شمارهٔ ۸۳
خدایگانا در ملک شرع معجز تو
شکست بند طلسم زمانه جادو
زبیم پاس تو در مرغزار ملک جهان
که شیر محترز است از چراگه آهو
همای معدلتت سایه آنچنان افکند
که باز برحذر است از تعرض تیهو
حریف عدل تو صد بار باز مالیده ست
ز کعبتین دغا نقش عالم شش تو
شده ست خادم لفظ تو لولو از بن گوش
ازان همیشه به لالاست نسبت لولو
نیافت مثل تو دور جهان صورتگر
ندید شبه تو چشم زمانه جادو
جهان چو یافت ترا روح محض سر تا پای
در آن فتاد به شرکی که نیست آن معفو
چو باز دیدت در طینت نهاد بشر
چه گفت گفت جهان لااله الاهو
عروس ملک جهان بر تو شد چنان عاشق
که جاودان نکند آرزوی دیگر شو
ز رشک رای تو هر شام نور چشم فلک
فرو شود به گل تیره پرگره ابرو
ز دست صبح گریبان خویشتن بدرد
ز عشق سنجق فتحت شب سیه گیسو
مرکب است سر سنجقت به فتح و ظفر
چنانکه چرم ز ترکیب زاج با مازو
هر آنکه شربتی از کوزه خلاف تو خورد
شودش کاسه سر جفت کاسه زانو
کسیکه چون سرطان با تو یک زمان کژ رفت
ز ثور چرخ لگد خورد و زحملش سرو
منم که تا سر من سایه قبول تو یافت
شد آفتاب ختائی نسب مرا هندو
چو داغ و طوق تو دارد سرین و گردن من
به پشت گرمی تو با فلک زنم پهلو
مثال سعی من و خصم بدسگال عجول
حدیث کودک و مار است و زاهد و راسو
جهان سفله چنان کژ نهاد و کور دل است
که باز می نشناسد صدیق را ز عدو
بس است خاطر شه را یکی اشارت من
چه حاجت است که یک نکته را کنم یا دو
دمی بر آورم از راه نعمت المصدور
اگر چه قافیه مر طبع را گرفت گلو
در این زمان که فضای سپهر و صحن زمین
ز سردی نفس زمهریر شد مملو
ز سردی دم دی آرزوست روبه را
که باژگونه کند پوستین به دیگر سو
به آرزو و هوس مرغ در هوا گوید
کجاست بابزن و آب گرم و آتش کو
در این چهله یقینم که زاهد چله دار
نماز صبح کند چاشتگه ز بیم وضو
در این هواست سرایم که زمهریز بر او
نوشته است دو صد عبده و خادمهو
در این سه ماه شود امرد ایمن از دباب
از آنکه در کف لوطی شود فسرده خپو
مرا که شارع سرماست روز و شب وطنم
برفت مغز زبس سردی هوا چو کدو
درید کار مرا روزگار گرگ نهاد
که بر نکابت این روزگار باد تفو
هر آنچه گرگ درد معجز تو بتواند
به موی رو به کردن ز روی لطف رفو
دگر مواهب شاهانه را که دارم چشم
امید هست که محصول گردد آن مرجو
چنانکه موی شکاف است بنده در مدحت
مگر دریغ ندارد عنایتت یک مو
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خدایگانا در ملک شرع معجز تو
شکست بند طلسم زمانه جادو
هوش مصنوعی: ای پروردگار، در حکمت دین تو، معجزهات زنجیرهای جادو و طلسمهای این دنیا را شکست.
زبیم پاس تو در مرغزار ملک جهان
که شیر محترز است از چراگه آهو
هوش مصنوعی: در دشت وسیع جهان، تو را از خطرات و مشکلات محافظت میکنم، همانطور که شیر از جایی که آهوها چرا میکنند، دوری میگزیند.
همای معدلتت سایه آنچنان افکند
که باز برحذر است از تعرض تیهو
هوش مصنوعی: پرندهای که نماد متعادل بودن تو است، چنان سایهای بر زمین میافکند که حتی پرندهای دیگر هم از نزدیک شدن به آن احتیاط میکند.
حریف عدل تو صد بار باز مالیده ست
ز کعبتین دغا نقش عالم شش تو
هوش مصنوعی: حریف تو بارها تلاش کرده اما نتوانسته به انصاف تو برسد و از معابد مختلف نیز به تزویر و فریب، جایگاه و حقیقت وجود تو را درک کند.
شده ست خادم لفظ تو لولو از بن گوش
ازان همیشه به لالاست نسبت لولو
هوش مصنوعی: خدمتگزار واژههای تو لولو شده است و از جایی که این برای همیشه در سکوت است، لولو به همین دلیل لال به نظر میرسد.
نیافت مثل تو دور جهان صورتگر
ندید شبه تو چشم زمانه جادو
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو را در کل دنیا ندیده است، و شبیه تو را زمانه نیز نمیتواند تصور کند.
جهان چو یافت ترا روح محض سر تا پای
در آن فتاد به شرکی که نیست آن معفو
هوش مصنوعی: جهان وقتی تو را شناخت، تمام وجودش در حالتی غیرقابل عذرخواهی غرق شد.
چو باز دیدت در طینت نهاد بشر
چه گفت گفت جهان لااله الاهو
هوش مصنوعی: وقتی انسان را در ذات خود مینگری، چه میگوید؟ میگوید که جز خداوند هیچ معبودی نیست.
عروس ملک جهان بر تو شد چنان عاشق
که جاودان نکند آرزوی دیگر شو
هوش مصنوعی: عروس زیباییهای جهان به قدری به تو علاقهمند شده که هرگز آرزوی دیگری در دل نخواهد داشت.
ز رشک رای تو هر شام نور چشم فلک
فرو شود به گل تیره پرگره ابرو
هوش مصنوعی: از حسادت فکر تو، هر شب نور چشم آسمان به خاطر ابروهای پرپشت و تاریکت کمرنگ میشود.
ز دست صبح گریبان خویشتن بدرد
ز عشق سنجق فتحت شب سیه گیسو
هوش مصنوعی: صبح با دستش، گریبان خود را از عشق پاره کرد و گیسوان شب را که گویی سنجاقی برای وصل عشق بود، آزاد کرد.
مرکب است سر سنجقت به فتح و ظفر
چنانکه چرم ز ترکیب زاج با مازو
هوش مصنوعی: سر سنجقت، در راه پیروزی و کامیابی، به گونهای است که مانند چرم، از ترکیب زاج و مازو به دست میآید.
هر آنکه شربتی از کوزه خلاف تو خورد
شودش کاسه سر جفت کاسه زانو
هوش مصنوعی: هر کسی که از کوزهای که برخلاف توست جرعهای بنوشد، سرش مانند کاسهاش به زمین میافتد و دچار آسیب میشود.
کسیکه چون سرطان با تو یک زمان کژ رفت
ز ثور چرخ لگد خورد و زحملش سرو
هوش مصنوعی: کسی که مانند سرطان با شما به طرز غیرمنتظرهای رفتار میکند، زمانی که ستاره ثور بر او تاثیر میگذارد، با مشکلات و دردسرها مواجه میشود و نمیتواند به خوبی ادامه دهد.
منم که تا سر من سایه قبول تو یافت
شد آفتاب ختائی نسب مرا هندو
هوش مصنوعی: من کسی هستم که وقتی سایهی پذیرش تو بر سرم افتاد، آفتاب ختایی نسب مرا به هندی تبدیل کرد.
چو داغ و طوق تو دارد سرین و گردن من
به پشت گرمی تو با فلک زنم پهلو
هوش مصنوعی: وقتی درد و زخم عشق تو بر گردن و سر من سنگینی میکند، به خاطر گرما و حمایت تو، تصمیم دارم به آسمان تکیه کنم و با آن به مبارزه بپردازم.
مثال سعی من و خصم بدسگال عجول
حدیث کودک و مار است و زاهد و راسو
هوش مصنوعی: سعی و تلاش من در برابر دشمن بدخواهی که عجول است، شبیه داستانی است که در آن کودکی و ماری وجود دارد و همچنین زاهدی و راستی.
جهان سفله چنان کژ نهاد و کور دل است
که باز می نشناسد صدیق را ز عدو
هوش مصنوعی: جهان به قدری خراب و ناپسند شده است که انسانهای فاسد و بددل دیگر نمیتوانند دوستان واقعی را از دشمنان تشخیص دهند.
بس است خاطر شه را یکی اشارت من
چه حاجت است که یک نکته را کنم یا دو
هوش مصنوعی: کافی است که با یک اشاره من دل شاه را شاد کنم، نیازی به بیان نکات زیاد نیست.
دمی بر آورم از راه نعمت المصدور
اگر چه قافیه مر طبع را گرفت گلو
هوش مصنوعی: لحظهای از راه خوشی و نعمت حرفی میزنم، هرچند که ممکن است در این مسیر، زبانم به چالش بیفتد و از گفتن حرفهای زیبا بازماند.
در این زمان که فضای سپهر و صحن زمین
ز سردی نفس زمهریر شد مملو
هوش مصنوعی: در این زمان، هوای آسمان و زمین به خاطر سردی و نفسی که از سرما به وجود آمده، پر شده است.
ز سردی دم دی آرزوست روبه را
که باژگونه کند پوستین به دیگر سو
هوش مصنوعی: به خاطر سرما، آرزو میکنم که این گرما، جهتش را تغییر دهد و مانند پوستین، من را به سمت دیگری بکشاند.
به آرزو و هوس مرغ در هوا گوید
کجاست بابزن و آب گرم و آتش کو
هوش مصنوعی: پرندهای که در آسمان پرواز میکند، به آرزوهایش فکر میکند و میپرسد: جایی برای نشستن و آرامش وجود ندارد؟ کی میتوانم به آب گرم و آتش و آسایش برسم؟
در این چهله یقینم که زاهد چله دار
نماز صبح کند چاشتگه ز بیم وضو
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که من مطمئنم زاهدی که در چلهنشینی خود به نماز صبح میپردازد، در هنگام صبحانه به خاطر اینکه وضو نگرفته است، از این کار خودداری میکند.
در این هواست سرایم که زمهریز بر او
نوشته است دو صد عبده و خادمهو
هوش مصنوعی: در این هوا که من زندگی میکنم و در آن احساس آرامش میکنم، تعداد زیادی از خدمتگزاران و بندهها به وفور وجود دارند.
در این سه ماه شود امرد ایمن از دباب
از آنکه در کف لوطی شود فسرده خپو
هوش مصنوعی: در این مدت سهماهه، جوان خوشچهرهای از خطرها در امان است، زیرا در دست مردانی با شخصیت و محترم قرار میگیرد و از آسیبها محافظت میشود.
مرا که شارع سرماست روز و شب وطنم
برفت مغز زبس سردی هوا چو کدو
هوش مصنوعی: من که همیشه در سرمای روز و شب زندگی میکنم، حس میکنم که وطنم را از دست دادهام؛ به قدری سرما آزارم میدهد که مانند کدو، بیجان و بیمغز شدهام.
درید کار مرا روزگار گرگ نهاد
که بر نکابت این روزگار باد تفو
هوش مصنوعی: روزگار مانند گرگی به من آسیب رسانده است و من از این روزگار ناپسند به شدت بیزارم.
هر آنچه گرگ درد معجز تو بتواند
به موی رو به کردن ز روی لطف رفو
هوش مصنوعی: هر چیزی که گرگ درد بتواند، به خاطر معجزه تو، با لطف و محبت از برطرف کردن مشکلات و دردها عاجز است.
دگر مواهب شاهانه را که دارم چشم
امید هست که محصول گردد آن مرجو
هوش مصنوعی: من به دیگر نعمتهای سلطنتی که دارم امید دارم که نتیجهای خوب از آنها به دست آید.
چنانکه موی شکاف است بنده در مدحت
مگر دریغ ندارد عنایتت یک مو
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که حتی اگر من در ستایش تو همچون مویی شکاف بروم، اما آیا تو حتی برای یک مو هم لطف و عنایت نخواهی داشت؟

مجد همگر