گنجور

المقامة الثالثة عشر - فی مناظرة السنی و الملحد

حکایت کرد مرا دوستی که سینه ای مهرجوی داشت و زبانی راستگوی، که وقتی موسم حج اسلام و زیارت روضه رسول(ص) درآمد و آواز طبل حجاج از چهار سوی برآمد، عشق آن حضرت شریف و مهر آن عتبه منیف غریم وار دامنم بگرفت و سوز آن حدیث پیرامنم بگرفت.

جان از طرف گسستم، دل بر تعب نهادم
زین سفر چو مردان، بر اسب شب نهادم
زهری که داد دهرم، طعم شکر گرفتم
خاری که زد سپهرم نامش رطب نهادم

گفتم نفرین بر غبطه این اقامت باد و خاک بر فرق این استقامت، پای بر سر خار و فرق مار نهادن خوشتر از قدم تکاسل در دامن تغافل کشیدن.

فیا لهفی علی هذا المقام
علی مافی المشاعر و المقام
متی ما ناقتی حنت نزاعا
و اشواقی الی البلد الحرام
الی عرفات مکة سار روحی
و قامت بین اقوام کرام
فهل لی ان اجر بلا دفاع
الی عذبات زمزمها ز مامی
و ارجوان اطوف بها وادنو
الی حجر المعظم فی استلام
و ادرک منیتی بمنی و انی
لأحجار الحجاز بهالرام
حلفث برب مکة ان هذا
نهایة مطلبی مدی مرامی
کی بود کاین هوس بدام آریم
راه یثرب بزیر گام آریم
رای رفتن کنیم عاشق وار
روی زی مشعرالحرام آریم
رخت این آرزو بکوی کشیم
وزخم، این باده را بجام آریم
قالب ناز جوی رعنا را
بتماشای ننگ و نام آریم
از پی خاصگان حوائج را
بدر بارگاه عام آریم

پس بر مطیه چنین شوقی و بامثقله چنین طوقی مراحل و منازل می نوشتم و بر مشارب ومناهل می گذشتم، چشمی پر سرمه بیداری و دلی پر حرص حق گزاری

بارفقه ای که با یکدیگر از می با جام تازنده تر و از راح با روح سازنده تر، جمله بر طریق مروت و فتوت، نه بعلت ابوت و بنوت در سلسله مودت و اخوت آمده.

تراهم اخوة لابانتساب
کما اجتمعت سیوف فی قراب
تری اخلاقهم مزجت بجود
کماء المزن یمزج بالشراب
دوستی هر یک از میانه دل
آشنایان آشیانه دل
همه با یکدگر زاول کار
رفته از کوی شهر و خانه دل

با چنین دوستان کاری و یاران غاری راه می سپردم و منزل می شمردم تا رسیدم آنجا که سرحد خراسانست بشهری که نامش دامغانست.

روزی دو سه آنجا رفیقان ببودند و از رنج راه بیاسودند، بار مشاهدت از کاهل مجاهدت نهادند، من نیز توفیق آن موافقت بیافتم و رشته این مرافقت بتافتم در مزارها و بازارهای آن شهر طواف می کردم و درد اخلاق را بریاضت سفرها صاف، نادیده ها را بچشم عبرت میدیدم و ناشنیده ها را بگوش استفادت می شنیدم

تا دوم روز آن اقامت در خیر و سلامت از ثقات و امناء و اخیار و صلحای آن شهر شنیدم که در اینجا پیری بس بزرگوار از شهر بلغار آمده و می خواهد که با این امام معصوم که بوفاء موسوم است، در اصول و فروع مناظره و جدال شروع کند و فردا که صبح سیم اندام از پرده ظلام بیرون آید و خسرو و انجم در سایه چرخ پنجم بساط نور بگسترد من ذوابة الفلق الی ذنابة الغسق این مناظره در محاضره خواهد بود، تا صورت عروس حق بکدام زبان چهره نماید و مخدره صدق و صواب در کدام حجره روی گشاید.

لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة فلان موضع معهد آن ازدحام است و موعد آن انتظام، علمای فریقین و امنای طریقین متوسط آن حکومت و مصالح آن خصومت خواهد بود، تا دست جدال در طی و نشر ای مقال که را خواهد بود و کدام مذهب منصور آید و کدام ملت مقهور گردد.

با خود گفتم اینت شربتی مهنا و اینت دولتی مهیا، ارجو که در صف نعال آن صدر رجال راهی یابم و در صفه آن خصام و جدال پناهی گیرم و بینم که آن در شیر عرین در معرکه دین چگونه برآویزند و آتش جدال چگونه انگیزند؟

با طبقه ای که مشعوف آن شکار ملهوف آن پیکار بودند، آن شب هم جامه و جام و همکاسه و شام شدم، سپیده دم بکوری غرابی کردم و مروری سحابی، چون بقدم جستجوی ببطحای آن گفتگو، رسیدم بوضعی که از جاده عام دورتر بود و از ماده ازدحام یکسوتر

بین الساقة و الشجر و النجوم و الزهر بساطی دیدم کشیده و سماطی درهم تنیده مسندی در صدر نهاده و جمع برقدم انتظار ایستاده بر هر طرفی نقبای ملیح و خطبای فصیح نشسته، یکفرقه در خرقه عباسی و یک زمره در کسوت قرطاسی، جمعی در لباس آل عباس و فوجی در زی اهلبیت خیرالناس، بعضی چون بنفشه سیاه گلیم و جمعی چون شکوفه سپید ادیم.

آن دو هنگامه سیاه و سپید
درهم آمیخت همچو خوف و امید

کس را زهره لب سفتن و یارای سخن گفتن، صموت کالحیتان و سکوت کالحیطان من نیز باهمراهان بگوشه ای بایستادم و چشم بر صورت ایشان بنهادم تا بعد از ساعتی خفیف و لحظه ای لطیف پیر سنی بر خر زینی می آمد، با جمعی انبوه و طبقه ای باشکوه طیلسان بر سر دراعه ای در بر.

چون قدم عزیز در صف نهاد زبان مبارک بگشاد وگفت: السلام علی اهل الاسلام و التحیة علی القوم الکرام سیاه پوشان بر پای خاستند و زبان را بثنا بیاراستند

گفتند و علیک السلام و علی من رافقک و فی طریق الاسلام و افقک پس پیر در گوشه آن مسند بنشست، متفکر و حق تعالی را متذکر، چون شمع فلکی سر برافراخت و نقاب از ماه تمام برانداخت

از طرف دیگر مقدم سپیدپوشان از بالای حصار بلب جویبار آمد با عددی بسیار وجمعی بیشمار، فوجی در لباس اهل صلاح و قومی در کسوت اهل سلاح هر یک بدست تیغ و سنان گرفته و پیر را درمیان، پیر چون ماه در جامه نورانی، بر استرعمانی میامد

چون بر گوشه بساط پای نهاد و لب از لب برگشاد و بزبان فصیح و بیان ملیح آواز داد که السلام علی من اتبع الهدی پس آنان که اتباع و اشیاع او بودند جواب دادند و علیک السلام و علی اهل التقوی

پس بر گوشه دیگر بر بالش بنشست و با خود چون گل تبسمی می کرد و از هرگوشه تنسمی میجست، ساعتی تمام بر آمد و جوش و خروش نظارگیان بسر آمد، حواس از گفت و شنود آرام گرفت و دیده برآسود.

پس پیر حصاری روی به پیر بلغاری آورد که ایها الشیخ السنا جلسنا لامر یعمناو لحال یضمنا پیر بلغاری گفت نعم والذی فلق الحب انطق الضب پس از آنچه ترا سودمند است و گوش دار آنچه حکمت و پند است.

پیر بالائی گفت ای شیخ سودائی سخن را منقح و سنجیده و پرداخته و ساخته گوی تا در بوار نادان وار گرفتار نگردی که عثرت سخن را اقالت نیست و زلت مقالت را استمالت نی، که هر که از بالای سخن در افتاد و از مرکب گفتن بزمین آمد، هرکز پایش برکاب سواری و دستش بعنان کامکاری نرسد.

فالقلب مهلکه حنین مفرط
والجسم متلفه لسان ناطق

پیر بلغاری گفت با چون تو خصمی سخن را چندین رنگ و نگار و پود و تار در کار نیست.

ستعلم حین تختلف الطعان
و تلتئم الازمة والعنان
بانی فی تحملها شجاع
و انک فی تجرعها جبان

ای پیر سودائی، ازین مقام که مائیم تا سر حکمت و پند و زند و پازند بیش از آنست که از مصر تاخجند، پیداست که خصومت و پیکار و تسلیم و انکار تو در میدان فروع و اصول چنداست و این سخن که معرفت باریتعالی است تعلق بمعقول دارد یا بمنقول.

اگر این سخن از سر انصاف رود نه از روی گزاف سر این معنی در آئینه توحید بر دیده تقلید تو چنان عرضه کنم که بی دیده بینی و بخوانی و بی عقل دریابی و بدانی.

پیر حصاری گفت:بسر کوی مقصود رسیدی درمگذر و ببساط مقصود رسیدی پی مسپر، توقف کن تا درین میدان قدم زنیم و درین پرده دم، که تو مهمانی و شرط مهمان آنست که مسئول بود نه سائل و مجیب بود نه معترض.

پس گفت: ایها الشیخ بم تعرف ربک خدایتعالی را بچه شناسی و خالق باری با بچه دانی؟ گفت این سئوال منکر و نکیر است نه سئوال چون تو پیر، اگر خواهی تا بدانی بشنو و چون شنیدی بحق بگرو و بدان که معرفت را آلتی است موضوع و اداتی است مصنوع و آلت موضوع معرفت را عقل سلیم است، از عقل بنقل آمدن چه حاجت است؟

تو در بند نقلی من در بند عقل مذهب من آن است که عقل را دراین میدان بر نقل ترجیح است و یان سخن بی شک ثابت و صحیح، که در قضایای نقل دروغ و راست و بیش و کاست ممکن باشد

اما در آئینه عقل جز صورت صدق و جمال صواب نتوان دید، که عقل مشعله طریق و قائد توفیق است و از اینجاست ک هرکرا زیور عقل شریف ندادند بار تکلیف بر وی ننهادند که احکام سمع که مقبول این جمع است مشترک است

جز با زبان گوینده و گوش شنونده فراهم نیاید و هیچ حکم سمعی در عالم ثابت نشود، پس عقل بطریق استبداد بی اینهمه استمداد بداند و معلوم کند که نه جارحه گویا در میان باشد و نه حس شنوا

پس فایده عقل بذات آمده و فایده سمع بادات و آلات و این تفاوت بر عقلا پوشیده نشود و جهانیان دانند که تا نقل عقل بر مایده وجود ننهادند قلم تکلیف را اجازت حرکت ندادند.

بالعقل یدرک ما یعنی به الفکر
و دونه یعجز الاسماع و البصر
فالجسم نال به ما نال من خطر
و الروح یسئل عنه ماها لخبر
عقلست آنکه شمع هدایت بدست اوست
چرخ بلند قامت و بر رفته پست اوست
اوج سپهر کی رسد آنجا که کنه اوست
و هم من و تو کی رسد آنجا که هست اوست؟
احکام روز اول و اخبار آخرین
اینجمله در حبائل و در بند شست اوست

چون سخن پیر بلغاری بدین درجه رسید و پیر حصاری این تحقیق و تدقیق بدید، دانست که اگر عنان سخن بدست وی بماند، اسب بیان در میدان تیزتر راند، تا آن سخن مدد و قوت گیرد و رنق و طراوت پذیرد

گفت: ایها الشیخ اکثار در کلام شرط نظر نیست، الذالکلام او جزه و احسنه اعجزه چون ماهی ساعتی خاموش باش و چون صدف لختی گوش، سخن اهل جدال بمناوبه و سئوال نیکو گردد، چون بلبل چندان دستان خود مزن و چون خروس عاشق خروش خود مشو، بشنو تا بدانی که هیچ نمی دانی و گوش دار تابشناسی که هیچ نمی شناسی.

رو یدک ان خصمک بالعراء
خضیب الرمح منصوب اللواء
ستعرف خصمک الشاکی اذاما
دعاک لطعنه یوم اللقاء

شیخا چون چندین ترهات منظوم و سخن نامفهوم گفتی، گوش دار تا سئوالات خصم بشنوی و دست از محالات بیطائل خود بداری، تو ندانسته ای که عقل با حسن و قبح آمیزشی دارد و با نیک و بد آویزشی، که خیر و شر از عقل زاید و فایده او بهر دو طرف راه نماید که عقل کدخدای عافیت جوی است و واعظ مصلحت گو.

هر که از عقل نصیبی دارد در مصلحت خود بکوشد و آزادگی ببندگی نفروشد که عقل ابتلاء و امتحان نبیند و مذلت و هوان باختیار نگزیند، کن ومکن از جوایز شرع است نه از نتایج عقل.

حکیم علام از شرب مدام و سماع حرام منع نکند که حاکم عقل علت جو و عذرگوی است، آن یکی محرک استفراغ و آندیگر مقوی دماغ و این هر دو در قالب آدمی بایسته و شایسته است و ازین واضحتر و لایحتر چه گوئی در عبده ناز و متعبدان چلیپا و زنار و آنها که بتی در پیش نهاده اند و آنانکه مسخر سم خری مانده اند اینها جماعت عقلا اند یا مجانین؟

باجماع علمای عالم و حکمای بنی آدم، این فرق در کمال عقل با اهل ایمان همانند و با طبقه توحید همشأن و از اینجاست که بایمان و توحید مخاطبند و بر ترک این معاملت معاقب و معاتب

اگر در عقل ایشان خللی بودی این خطاب بر ایشان وارد نبودی، که تکلیف عاجز ناتوان و الزام ضعیف نادان از منصب حکمت و قاعده سنت دور است.

اگر بعقل کوتاه بین غلط اندیش من و تو کارها را دوام و نظام و التیام بودی به بعثت رسل و دعوت انبیاء و وعظ فقهاء و ارشاد علماء حاجت نبودی و در این قاعده که تومینهی محو نبوت و خرق رسالت است.

معلم عقل می فرماید که چون شب درآید بخسب که خواب سبب آسایش حواس است و قالب آدمی مطیه بار و مرکب کار است، تا بشب نیاساید، بروز بار نتواند کشید واین معنی اختیار معلم عقل است. باز مؤدب سمع نماز و دیبای زیبای تحریص در این باب می آراید.

شیخ از این دو نصیحت کدام اختیار می کند و از این دو ملت بکدام اختلاف می دارد؟ آنچه می گویی که تا عقال از پای عقل برنداشتند قلم امر و نهی بر تخته تکلیف نراندند این سخن هم مسلم نیست و این قاعده هم محکم نه

بدان معنی که عقل علت تکلیف و موجب کن و مکن نیست بلکه شرط تکیف است و فرق است میان علت و شرط، علت مغیر ذات است و شرط از زواید صفات

بیماری را بدان معنی علت خوانند که مغیر ذات بیمار است و چنانکه عقل شرط تکلیف است بلوغ هم شرط است، اما هیچ چیز از این جمله علت تکلیف نیست، بلکه علل تکلیف صفت بندگی و نعت رقیت است و سیاق این سخن شرح پذیر است و جامه این حدیث رنگ برگیر.

چون بدین مخایل روشن و دلایل مبرهن معلوم گشت که تمسک بسمع و نقل واجب تر از تعلق بعلم و عقل است، لابد بطریق ضرورت از مستمعی و نقالی چاره نیست که در نقل روایت گوینده را از شنونده و مستمع را از مسمعی گریز نبود و آن مسمع باید که معصوم الذات و الصفات بود و آن مخبر باید که صادق اللهجة و المقال باشد، تا خبر او مغلب الظن آید و مانند معاینه افتد و اگر نه چنین بود، موجب علم و عمل نیاید و اقحام و الزام خصم را نشاید.

مائیم که اصل این قاعده را بر پای می داریم و اساس این معنی را بر جای، العقل یشک و یریب و الرای یخطی و یصیب چون پیر بالائی سخن بحصرا نهاد و جعبه براعت بپرداخت و تیر شجاعت بینداخت.

پیر سنی چون دلیران از کمین و چون شیران از عرین بیرون جست و گفت خه خه و لا علیک عین الله ای پی بی تدبیر، ان انکرالاصوات لصوت الحمیر، کلاغ را از بانگ ناموزون جمال افزون نشود این ترهات اهل هنگامه و اجتماع عامه را شاید نه لاف بارنامه را، مخدره علم را در پرده ناز عروس وار جلوه کنند، نه در صحرا آواز

آهسته باش که آنچه گفتی نه از نوازل تنزیل است و نه از حکم توراة و انجیل، بلند و پست و نیست وهست این سخن بس طراوتی و حلاوتی ندارد و بیش دقتی و رقتی نیارد.

پس بشنو تا بدانی که این ورق محفوظ برضای ایزدی ملحوظ نیست و از آنچه خواندی و بر زبان راندی اعتذار و استغفار واجب است.

رویدک فی التطاول و التجادل
ودع هذا التجاسر و التطاول
و مهلا ثم مهلا ثم مهلا
فقد بعد النجوم عن التناول
هزار سر شده بیش است پیش میدان گوی
بگفتگوی محال و زبان بیهده گوی
از آنورق که تو از ترهات می خوانی
در آن نه ذوق سخن بینم و نه رنگ و نه بوی
اگر بدفتر قرآنت هیچ هست امید
بآب معذرت این دفتر سیاه بشوی

اگر دلائل نقلی و مخائل سمعی اینست که تو خوانده ای و بر زبان رانده ای پس توحیدموحدان را بر تقلید مقلدان چه ترجیح و تفضیل است که سخن ما در بیان اصول است و این سخن از زوائد فضول، از ثریا تا ثری واز فلسطین تا هری مسافت بسیار است و مخافت بیشمار.

سؤالی که کرده ای این بیان آن نیست و دعوائی که کرده ای این برهان آن نی، تو سئوال از آلت معرفت کرده ای نه از حالت معرفت، و هر وقت که سئوال از آلت معرفت رود لابد ببیان آن مشغول می باید شد و بیان آن آلت آنست که گفته شد که حق تعالی مر معرفت هر چیزی را آلتی آفریده است، موضوع و مصنوع

مر ادراک آن چیز را که در عالم ترکیب است بی آلتی روا نباشد، که فعال بی آلت وعلام بی علت باریست جل شأنه چنانکه می فرماید: والسماء بنیناها باید

یعنی بالقدرة لابالالة اما چون از عالم بسائط بدارالملک وسائط آئی، بدانیکه فراش این خضرت بی آلت جاروب خانه نداند رفت و نقاش این ایوان بی خامه نگار نداند سفت و بی لب سخن نتواند گفت، که ما بی آلت شنوائی درین عالم شنوائی ندیدیم و بی ادات بینائی درین گیتی بینائی مشاهده نکردیم و تا حکیم قادر آلتی ترکیب نکرد از شصت و اند پاره استخوان مجوف در چهار کسوت مختلف

و مؤتلف قالب را باطناب و اعصاب درهم و برهم نیست و عروق راکه انهار خون بدن است در وی جاری نکرد و ثقب و نقب آنرا بلحم و شحم فراهم نیاورد و کسوت جلد را که خلقان خلقتی است در وی نپوشید

خطاب بگیر و بگذار و امر و نهی و بنه و بردار درست نیامد و یکی از آن آلات مصنوع و ادات موضوع سمع است، که مرکب است از غضاریف و جلود و سلاسل و اغلال مقید و مشدود و باد خانه ای بر سر او که باد هوا را که مرکب اصوات است بخود می کشید و چشمه ای در پایان او که مفهوم مستمع در وی مجتمع می گردد

تا از آنجا بلوح حافظ رسد، که آن سخن را یاد گیرد و نگاه دارد و هم بر این منوال در همه جوارح و اعضاء و ابعاض و اجزاء پس چون کار بعلم و معرفت و دریافت ذات مقدس لم یزل و لایزال رسید آلتی می باست که نه مرکب ونه مرتب بود از این عناصر و جواهر

که بآلت مرکب جز جوهر مرکب را ادراک نتوان کرد و چون ذات منزه باری مرکب نبود و از این جوهر مرتب نه، معرفت او جم بآلتی که بی این وسائط در عالم بسائط پرورش یافته بودی راست نمی آید.

پس عقل مدبر که بتدبیر این افلاک برپاست واین املاک بر جای فرمود که معیار صدق و میزان حق و اسطرلاب یقین معرفت باش و در آئینه هر آینه بر طریق مشاهده و معاینه خود را در دیده جهال و اصحاب ضلال عرضه کن که بطریق ضررت این قالب و صورت را موجدی باید و آن قادر حکیم و علیم و دانا و توانا بود.

پس ذات او منزه از صفات محال و نعوت متناقض است و این طریق دقیق و مشکل رقیق جز بمشعله عقل نورانی نتوان دانست که مدبر صلاح و فساد و تفریق و اتحاد و تخلیق ایجاد اوست و اگر تقویم و تعلیم او در دست ابراهیم نبودی از غلط افکنان راه یعنی آفتاب و ماه ببارگاه با طول و عرض انی وجهت وجهی للذی فطرالسموات و الارض نرسیدی

و پسر خطاب را یارای این دعوی کی بودی که رأیت ربی بقلبی و پسر ابواطالب علیه السلام را این لاف نرسیدی که لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و اگر صد هزار شمع در دست سمع نهی در مضایق این ظلمات و دقایق این فلوات راهبری نتواند کرد و قدمی بر نقطه صواب نتواند نهاد.

ونیز معلوم است که سمع محل خطابست و حکم ثمره ای دارد که پرورش در وی می یابد، باز عقل مقر و منبت ثمره است که او را حکم شجره بود واز شجره تا ثمره فرق بسیار است و تفاوت بیشمار، اما این آستانه بس رفیع است و این حضرت منیع، پای شکسته این طلب را نشاید و دست بسته این طرب را نزیبد.

و من یک فی خضیض البر ملقی
فکیف یری مقادیر النجوم
و قل ما شئت من هذر و سخف
فقد قصرت فی طلب العلوم

چون بیان شیخ سنی از مد و ایجاز بحد اعجاز رسید از چپ و راست تحسین مجتمعان و خروش مستمعان و ناله سوختگان مودت و آواز مشتاقان محبت بخاست که جاء الحق و زهق الباطل.

پیر سنی از جای برخاست و رفتن را بیارسات و رداء ظفر در سر آورد و پای در رکاب خر، چون نسیم سحرگاه در فراز و نشیب راه براند و طبع خاطر در هوای قفای او بماند، بعد از آن بسیار بشتافتم آن صید مبارک را درنیافتم.

معلوم من نشد که کجا رفت و چند رفت؟
شادان ز حادثات فلک یا نژند رفت؟
اجسام وار در لحد خاک پست خفت
یا روح وار بر سر چرخ بلند رفت؟

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکایت کرد مرا دوستی که سینه ای مهرجوی داشت و زبانی راستگوی، که وقتی موسم حج اسلام و زیارت روضه رسول(ص) درآمد و آواز طبل حجاج از چهار سوی برآمد، عشق آن حضرت شریف و مهر آن عتبه منیف غریم وار دامنم بگرفت و سوز آن حدیث پیرامنم بگرفت.
هوش مصنوعی: دوستی برایم نقل کرد که دلش پر از محبت و زبانش راستگو بود. هنگامی که زمان حج و زیارت آرامگاه رسول خدا (ص) فرارسید و صدای طبل حجاج از همه جا بلند شد، عشق به آن بزرگوار و محبت نسبت به آن مکان مقدس در وجودم شعله‌ور شد و آن حدیث باستانی همچون آتش در سرم فروزان گشت.
جان از طرف گسستم، دل بر تعب نهادم
زین سفر چو مردان، بر اسب شب نهادم
هوش مصنوعی: جانم را از خود جدا کرده‌ام و به خاطر این سفر، دلم را پر از مشکل و درد کرده‌ام. مانند مردان، بر اسب شب سوار شده‌ام.
زهری که داد دهرم، طعم شکر گرفتم
خاری که زد سپهرم نامش رطب نهادم
هوش مصنوعی: زهر و تلخی که زندگی به من داده، مثل طعم شیرین شکر حس کرده‌ام و خارهایی که زمان به من زده را به مانند میوه‌ی خوشمزه‌ای نامگذاری کرده‌ام.
گفتم نفرین بر غبطه این اقامت باد و خاک بر فرق این استقامت، پای بر سر خار و فرق مار نهادن خوشتر از قدم تکاسل در دامن تغافل کشیدن.
هوش مصنوعی: گفتم به این حسرت ماندن لعنت باد و بر فریب این استقامت خاک ببارید. بهتر است که بر روی خارها پا گذاشت و دچار مشکل شد تا اینکه با سهل‌انگاری و بی‌توجهی زندگی کرد.
فیا لهفی علی هذا المقام
علی مافی المشاعر و المقام
هوش مصنوعی: ای کاش بر این وضعیت و حالت غمگینم حسرت نمی‌خوردم.
متی ما ناقتی حنت نزاعا
و اشواقی الی البلد الحرام
هوش مصنوعی: هرگاه شتر من به سمت مکان مقدس و محترم حرکت کند، احساس شوق و اشتیاق و نزاعی در دل من برمی‌انگیزد.
الی عرفات مکة سار روحی
و قامت بین اقوام کرام
هوش مصنوعی: به سوی عرفات در مکه، روح من در حال حرکت است و بدنم در میان بندگان شایسته قرار دارد.
فهل لی ان اجر بلا دفاع
الی عذبات زمزمها ز مامی
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم بدون هیچ دفاعی، به چشمه‌های شیرین و دل‌انگیز زمزم نزدیک شوم و از آن نوشم؟
و ارجوان اطوف بها وادنو
الی حجر المعظم فی استلام
هوش مصنوعی: به سوی او بروم و به احترام، به نزد سنگ بزرگ برسم و آن را ببوسم.
و ادرک منیتی بمنی و انی
لأحجار الحجاز بهالرام
هوش مصنوعی: معنای این بیت به این شکل است که انسان باید متوجه ارزش وجودی خود باشد و به خودباوری برسد، حتی اگر در میان مشکلات و موانع باشد. همچنین، اشاره به قدرت و عظمت مکان‌ها و منابعی دارد که می‌توانند در زندگی انسان تأثیرگذار باشند. به طور کلی، این جمله به پذیرش خود و ارزیابی دقیق از محیط اطراف اشاره دارد.
حلفث برب مکة ان هذا
نهایة مطلبی مدی مرامی
هوش مصنوعی: سوگند می‌خورم به حرمت مکه که این نقطه پایانی است برای خواسته‌ام و هدفم.
کی بود کاین هوس بدام آریم
راه یثرب بزیر گام آریم
هوش مصنوعی: کیست که بخواهد این آرزو را به حقیقت پیوند بزند و به شهر یثرب گام نهد؟
رای رفتن کنیم عاشق وار
روی زی مشعرالحرام آریم
هوش مصنوعی: بیایید با عشق و شوق به سوی مشعرالحرام حرکت کنیم.
رخت این آرزو بکوی کشیم
وزخم، این باده را بجام آریم
هوش مصنوعی: ما آرزوهای خود را به سوی تو می‌کشیم و از درد، این شراب را در جام می‌ریزیم.
قالب ناز جوی رعنا را
بتماشای ننگ و نام آریم
هوش مصنوعی: ما می‌خواهیم زیبایی و لطافت شخصیت جذاب را به چشم بکشیم و از آن لذت ببریم، حتی اگر به هزینه‌ی شهرت و اعتبار ما باشد.
از پی خاصگان حوائج را
بدر بارگاه عام آریم
هوش مصنوعی: ما باید خواسته‌هایمان را به نزد انسان‌های ویژه ببریم و در درگاه عمومی مطرح کنیم.
پس بر مطیه چنین شوقی و بامثقله چنین طوقی مراحل و منازل می نوشتم و بر مشارب ومناهل می گذشتم، چشمی پر سرمه بیداری و دلی پر حرص حق گزاری
هوش مصنوعی: بنابراین با این اشتیاق و این بار سنگین، مراحل و منزلگاه‌ها را می‌نوشتم و از چشمه‌ها و گذرگاه‌ها عبور می‌کردم. چشمی بیدار و پر از خواب و دلی مشتاق به حقایق داشتم.
بارفقه ای که با یکدیگر از می با جام تازنده تر و از راح با روح سازنده تر، جمله بر طریق مروت و فتوت، نه بعلت ابوت و بنوت در سلسله مودت و اخوت آمده.
هوش مصنوعی: دوست‌ها و همراهانی که با هم نوشیدن می‌کنند و از زندگی لذت می‌برند، با روحی پرنشاط و دلگرم، همه در مسیر جوانمردی و خیرخواهی حرکت می‌کنند، نه به خاطر نوعی رابطه خانوادگی، بلکه به خاطر دوستی و محبت شان با یکدیگر.
تراهم اخوة لابانتساب
کما اجتمعت سیوف فی قراب
هوش مصنوعی: من تو را برادر می‌دانم نه به خاطر نسبت خانوادگی، بلکه مانند شمشیرهایی که در یک غلاف جمع شده‌اند.
تری اخلاقهم مزجت بجود
کماء المزن یمزج بالشراب
هوش مصنوعی: اخلاق آنها مانند بارانی است که با جود و سخاوت آمیخته شده، مانند اینکه باران به شراب ملحق می‌شود.
دوستی هر یک از میانه دل
آشنایان آشیانه دل
هوش مصنوعی: دوستی هر یک از دل‌های آشنایان، جایی برای سکونت و آرامش دل است.
همه با یکدگر زاول کار
رفته از کوی شهر و خانه دل
هوش مصنوعی: همه از یکدیگر دور شده‌اند و دلشان از کوی و خانه خالی است.
با چنین دوستان کاری و یاران غاری راه می سپردم و منزل می شمردم تا رسیدم آنجا که سرحد خراسانست بشهری که نامش دامغانست.
هوش مصنوعی: با این دوستان کاردان و همراهم سفر می‌کردم و مکان‌ها را می‌شمردم تا به جایی رسیدم که مرز خراسان است و شهری به نام دامغان در آنجا قرار دارد.
روزی دو سه آنجا رفیقان ببودند و از رنج راه بیاسودند، بار مشاهدت از کاهل مجاهدت نهادند، من نیز توفیق آن موافقت بیافتم و رشته این مرافقت بتافتم در مزارها و بازارهای آن شهر طواف می کردم و درد اخلاق را بریاضت سفرها صاف، نادیده ها را بچشم عبرت میدیدم و ناشنیده ها را بگوش استفادت می شنیدم
هوش مصنوعی: روزی چند نفر از دوستانم در ناحیه‌ای بودند و از خستگی سفر آرامش می‌جستند. آنان بار سنگین مشاهداتشان را بر زمین گذاشتند و به استراحت پرداختند. من نیز فرصت را غنیمت شمردم و به این جمع پیوستم. در معابر و بازارهای آن شهر می‌گشتم و با سفرهای متعدد، روحیات اخلاقی‌ام را اصلاح می‌کردم. چیزهایی که از قبل ندیده بودم را با چشمان عبرت‌آموزم می‌نگریستم و دانسته‌های نشنیده را با گوش‌های خود می‌شنیدم.
تا دوم روز آن اقامت در خیر و سلامت از ثقات و امناء و اخیار و صلحای آن شهر شنیدم که در اینجا پیری بس بزرگوار از شهر بلغار آمده و می خواهد که با این امام معصوم که بوفاء موسوم است، در اصول و فروع مناظره و جدال شروع کند و فردا که صبح سیم اندام از پرده ظلام بیرون آید و خسرو و انجم در سایه چرخ پنجم بساط نور بگسترد من ذوابة الفلق الی ذنابة الغسق این مناظره در محاضره خواهد بود، تا صورت عروس حق بکدام زبان چهره نماید و مخدره صدق و صواب در کدام حجره روی گشاید.
هوش مصنوعی: در دومین روز اقامت، از افراد معتبر و مورد اعتماد شهر خبرهای خوبی شنیدم. آنها گفتند که سنی بزرگوار از شهر بلغار آمده و قصد دارد با امام معصوم، که به نام بوفاء شناخته می‌شود، در مسائل دینی و فقهی بحث و مناظره کند. این مناظره فردا صبح، زمانی که نور به تفکیک از تاریکی خارج می‌شود و خورشید و ستاره‌ها در آسمان خواهند درخشید، برگزار خواهد شد. هدف این مناظره این است که حقیقت، به‌واسطه ارائه‌ای مناسب، خود را نشان دهد و مشخص شود که واقعیت در کدام موقعیت قرار دارد.
لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة فلان موضع معهد آن ازدحام است و موعد آن انتظام، علمای فریقین و امنای طریقین متوسط آن حکومت و مصالح آن خصومت خواهد بود، تا دست جدال در طی و نشر ای مقال که را خواهد بود و کدام مذهب منصور آید و کدام ملت مقهور گردد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با آگاهی و بصیرت بمیرد، می‌میرد و هر کسی که با آگاهی و بصیرت زندگی کند، زنده می‌ماند. اینجا مکانی است پر از شلوغی و قرار است که نظم برقرار شود. علمای دو گروه و کسانی که امانت‌دار مسیر هستند، میان این حکومت و منافع این منازعه، عدالت را برقرار خواهند کرد. تا مشخص شود که نزاع و بحث در کدام مسیر خواهد رفت و کدام مذهب پیروز خواهد شد و کدام ملت شکست خواهد خورد.
با خود گفتم اینت شربتی مهنا و اینت دولتی مهیا، ارجو که در صف نعال آن صدر رجال راهی یابم و در صفه آن خصام و جدال پناهی گیرم و بینم که آن در شیر عرین در معرکه دین چگونه برآویزند و آتش جدال چگونه انگیزند؟
هوش مصنوعی: با خودم فکر کردم که این نوشیدنی لذیذ و این دولت آماده است. امیدوارم که بتوانم در گروه بزرگان راهی پیدا کنم و در کنار آن‌ها از درگیری‌ها و نزاع‌ها پناه بگیرم. دوست دارم ببینم که چگونه در دامان قدرت و دین، مبارزات شکل می‌گیرد و آتش جدال‌ها چگونه شعله‌ور می‌شود.
با طبقه ای که مشعوف آن شکار ملهوف آن پیکار بودند، آن شب هم جامه و جام و همکاسه و شام شدم، سپیده دم بکوری غرابی کردم و مروری سحابی، چون بقدم جستجوی ببطحای آن گفتگو، رسیدم بوضعی که از جاده عام دورتر بود و از ماده ازدحام یکسوتر
هوش مصنوعی: در شب شکار، با دوستان و همراهانم همراه شدم و به جشن و میگساری پرداختیم. در سپیده دم، به دنبال نشانه‌هایی از یک گفتگو به سمت جایی رفتم که کمی دور از شلوغی و راه اصلی قرار داشت.
بین الساقة و الشجر و النجوم و الزهر بساطی دیدم کشیده و سماطی درهم تنیده مسندی در صدر نهاده و جمع برقدم انتظار ایستاده بر هر طرفی نقبای ملیح و خطبای فصیح نشسته، یکفرقه در خرقه عباسی و یک زمره در کسوت قرطاسی، جمعی در لباس آل عباس و فوجی در زی اهلبیت خیرالناس، بعضی چون بنفشه سیاه گلیم و جمعی چون شکوفه سپید ادیم.
هوش مصنوعی: در میان درختان، ستاره‌ها و گل‌ها، بساطی را دیدم که گسترده شده بود و سفره‌ای در هم تنیده برپا بود. تکیه‌گاهی در بالای سفره قرار داشت و گروهی در انتظار ایستاده بودند. در هر طرف، جوانان زیبا و سخنوران فصیح نشسته بودند. برخی در پوشش عباسی و تعدادی دیگر در لباس‌هایی شبیه به کاغذ بودند. گروهی در لباس خاندان عباس و تعدادی در پوشش اهل بیت پیامبر، که بعضی از آنان مانند بنفشه سیاه روی فرش و دیگران همچون شکوفه‌های سپید بر روی زمین نشسته بودند.
آن دو هنگامه سیاه و سپید
درهم آمیخت همچو خوف و امید
هوش مصنوعی: در آن دو زمان، تاریکی و روشنی به هم درآمیخته‌اند، مانند ترس و امید که در کنار هم وجود دارند.
کس را زهره لب سفتن و یارای سخن گفتن، صموت کالحیتان و سکوت کالحیطان من نیز باهمراهان بگوشه ای بایستادم و چشم بر صورت ایشان بنهادم تا بعد از ساعتی خفیف و لحظه ای لطیف پیر سنی بر خر زینی می آمد، با جمعی انبوه و طبقه ای باشکوه طیلسان بر سر دراعه ای در بر.
هوش مصنوعی: کسی جرأت نداشت صحبت کند و سکوتی مانند سکوت ماهی‌ها برقرار بود. من نیز با همراهانم کنار ایستادم و به چهره آنان نگاه می‌کردم تا بعد از مدتی کوتاه، پیرمردی با زین بر روی الاغی سوار شد و جمعیتی پرشکوه با لباس‌های زیبا در اطراف او بودند.
چون قدم عزیز در صف نهاد زبان مبارک بگشاد وگفت: السلام علی اهل الاسلام و التحیة علی القوم الکرام سیاه پوشان بر پای خاستند و زبان را بثنا بیاراستند
هوش مصنوعی: زمانی که آن شخصیت محترم قدم به میان جمع گذاشت، زبانش را گشود و گفت: سلام بر اهل اسلام و درود بر قوم نیکوکار. افرادی که لباس‌های سیاه بر تن داشتند، به احترام او بر پا خاستند و زبان به ستایش گشودند.
گفتند و علیک السلام و علی من رافقک و فی طریق الاسلام و افقک پس پیر در گوشه آن مسند بنشست، متفکر و حق تعالی را متذکر، چون شمع فلکی سر برافراخت و نقاب از ماه تمام برانداخت
هوش مصنوعی: گفتند و روی به سلام کردند، به آن کسی که با توست و در راه اسلام همراهت است. سپس عارف، در گوشه‌ای از آن جایگاه نشسته و در فکر فرو رفت و خداوند را یاد کرد. مانند ستاره‌ای در آسمان که نورش را به نمایش می‌گذارد و پرده از چهره‌ی کامل برمی‌دارد.
از طرف دیگر مقدم سپیدپوشان از بالای حصار بلب جویبار آمد با عددی بسیار وجمعی بیشمار، فوجی در لباس اهل صلاح و قومی در کسوت اهل سلاح هر یک بدست تیغ و سنان گرفته و پیر را درمیان، پیر چون ماه در جامه نورانی، بر استرعمانی میامد
هوش مصنوعی: در طرف دیگر، گروهی از مردان سپیدپوش از بالای حصار با شتاب فراوان و جمعیتی بسیار زیاد وارد شدند. گروهی از آنها در لباس نیکو و صالح و عده‌ای دیگر در لباس جنگی بودند، هر یک سلاحی در دست داشتند. در میان آنها، پیرمردی چون ماه در لباسی درخشان سوار بر اندرونی می‌آمد.
چون بر گوشه بساط پای نهاد و لب از لب برگشاد و بزبان فصیح و بیان ملیح آواز داد که السلام علی من اتبع الهدی پس آنان که اتباع و اشیاع او بودند جواب دادند و علیک السلام و علی اهل التقوی
هوش مصنوعی: زمانی که بر گوشه بساط پا گذاشت و زبانش را به سخن آورد، با بیان زیبا و فصیح گفت: سلام بر کسی که هدایت را پیروی کند. آنگاه پیروان و دوستانش جواب دادند: و بر تو سلام و بر اهل تقوا نیز.
پس بر گوشه دیگر بر بالش بنشست و با خود چون گل تبسمی می کرد و از هرگوشه تنسمی میجست، ساعتی تمام بر آمد و جوش و خروش نظارگیان بسر آمد، حواس از گفت و شنود آرام گرفت و دیده برآسود.
هوش مصنوعی: سپس در گوشه دیگری بر روی بالش نشسته و با خود لبخندی شاداب می‌زد و از هر سو احساس آرامش می‌کرد. ساعتی طولانی گذشت و هیجان تماشاگران به پایان رسید؛ حواس همه از صحبت و گفتگو آرام شد و چشمانشان آسوده گردید.
پس پیر حصاری روی به پیر بلغاری آورد که ایها الشیخ السنا جلسنا لامر یعمناو لحال یضمنا پیر بلغاری گفت نعم والذی فلق الحب انطق الضب پس از آنچه ترا سودمند است و گوش دار آنچه حکمت و پند است.
هوش مصنوعی: سپس پیر حصاری به پیر بلغاری روی آورد و گفت: ای شیخ، ما به مسئله‌ای رسیدیم که همه ما را شامل می‌شود و به وضعیت ما مربوط می‌شود. پیر بلغاری پاسخ داد: بله، به آن کسی که دانه را شکافت سوگند، آنچه که به تو سود می‌رساند را بگو و آنچه که حکمت و پند دارد را فراموش نکن.
پیر بالائی گفت ای شیخ سودائی سخن را منقح و سنجیده و پرداخته و ساخته گوی تا در بوار نادان وار گرفتار نگردی که عثرت سخن را اقالت نیست و زلت مقالت را استمالت نی، که هر که از بالای سخن در افتاد و از مرکب گفتن بزمین آمد، هرکز پایش برکاب سواری و دستش بعنان کامکاری نرسد.
هوش مصنوعی: پیر بالائی به شیخ سودائی گفت: سخن را با دقت و حساب شده بیان کن تا در دام جهل نیفتی. زیرا که اشتباه در سخن گفتن قابل جبران نیست و وقتی که در گفتار لغزشی اتفاق بیفتد، دیگر امکان اصلاح آن نیست. هر کس که در بیان خود دچار لغزش شود و از جایگاه خود پایین بیفتد، هرگز نمی‌تواند دوباره بر اسب سخنوری سوار شود و به موفقیت برسد.
فالقلب مهلکه حنین مفرط
والجسم متلفه لسان ناطق
هوش مصنوعی: دل، در دام حریصانه‌ی اشک و دلتنگی گرفتار است، و زبان به شدت آسیب‌پذیر است.
پیر بلغاری گفت با چون تو خصمی سخن را چندین رنگ و نگار و پود و تار در کار نیست.
هوش مصنوعی: پیر بلغاری گفت که وقتی با کسی مانند تو صحبت می‌کنم، نیازی نیست که حرف‌هایم را پیچیده و رنگارنگ ارائه کنم.
ستعلم حین تختلف الطعان
و تلتئم الازمة والعنان
هوش مصنوعی: زمانی که نبردها آغاز می‌شود و اوضاع به هم می‌ریزد، به علم و دانش تو اضافه خواهد شد.
بانی فی تحملها شجاع
و انک فی تجرعها جبان
هوش مصنوعی: کسی که تحمل سختی‌ها را دارد، شجاع است، اما تو در مواجهه با تلخی‌ها و دشواری‌ها ترسویی.
ای پیر سودائی، ازین مقام که مائیم تا سر حکمت و پند و زند و پازند بیش از آنست که از مصر تاخجند، پیداست که خصومت و پیکار و تسلیم و انکار تو در میدان فروع و اصول چنداست و این سخن که معرفت باریتعالی است تعلق بمعقول دارد یا بمنقول.
هوش مصنوعی: ای پیر دل باخته، از مقام و جایگاهی که ما داریم، تا سرشت حکمت و پند بیشتر از آن چیزی است که از مصر تا خجند می‌توان دریافت. معلوم است که دشمنی و مبارزه و تسلیم و انکار تو در زمینه‌های جزئی و اصولی چه مقدار است. این گفته که معرفت به خداوند متعال مربوط می‌شود، یا به امور عقلانی وابسته است یا به امور نقلی.
اگر این سخن از سر انصاف رود نه از روی گزاف سر این معنی در آئینه توحید بر دیده تقلید تو چنان عرضه کنم که بی دیده بینی و بخوانی و بی عقل دریابی و بدانی.
هوش مصنوعی: اگر این حرف با انصاف بیان شود و نه به صورت بی‌مبنا، من این مفهوم را در آیینه‌ی توحید به گونه‌ای به تو ارائه می‌دهم که بدون دیدن، ببینی و بدون خواندن، درک کنی و بدون عقل، بفهمی.
پیر حصاری گفت:بسر کوی مقصود رسیدی درمگذر و ببساط مقصود رسیدی پی مسپر، توقف کن تا درین میدان قدم زنیم و درین پرده دم، که تو مهمانی و شرط مهمان آنست که مسئول بود نه سائل و مجیب بود نه معترض.
هوش مصنوعی: پیر حصاری گفت: وقتی به کوی مقصود رسیدی، از آن عبور نکن و در مسیر خود توقف کن تا در این میدان قدم بزنیم. در این لحظه‌ی خاص، تو مهمان هستی و مهمان باید پاسخگو باشد نه درخواست‌کننده، و باید شنونده باشد نه معترض.
پس گفت: ایها الشیخ بم تعرف ربک خدایتعالی را بچه شناسی و خالق باری با بچه دانی؟ گفت این سئوال منکر و نکیر است نه سئوال چون تو پیر، اگر خواهی تا بدانی بشنو و چون شنیدی بحق بگرو و بدان که معرفت را آلتی است موضوع و اداتی است مصنوع و آلت موضوع معرفت را عقل سلیم است، از عقل بنقل آمدن چه حاجت است؟
هوش مصنوعی: پس گفت: ای شیخ، چگونه پروردگار خود را می‌شناسی و خالق را با چه چیزی می‌دانی؟ او پاسخ داد: این سوالی دشوار است و نه مانند سوالات دیگر. اگر می‌خواهی بدانی، گوش فراده و وقتی شنیدی، به حق ایمان بیاور. بدان که برای معرفت، وسیله و ابزاری وجود دارد و آن ابزار، عقل سالم است. پس نیازی به نقل و ارجاع نیست.
تو در بند نقلی من در بند عقل مذهب من آن است که عقل را دراین میدان بر نقل ترجیح است و یان سخن بی شک ثابت و صحیح، که در قضایای نقل دروغ و راست و بیش و کاست ممکن باشد
هوش مصنوعی: تو درگیر ظواهر و نقل هستی، در حالی که من درگیر تفکر و عقل. من بر این باورم که در این آزمون، عقل باید بر نقل تقدم داشته باشد. این نکته کاملاً روشن و درست است، زیرا ممکن است در نقل، هم دروغ وجود داشته باشد و هم راست، همچنین ممکن است اطلاعات ناقص یا اضافی باشد.
اما در آئینه عقل جز صورت صدق و جمال صواب نتوان دید، که عقل مشعله طریق و قائد توفیق است و از اینجاست ک هرکرا زیور عقل شریف ندادند بار تکلیف بر وی ننهادند که احکام سمع که مقبول این جمع است مشترک است
هوش مصنوعی: در آئینه عقل فقط می‌توان حقیقت و زیبایی درست را مشاهده کرد. عقل راهنما و دلیلی برای موفقیت است و به همین خاطر کسانی که از نعمت عقل برخوردار نیستند، وظایف سنگینی بر دوششان گذاشته نشده است. این‌گونه احکام و قوانین، که مورد پذیرش این گروه قرار دارد، برای همه یکسان است.
جز با زبان گوینده و گوش شنونده فراهم نیاید و هیچ حکم سمعی در عالم ثابت نشود، پس عقل بطریق استبداد بی اینهمه استمداد بداند و معلوم کند که نه جارحه گویا در میان باشد و نه حس شنوا
هوش مصنوعی: تنها با وجود زبان گفتاری و گوش شنونده است که ارتباط برقرار می‌شود و هیچ حکمی نمی‌تواند بدون این دو در دنیای سمعی ثابت باشد. بنابراین عقل به طور مستقل و بدون نیاز به این عوامل، توانایی درک این موضوع را دارد که نه صدایی وجود دارد و نه حس شنوایی فعال است.
پس فایده عقل بذات آمده و فایده سمع بادات و آلات و این تفاوت بر عقلا پوشیده نشود و جهانیان دانند که تا نقل عقل بر مایده وجود ننهادند قلم تکلیف را اجازت حرکت ندادند.
هوش مصنوعی: بنابراین، عقل ذاتاً دارای فایده است و همچنین سمع و ابزارها نیز به نفع آن هستند. این تفاوت برای افراد عقل‌گرا واضح است و همه می‌دانند که تا زمانی که عقل در قالب واقعی خویش جایگاه خود را نیابد، قلم وظیفه‌مندی اجازه حرکت نخواهد داشت.
بالعقل یدرک ما یعنی به الفکر
و دونه یعجز الاسماع و البصر
هوش مصنوعی: با فکر و اندیشه می‌توان به معانی عمیق دست یافت، در حالی که بدون آن، گوش و چشم قادر به درک نخواهند بود.
فالجسم نال به ما نال من خطر
و الروح یسئل عنه ماها لخبر
هوش مصنوعی: بدن به ما می‌گوید که من در خطر هستم و روح از ما می‌پرسد که چه خبر است.
عقلست آنکه شمع هدایت بدست اوست
چرخ بلند قامت و بر رفته پست اوست
هوش مصنوعی: عقل مانند شمعی است که راه را روشن می‌کند و هدایت را به دست دارد. در عین حال، دنیا با عظمت و بلندی خود به نظر می‌رسد، ولی در عوض، انسان‌ها از نظر فکری و دانشی ممکن است در سطح پایین‌تری باشند.
اوج سپهر کی رسد آنجا که کنه اوست
و هم من و تو کی رسد آنجا که هست اوست؟
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه به بالاترین نقطه آسمان نمی‌رسیم، جایی که حقیقت و اصل وجود است. نه من و نه تو هرگز به آنجا نخواهیم رسید که واقعاً آن حقیقت وجود دارد.
احکام روز اول و اخبار آخرین
اینجمله در حبائل و در بند شست اوست
هوش مصنوعی: تمام قوانین و اخبار مربوط به آغاز و پایان دنیا در دستان اوست و تحت کنترل او قرار دارد.
چون سخن پیر بلغاری بدین درجه رسید و پیر حصاری این تحقیق و تدقیق بدید، دانست که اگر عنان سخن بدست وی بماند، اسب بیان در میدان تیزتر راند، تا آن سخن مدد و قوت گیرد و رنق و طراوت پذیرد
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت‌های پیر بلغاری به این مرحله رسید و پیر حصاری این تحقیق و بررسی را مشاهده کرد، متوجه شد که اگر کنترل گفتار در دست او بماند، توانایی بیان بهتر و شفاف‌تری خواهد داشت و این سخن می‌تواند قوت و زیبایی بیشتری پیدا کند.
گفت: ایها الشیخ اکثار در کلام شرط نظر نیست، الذالکلام او جزه و احسنه اعجزه چون ماهی ساعتی خاموش باش و چون صدف لختی گوش، سخن اهل جدال بمناوبه و سئوال نیکو گردد، چون بلبل چندان دستان خود مزن و چون خروس عاشق خروش خود مشو، بشنو تا بدانی که هیچ نمی دانی و گوش دار تابشناسی که هیچ نمی شناسی.
هوش مصنوعی: گفت: ای شیخ، زیاد صحبت کردن شرط درک نیست. گاهی صحبت کردن خوب است و گاهی بهتر است که سکوت کنی. همانند ماهی که ساعتی خاموش است و یا همچون صدفی که مدتی گوش می‌دهد. سخنان اهل جدال با پرسش و پاسخ مناسب می‌تواند بهتر شود. پس مانند بلبل، تا زمانی که لازم نیست، زود صحبت نکن و مانند خروس، بی‌جهت سر و صدا نکن. بشنو تا بفهمی که چه چیزهایی نمی‌دانی و گوش‌فرادهی تا بفهمی که چه چیزهایی را نمی‌شناسی.
رو یدک ان خصمک بالعراء
خضیب الرمح منصوب اللواء
هوش مصنوعی: در این بیت، به تصویرسازی از یک جنگجو پرداخته شده است که در میدان جنگ، دشمنش را در حال شکست می‌بیند. او در میانه‌ی نبرد، با دلاوری و تصمیم‌گیری قوی، سلاحش را به سمت دشمن نشانه رفته و فریاد می‌زند. همچنین به نشان‌ها و پرچم‌های جنگی نیز اشاره شده که نماد شجاعت و همت اوست. این تصویر، احساس مبارزه و غلبه بر دشمن را به خوبی منتقل می‌کند.
ستعرف خصمک الشاکی اذاما
دعاک لطعنه یوم اللقاء
هوش مصنوعی: دشمنت در روز ملاقات به خوبی از تو می‌شناسد، زمانی که صدایت کند تا تو را به چالش بکشد.
شیخا چون چندین ترهات منظوم و سخن نامفهوم گفتی، گوش دار تا سئوالات خصم بشنوی و دست از محالات بیطائل خود بداری، تو ندانسته ای که عقل با حسن و قبح آمیزشی دارد و با نیک و بد آویزشی، که خیر و شر از عقل زاید و فایده او بهر دو طرف راه نماید که عقل کدخدای عافیت جوی است و واعظ مصلحت گو.
هوش مصنوعی: ای شیخ، چون بارها سخن به زبان آورده‌ای و حرف‌های بی‌پایه و نامفهوم گفته‌ای، خوب گوش کن تا سؤالات رقیب را بشنوی و از گفتارهای بی‌فایده‌ات دست برداری. نمی‌دانی که عقل با زیبایی و زشتی مرتبط است و نیک و بد را درک می‌کند. خیر و شر از عقل سرچشمه می‌گیرد و عقل به هر دو طرف راهنمایی می‌کند. عقل مانند یک سرپرست است که به دنبال عافیت و صلاح و مصلحت انسان‌هاست.
هر که از عقل نصیبی دارد در مصلحت خود بکوشد و آزادگی ببندگی نفروشد که عقل ابتلاء و امتحان نبیند و مذلت و هوان باختیار نگزیند، کن ومکن از جوایز شرع است نه از نتایج عقل.
هوش مصنوعی: هر کس که بهره‌ای از عقل دارد باید در راه منفعت خود تلاش کند و آزادی را به بندگی نفروشد، زیرا عقل در آزمون و امتحان قرار نمی‌گیرد و با اراده خود ذلت و خواری را انتخاب نمی‌کند. انجام و عدم انجام برخی امور بر اساس پیش‌آمدهای شرعی است، نه نتایج عقلانی.
حکیم علام از شرب مدام و سماع حرام منع نکند که حاکم عقل علت جو و عذرگوی است، آن یکی محرک استفراغ و آندیگر مقوی دماغ و این هر دو در قالب آدمی بایسته و شایسته است و ازین واضحتر و لایحتر چه گوئی در عبده ناز و متعبدان چلیپا و زنار و آنها که بتی در پیش نهاده اند و آنانکه مسخر سم خری مانده اند اینها جماعت عقلا اند یا مجانین؟
هوش مصنوعی: حکیم علامت می‌زند که نباید از شراب خوردن مداوم و سماع حرام جلوگیری کرد؛ زیرا عقل دلیل و عذر را درک می‌کند. یکی از این موارد به تحریک استفراغ کمک می‌کند و دیگری باعث تقویت ذهن می‌شود و هر دو در وجود انسان ضروری و شایسته هستند. و واضح‌تر از این چه می‌توان گفت درباره افرادی که در لذت‌پرستی غرق شده‌اند، آن کسانی که به مجسمه‌ها عبادت می‌کنند یا به نوعی دچار خرافات شده‌اند، آیا این‌ها افراد عاقل هستند یا دیوانه؟
باجماع علمای عالم و حکمای بنی آدم، این فرق در کمال عقل با اهل ایمان همانند و با طبقه توحید همشأن و از اینجاست که بایمان و توحید مخاطبند و بر ترک این معاملت معاقب و معاتب
هوش مصنوعی: بر اساس نظر کارشناسان و فرزانگان بشری، افرادی که در کمال عقل به اهل ایمان نزدیک هستند و با کسانی که به توحید اعتقاد دارند در یک سطح قرار دارند. به همین دلیل، ایمانیان و معتقدان به توحید مورد خطاب قرار می‌گیرند و به خاطر ترک این ارتباط مورد تنبیه و سرزنش قرار می‌گیرند.
اگر در عقل ایشان خللی بودی این خطاب بر ایشان وارد نبودی، که تکلیف عاجز ناتوان و الزام ضعیف نادان از منصب حکمت و قاعده سنت دور است.
هوش مصنوعی: اگر در عقل آنان نقصی وجود داشت، این سخن به آنان نمی‌رسید، زیرا وظیفه فرد ناتوان و ضعیف نمی‌تواند از مقام حکمت و اصول سنت فاصله بگیرد.
اگر بعقل کوتاه بین غلط اندیش من و تو کارها را دوام و نظام و التیام بودی به بعثت رسل و دعوت انبیاء و وعظ فقهاء و ارشاد علماء حاجت نبودی و در این قاعده که تومینهی محو نبوت و خرق رسالت است.
هوش مصنوعی: اگر واقعاً عقل‌هایی همچون من و تو درست بود و کارها بر اساس استحکام، نظم و بهبودی پیش می‌رفت، دیگر نیازی به بعثت پیامبران، دعوت انبیاء، وعظ دانشمندان و راهنمایی علمای دینی نبود. این موضوع نشان‌دهنده این است که شما در پی از بین بردن نبوت و کمرنگ کردن رسالت هستید.
معلم عقل می فرماید که چون شب درآید بخسب که خواب سبب آسایش حواس است و قالب آدمی مطیه بار و مرکب کار است، تا بشب نیاساید، بروز بار نتواند کشید واین معنی اختیار معلم عقل است. باز مؤدب سمع نماز و دیبای زیبای تحریص در این باب می آراید.
هوش مصنوعی: معلم عقل می‌گوید که وقتی شب فرامی‌رسد، باید خوابید، زیرا خواب باعث آرامش حواس می‌شود و بدن انسان باید مانند یک وسیله‌ای عمل کند که توان کار کردن را دارد. اگر شب را نگذرانیم و استراحت نکنیم، در روز نمی‌توانیم بار سنگینی را به دوش بکشیم. این نکته‌ای است که معلم عقل بر آن تأکید دارد. همچنین، در این باره، مضامین زیبا و دلنشینی نیز وجود دارد که به توجه به نماز و اهمیت آن اشاره می‌کند.
شیخ از این دو نصیحت کدام اختیار می کند و از این دو ملت بکدام اختلاف می دارد؟ آنچه می گویی که تا عقال از پای عقل برنداشتند قلم امر و نهی بر تخته تکلیف نراندند این سخن هم مسلم نیست و این قاعده هم محکم نه
هوش مصنوعی: شیخ کدام یک از این دو نصیحت را انتخاب می‌کند و با کدام یک از این دو ملت اختلاف نظر دارد؟ اینکه می‌گویی تا زمانی که عقل از قید و بند آزاد نشده، دستورها و نهی‌ها باید بر تخته تکلیف نوشته نشود، این نظر هم قطعی نیست و این اصل هم قابل استناد نیست.
بدان معنی که عقل علت تکلیف و موجب کن و مکن نیست بلکه شرط تکیف است و فرق است میان علت و شرط، علت مغیر ذات است و شرط از زواید صفات
هوش مصنوعی: عقل دلیل و سبب اصلی انجام یا عدم انجام کاری نیست، بلکه یک پیش‌نیاز برای انجام تکلیف به شمار می‌آید. بین علت و شرط تفاوت وجود دارد؛ علت به ذات و ماهیت چیز مربوط می‌شود، در حالی که شرط به ویژگی‌ها و خصوصیات اضافی مرتبط است.
بیماری را بدان معنی علت خوانند که مغیر ذات بیمار است و چنانکه عقل شرط تکلیف است بلوغ هم شرط است، اما هیچ چیز از این جمله علت تکلیف نیست، بلکه علل تکلیف صفت بندگی و نعت رقیت است و سیاق این سخن شرح پذیر است و جامه این حدیث رنگ برگیر.
هوش مصنوعی: بیماری به معنای عاملی است که ماهیت بیمار را تغییر می‌دهد. به همین ترتیب که عقل برای مسئولیت‌پذیری ضروری است، بلوغ نیز شرطی دیگر است. اما هیچ یک از این موارد به خودی خود علت مسئولیت‌پذیری نیستند. در واقع، علل مسئولیت‌پذیری به ویژگی‌هایی از بندگی و وضعیت وابستگی اشاره دارند. این سخن به راحتی قابل توضیح است و معنای این حدیث به روشنی قابل فهم است.
چون بدین مخایل روشن و دلایل مبرهن معلوم گشت که تمسک بسمع و نقل واجب تر از تعلق بعلم و عقل است، لابد بطریق ضرورت از مستمعی و نقالی چاره نیست که در نقل روایت گوینده را از شنونده و مستمع را از مسمعی گریز نبود و آن مسمع باید که معصوم الذات و الصفات بود و آن مخبر باید که صادق اللهجة و المقال باشد، تا خبر او مغلب الظن آید و مانند معاینه افتد و اگر نه چنین بود، موجب علم و عمل نیاید و اقحام و الزام خصم را نشاید.
هوش مصنوعی: چون روشن شد که تکیه بر شنیدن و نقل کردن مهم‌تر از اتکا به علم و عقل است، بنابراین لازم است که در نقل روایت، گوینده و شنونده از یکدیگر جدا نباشند. شخصی که سخن می‌گوید باید از هر گونه نقص و عیب به دور باشد و سخنش باید صادقانه و صحیح باشد تا روایت او باعث ایجاد اطمینان شود و به مانند مشاهده مستقیم دیده شود. اگر این شرایط رعایت نشود، نمی‌تواند به علم و عمل منجر شود و نمی‌توان در مقابل مخالفان اقدامی قاطع انجام داد.
مائیم که اصل این قاعده را بر پای می داریم و اساس این معنی را بر جای، العقل یشک و یریب و الرای یخطی و یصیب چون پیر بالائی سخن بحصرا نهاد و جعبه براعت بپرداخت و تیر شجاعت بینداخت.
هوش مصنوعی: ما هستیم که این قاعده را حفظ می‌کنیم و این مفهوم را مستقر می‌سازیم. عقل دارای تردید و شک است و نظر می‌تواند خطا کند یا درست باشد. زیرا شخصی با تجربه در این موضوع، گفتگوی عمیق و بررسی دقیق را آغاز کرد و راه را برای شجاعت فراهم نمود.
پیر سنی چون دلیران از کمین و چون شیران از عرین بیرون جست و گفت خه خه و لا علیک عین الله ای پی بی تدبیر، ان انکرالاصوات لصوت الحمیر، کلاغ را از بانگ ناموزون جمال افزون نشود این ترهات اهل هنگامه و اجتماع عامه را شاید نه لاف بارنامه را، مخدره علم را در پرده ناز عروس وار جلوه کنند، نه در صحرا آواز
هوش مصنوعی: پیرمردی با دلی شجاع و نترس از کمینگاه خارج شد و با صدای بلند گفت: "ای بی‌تدبیر، چشمت به کجا است!" او به نابخردان و کسانی که به صداهای ناخوشایند گوش می‌دهند، اشاره کرد و گفت که مرغ‌های کلاغ هرگز با صدای ناخوشایند نمی‌توانند زیبایی را به دوش بکشند. او معتقد بود که این افراد در جمعیت و همهمه نمی‌توانند حقیقت را بفهمند و علم را به زیبایی نشان نمی‌دهند، همانند عروسی که در پرده قرار دارد. در دشت نیز صداهایی وجود دارد که به درستی نقل نمی‌شود.
آهسته باش که آنچه گفتی نه از نوازل تنزیل است و نه از حکم توراة و انجیل، بلند و پست و نیست وهست این سخن بس طراوتی و حلاوتی ندارد و بیش دقتی و رقتی نیارد.
هوش مصنوعی: آهسته باش که سخنانی که گفتی نه بر اساس آیات نازل شده است و نه بر پایه احکام کتاب‌های مقدس مانند تورات و انجیل. این کلمات هیچ ارزشی ندارند و نه عمیق‌اند و نه دلنشین. آنها جذابیت و لطافتی ندارند و به توجه و دقت بیشتری نیاز ندارند.
پس بشنو تا بدانی که این ورق محفوظ برضای ایزدی ملحوظ نیست و از آنچه خواندی و بر زبان راندی اعتذار و استغفار واجب است.
هوش مصنوعی: پس گوش کن تا بفهمی که این نوشته بر اساس اراده الهی محفوظ نیست و لازم است که از آنچه که خواندی و گفتی، عذرخواهی و طلب بخشش کنی.
رویدک فی التطاول و التجادل
ودع هذا التجاسر و التطاول
هوش مصنوعی: بهتر است از بحث‌های بی‌فایده و به چالش کشیدن دیگران دست برداری و از این نوع خودپسندی و بلندپروازی فاصله بگیری.
و مهلا ثم مهلا ثم مهلا
فقد بعد النجوم عن التناول
هوش مصنوعی: آهسته و با احتیاط، زمان را بگذران، زیرا ستاره‌ها از دسترس دور شده‌اند.
هزار سر شده بیش است پیش میدان گوی
بگفتگوی محال و زبان بیهده گوی
هوش مصنوعی: هزار نفر در مقابل میدان آماده شده‌اند؛ اما در گفتگوهای بی‌فایده و محال شرکت می‌کنند و فقط به زبان‌های بی‌هدف صحبت می‌کنند.
از آنورق که تو از ترهات می خوانی
در آن نه ذوق سخن بینم و نه رنگ و نه بوی
هوش مصنوعی: از نوشته‌هایی که تو می‌خوانی، هیچ نشانی از زیبایی کلام، جذابیت و دلپذیری حس نمی‌کنم.
اگر بدفتر قرآنت هیچ هست امید
بآب معذرت این دفتر سیاه بشوی
هوش مصنوعی: اگر در دفتر قرآن تو چیزی نداریم، امید به آب معذرت کن و این دفتر سیاه را بشوی.
اگر دلائل نقلی و مخائل سمعی اینست که تو خوانده ای و بر زبان رانده ای پس توحیدموحدان را بر تقلید مقلدان چه ترجیح و تفضیل است که سخن ما در بیان اصول است و این سخن از زوائد فضول، از ثریا تا ثری واز فلسطین تا هری مسافت بسیار است و مخافت بیشمار.
هوش مصنوعی: اگر دلایل نقلی و سمعی فقط به این اشاره دارند که تو چیزی را خوانده‌ای و بر زبان آورده‌ای، پس چه دلیلی برای برتری توحید واقعی بر تقلید از مقلدان وجود دارد؟ صحبت ما درباره اصول است و این بحث از مسائلی بی‌فایده و اضافی به شمار می‌آید که فاصله‌اش از نقاط دوردست بسیار زیاد است و مخالفان زیادی دارد.
سؤالی که کرده ای این بیان آن نیست و دعوائی که کرده ای این برهان آن نی، تو سئوال از آلت معرفت کرده ای نه از حالت معرفت، و هر وقت که سئوال از آلت معرفت رود لابد ببیان آن مشغول می باید شد و بیان آن آلت آنست که گفته شد که حق تعالی مر معرفت هر چیزی را آلتی آفریده است، موضوع و مصنوع
هوش مصنوعی: سؤالی که مطرح کرده‌ای، نشان‌دهنده‌ی مفهوم اصلی نیست و منازعه‌ای که در آن هستی، دلیل آن به شمار نمی‌آید. تو درباره ابزارهای شناخت پرسش کرده‌ای، نه درباره خود حالت شناخت. هرگاه سوالی درباره ابزارهای شناخت مطرح شود، باید به توضیح آن پرداخته شود. توضیح این ابزار این است که خداوند برای شناخت هر چیزی، ابزاری خلق کرده است، که موضوع و مصنوع آن هستند.
مر ادراک آن چیز را که در عالم ترکیب است بی آلتی روا نباشد، که فعال بی آلت وعلام بی علت باریست جل شأنه چنانکه می فرماید: والسماء بنیناها باید
هوش مصنوعی: درک هر چیزی که در عالم ترکیب وجود دارد، بدون ابزار ممکن نیست. چرا که خداوند، بدون نیاز به ابزار و علت، فعال است و بزرگوارتر از آن است که نیاز به دلیل داشته باشد. همان‌طور که در آیات الهی می‌فرماید: "ما آسمان را با قدرت خود برپا کردیم."
یعنی بالقدرة لابالالة اما چون از عالم بسائط بدارالملک وسائط آئی، بدانیکه فراش این خضرت بی آلت جاروب خانه نداند رفت و نقاش این ایوان بی خامه نگار نداند سفت و بی لب سخن نتواند گفت، که ما بی آلت شنوائی درین عالم شنوائی ندیدیم و بی ادات بینائی درین گیتی بینائی مشاهده نکردیم و تا حکیم قادر آلتی ترکیب نکرد از شصت و اند پاره استخوان مجوف در چهار کسوت مختلف
هوش مصنوعی: یعنی قدرت از ابزار و وسایل فراتر است، اما چون از دنیای ساده به دنیای پیچیده‌تر وارد می‌شویم، متوجه می‌شویم که خدمتکار این مقام بدون ابزار نمی‌تواند خانه را تمیز کند و نقاش این مکان بدون قلم نمی‌تواند نقاشی کند و انسان نیز بدون زبان نمی‌تواند سخن بگوید. ما در این دنیا بدون ابزار شنوایی، شنیدن را تجربه نکرده‌ایم و بدون وسیله بینایی، بینایی را مشاهده نکردیم. تا زمانی که حکیم قادر، ابزار ترکیبی از شصت و چند قطعه استخوان توخالی را در چهار شکل متفاوت آماده نکند.
و مؤتلف قالب را باطناب و اعصاب درهم و برهم نیست و عروق راکه انهار خون بدن است در وی جاری نکرد و ثقب و نقب آنرا بلحم و شحم فراهم نیاورد و کسوت جلد را که خلقان خلقتی است در وی نپوشید
هوش مصنوعی: مؤتلف قالب به طور طبیعی و منظم نیست و مانند یک توده در هم پیچیده و آشفته از عصب‌ها و عروق خون که به مانند رودخانه‌هایی در بدن عمل می‌کنند، نمی‌باشد. همچنین، لایه‌های گوشت و چربی را برای شکل‌دهی به آن فراهم نکرده و پوستی که مورد پوشش بدن قرار می‌گیرد، در آن وجود ندارد.
خطاب بگیر و بگذار و امر و نهی و بنه و بردار درست نیامد و یکی از آن آلات مصنوع و ادات موضوع سمع است، که مرکب است از غضاریف و جلود و سلاسل و اغلال مقید و مشدود و باد خانه ای بر سر او که باد هوا را که مرکب اصوات است بخود می کشید و چشمه ای در پایان او که مفهوم مستمع در وی مجتمع می گردد
هوش مصنوعی: این متن درباره ابزاری است که برای ایجاد صدا طراحی شده و از اجزای مختلفی تشکیل شده است. این ابزار شامل بخش‌هایی است که به هم متصل شده‌اند و یک محفظه در بالای آن وجود دارد که صدا را به خود جذب می‌کند. در انتهای این ابزار جایی برای جمع‌آوری صداها و مفاهیم وجود دارد که اجازه می‌دهد شنونده احساسات و اطلاعاتی را از آن دریافت کند.
تا از آنجا بلوح حافظ رسد، که آن سخن را یاد گیرد و نگاه دارد و هم بر این منوال در همه جوارح و اعضاء و ابعاض و اجزاء پس چون کار بعلم و معرفت و دریافت ذات مقدس لم یزل و لایزال رسید آلتی می باست که نه مرکب ونه مرتب بود از این عناصر و جواهر
هوش مصنوعی: تا زمانی که تابلو حافظ را درک کند و آن سخن را به خاطر بسپارد، همه اعضا و اجزا هم به همین شیوه عمل می‌کنند. اما وقتی به علم و معرفت و درک ذات مقدس جاودانی رسید، باید وسیله‌ای وجود داشته باشد که نه از این عناصر و جواهر ساخته شده باشد و نه به دسته‌بندی‌های معمول تعلق داشته باشد.
که بآلت مرکب جز جوهر مرکب را ادراک نتوان کرد و چون ذات منزه باری مرکب نبود و از این جوهر مرتب نه، معرفت او جم بآلتی که بی این وسائط در عالم بسائط پرورش یافته بودی راست نمی آید.
هوش مصنوعی: ادراک چیزی جز جوهر مرکب با واسطه‌ای که وجود دارد امکان‌پذیر نیست. و چون ذات مقدس، مرکب نیست و از این جوهر نیز خارج است، شناخت او با ابزاری که در دنیای ساده و بدون واسطه پرورش یافته، به درستی میسر نمی‌شود.
پس عقل مدبر که بتدبیر این افلاک برپاست واین املاک بر جای فرمود که معیار صدق و میزان حق و اسطرلاب یقین معرفت باش و در آئینه هر آینه بر طریق مشاهده و معاینه خود را در دیده جهال و اصحاب ضلال عرضه کن که بطریق ضررت این قالب و صورت را موجدی باید و آن قادر حکیم و علیم و دانا و توانا بود.
هوش مصنوعی: عقل متفکر که مدیریت این جهان‌ها را به عهده دارد، این زمین‌ها را برپا کرده و معیار درست و اندازه حق را تعیین کرده است. همچنین، باید یقین و معرفت را به عنوان ابزار خود بشناسد و خود را از طریق مشاهده و بررسی در جلوی نادانان و کسانی که به گمراهی افتاده‌اند، به نمایش بگذارد. زیرا برای وجود این شکل و قالب، یک آفریدگار نیاز است که آن موجود دانا، حکیم، و توانا باشد.
پس ذات او منزه از صفات محال و نعوت متناقض است و این طریق دقیق و مشکل رقیق جز بمشعله عقل نورانی نتوان دانست که مدبر صلاح و فساد و تفریق و اتحاد و تخلیق ایجاد اوست و اگر تقویم و تعلیم او در دست ابراهیم نبودی از غلط افکنان راه یعنی آفتاب و ماه ببارگاه با طول و عرض انی وجهت وجهی للذی فطرالسموات و الارض نرسیدی
هوش مصنوعی: خداوند از صفات ناپسند و ویژگی‌های متناقض مبراست و درک دقیق این مسئله جز با روشنایی عقل ممکن نیست. اوست که سرپرستی خوب و بد، جدایی و اتحاد، و آفرینش را به عهده دارد. اگر تدبیر و آموزش او در دست ابراهیم قرار نداشت، با سردرگمی‌هایی از قبیل پرستش خورشید و ماه، هرگز نمی‌توانستی به درک درست و واقعی از آنچه آسمان‌ها و زمین را پدید آورده است، برسی.
و پسر خطاب را یارای این دعوی کی بودی که رأیت ربی بقلبی و پسر ابواطالب علیه السلام را این لاف نرسیدی که لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا و اگر صد هزار شمع در دست سمع نهی در مضایق این ظلمات و دقایق این فلوات راهبری نتواند کرد و قدمی بر نقطه صواب نتواند نهاد.
هوش مصنوعی: این متن به بیان این موضوع می‌پردازد که برخی افراد نمی‌توانند به ادعاهای خاصی دست یازند، حتی اگر از شخصیت‌های برجسته و شناخته‌شده‌ای مانند پسر ابوطالب و دیگران صحبت شود. وجود دلایل واضح و محکم در مورد ایمان و یقین، نشان‌دهنده این است که برخی حقایق و درک‌ها از عمق وجود انسان‌ها فراتر می‌روند. حتی اگر دری به روی شناخت‌های جدید باز شود، همچنان برای برخی افراد سخت است که به یقین برسند و از تاریکی‌های عدم آگاهی خارج شوند. اگر هزاران منبع نور هم در اختیار آنها باشد، به راحتی نمی‌توانند به درک درستی از واقعیت‌ها برسند و گام اساسی به سوی حقیقت بردارند.
ونیز معلوم است که سمع محل خطابست و حکم ثمره ای دارد که پرورش در وی می یابد، باز عقل مقر و منبت ثمره است که او را حکم شجره بود واز شجره تا ثمره فرق بسیار است و تفاوت بیشمار، اما این آستانه بس رفیع است و این حضرت منیع، پای شکسته این طلب را نشاید و دست بسته این طرب را نزیبد.
هوش مصنوعی: به وضوح معلوم است که گوش شنونده مکانی است که سخن در آن مطرح می‌شود و نتیجه‌ای دارد که از آن جا شکل می‌گیرد. همچنین عقل مانند زمین و منبعی است که میوه‌اش به حساب می‌آید. بین درخت و میوه‌اش فاصله زیادی وجود دارد و تفاوت‌های بسیاری نیز هست. اما این جایگاه بسیار والا و محترم است و این شخص بزرگوار، نه در موقعیتی که خواستار چیزی است، بلکه در حالی که دست و پایش بسته است، نمی‌تواند در این شادی شرکت کند.
و من یک فی خضیض البر ملقی
فکیف یری مقادیر النجوم
هوش مصنوعی: من همچون یک موجود کوچک در میان طراوت و سبزی زمین هستم، پس چگونه می‌توانم اندازه‌های ستاره‌ها را ببینم؟
و قل ما شئت من هذر و سخف
فقد قصرت فی طلب العلوم
هوش مصنوعی: هر چقدر بخواهی از بیهوده‌گویی و سخافت بگو، اما در جستجوی علم کوتاهی کرده‌ای.
چون بیان شیخ سنی از مد و ایجاز بحد اعجاز رسید از چپ و راست تحسین مجتمعان و خروش مستمعان و ناله سوختگان مودت و آواز مشتاقان محبت بخاست که جاء الحق و زهق الباطل.
هوش مصنوعی: بیان شیخ به قدری زیبا و مختصر بود که همه حاضران از هر طرف به تحسین او پرداختند و شنوندگان با شور و هیجان به او واکنش نشان دادند. عشق و محبت در دل‌های سوختگان و مشتاقان نیز جا گرفت و همه احساس می‌کردند که حق ظهور کرده و باطل نابود شده است.
پیر سنی از جای برخاست و رفتن را بیارسات و رداء ظفر در سر آورد و پای در رکاب خر، چون نسیم سحرگاه در فراز و نشیب راه براند و طبع خاطر در هوای قفای او بماند، بعد از آن بسیار بشتافتم آن صید مبارک را درنیافتم.
هوش مصنوعی: پیرمردی از جا برخاست و آماده‌ی رفتن شد و لباسی پر افتخار بر دوش انداخت. سپس بر پشت خر سوار شد و مانند نسیم صبحگاهی در دشواری‌های راه پیش رفت. در این حین، ذهن من در فکر او ماند. اما بعد از آن تلاش زیادی کردم تا آن فرد ارزشمند را پیدا کنم، اما نتوانستم.
معلوم من نشد که کجا رفت و چند رفت؟
شادان ز حادثات فلک یا نژند رفت؟
هوش مصنوعی: مشخص نیست که او به کجا رفته و چه مدت دور بوده است. آیا دلیل خوشحالی‌اش به حوادث آسمان مربوط می‌شود یا اینکه به خاطر وقایع ناخوشایند ناراحت شده است؟
اجسام وار در لحد خاک پست خفت
یا روح وار بر سر چرخ بلند رفت؟
هوش مصنوعی: آیا موجودات مادی و بی‌روح در قبر به خاک سپرده می‌شوند یا اینکه روح‌ها به آسمان و بالا می‌روند؟