و چشمه‌ها و باغات آن دچار شگفتی و حیرت شدم. حس می‌کردم در حال تماشا کردن نقاشی‌های ارژنگ و تصاویری از مانی هستم و همچنین در دل درخت طوبی به تماشای زیبایی‌ها مشغولم.
رأیت ازهارها بالطل ممتزجا
کانها خدخود حف بالعرق
هوش مصنوعی: من گل‌ها را با لطافت شبنمی دیدم که گویی صورت‌های زیبای خویش را با عرق آراسته‌اند.
حسبتها جنة فی الحسن طیبة
اغصان اشجارها موشیة الورق
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد بهشتی است که در آن زیبایی و طراوت خود را به خوبی نشان می‌دهد، و شاخه‌های درختانش با برگ‌های سرسبز و دل‌انگیز تزئین شده‌اند.
نسیم سحر تها مسک و تربتها
کانها مزجت بالعنبر العبق
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی فقط بوی خوش عطر و مرکبات را به همراه دارد، گویی که این رایحه‌ها با عطر مشک و عنبر ترکیب شده‌اند.
از غایت تنزه و خوبی و دلکشی
پنداشتم که جنت عدنست از خوشی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و آراستگی فوق‌العاده‌اش، گمان کردم که اینجا بهشت است و پر از شادی است.
در سر کشیده شاخ شجرهای اوحلل
در بر گرفته خاک چمن های او وشی
هوش مصنوعی: درختان سرسبز او به آسمان رفته‌اند و خاک چمن‌های او را در آغوش گرفته‌اند.
بر گلبنان گنبد اخضر نهاد او
گلهای گونه گونه ز خیری و آتشی
هوش مصنوعی: او بر کوه لبنان گنبدی سبز قرار داد و در آن گلهای رنگارنگی از خوبی و آتش را قرار داد.
گفتی روانهای مرتب همی جهد
بادی کز آن وزیدی در صبح و در عشی
هوش مصنوعی: تو گفتی که روح‌های منظم و پاک در تلاشند که مانند بادی که در صبح و شب می‌وزد، به جلو حرکت کنند.
گفتم زهی هوای معطر و فضای معنبر که بخار او همه بخور است و تراب او همه مشک و کافور، خنک آنکه مسکن اصلی در این دیار دارد و مقر درین مزار.
هوش مصنوعی: گفتم چقدر هوای خوشبو و فضایی پر از معناست که بخار آن مثل بخور و خاکش مانند مشک و کافور است. خنک است آن‌که در این سرزمین زندگی می‌کند و در این مکان مقدس اقامت دارد.
با خود گفتم چون رسیدی بانهار و غدیر و خورنق و سدیر بنشین و آرام گیرد لقد سقطت علی الخبیر پس اندیشیدم که همه این انهار و ازهار ربیعی نصیبه قوت طبیعی است
هوش مصنوعی: به خودم گفتم وقتی به کنار این رودخانه‌ها و مکان‌های زیبا رسیدی، کمی بنشین و آرامش بگیر. سپس به این فکر کردم که همه این زیبایی‌ها و طبیعت بهار، نشانه‌ای از قدرت طبیعی است.
از عالم جسمانی بعالم روحانی باید افتاد و قدم از منزل بهیمی و شهوانی بیرون باید نهاد و از خانه خاکی بمرحله فلکی باید رفت و از دواعی شیطانی بداعیه ملکی باید خرامید، که این همه رنگ و بوی و جست و جوی از بهیمی طبع زاید نه از سلیمی عقل، که رنگ و بوی فریب مخنثان و آرزوی مونثان است.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به منازل روحانی، باید از عالم مادی و تمایلات حیوانی فاصله گرفت و گام در مسیر عروج و تعالی گذاشت. باید از جهان مادی دور شد و به افلاک و عوالم بالاتر رفت و از وسوسه‌های شیطانی برهنه گشت. این جست و جوها و تمایلاتی که در درون انسان وجود دارد، ناشی از طبیعت ابتدایی و حیوانی است و نه از عقل سالم و فهیم. این تمایلات، تحت تأثیر نیرنگ‌ها و آرزوهای فریبنده قرار دارند.
مرد صاحب فرهنگ باید که ببوی و رنگ مغرور نشود وبنمایش وآرایش مسرور نگردد، باش تا رجال این طلال را بر سنگ امتحان بیازمائیم و بکأس انفاس هر یکی بیاسائیم.
هوش مصنوعی: مرد بافرهنگ باید از بوی خوش و رنگ زیبا مغرور نشود و از نمایش و آرایش خوشحال نگردد. باید صبر کند تا مردان این مرحله را با آزمون سختی بسنجیم و از نفس هر یک بهره‌مند شویم.
روزی چند درین جنة المأوی مقر و مثوی سازیم تا این درشت و نرم از پوست چرم چگونه بیرون آید، اگر قالب با قلب و صورت با معنی و ظاهر بباطن متوازی و متساوی افتد.
هوش مصنوعی: هر روز در این بهشت آرامش مکانی برای سکونت فراهم می‌کنیم، تا ببینیم که این سطح نرم و زیبا چگونه از پوست چرم بیرون می‌آید. اگر شکل خارجی با باطن و حقیقت آن به طور همزمان و هماهنگ با هم تطابق داشته باشد.
خود پای افزار سفر بعزم اقامت در این دیار سلم و سلامت بگشایم و اگر این گلها را با خار آویزشی باشد واین نسیم ها را با سموم آمیزشی، مرکب بمنزل دگر رانم و آیت تحویل برخوانم که عزم جوینده و قدم پوینده مرحله شاد بود جوید، نه منزل زاد و بود.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که به این دیار آرام و امن سفر کنم و اقامت گزینم. اگرچه ممکن است در این راه با مشکلات و چالش‌هایی روبه‌رو شوم، اما اگر نیاز باشد، مسیر خود را تغییر خواهم داد و به جایی دیگر خواهم رفت. هدف من این است که به سمت شادی و پیشرفت حرکت کنم، نه اینکه در یک مکان ثابت بمانم و فقط زندگی را سپری کنم.
پایم چو بسته نیست بجائی سفر کنم
کز باد او نسیم بهاری بمن رسد
هوش مصنوعی: وقتی پایم به جایی بسته نیست، می‌توانم سفر کنم و از نسیم بهاری که از باد می‌وزد لذت ببرم.
در تربتی نهم ز کتف بار کاندرو
هر صبح بوی مشک تتاری بمن رسد
هوش مصنوعی: هر صبح بوی خوش مشک از راز و رمزهای وجودم به وسعت تربت و در کنار بار کاندرو به مشام می‌رسد.
در بیشه ای شکار کنم کز فوایدش
روزی هزار گونه شکاری بمن رسد
هوش مصنوعی: در جنگلی شکار می‌کنم که از مزایای آن، روزی هزار نوع شکار به من می‌رسد.
ساکن چرا سوم بزمینی و خطه ای
کز بود او مذلت و خواری بمن رسد
هوش مصنوعی: چرا در جایی ساکن هستی که اگر او برود، ذلت و خواری به من می‌رسد؟
دانستم که این معنی بتجربه و امتحان حکیمان و اختبار جلیسان راست گردد، پس روی از نظاره اطلال بتجربه رجال آوردم و فرقه فرقه را آزمایش می کردم و متمثل برین معنی.
هوش مصنوعی: فهمیدم که این موضوع با تجربه و آزمایش اندیشمندان و هم‌نشینان درست است، بنابراین به جای نگاه کردن به آثار گذشتگان، به آزمایش افراد مختلف پرداختم و هر گروه را مورد آزمون قرار دادم تا بر این معنا استوار شوم.
لا فضل فی بلد فینا علی بلد
الا لمکة بیت الله والحرم
هوش مصنوعی: در هیچ شهری برتری بر شهری دیگر وجود ندارد، جز مکه که خانه خدا و حرم امن اوست.
فانها فضلت من بین سائرها
بحرمة الدین والاسلام و القدم
هوش مصنوعی: او از میان همه آنها به خاطر حرمت دین و اسلام و قدمت، مقام و ارزشی برجسته دارد.
چون با اجناس ناس مجانست و مجالست و استیناس روی نمود، بروشنایی آشنایی مباسطت و مخالطت ظاهر گشت و معلوم شد که پله صورت در ازای پله معنی خفتی دارد تمام و قصوری عام، عروس با جمال را با آرایش خال و خلخال حاجت نبود.
هوش مصنوعی: زمانی که با افراد نامناسب هم‌نشینی و هم‌صحبتی آغاز کردیم، آشنایی و روابط ما واضح‌تر شد. این موضوع نشان داد که تفاوت میان ظاهر و باطن، کاملاً مشهود است و بسیاری از ویژگی‌های ظاهری نمی‌توانند جایگزین عمق معنا و جوهر واقعی شوند. در حقیقت، فرد زیبا و آراسته نیازی به زینت‌های اضافی ندارد.
فی الحسن مندوحة عن کل تعلیل
و عن تکلیف ترتیب و ترتیل
هوش مصنوعی: در زیبایی و خوبی، نیازی به توضیحات و بحث‌های پیچیده نیست و همچنین هیچ الزامی برای نظم و ترتیب خاصی وجود ندارد.
احلی الحلی حلی لو ظفرت به
اغناک عن کل تجعید و تکحیل
هوش مصنوعی: زیباترین زیور، حلی است که اگر به دست آوردی، دیگر به هیچ زینت و آرایشی نیاز نخواهی داشت.
الحسن اغناک ادناه و ایسره
عن کل وصف و تشبیه و تمثیل
هوش مصنوعی: زیبایی او به قدری است که نزدیک بودنش برای تو کافی است و هیچ توصیف، تشبیه یا مثالی نمی‌تواند آن را به درستی بیان کند.
آغاز از مکتب ادباء و مجلس علماء کردم، دانستم که ازدحام عوام اعتباری ندارد و در کفه امتحان سنگی نیارد که: العوام کالانعام از ستوران غرض طلبیدن کار کودکان است.
هوش مصنوعی: من تحصیلاتم را از مکتب ادباء و جلسه علمای دین آغاز کردم و متوجه شدم که جمعیت عمومی هیچ ارزشی ندارد و در مقیاس امتحان، نمی‌تواند به سنجش درستی برسد. این قشر، همچون حیوانات، به دنبال هدف واقعی نیستند و این کار برای کودکان است.
پس بصف: اخص الخواص و اهل الاختصاص آمدم، هزار ادیب تازی زبان و امام صاحب طیلسان و مفتی مصیب و واعظ مهیب و خطیب لبیب دیدم
هوش مصنوعی: پس به بهترین افراد و متخصصان مراجعه کردم و هزاران ادیب عرب‌زبان، امام بزرگوار با لباس مخصوص، مفتی با دانش و واعظی شگرف و خطیبی توانا مشاهده کردم.
هر یک متقلد منصبی و متفاخر منسبی هر یک مقتدای جماعتی و پیشوای صناعتی از پیران متطلس و جوانان متلبس و واعظان شیرین زبان و مناظران نیکو بیان و مدرسان معتبر و فقیهان مشتهر و متبحران دوحه فتوی و متقیان قدم تقوی.
هوش مصنوعی: هر شخصی که منصبی را بر عهده دارد و به نوعی خود را محترم و برجسته می‌داند، در حقیقت پیشوای گروهی از مردم و راهنمای یک صنعت است. این افراد شامل پیرانی با لباس خاص، جوانانی که به پوشش‌های شیک توجه دارند، سخنرانان خوش‌ذوق، مناظره‌کنندگان ماهر، معلمان معتبر، فقیهان نامی، متخصصان در زمینه فتاوی و افرادی هستند که در تقوی و پرهیزگاری سرآمدند.
هر یک از غایت ترفع قدر
پیشوای بزرگ و صاحب صدر
هوش مصنوعی: هر یک از ما به خاطر مقام والایی که رهبر بزرگ و برجسته دارد، به او احترام می‌گذاریم.
صوفیان صاحب مجاهدت و صافیان صاحب مشاهدت و مجردان کوی طریقت و متفر دان راه حقیقت.
هوش مصنوعی: صوفیان، افرادی هستند که در تلاش و مجاهدت هستند، و صافیان کسانی هستند که به مشاهدهٔ حقایق دست یافته‌اند. مجردان نیز افرادی هستند که در راه طریقت حرکت می‌کنند و کسانی که به حقیقت می‌رسند را راهنما می‌سازند.
همه چون با یزید صافی دم
همچو شبلی همه عزیز قدم
هوش مصنوعی: همه افرادی که مانند یزید در صفا و خلوص هستند، همچون شبلی باید با احترام و عزت وارد شوند.
چون بجمع خاندان نبوت و مترقعان ابوت و بنوت نگریستم ساداتی دیدم باسلاف خود مقتدی و بانوار اجداد خود مهتدی هر یک در میراث نبوت صاحب نصاب و نصیب و در میدان فصاحت صاحب جیاد نجیب.
هوش مصنوعی: وقتی به خانواده پیامبر و فرزندان و نوه‌های او نگاه کردم، افرادی را دیدم که به اجداد خود افتخار می‌کنند و هر کدام در میراث نبوت سهم و نصیب خاصی دارند و در عرصه بلاغت و eloquence دارای قدرت و شایستگی هستند.
بعضی در مسند ریاست و قومی در محشد سیادت، جمعی از ایشان: اغنیاء من التعفف و فوجی از ایشان اسخیاء بلا تکلف.
هوش مصنوعی: برخی در مقام رهبری و برخی دیگر در جایگاه سیادت و نیکوکاری قرار دارند. گروهی از آن‌ها افراد ثروتمندی هستند که از خود خساست نشان نمی‌دهند و تعدادی نیز بخشندگانی هستند که بی‌زحمت و بدون تکلف به دیگران کمک می‌کنند.
هر یکی چون سپهر ثابت رای
هر یکی چون ستاره راهنمای
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها مانند آسمان از ثبات نظر برخوردارند و هر یک مانند ستاره‌ای راهنما در زندگی هستند.
طبعشان در کرم بهانه طلب
لطفشان در حدیث روح افزای
هوش مصنوعی: شخصیت‌های نیکوکارشان به دنبال دلایلی هستند تا از بخشندگی دیگران بهره‌مند شوند، و آن‌ها در گفت‌وگوهای خود به موضوعات شاداب و روح‌نواز می‌پردازند.
مایه دار سخا و علم علی
یادگار رسول و بار خدای
هوش مصنوعی: دارایی و بخشندگی و دانایی علی، یادگار پیامبر و امانت خداوند است.
چون بخلوتخانه زهاد و آستانه عباد راه یافتم و بخدمت آن خاصگان حضرت بشتافتم در هر کنجی گنجی دیدم آراسته و در هر زاویه خزانه ای یافتم پر خواسته.
هوش مصنوعی: وقتی به مکان ویژه عابدان و زاهدان رسیدم و به خدمت آن افراد خاص شتافتم، در هر گوشه‌ای چیزهای ارزشمندی را دیدم که به طرز زیبایی تزیین شده بودند و در هر قسمت، گنجینه‌ای پر از خواسته‌ها و آرزوها وجود داشت.
حمالان کوه و قار و حلم و سباحان دریای عمل و علم، هستی هر دو عالم در باخته و با سرمایه نیستی ساخته، سفر آخرت را رای زده و حطام دنیا را پشت پای، علم بی نیازی بر فلک افراشته وحدقه تیزبینی بر سماک گماشته.
هوش مصنوعی: کسانی که در سختی‌ها و مشقت‌ها کار می‌کنند و در عین حال در علم و عمل پیشرفت می‌کنند، تمام هستی را در دست گرفته و باوری به چیزهای مادی ندارند. آن‌ها با انجام کارهای خیر و عبادی، تلاش می‌کنند تا به بهشت سفر کنند و دنیا را پشت سر می‌گذارند. آن‌ها دانش و معارف عمیق را در سر دارند و با بصیرت و هوش بالا، در پی رسیدن به حقیقت و کمال هستند.
گرم تازان عرصه تجرید
پاکبازان رسته افلاس
هوش مصنوعی: کسانی که در دنیای خالص و معنوی تلاش می‌کنند و از دنیای مادی فاصله گرفته‌اند، به درجات بالایی از پاکی و رهایی دست یافته‌اند و از دنیای فقر و مادیات جدا شده‌اند.
همه هشیار شوق بی خور و خواب
همه مشتاق عشق بی می و کأس
هوش مصنوعی: همه بیدار و پرانرژی هستند و دلی پر از شوق داشته، بدون اینکه خوابشان ببرد. همه به عشق مشتاق هستند، حتی بدون شراب و جام.
همچو مل رنج کاه و روح افزای
همچون گل تازه روی گرم انفاس
هوش مصنوعی: شبیه مل که باعث آرامش و خوشی است، مانند گلی تازه که با عطر خود گرمابخش است.
پس گفتم بمرحله نهفتگان و محله خفتگان بگذرم که نقبای این بساط و رقبای این سماک ایشانند، چندان مزار متبرک و ریاض مبارک مشاهده کردم از شهداء و سعداء و اولیاء و اصفیاء و عظماء و علماء و حکماء که ذکر زندگانی بر طاق نسیان نهادم و مدتی در آن تک و پوی افتادم.
هوش مصنوعی: بنابراین تصمیم گرفتم به محله‌ای بروم که افراد پنهان و خفته در آنجا زندگی می‌کنند، زیرا آن‌ها رقبای این دنیا هستند. در آنجا، جاهای مقدس و باغ‌های خوشبو و دیدنی زیادی را دیدم که مملو از یاد شهدای بزرگ، افراد نیکوکار، اولیا، افراد شایسته، بزرگان، دانشمندان و حکایتمندان بود. به گونه‌ای تحت تأثیر قرار گرفتم که تمامی یادداشت‌های زندگی‌ام را فراموش کردم و مدتی در آنجا به تفکر و تامل پرداختم.
روضه های بهشت از آن خاک و خشت مشاهده کردم، چون از فرض و نافله بپرداختم و رایت طاعت بر افراختم خود را برسته عوام انداختم و بمجمع اقوام گذر کردم بهر طرف که رسیدم پنداشتم که واسطه قلاده شهر آنجاست و موضع اجتماع و انتجاع اینجا، از غایت ازدحام اقدام مر اقدام را مطابق بود و اندام مر اندام را معانق همه قدمها از یکدیگر مشتکی و همه سینه ها بر پشتها متکی.
هوش مصنوعی: در روضه‌های بهشت، از خاک و خشت، منظره‌هایی را مشاهده کردم. وقتی که از انجام فرایض و نمازهای مستحب فارغ شدم و نشان بندگی را با افتخار برافراشتم، خود را در میان مردم انداختم و به جمعیت‌ها گذر کردم. در هر سمتی که رسیدم، گمان کردم که مرکز شهر و محل تجمع مردم در اینجاست. به دلیل ازدحام بسیار، قدم‌ها به سختی قابل تمایز بودند و همه بدن‌ها به یکدیگر نزدیک شده بودند، به طوری که سینه‌ها بر پشت‌های دیگر تکیه کرده بودند.
لثام لاحقان قفای سابقان شده و کتف سابقان عصای لاحقان گشته، صوفی وار همه را زاویه در کار یکدیگر و ترکی وار همه دست در شلوار یکدیگر، چون مور و ملخ در هم آمیخته وهر یک در کسب وکار خود آویخته، چون دشت عرفات ومجمع عرصات عابد و عاصی و دانی و قاصی و افاقی وعراقی و ختائی و بطحائی در هم بسته و پیوسته.
هوش مصنوعی: باعث ایجاد بیداری و هوشیاری میان نسل‌های گذشته و حال شده و به نوعی در هم تنیده‌اند. هر نسل به کار خود مشغول است و همه به دنبال منافع خود می‌باشند، در حالی که در هم آمیخته‌اند و هیچ کدام از یکدیگر غافل نیستند. این وضعیت مانند تجمعی بزرگ از عبادت‌کنندگان و گناهکاران است که از همه‌جا جمع شده و در کنار هم به فعالیت‌های خود ادامه می‌دهند.
بعضی چون قامت سرو قبا پوش و بعضی چون قد صنوبر ردا بر دوش، جمعی چون گلبن در لباس تکلف و برخی چون ارغوان در ثیاب تصلف، بر هر قدمی لاله رخساری و بر هر طرفی مشک عذاری.
هوش مصنوعی: برخی از افراد مانند سروهای بلند و باریک لباس می‌پوشند و برخی دیگر همانند صنوبرها با پوشش‌هایی بر دوش‌ خود ظاهر می‌شوند. عده‌ای مانند گل‌های بهاری در لباس‌های زیبا و کسانی دیگر مانند گل‌های ارغوانی در لباس‌های شیک به چشم می‌خورند. در هر قدم، چهره‌هایی مانند لاله و در هر گوشه، زیبایی مانند مشک به چشم می‌آید.
شهرشان از خوشی چو خلد برین
رویشان از کشی چو حور العین
هوش مصنوعی: شهر آنها به اندازه بهشت زیبا و شاداب است و چهره‌هایشان همچون حوری‌های بهشتی نورانی و دلربا می‌باشد.
تیره از رویشان بدور و نجوم
خیره از زلفشان زمان و زمین
هوش مصنوعی: روی آنها تاریک و دور است و ستاره‌ها از پیچیدگی زلف‌هایشان حیران و سردرگم شده‌اند. زمان و مکان تحت تأثیر زیبایی آنها قرار گرفته‌اند.
همه آراسته بزیور سنت و جماعت و متحلی بحلیه براعت و بلاغت، حنفیان یکرنگ و متدینان یک سنگ، بوی بدعت را بمشام ایشان ممری نه، و خیال خیانت را در سینه ایشان مقری نه
هوش مصنوعی: همه افرادی که به سنت و جمعیت آراسته هستند و زیبایی و بلاغت را در خود دارند، حنفی‌ها یکدست و متدینان ثابت‌قدم‌اند. آنها بوی بدعت را نمی‌پسندند و هیچ‌گونه خیانت را در دل خود جا نمی‌دهند.
لوح و توحید را در عهد مهد از بر کرده و دواج اوامر و نواهی را چون قماط طفلی در خود پیچیده، عروس شرع را گوشوار قلب آمده و از مقام صلب، در دین صلب
هوش مصنوعی: در زمان ظهور مهدی(عج)، اصول توحید به طور کامل شناخته می‌شود و دستورات و نهی‌ها به‌گونه‌ای ساده و قابل درک برای همگان ارائه می‌شود. به نوعی، این دستورات به مانند نوزادی در دل خود جای می‌گیرند و روح دین به زیبایی و شفافیت در دل‌ها قرار می‌گیرد.
این خود وصف رجال و نعت اهل مقام و قصه دستار بندان است و فسانه خردمندان که گفته شد، قسم دوم سخن ناگفتنی ونهفتنی است و در آنحدیث ناسفتنی که حکایت مختفیان تتق جمال و وصف کمال ایشان جز بر اجمال نشاید و نعت موی و صفت روی این محجوبان عصمت در زمره نامحرمان خلوت نشاید خواند.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف شخصیت‌های بزرگ و والامقام می‌پردازد و به داستان افراد با خرد و دانش اشاره می‌کند. در ادامه بیان می‌شود که برخی سخنان درباره این افراد به دلیل جایگاه والا و ویژگی‌های ویژه‌شان، قابل گفتن نیست و تنها می‌توان به نکات کلی اشاره کرد. همچنین، توصیف ویژگی‌های ظاهری و معنوی این افراد پاک و معصوم تنها در محیط‌های خصوصی و برای افراد خاصی ممکن است مطرح شود.
دع ذکر هن ففی التذکار آفات
و للتذکر ازمان و اوقات
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که در یادآوری و ذکر کردن مسائل، ممکن است مشکلات و آسیب‌هایی وجود داشته باشد و همچنین زمان و لحظاتی که برای یادآوری صرف می‌شود، اهمیت دارد.
فعند هن لمن یدنو مخایبة
و بینهن لمن یهوی مخافات
هوش مصنوعی: کسی که به آنجا نزدیک شود، به ناامیدی دچار می‌شود و برای کسی که به آن‌جا علاقه دارد، خطرات وجود دارد.
که اگر وصافی بر نظم این قوافی نشیند نقاد قریحت در صحرای فضیحت افتد که عشق رنگ دیده را از گوش باز نشناسد، هر چه بطریق دیدن اثبات کند، بطریق شنیدن همان اثبات کند، که عندلیب عشق بر درخت سمع و بصر یکسان سراید و بدام سمع و نظر یک لون و یک شکل گرفتار آید، که بادگیر سمع چون آبگیر بصر در قبول فتوح عشق هم صبوح است.
هوش مصنوعی: اگر کسی بر این قوافی نظمی بنشیند، در حقیقت منتقدی خواهد بود که در دشت‌های ناامیدی افتاده است. عشق رنگ چشیدن را از شنیدن تشخیص نمی‌دهد و هر چیزی را که به صورت دیداری اثبات می‌کند، به همان شیوه شنیداری نیز تایید می‌کند. پرنده عشق به طور یکسان برای گوش و چشم می‌خواند و در دام سمع و نظر به یک شکل و رنگ گرفتار می‌شود. در واقع، مانند اینکه آبگیر برای چشم‌ها جذاب است، گوش نیز در پذیرش زیبایی‌های عشق به همان اندازه حساس است.
فان العشق اوله حدیث
و آخره ملام او غرام
هوش مصنوعی: عشق ابتدا با صحبت و گفتگو شروع می‌شود و در انتها به سرزنش و دلسوزی ختم می‌شود.
اگر در این سخن باز شود، ترسم که رشته این حدیث دراز گردد و قامت مقالت بسئامت و ملالت انجامد.
هوش مصنوعی: اگر درباره این موضوع بیشتر صحبت شود، نگرانم که این بحث طولانی و بی‌محتوا شود و نتیجه‌ی آن خسته‌کننده و دل‌زده‌کننده باشد.
از طبع ملول تو چنان ترسانم
کاین قصه بشرح گفت می نتوانم
هوش مصنوعی: از طبیعت غمگین و دلگیر تو چنان می‌ترسم که نمی‌توانم این داستان را با جزئیات بیان کنم.
گفتم چشم بد از خاک و آب این شهر مکفوف باد و ازین ولایت ملفوف و دست نوائب و مصائب از وی مصروف، چون از نظر اعتبار بحجره اختبار آمدم و در آن اختلاف چهار فصل در کوی هجر و وصل هر یک را امتحان کردم
هوش مصنوعی: گفتم که چشم حسد از خاک و آب این شهر باز داشته شود و این دیار نیز از آن در امان باشد. مشکلات و دردها از دست او دور بمانند. وقتی که به خاطر اعتبار و ارزش، وارد فضایی شدم که در آن در چهار فصل سال، جدایی و وصال را آزمایش کردم.
همه را رفیق طریق ویار غار و دوست یک پوست و صدیق صادق و خلیل موافق یافتم، در اثنای آن حال این مقال بر زبان راندم و این قطعه را از دفتر دل بر خواندم.
هوش مصنوعی: همه را به عنوان دوستانی در مسیر زندگی و یاران نزدیک دیدم. هر کدام از آن‌ها به نوعی همراه و صادق بودند. در آن لحظه، احساساتم را بیان کردم و این شعر را از دل خواندم.
یا ارض بلخ و یا روضات جنات
اروضة انت ام ارض المسرات؟
هوش مصنوعی: ای سرزمین بلخ، یا باغ‌های بهشت، آیا تو زمین شادی‌ها هستی؟
و یا مکرر ذکراها علی طرب
هات الا حادیث عن بطحائیها هات
هوش مصنوعی: شاید بارها درباره‌ی آن مکان زیبا و شگفت‌انگیز صحبت کرده‌ام، اما الان فقط می‌خواهم داستان‌هایی از دشت‌های آنجا بشنوم.
سکان مربعها رهط مکرمة
لا یبخلون علی العافی باقوات
هوش مصنوعی: در این بیت به گروهی از انسان‌ها اشاره شده که در موقعیت‌های خاص، همیشه آماده کمک و حمایت هستند. آنها هرگز در ارائه خدمات و کمک به دیگران دریغ نمی‌کنند و با محبت و سخاوت به نیازمندان یاری می‌رسانند. آنها به نوعی با اعمال خیرخواهانه خود در جامعه جلوه‌گری می‌کنند و به دیگران انرژی مثبت می‌بخشند.
انی و ان کنت من مرعاک مرتحلا
مشغولة بک ایامی و اوقاتی
هوش مصنوعی: من اگرچه در مراتع تو گام برمی‌دارم، اما روزها و لحظاتم همواره به یاد تو مشغول است.
و اینما سرت من شام و من یمن
باق علیک مدی الدنیا تحیاتی
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، چه به شام و چه به یمن، هنوز در تمام طول دنیا، سلام و درود من به تو باقی می‌ماند.
در مدتی که در آن دیار میمون و باغ همایون بودم ساعتی بی مضیف تازه روی و دمی بی میزبان خوشخوی نبود، از تنعم و آسایشی که داشتم پنداشتم که در خانه و کاشانه خویشم و نزیل آستانه خویش.
هوش مصنوعی: در زمانی که در آن سرزمین زیبا و باغ دلگشای آن بودم، لحظه‌ای نبود که در بین مهمان‌های جدید و با میزبان‌های خوش‌رفتار قرار نداشته باشم. از زندگی راحت و آرامی که داشتم احساس می‌کردم در خانه و مکان خودم هستم و زیر سقف خودم هستم.
حسبت بلد تهم داری و ساکنها
جیران بیتی و اعمامی و اخوالی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو به خودت می‌بالید و فکر می‌کنی که از یک مکان خاصی هستی، در حالی که زندگی و ارتباطاتت بر اساس خویشاوندی‌های نزدیک و مناسبات خانوادگی شکل گرفته است.
اصبحت فیهم عظیم القدر ذاخطر
و رحت فیهم برحب العیش و البال
هوش مصنوعی: من در میان آن‌ها به مقام و اعتبار بالایی رسیدم و در کنارشان زندگی راحت و آرامی را تجربه کردم.
چون مدت سالی در چنین حالی بسر آوردم عزم سفر قبله جزم کردم، چون مولودی که از کنار مادر بماند و چون معلولی که از تنعم بستر و بالین جدا شود، عیشی تیره و تلخ و سینه ای پر از عشق دوستان بلخ، غم های دل از شمار بیرون وقامت از بار ندامت سرنگون.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه مدت زیادی در این شرایط زندگی کردم، تصمیم به سفر گرفتم. مانند نوزادی که از مادرش دور افتاده و مانند فردی که از آسایش و آرامش خود جدا شده است، احساس شادمانی برایم سخت و تلخ بود. دلم پر از عشق دوستان بلخ بود و غم‌های عمیقی داشتم که قابل شمارش نبودند و بار ندامت و پشیمانی باعث شده بود که روحیه‌ام دچار فروپاشی شود.
قدی چون کمان زهجر یاران چفته
جانی و دلی بآتش غم تفته
هوش مصنوعی: قدی نظیر کمانی است که در عشق و جدایی به تیر غم دچار شده و دل و جان را تحت تأثیر داغ فراق به آتش کشیده است.
تن رفته ز منزل عزیزان صد میل
وز دیده خیال رویشان نارفته
هوش مصنوعی: تنم از نزد عزیزان دور شده و صدها میل فاصله دارد، اما تصویر چهره آن‌ها از ذهنم نرفته است.
میرفتم و باز پس می نگریستم و از فراق آنخاک پاک می گریستم، در عقیده آنکه چون از سفر کرخ بمحلات بلخ باز رسم میخ خیمه اقامت آهنین کنم و خلوتخانه لحد در خاک آن زمین.
هوش مصنوعی: مدام به عقب نگاه می‌کردم و از جدایی آن سرزمین پاک گریه می‌کردم. به این فکر می‌کردم که وقتی از سفر کرخ به محلات بلخ برگردم، چادر اقامتم را در آنجا برپا می‌کنم و در آن خاک آرامگاه و مکانی برای خلوت خود می‌سازم.
باقی عمر در آن حضرت بانضرت گذرانم و نص محیای محیاکم و مماتی مماتکم برخوانم، چون بر منوال این عزیمت در مهد منازل بخفتم و خاک مراحل بدیده برفتم.
هوش مصنوعی: باقی عمرم را در خدمت آن شخصیت بزرگ سپری کنم و مثل او زندگی کنم و در مرگم نیز مانند او مرگ برگزینم. چون که در همان روش و با همان تصمیم، در مهد زندگی‌ام به آرامش می‌رسم و در مراحل زندگی خاک را به چشم می‌زنم.
از دیار قبة الاسلام بقبلة السلام شتافتم و لذات و برکات آنخاک دریافتم، چون موسم حج آمد با رفقه کرام روی بمشعر الحرام نهادم و بر آن حرم گرم و خاک پاک و تربت با رتبت رسیدم و شوط و رمی جمار و تقبیل احجار بجای آوردم.
هوش مصنوعی: از سرزمین قبله‌گاه اسلام به سمت قبله‌گاه صلح سفر کردم و از لذت‌ها و برکات آن سرزمین بهره‌مند شدم. وقتی زمان حج فرارسید، با دوستان نیکو به سمت مشعر الحرام روانه شدم و به آن حرم گرم و خاک پاک و تربت با عظمت رسیدم و مناسک رمی جمار و طواف و بوسیدن سنگ‌های مقدس را به جا آوردم.
طواف حرم و غسل زمزم نمودم و از محرمات خورده و کرده استغفار کردم و از صغائر و کبائر اعتذار جستم از آنجا خاک طیب و طیبه را زیارت کردم و خرابیهای خانه عمر را عمارت، خاک روضه مقدسه را کحل دیده ساختم و در فرض و نفل این خدمت بپرداختم
هوش مصنوعی: من دور خانه خدا طواف کردم و غسل کردم با آب زمزم. از گناهان و کارهایی که انجام داده بودم، توبه و استغفار کردم و از کوچک و بزرگ گناهان عذرخواهی کردم. سپس به زیارت خاک پاک و دل‌انگیز رفتم و خرابی‌های خانه امام را تعمیر کردم. خاک حرم را به چشم کشیدم و به انجام اعمال واجب و مستحب پرداختم.
گفتم ببیت المقدس که مرقد و مضجع انبیاست و مبیت و مقیل اصفیاست گذری کنم و بر آنخاک نورانی و تربیت روحانی سفری و نظری بود که لثام آثام از چهره وقاحت من برخیزد و غبار خطیئات از جلد نامدبوغ من فرو ریزد و این بغیت نیز بسیر الأقدام و جر الزمام میسر شد.
هوش مصنوعی: گفتم به قدس بروم، جایی که مرقد و مکان انبیاء است و اصفیا محل استراحت و خواب من. می‌خواهم از آن خاک مقدس و روحانی بازدید کنم تا زشتی‌ها از چهره‌ام دور شود و گناهانم از دلم بریزد. این سفر نیز با پاهای پرشتاب و آزاد امکان‌پذیر شد.
در اثنای این قعود و قیام، مسیر و مقام دو سال تمام این چتر منور بزر اندود اخضر و غبر افلاک و خاک را پیمود و در دونوبت خورشید صاحب عقل بنقطه منطقه حمل رسید و آثار سعود و نحوس بواسطه خنوس و کنوس این قاهران مقهور و جباران مجبور در عالم ظاهر شد
هوش مصنوعی: در طول این نشست و برخاست، مسیر و جایگاه دو سال کامل این چتر نورانی را که بر افلاک و خاک گسترده شده بود، طی کرد و در دو نوبت، خورشید دارای عقل به نقطه‌ای در منطقه حمل رسید. آثار صعود و سقوط به واسطه خنوس و کنوس این پیروزمندان مغلوب و جباران مجبور در جهان نمایان شد.
گاه غمام خریفی بیغم می گریست و گاه برق ربیعی بیطرف می خندید، گاه بلبل مقبول در وصف گل مداحی می کرد و گاه زاغ ملول در فراق راغ نواحی.
هوش مصنوعی: گاهی ابرهای پاییزی بدون دلیل باران می‌باریدند و گاهی آفتاب بهاری بی‌طرفانه می‌درخشید. در برخی مواقع بلبل خوش‌صدا در وصف گل‌ها شعر سرایی می‌کرد و گاهی زاغی غمگین از دوری چمن‌زارها افسوس می‌خورد.
گه شمس در اقامت و گاه بدر در مسیر
که برق در بستم و گاه ابر می گریست
هوش مصنوعی: گاه خورشید در جا می‌ماند و گاه ماه در حال حرکت است؛ مانند رعد و برق که ناگهانی می‌درخشد و گاهی ابرها اشک می‌ریزند.
اندر دهان دهر گه این رفت و آن بماند
و اندر زبان خلق گه این مرد و آن بزیست
هوش مصنوعی: در طول زمان، برخی چیزها به سرعت تغییر می‌کنند و برخی دیگر ماندگار می‌شوند. در گفتار مردم نیز، گاهی درباره افرادی صحبت می‌شود که از دنیا رفته‌اند و گاهی درباره کسانی که هنوز زنده‌اند.
این را حیات کوته و آنرا امل دراز
این را حساب بیحد و آنرا شمار نیست
هوش مصنوعی: یکی را زندگی کوتاه و دیگری آرزوهایی بلند دارد. یکی از آن‌ها حساب و کتابی ندارد و دیگری شمارش نمی‌شود.
اشکال بعلجب همه در یکدیگر زده
کس در جهان ندان که غرض در میانه چیست
هوش مصنوعی: همه‌ی اشکال و ظواهر با هم درهم آمیخته‌اند و هیچ کس در این دنیا نمی‌داند که هدف و منظور واقعی در این میان چیست.
گفتم نباید که تا این طول و عرض پیموده شود پیراهن عمر فرسوده گردد، خیال عشقبازی حریفان بلخی بحریفی راه و رفیقی منزل می رسد و پیوسته بسر بالین دل میآیمد.
هوش مصنوعی: گفتم که نباید اجازه داد این زمان و مسافت طی شود و در این میان عمر به یُمن بگذرد. خیال عشق‌ورزی‌های رقبای بلخی به دوستی و همراهی می‌رسد و همیشه بر بالین دل من می‌آید و مرا مشغول می‌کند.
عنان اغتراب بصوب صواب برتافتم و رفیقی چند در آنطریق بازیافتم، دست مرافقت در گردن موافقت ایشان کردم و روی بصوب خراسان نهادم، چون بسرحد آنولایت رسیدم، از واردان بلخ دیگر گونه حکایت شنیدم.
هوش مصنوعی: به سمت درست حرکت کردم و در این مسیر چند دوست پیدا کردم. دست دوستی به گردنشان انداختم و به سمت خراسان رفتم. وقتی به مرز آن ولایت رسیدم، از افرادی که در بلخ بودند داستانی متفاوت شنیدم.
و من یسئل الرکبان من کل غائب
فلا بد ان یلقی بشیرا و ناعینا
هوش مصنوعی: هر کس از مسافران درباره‌ی غایبان سوال کند، حتماً باید به گذراندن خبر خوش یا بدی برساند.
ثقات روات خبر دادند که مشتاب که مقصود و مقصد نه بر نمط و نسق عهد گذشته و ایام نوشته است، آن همه نسیم ها بسموم بدل شده است و آن همه شکرها بسموم عوض گشته، از ریاحین آن بساتین بجز خار نیست و از آن اقداح افراح در سر جز خمار نه.
هوش مصنوعی: روایت‌کنندگان معتبر خبر داده‌اند که اوضاع و احوال به شکلی تغییر کرده که مقصود و مقصد دیگر مانند گذشته نیست. همه نسیم‌های خوشبو به بادهای سمی تبدیل شده و شیرینی‌ها به زهر تبدیل گشته‌اند. از گل‌های باغ‌ها دیگر چیزی جز خار باقی نمانده و از آن شادی‌ها در سر، جز حالت مستی به جا نمانده است.
معشوق را در لباس خواری و جامه سوگواری نشاید دید و مربع یاران در خلقان بیمرادی مشاهده نشاید کرد، امن ام اوفی دمنة لم تکلم، گفتم چشم بد کدام ناظر بر آن ریاض ناضر باز خورد و کدام سؤ اتفاق آن انتظام و انتساق را از هم جدا کرد؟
هوش مصنوعی: دیدن معشوق در لباس خوارگی و پوشش سوگواری مناسب نیست و نمی‌توان یاران را در افرادی که ناامید هستند مشاهده کرد. من گفتم: کدام نگاه بد به آن باغ سرسبز آسیب زده و کدام اتفاق نادرست، نظم و هماهنگی آن را از هم پاشیده است؟
گفتند که ای جوان، طوارق حدثان و نوازل زمان را جنس این تصرف بسیار است و امثال این دستبرد بیشمار، او ان الدهر ظلام و لیس البیان کالعیان بران تا بدانی و برو تا ببینی که ذکر غایب از جمله معایب است.
هوش مصنوعی: به جوان گفتند که طوارق زمان و رویدادهای آن، آثار و تغییرات زیادی دارند و نمونه‌های این نوع تغییرات بسیارند. زمان مانند شب تاریک است و بیان و توضیح آن مانند یک نور نیست که به راحتی قابل درک باشد. بنابراین باید بروی و با چشمان خود ببینی، چون ذکر کردن غایب و دور از تجربه، از جمله نواقص اوضاع است.
پس روی براه نهادم و عنان بقائد قضا دادم، منزل بمنزل در طلب مقصود می آمدم تا بدروازه حرم گرم و خاک پاک آن تربت با رتبت رسیدم.
هوش مصنوعی: پس من به راه افتادم و تسلیم سرنوشت شدم. به سوی مقصد خود، منزل به منزل حرکت کردم تا به دروازه حرم گرم و خاک پاک آن مکان مقدس رسیدم.
آنهمه اشجار و اغراس را منکوس دیدم و آنهمه احوال را معکوس یافتم، نسیم سحری نکهت گل طری و رایحه بنفشه طبری نداشت و در لاله صحرائی طراوت رعنایی نبود
هوش مصنوعی: تمام درختان و گیاهان را پژمرده و افسرده دیدم و همه چیز را در وضعی نامناسب و ناهنجار یافتم. نسیم صبحگاهی بوی خوش گل‌های تازه و عطر بنفشه‌های زیبا را نداشت و در لاله‌های وحشی هم هیچ طراوت و زیبایی حس نمی‌شد.
نه در چمن ربیعی رایحه طبیعی بود و نه در گل بهاری بوی نافه تتاری، سباع در آن رباع خانه کرده ووحوش در آن بقاع آشیانه ساخته، قصور عالیه آن چون قبور بالیه شده و مرابع پرنگار آن مواضع اعتبار گشته
هوش مصنوعی: در چمن‌های سرسبز بو یا عطر طبیعی وجود نداشت و در گل‌های بهاری نیز بوی خوشی حس نمی‌شد. حیوانات درندگان در آن جا زندگی می‌کردند و جانوران وحشی در آن نواحی لانه ساخته بودند. کاخ‌های زیبا آنجا به نوعی شبیه قبرهایی تخریب‌شده به نظر می‌رسید و مناطق رنگارنگ آن به مکان‌هایی قابل توجه تبدیل شده بودند.
مساکن معلوم چون اماکن مرسوم منزل ارتحال و انتقال گردیده، گفتم ای بهشت متدبران، دوزخ متحیران چون شدی و ای جنات امیران در کات اسیران چون کشتی.
هوش مصنوعی: محل‌های مشخص مانند مکان‌های معمولی محل زندگی و مرگ هستند. با خودم گفتم: ای بهشت خردمندان، ای جهنم گیج‌شوندگان، چگونه به این حال درآمدی؟ و ای باغ‌های فرمانروایان، چگونه در دام اسیران گرفتار شدی؟
قد طواک الدهر سرا و جهارا
و اتاک الامر لیلا و نهارا
هوش مصنوعی: زمان به‌طور پنهانی و آشکار تو را در بر گرفته و امر تو همیشه به‌طور مداوم در روز و شب به تو می‌رسد.
چون بمزار و دیار و خانه و آشیانه دوستان قدیم و یاران کریم گذر کردم از بسیار اندکی و از هزار یکی باز نیافتم آنرا که دیدم همه رنجوران ضربت قهر و مخموران شربت زهر بودند، بعضی در پنجه ستمکاری و بعضی در شکنجه ناهمواری.
هوش مصنوعی: وقتی به سرزمین و محل زندگی دوستان قدیم و یاران عزیزم سفر کردم، با وجود اینکه تعداد بسیار اندکی از آن‌ها را پیدا کردم، اما کسی را که دلم بخواهد نیافتم. همه آن‌ها یا در رنج و عذاب ناشی از خشونت و جوانمردی به سر می‌بردند یا در عذاب ناشی از زهر و مسمومیت بودند. بعضی در چنگال ستم و تعدی بودند و برخی دیگر در درد و رنجی ناشی از سختی‌ها به سر می‌بردند.
همه متعززان در لباس بینوایی و همه متنعمان در صورت گدائی، مقهوران صدمت نوائب و محبوسان صولت مصائب، تا روزی در آن تک و پوی وجست و جوی بمحلتی از محلات و طرفی از متنزهات آنشهر که ازدحام عوام آنجا بودی رسیدم.
هوش مصنوعی: همه کسانی که در شرایط سخت و فقر به سر می‌برند و همه کسانی که ظاهری مرفه دارند اما در واقع در تنگنا زندگی می‌کنند، تحت تأثیر مشکلات و دردهای زندگی قرار دارند. یک روز به دنبال جایی در شهر بودم که شلوغی مردم آنجا را می‌دیدم و به آنجا رسیدم.
جمعی دیدم چون بنات النعش از یکدیگر دور و رنجور و مخمور گرد آمده، پیری نورانی بر سر آن ویرانی ایستاده در آن اطلال مینگریست و بر آن احوال می گریست و این ابیات روایت می کرد و از آنداستان حکایت.
هوش مصنوعی: گروهی را دیدم که مانند دختران یک سرای آسمانی از هم دور و رنجور و مست جمع شده بودند. در میان خرابه‌ها، پیرمردی نورانی ایستاده بود و به آن ویرانه‌ها نگاه می‌کرد و به وضع آنجا می‌گریست و اشعاری را روایت می‌کرد و از آن داستان‌ها سخن می‌گفت.
هی الاراکة و الطرفاء و البان
مخبرات بان القوم قد بانوا
هوش مصنوعی: ای درختان انار و درختان دیگر، و ای درختان بید، شما شاهدانی هستید که بگویید این قوم از ما دور شده‌اند.
فلست ادری خیر القول اصدقه
خان الزمان علیهم ام هم خانوا
هوش مصنوعی: نمی‌دانم کدام سخن بهتر است، آیا زمان به آن‌ها خیانت کرده یا خودشان به یکدیگر خیانت کردند؟
یا ربع کیف احبائی و این هم
فاقراء سلامی علیهم اینما کانوا
هوش مصنوعی: ای ربع کیف، دوستان من! اینجا من سلامی به فقرا می‌فرستم، هر کجا که باشند.
پس پیر گفت ای جوان مسافر همانا در قدیم الأیام درین مشعر الحرام عشقی باخته ای و درین میدان اسبی تاخته ای، اگر وقتی درین اماکن خوش خندیده ای امروز درین مساکن زار بگری که مهر یاران در صفا و صفات پدید آید و وفای عهد دوستان بعد از وفات ظاهر گردد.
هوش مصنوعی: پیر به جوان مسافر گفت: در گذشته‌های دور در این مکان مقدس عشقی را تجربه کرده‌ای و در این میدان چرخیده‌ای. اگر زمانی در اینجا خوشحال و خندان بوده‌ای، امروز باید در این مکان‌ها به شدت غمگین باشی؛ زیرا محبت دوستان در شرایط خوب و رفتارهای خوب آنها آشکار می‌شود و وفاداری به وعده‌ها بعد از مرگ نیز نمایان خواهد شد.
درین خارستان که مینگری هزار نگارستان بیش بوده است و بر این خاک که قدم همی سپری هزار سرو مستوی قد مورد خد بیش خفته است
هوش مصنوعی: در این خارستانی که به آن نگاه می‌کنی، هزاران هنرمندی وجود داشته و بر این خاکی که قدم می‌گذاری، هزاران سرو بلند و خوش‌قد و قامت از معشوقان خدا خوابیده‌اند.
در هر قدمی زلف مشکین بوئیست و در هر بدستی خد ماهروئی، هر خرابه ای ازین که می بینی آشیانه سلوتی و خانه خلوتی بوده است، روی بر این خاک نه تا نسیم حسن عهد بمشام تو رسد و بگوش دل استماع کن تا آواز مرحبا بالضیوف و اهلا بالفتوح بسمعت رسد.
هوش مصنوعی: در هر قدمی که برمی‌دارید، عطر زلف مشکی حس می‌شود و در هر دستی که برمی‌زنید، زیبایی خدایی را مشاهده می‌کنید. هر خرابه‌ای که می‌بینید، زمانی محل زندگی آدم‌های معنوی و خلوت‌نشین‌ها بوده است. اجازه بدهید نسیم دل‌انگیز زیبایی‌ها به گوش شما برسد و صدای خوشامدگویی به مهمانان و تبریک به فاتحان را بشنوید.
از خاک اگر جلاب کنی نیک آیدت
از بسکه خفته اند در آن ساده شکران
هوش مصنوعی: اگر خاک را به خوبی بگردی و آماده‌سازی کنی، نتیجه بهتری از آن خواهی گرفت، زیرا در آن نهفته‌های ارزشمندی وجود دارد که به خواب رفته‌اند.
در هر گامی ازین خاک جای مائده ای است و در هر قدمی محل فائده ای، سر تا سر این ویرانه موضع و معدن خمر و چغانه است و محل سماع و ترانه، اینهمه خارها از گل رخسارها و بردمیده است و این همه عنکبوت از تار و پود زلفها بر هم تنیده،
هوش مصنوعی: در هر نقطه از این سرزمین، مکان‌های پر برکتی وجود دارد و در هر قدم، منافع و فایده‌هایی نهفته است. این ویرانه پر از لذت و شادی است و جایگاه خوبی برای موسیقی و آوازخوانی به شمار می‌رود. همه این خارها از زیبایی چهره‌ها و این همه تار عنکبوت از موهای بافته شده شکل گرفته‌اند.
بعضی ازین زوایا مساجد متبرک است و بعضی ازین خبایا معابد مبارک، هر جائی که تو پای نهی سجده گاه زاهدانست و بر هر خاکی که تو نظر می افکنی جای شاهدان.
هوش مصنوعی: برخی از این زوایا مساجد مقدس هستند و برخی دیگر معابد با ارزش. هر جا که قدم بگذاری، آنجا محل سجده و عبادت زاهدان است و هر خاکی که به آن نگاه کنی، جایگاه شهادت و نظارت نیکان خواهد بود.
هزار شاهد درین خاک شهید است و هزار عابد درین رسته عبید، ای جوان اگر سر این دید و شنید داری بنشین، تاماتمی بداریم و حقی بگزاریم مر این کرام خفته را مداحی کنیم ومر این اطلال رفته را نواحی وگرنه بی عشق شیدائی مکن و بر خیره رعنایی نه، که غمام صباحی و ظلام رواحی درین ماتم اشکبار و سوگوارند
هوش مصنوعی: هزاران شاهد در این سرزمین به شهادت رسیده‌اند و هزاران عابد در این راه خلوص و بندگی کرده‌اند. ای جوان، اگر گوش به شنیدن داری، بنشین و با همدیگر به یاد این بزرگان بخوانیم و حقشان را ادا کنیم. باید در وصف این مردان شریف که در خوابند مداحی کنیم و برای آثار و ویرانه‌هایشان نوا بزنیم. وگرنه بی‌عشق و شور کسی نباید به سراغ زیبایی‌های ظاهری برود، زیرا در این ماتم پر از اشک و غم، صبح‌ها و شب‌های ما نیز پر از اندوه و حسرت است.
حی الدیار فانهن قفار
کم اقفرت بعدالأنیس دیار
هوش مصنوعی: زندگی در این مکان‌ها همچون بیابانی خالی است، زیرا بعد از آنکه دوست و همراهی در کنار نبود، این سرزمین‌ها اصلاً خالی و بی‌روح شده‌اند.
غدروا نوار و شتتوا ببثینة
قل لی فاین بثینة و نوار
هوش مصنوعی: دشمنان با هم همدست شدند و دلم را با درد و غم پر کردند. بپرس از من که این دل‌باخته کجاست و در کجا می‌تواند آرام بگیرد.
گفتم شیخا این چه زخم است بدین محکمی واین چه جراحت است بدین بیمرهمی گفت از انیاب نوائب چنین مصائب بسیار زاده است و دور گیتی و جور عالم جافی چنین عطیات ناموافق بیشمار آورده است.
هوش مصنوعی: به شیخ گفتم این زخم چقدر عمیق است و این جراحت چرا این‌قدر بی‌رحمانه است؟ او پاسخ داد که این دردها و مصیبت‌ها ناشی از بلاها و حوادثی است که بسیارند و زندگی در این دنیا و بی‌عدالتی‌های آن، چنین نعمت‌های نامناسب و فراوانی را به ارمغان آورده است.
فلست آخر موقوف علی دمن
و لست اول معکوف علی طلل
هوش مصنوعی: سرانجام، همه چیز به دمن (محل زندگی یا مکان خاصی) وابسته است و من در آغاز به آثار و نشانه‌ها (خرابه‌ها یا زوایای مختلف) محدود نیستم.
گفتم مر این بام و درو حجر و مدر را که باشی که بس سوخته و افروخته وزار و نزارت می بینم، گفت مراعات عهد یاران خفته و دوستان روی نهفته در شریعت و طریقت مندوب و محبوب است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که این دیوارها و درها شگفت‌انگیزند، چون سوخته و خراب به نظر می‌رسند. او پاسخ داد که رعایت عهد دوستانی که خوابیده‌اند و کسانی که در راز هستند، در شریعت و راه و رسم به شدت مورد توجه و محبت است.
هر که را حقوق ممالحت غریم وار دامن نگیرد کریم وار نمیرد، خاک این خطه مکتب و ملعب من بوده و مربع و مرتع این دیار عرصه بازی و میدان اسب تازی من، ارباب کرم و اولیای نعم درین خاک پاک سر در طی کفن وفا کشیده اند و ازجام حوادث شربت فنا چشیده
هوش مصنوعی: هر کسی که در مقابل حقوق دیگران بی‌توجه باشد و به آن‌ها احترام نگذارد، به مرگ بزرگواری نمی‌رسد. این سرزمین مکانی برای یادگیری و بازی من بوده و زمین‌های آن عرصه فعالیت و تمرین من است. افراد بزرگ و نیکوکار در این خاک پاک زندگی کرده‌اند و در برابر چالش‌های زندگی، سختی‌ها را تحمل کرده‌اند.
اگر ایشان غایب اند ذکر ایشان حاضر است و اگر مرده اند نام ایشان زنده، پس این ابیات را با چشم گریان و سینه بریان در تکرار و گفتار آورد.
هوش مصنوعی: اگر آن‌ها حضور ندارند، نامشان همیشه در خاطر ماست و اگر درگذشته‌اند، یادشان همچنان زنده است؛ بنابراین، این اشعار را با اشک‌های جاری و دلی پرآشو‌بی تکرار و بیان کنید.
و کنت صحبتها و العین حق
قبیل مواقع القدر المتاح
هوش مصنوعی: من در جمعیت و محفل او بودم و در لحظه‌های سرنوشت‌ساز، چشمانم به حقیقت می‌نگریست.
رحیب الربع آهلة المعان
نضیر الروض ضاحکة الأقاح
هوش مصنوعی: محل زندگی سرسبز و خوش منظر، شبیه باغی است که در آن گل‌ها به طرز زیبایی خندیده‌اند و جلوه‌ای شاداب دارند.
نعمنا فی ظلال العیش دهرا
الی ظل الرواح من الصباح
هوش مصنوعی: ما مدت زیادی در سایه زندگی خوش می‌گذرانیم، تا اینکه صبح‌ها در سایه حضور همدیگر به سر می‌بریم.
و قد ودعتها و الطرف باک
و فی الاکباد آثار الجراح
هوش مصنوعی: من او را وداع کرده‌ام و چشمانم گریه می‌کند و در دل‌های ما رد پای زخم‌ها باقی‌مانده است.
فکم غادرت فیها من حسان
و کم و دعت فیها من ملاح
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به زیبایی‌ها و معصومیت‌های زنانی است که در گذشته با آن‌ها ارتباط داشته است. همچنین به یادآوری افرادی می‌پردازد که اینک دیگر در زندگی او نیستند و احساسات او را در ارتباط با این تجربیات بیان می‌کند.
چون این ابیات لطیف برخواند نعره ای چند براند و در آن اطلال خالی و رسوم بالی چون باد گام برداشت و چون خاک مرا بگذاشت بعد از آن بکرات و مرات بدان مزار رسیدم، از آن پیر مداح ونواح اثر ندیدم و خبر نشنیدم.
هوش مصنوعی: وقتی این اشعار زیبا را خواندم، صدای نعره‌ایی چند بلند کردم و در آن زمین خالی و آثار جدید مانند باد حرکت کردم و سپس خاک را رها کردم. بعد از آن بارها به آن مکان برگشتم، اما از آن شاعر که مداح و نوازنده بود، هیچ نشانه‌ای ندیدم و خبری هم نیافتم.
معلوم من نشد که بر آن پیر سالخورد
دهر مشعبد و فلک بلعجب چه کرد؟
هوش مصنوعی: نمی‌دانم با آن مرد سالخورده و پیشرفته زندگی چه بر سرش آمده و روزگار و زمانه چه کارهایی با او کرده است.
در کأس روزگار کجا دید زهر و نوش
وزکاسه سپهر کجا خورد گرم و سرد؟
هوش مصنوعی: در زندگی، چه در خوشی و چه در ناخوشی، آیا کسی می‌تواند تلخی‌ها و شیرینی‌ها را از هم جدا کند؟ در این جهان، ما چگونه می‌توانیم بین روزهای گرم و سرد، خوب و بد، تفکیک قائل شویم؟