شمارهٔ ۴۰
شب وداع چو بنمود چرخ آینه گون
ز روی خویش مرا روی طالع میمون
به فال داشت دلم آن دل مبارک را
برای عزم سفر در دل شبی شبه گون
ز شوق داعیه اندرون جان در حال
به فال سعد ز دروازه آمدم بیرون
هوای روی نگارم ربوده هوش و قرار
فراق یار و دیارم ربوده صبر و سکون
نه رخت جستم و نه همره و نه راه آورد
نه زاد جستم و نه محمل ونه راهنمون
نه هیچ انس دلم را به انس شد مانوس
نه هیچ سکنه تنم را به امن شد مسکون
ز گرد موکب مخدوم عصر دادم ساز
برای دیده بیدار بخت کحل جفون
خجسته صاحب دیوان شرق و غرب که هست
به جنب همت عالیش قدر گردون دون
جهان خدیو و جهان داور و جهان بخشش
که کار ساز جهان است و از جهان افزون
گشاد بند ز هر بسته ای به رای رزین
چنانکه سده به تفتیح قفل مازریون
زهی به دست و دل آیات جود را تفسیر
خی به کلک و کف ارزاق خلق را قانون
لطیفه ای ز تو و صد سئوال اسکندر
بدیهه ای ز تو و صد مقال افلاطون
تنی که ممتلی کین توست خونش بریز
که هیچ به نشود از گوارش و معجون
زمین با سره و افلاک و طول و عرضش چیست
به جنب جاه تو هفت ایرمان و نه طاحون
میان کوثر و تسنیم ملک باقی تست
نه ملک ثانی ایران ز نیل تا جیحون
ز ظلم و زلزله بس قصر و طاق هامون شد
ز عدل کسری طاقش نمی شود هامون
نشانه هاست بر ایوان ز رزم کیخسرو
فسانه هاست درافواه ز بزم افریدون
نگر که چند ز فرماندهان و پادشهان
شدند خاک و به جای است این گل بستون
گذشت دور جوانی و جاه و جان امین
نماند ملکت دارالخلافه بر مامون
فتاد حلقه زرین ز طاق نوشروان
ز باد حادثه شد خاک فرش سقلاطون
نه حجله ماند و نه در حجله حله بر لیلی
نه حله ماندو نه در حله ناله مجنون
چو بر گذشته و آینده هیچ حکمی نیست
ز وقت داد بباید ستد به جهد و فسون
بسان سایه ابراست و گردش خورشید
بقای شادی مسرور و انده محزون
به دست و کلک نهادی بسی اساس که هست
ز خیرو صدق و بنا ز آستان و سقف و ستون
ز خاک و آب فراوانت بقعه هست که آن
برای ذات تو گنجی است در جهان مخزون
ز نظم بنده بنائی فکن که کم گردد
ز باد و صاعقه ابر و آفتاب نگون
تو نفع خلق طلب در زمین که عمر ترا
خدای دارد از آسیب انقراض مصون
رمد ز شاخ نهاد تو صد هزار فتن
جهد ز بیخ نژاد تو صد هزار غصون
خدایگانا در طرز مدحتت آنم
که نفس ناطقه بر نطق من شود مفتون
شنیده ایم که سوگند نامه ها گفتند
برای شاهان ارباب فضل واهل فنون
به نسبتی شده هر یک مخاطب وماخوذ
به تهمتی شده هر یک معاتب و مطعون
مرا چو نیست گناهی وزلتی ظاهر
زمان خویش به ایمان را کنم مرهون
ز راه شرع رجوع قسم چو نیست روا
ز روی شعر رهی می کند رجوع اکنون
که دیده بنده که مخدوم را دهد سوگند
زهی قضیت معکوس و حالت وارون
مگر ضمیر خداوندگار موزون طبع
پسند دارد این طرز نادر و موزون
ثبات مملکت شاه دان و دولت خویش
به اتفاق سونجاق و یاری ارغون
به حاجتی که برآری مرا بدین سوگند
بیابی از ره پاداش اجر ناممنون
به طول و رغبت بی شبهتی و تاویلی
زبان و نیت دلراست از درون و برون
به ذات پاک خدائیت می دهم سوگند
که رام رایض فرمان اوست چرخ حرون
ز شوق اوست که پیر کبود پوش فلک
به چرخ وجد درآمد به امر کن فیکون
بدان حکیم که افعال اوست بی کم و کاست
بدان قدیم که اوصاف اوست بی چه و چون
به آب داد به خشمی ممالک فرعون
به خاک داد به قهری خزاین قارون
برای نفع عجوزی ز چین و مصر و ز روم
فراهم آرد ریوند و قند و افتیمون
ز نسج کرمی انواع خلعه می بخشد
به قد منتسب القامه ز اطلس و اکسون
ز خاک و آبی انواع رستنی آرد
یکی به طعم طبرزد یکی به طبع افیون
به حق آدم و اردیس و شیث و نوح و خلیل
به موسی و به مسیح و به مریم و شمعون
به اسماعیل و به اسحاق و یوسف و یعقوب
به دانیال و عزیز و به صالح و ذوالنون
به حشمت ذکریا و عصمت یحیی
به هود و لوط و به داوود و یوشع بن نون
به علم منطق طیر و بدانکه تختش بود
روان به باد چودر آب کشتی مشحون
به خذع نخله و اسقاط حمل بر مریم
به طور سینا و اسرارتین والزیتون
به معجزات و به آیات احمد مرسل
که انتباه قلوب است و اعتبار عیون
به چار پایه تخت خلافت از پی او
که بوده اند به تدبیر ملک و دین ماذون
به قدر سبع مثانی و قدر البقره
به صاد وقاف و به یاسین وحی و میم و به نون
به عزم خسرو سیارگان که وقت ظهور
علم برد به در مغرب از بلاساقون
به سرعت قمر اندر منازلش که از آن
عبارتیست ز تنزیل عادک العرجون
به فرق خویش به جان محمد ثالث
به جسم احمد و محمود و یحیی و هارون
به در بحر تو نوروز شاه جان افروز
که هست کوکب دری به طلعت میمون
بدان خلیفه که دارد نسب ز خاک عجم
که از مهابت او آب دجله گردد خون
وگر به جوهر آتش رسد زلطفش اثر
زلال خضر شود شعله دردل کانون
به خاک مرقد پرنور صاحب ماضی
صریح گویم یعنی جوینی مدفون
به نظم مدحت کش لفظ و معنی اندر طبع
مثال آب حیات است و لولو مکنون
که کار بنده که چون هی و میم پر کرده ست
چنانکه هست ضمیر و دل مرا مضمون
به عون عین عنایت الف صفت کن راست
که باد قامت بدخواهت از کژی چون نون
مراست عیشی از تیرگی چو روز عدوت
ز چند مفسد فتان و چند گونه فتون
دلی معذب فکرت به دام کربت اسیر
تنی شکسته غربت به دست هجر زبون
بر اهل پارس ببارید سنگ لعن و سزاست
که ظالم است به نص کلام حق ملعون
ظلال ظلم چه پر تو دهد به جز ظلمت
طمع به طبع چه دعوی کند به جز طاعون
از آن دیار که محدود بودم و مرزوق
ز جور حادثه محروم ماندم و مغبون
ازین معاینه پیرانه سر سرانجامم
جنون محض شمر گر نمی کشد به جنون
سه سال جانم در انتظار رحمت تو
از اضطراب به زندان جسم بد مسجون
مرا ز غیر تو حاجت حرام شد که همه
منافقند و مرائیی و مدبر مابون
به قتل داده یکی رخصه خشیته المارق
به بخل گشته یکی سفله یمنع الماعون
برون ز حاجت خود حامل رسالاتم
به گونه گونه ضراعت چو نقش بوقلمون
رسول سیدم و مفتی و فقیر وضریر
امین واعظم و شاعر معمر و مریون
تو در شمار جهانی ولیک از اهل جهان
تو دیگری و ره و رسم تست دیگرگون
به گرد تو نرسد زین سپس سمند زمان
به مثل تونفتدبعد ازین کمند قرون
هزار قرن بگردد سپهر تا آرد
سلاله ای چو تو از صلب کن فکان بیرون
نه بوی ونکهت گلزار خیزد از گلخن
نه طبع و لذت صابونی آید از صابون
چو نیکخواه جهانی دعای نیکان باد
به جان و جاه و جمال و جوانیت مقرون
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب وداع چو بنمود چرخ آینه گون
ز روی خویش مرا روی طالع میمون
هوش مصنوعی: در شب وداع، زمانی که آسمان به شکل آینهای نمایان شد، چهرهی من از خوششانسی و بخت خوب درخشان بود.
به فال داشت دلم آن دل مبارک را
برای عزم سفر در دل شبی شبه گون
هوش مصنوعی: دل من به یاد آن عشق خوشبخت بود و در دل شبی نیمهروشن، سفر را در نظر داشت.
ز شوق داعیه اندرون جان در حال
به فال سعد ز دروازه آمدم بیرون
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و اشتیاقی که در درونم احساس میکردم، با حالتی خوش و پسندیده از دروازه خارج شدم.
هوای روی نگارم ربوده هوش و قرار
فراق یار و دیارم ربوده صبر و سکون
هوش مصنوعی: هوا و حال چهره محبوبم، تمام هوش و آرامش را از من گرفته است. دوری از دوست و وطن، صبر و سکونم را نیز برده است.
نه رخت جستم و نه همره و نه راه آورد
نه زاد جستم و نه محمل ونه راهنمون
هوش مصنوعی: من نه چیزی برای سفر برداشتم، نه همراهی دارم، نه راهی برای رفتن پیدا کردم، نه توشهای جمع کردم و نه کسی هست که مرا راهنمایی کند.
نه هیچ انس دلم را به انس شد مانوس
نه هیچ سکنه تنم را به امن شد مسکون
هوش مصنوعی: دل من با هیچ انسانی نمیتواند رفیق شود و هیچ جایی هم نتوانستهام در آن احساس آرامش کنم.
ز گرد موکب مخدوم عصر دادم ساز
برای دیده بیدار بخت کحل جفون
هوش مصنوعی: از برکت حضور محبوب زمان، لبی لبیک گفتم و برای چشمهای بیدار و خوشبختی، سرمهای از کحل تهیه کردم.
خجسته صاحب دیوان شرق و غرب که هست
به جنب همت عالیش قدر گردون دون
هوش مصنوعی: شخصی با نام و مقام والا که در شرق و غرب مشهور است، مانند ستارهای در آسمان میدرخشد و به خاطر تلاش و همت بلندش، مقام و ارزش والایی را در میان مردم به دست آورده است.
جهان خدیو و جهان داور و جهان بخشش
که کار ساز جهان است و از جهان افزون
هوش مصنوعی: دنیا دارای خدایی بزرگ و داوری عادل است که بخشش او کاری میکند که زندگی در جهان ادامه پیدا کند و او از همه چیز در دنیا برتر و بالاتر است.
گشاد بند ز هر بسته ای به رای رزین
چنانکه سده به تفتیح قفل مازریون
هوش مصنوعی: هر محدودیتی را به سادگی و به راحتی باز کن، مثل اینکه درب قفل را با حرارت نرم میکنند و باز مینمایند.
زهی به دست و دل آیات جود را تفسیر
خی به کلک و کف ارزاق خلق را قانون
هوش مصنوعی: چه نیکو است که با دست و دل به تفسیر آیات بخشندگی بپردازیم. با قلم و دستان خویش، یادآور قوانین روزیرسانی برای انسانها باشیم.
لطیفه ای ز تو و صد سئوال اسکندر
بدیهه ای ز تو و صد مقال افلاطون
هوش مصنوعی: لطافت و ظرافتی از تو وجود دارد که زبان را سامان میدهد و سوالات اسکندر را به بار میآورد. همچنین، از تو توانایی بدیعی ناشی میشود که مقالات افلاطون را تحت تاثیر قرار میدهد.
تنی که ممتلی کین توست خونش بریز
که هیچ به نشود از گوارش و معجون
هوش مصنوعی: بدنی که پر از کینه است، بهتر است که خونش ریخته شود؛ زیرا هیچ چیزی از آنچه در بدن است به درد نمیخورد و از آن نمیتوان بهرهای برد.
زمین با سره و افلاک و طول و عرضش چیست
به جنب جاه تو هفت ایرمان و نه طاحون
هوش مصنوعی: زمین و آسمان و همه ابعاد و وسعت آن در برابر مقام تو چه معنایی دارند، در حالی که هفت آسمان و نه گردونه در مقابل عظمت تو هیچ هستند.
میان کوثر و تسنیم ملک باقی تست
نه ملک ثانی ایران ز نیل تا جیحون
هوش مصنوعی: در میان دو نهر بهشتی، یکی کوثر و دیگری تسنیم، سلطنت و حکومت برای تو باقی است، نه برای پادشاهی دیگری. از نیل در مصر تا جیحون در شرق، سرزمین توست.
ز ظلم و زلزله بس قصر و طاق هامون شد
ز عدل کسری طاقش نمی شود هامون
هوش مصنوعی: از ظلم و زلزله، بسیاری از قصرها و بناها به ویرانی افتادهاند، اما به برکت عدالت کسری، آنچه او ساخته است، پابرجا و مستحکم باقی مانده است.
نشانه هاست بر ایوان ز رزم کیخسرو
فسانه هاست درافواه ز بزم افریدون
هوش مصنوعی: این شعر به وقایع و داستانهای تاریخی و افسانهای اشاره دارد. در آن به نشانههایی اشاره شده که بر سر در ورودیها وجود دارد و به جنگها و پهلوانیهای کیخسرو، یکی از شخصیتهای اسطورهای ایران، اشاره میکند. همچنین، به جشنها و مراسم مربوط به افریدون، که شخصیت دیگری در اسطورههای ایرانی است، پرداخته شده است. این اشارهها نشاندهندهی عظمت و شکوه گذشته و همچنین اهمیت این شخصیتها در فرهنگ و تاریخ ایران هستند.
نگر که چند ز فرماندهان و پادشهان
شدند خاک و به جای است این گل بستون
هوش مصنوعی: توجه کن که چه تعداد از فرماندهان و پادشاهان به خاک رفتهاند و این گل بر روی ستون باقی مانده است.
گذشت دور جوانی و جاه و جان امین
نماند ملکت دارالخلافه بر مامون
هوش مصنوعی: دوران جوانی و قدرت به پایان رسید و دیگر اطمینانی در زندگی نمانده است، مانند اینکه حکومتی که به مأمون تعلق داشت، اکنون در خطر است.
فتاد حلقه زرین ز طاق نوشروان
ز باد حادثه شد خاک فرش سقلاطون
هوش مصنوعی: حلقهای طلایی که از طاق نوشروان آویزان بود، بهدلیل بادی حادثهساز به زمین افتاد و تبدیل به خاک شد، مانند فرشی که زیر پای سلطان بوده است.
نه حجله ماند و نه در حجله حله بر لیلی
نه حله ماندو نه در حله ناله مجنون
هوش مصنوعی: نه گلی باقی مانده و نه در باغی که برای لیلی تزئین شده بود، هیچ چیز از شادیهای گذشته باقی است. نه زینت و زیباییای باقی مانده و نه صدای ناله مجنون در اینجا شنیده میشود.
چو بر گذشته و آینده هیچ حکمی نیست
ز وقت داد بباید ستد به جهد و فسون
هوش مصنوعی: آنگاه که نه حکم و قانونی به گذشته و آینده تعلق دارد، باید در زمان حال تلاش کرد و با تدبیر و فریبندگی به دست آورد.
بسان سایه ابراست و گردش خورشید
بقای شادی مسرور و انده محزون
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی مانند سایهای هستند که با حرکت خورشید (نشانه زندگی و تغییر) دچار تغییر و نوسان میشوند؛ یعنی شادی و غم در زندگی همواره در حال چرخه و جابهجایی هستند.
به دست و کلک نهادی بسی اساس که هست
ز خیرو صدق و بنا ز آستان و سقف و ستون
هوش مصنوعی: با دستان و هنر خود بنیادهای فراوانی گذاشتی، که این بنیادها از خیر و صداقت ساخته شده و به مانند آستانه، سقف و ستون یک بنا است.
ز خاک و آب فراوانت بقعه هست که آن
برای ذات تو گنجی است در جهان مخزون
هوش مصنوعی: از خاک و آب فراوان تو، بنایی وجود دارد که برای ذات تو به عنوان گنجی پنهان در دنیا محسوب میشود.
ز نظم بنده بنائی فکن که کم گردد
ز باد و صاعقه ابر و آفتاب نگون
هوش مصنوعی: از نظم و ترتیب من بنایی بساز که در برابر باد و طوفان، باران و آفتاب کمترین آسیب را ببیند.
تو نفع خلق طلب در زمین که عمر ترا
خدای دارد از آسیب انقراض مصون
هوش مصنوعی: به دنبال سود و منفعت مردم در زمین باش، زیرا عمر تو به لطف خدا از خطر فراموشی و زوال در امان است.
رمد ز شاخ نهاد تو صد هزار فتن
جهد ز بیخ نژاد تو صد هزار غصون
هوش مصنوعی: از شاخهات هزاران فتنه برخاسته است و از ریشهات صد هزار شاخه دیگر تلاش میکنند.
خدایگانا در طرز مدحتت آنم
که نفس ناطقه بر نطق من شود مفتون
هوش مصنوعی: من در ستایش تو به گونهای سخن میگویم که زبان من چنان تحت تأثیر کلام تو قرار میگیرد که گویی خود سخن نیز مجذوب زیباییها و عظمت تو شده است.
شنیده ایم که سوگند نامه ها گفتند
برای شاهان ارباب فضل واهل فنون
هوش مصنوعی: شنیدهایم که برای پادشاهان با دانش و اهل علم، سوگندنامههایی نوشته شده است.
به نسبتی شده هر یک مخاطب وماخوذ
به تهمتی شده هر یک معاتب و مطعون
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده که هر یک از افراد به نوعی مورد توجه و هدف اتهاماتی قرار گرفتهاند. به عبارت دیگر، هر کس بسته به نسبت و رابطهاش با دیگران یا موقعیتش، به نوعی تحت تأثیر اتهام و قضاوت منفی قرار گرفته است.
مرا چو نیست گناهی وزلتی ظاهر
زمان خویش به ایمان را کنم مرهون
هوش مصنوعی: من که گناهی ندارم و از خطا فارغام، اکنون زمان خود را با ایمانم به دیگران میسپارم.
ز راه شرع رجوع قسم چو نیست روا
ز روی شعر رهی می کند رجوع اکنون
هوش مصنوعی: از نظر شرع، بازگشت به قسم ممکن نیست، اما از طریق شعر، رهی به طریقی دیگر برمیگردد. اکنون این موضوع مطرح است.
که دیده بنده که مخدوم را دهد سوگند
زهی قضیت معکوس و حالت وارون
هوش مصنوعی: بنده چگونه میتواند ببیند که محبوبش به او سوگند میخورد؟ آیا این قضیه عجیب و برعکس نیست؟
مگر ضمیر خداوندگار موزون طبع
پسند دارد این طرز نادر و موزون
هوش مصنوعی: آیا خداوند که خالق زیباییهاست، از این شیوه نادر و موزون خوشنود است؟
ثبات مملکت شاه دان و دولت خویش
به اتفاق سونجاق و یاری ارغون
هوش مصنوعی: ثبات و پایداری کشور به مدیریت شاه و همبستگی مردم وابسته است، که این اتحاد و همکاری میتواند به نفع همه باشد.
به حاجتی که برآری مرا بدین سوگند
بیابی از ره پاداش اجر ناممنون
هوش مصنوعی: اگر حاجتی را که برای من برآورده کنی، قسم میخورم که در پیاش از راه پاداشی نامحدود بهرهمند خواهی شد.
به طول و رغبت بی شبهتی و تاویلی
زبان و نیت دلراست از درون و برون
هوش مصنوعی: زبان و نیت دل به طور واضح و بدون هیچگونه تردید یا تفسیر خاصی درست و صریح است، هم از درون و هم از بیرون.
به ذات پاک خدائیت می دهم سوگند
که رام رایض فرمان اوست چرخ حرون
هوش مصنوعی: به پاکی خداوند سوگند میخورم که سرنوشت و تقدیر عالم به فرمان اوست.
ز شوق اوست که پیر کبود پوش فلک
به چرخ وجد درآمد به امر کن فیکون
هوش مصنوعی: از شوق و عشق اوست که آسمان با رنگ کبود خود به دور میچرخد و در حال شادی و وجد به فرمان او به وقوع پیوسته است.
بدان حکیم که افعال اوست بی کم و کاست
بدان قدیم که اوصاف اوست بی چه و چون
هوش مصنوعی: بدان ای حکیم که کارهای او بدون هیچ نقص و کم و کاست است، همان طور که ویژگیهای او گذشته از هر چرا و چگونهای وجود دارد.
به آب داد به خشمی ممالک فرعون
به خاک داد به قهری خزاین قارون
هوش مصنوعی: مصر را با آب و خشم فرعون زیر و رو کرد و ثروت قارون را با قهر و غضب به زمین زد.
برای نفع عجوزی ز چین و مصر و ز روم
فراهم آرد ریوند و قند و افتیمون
هوش مصنوعی: برای اینکه یک زن پیر از سرزمینهای چین، مصر و روم به خوبی بهرهمند شود، به جمعآوری گیاهان دارویی و شیرینیهای خاص میپردازد.
ز نسج کرمی انواع خلعه می بخشد
به قد منتسب القامه ز اطلس و اکسون
هوش مصنوعی: از رشتهای که کرم میسازد، انواع لایهها و پوششها به قد بلند و زیبا که به پارچههای لطیف و خاص نسبت داده میشود، عرضه میشود.
ز خاک و آبی انواع رستنی آرد
یکی به طعم طبرزد یکی به طبع افیون
هوش مصنوعی: از خاک و آب، انواع گیاهان میرویند؛ برخی طعم خوش و دلپذیر دارند و برخی هم خاصیتهای خاصی مثل افیون.
به حق آدم و اردیس و شیث و نوح و خلیل
به موسی و به مسیح و به مریم و شمعون
هوش مصنوعی: به خداوندی آدم و اردشیر و شیث و نوح و ابراهیم و موسی و مسیح و مریم و شمعون سوگند.
به اسماعیل و به اسحاق و یوسف و یعقوب
به دانیال و عزیز و به صالح و ذوالنون
هوش مصنوعی: به یاد آوردن شخصیتهای بزرگ تاریخ و دین، مانند اسماعیل، اسحاق، یوسف، یعقوب، دانیال، عزیز، صالح و ذوالنون اشاره دارد. این افراد به عنوان نمادهای ایمان، صداقت و قهرمانی شناخته میشوند و داستانهایشان الهامبخش مردم در طول تاریخ بوده است.
به حشمت ذکریا و عصمت یحیی
به هود و لوط و به داوود و یوشع بن نون
هوش مصنوعی: به بزرگواری ذکریا و پاکدامنی یحیی، و به عظمت هود و لوط و همچنین به داوود و یوشع بن نون اشاره شده است. این افراد به خاطر ویژگیهای ویژهای که داشتند، مورد احترام و ستایش قرار میگیرند.
به علم منطق طیر و بدانکه تختش بود
روان به باد چودر آب کشتی مشحون
هوش مصنوعی: دانش منطق مانند پرندهای است که به راحتی میتواند پرواز کند و در کمال آزادی به جایی برود. اما توجه داشته باش که این قدرت و آزادی، به سادگی و در پی ناتوانیها ممکن است از دست برود. اگر در دریای وسیع علم و دانش غرق شوی، ممکن است بر اثر کم توجهی، لذتها و موفقیتهایت به باد برود.
به خذع نخله و اسقاط حمل بر مریم
به طور سینا و اسرارتین والزیتون
هوش مصنوعی: این بیت به اشاره به ماجرای حضرت مریم و تولد حضرت عیسی (علیهالسلام) دارد. به نوعی بیانگر معجزات الهی است که در جایگاههای مقدس و درخت زیتون به آن پرداخته شده و نشاندهنده یاری خداوند در شرایط خاص میباشد.
به معجزات و به آیات احمد مرسل
که انتباه قلوب است و اعتبار عیون
هوش مصنوعی: به شواهد و نشانههای پیامبر احمد که دلها را بیدار میکند و چشمها را به حقیقتها متوجه میسازد.
به چار پایه تخت خلافت از پی او
که بوده اند به تدبیر ملک و دین ماذون
هوش مصنوعی: بر روی چهارپایه تخت خلافت، افرادی که به همراه او بودهاند، در اداره ملک و دین مجاز بودهاند.
به قدر سبع مثانی و قدر البقره
به صاد وقاف و به یاسین وحی و میم و به نون
هوش مصنوعی: به اندازه سوره سبع مثانی و سوره بقره به حرفهای صاد و قاف و یاسین و میم و نون وحی نازل شده است.
به عزم خسرو سیارگان که وقت ظهور
علم برد به در مغرب از بلاساقون
هوش مصنوعی: با اراده و قصد پادشاهی، ستارهها به سوی ظهور علم و دانش حرکت کردند و وقت آن رسید که از سمت مغرب از جایی به نام بلاساقون خارج شوند.
به سرعت قمر اندر منازلش که از آن
عبارتیست ز تنزیل عادک العرجون
هوش مصنوعی: با سرعت قمر در حال حرکت در مسیرهایش، که این به نوعی اشاره به تغییر و تحول مداوم دارد.
به فرق خویش به جان محمد ثالث
به جسم احمد و محمود و یحیی و هارون
هوش مصنوعی: من برتر از همهی پیامبران و شخصیتهای بزرگ تاریخ هستم و وجودم را به روح محمد و جسم احمد و محمود و یحیی و هارون گره میزنم.
به در بحر تو نوروز شاه جان افروز
که هست کوکب دری به طلعت میمون
هوش مصنوعی: در آغاز سال نو، مانند روزی که شاهی با جان پر از نور به دریا میآید، تو نیز به خاطر وجود درخشان و خوشبختیات درخشان و شاداب هستی.
بدان خلیفه که دارد نسب ز خاک عجم
که از مهابت او آب دجله گردد خون
هوش مصنوعی: بدان ای خلیفه، که تو نسبی از خاک عجم داری، بدان که چنان قدرت و شگفتی داری که آب دجله از ترس تو به رنگ خون درآمده است.
وگر به جوهر آتش رسد زلطفش اثر
زلال خضر شود شعله دردل کانون
هوش مصنوعی: اگر آتش به جوهر خود برسد، به لطف آن، شعلهای به زلالی آب حیات خضر در دل کانون میشود.
به خاک مرقد پرنور صاحب ماضی
صریح گویم یعنی جوینی مدفون
هوش مصنوعی: در کنار آرامگاه روشن و بزرگ صاحب تاریخ، یعنی جوینی که در خاک مدفون است، سخن میگویم.
به نظم مدحت کش لفظ و معنی اندر طبع
مثال آب حیات است و لولو مکنون
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زیبایی و ارزش کلام میپردازد. با بیان اینکه کلمات و معانی در قالب نظم، همچون آب حیات و مروارید گرانبها هستند، اشاره دارد که هنر کلام میتواند روح را زنده کند و ارزشمند باشد. منظور این است که شعر و نثر خوب میتواند زندگیبخش و خوشایند باشد و به نوعی گنجینهای پنهان در خود داشته باشد.
که کار بنده که چون هی و میم پر کرده ست
چنانکه هست ضمیر و دل مرا مضمون
هوش مصنوعی: کار من به گونهای است که مانند حرفهای الفبا، وجود و دل من پر از مفاهیم و احساسات است.
به عون عین عنایت الف صفت کن راست
که باد قامت بدخواهت از کژی چون نون
هوش مصنوعی: با کمک و توجه خاصی، صفاتی را به فردی بیفزایید تا راست قامت و استوار باشد؛ زیرا که دشمنانش مانند باد، او را منحرف و کج میکنند.
مراست عیشی از تیرگی چو روز عدوت
ز چند مفسد فتان و چند گونه فتون
هوش مصنوعی: من از تیرگی و دشمنی، هیچ لذتی نمیبرم و از چندین فریب و فتنهای که وجود دارد، احساس خوشی نمیکنم.
دلی معذب فکرت به دام کربت اسیر
تنی شکسته غربت به دست هجر زبون
هوش مصنوعی: دل من در اثر فکر و اندیشهها آشفته است و در جایی در یاری و کمک دچار مشکلات و غمها شدهام. جسم من خسته و ناکام است و در غربت، به خاطر دوری و جدایی از محبوب، در رنج و اندوه به سر میبرم.
بر اهل پارس ببارید سنگ لعن و سزاست
که ظالم است به نص کلام حق ملعون
هوش مصنوعی: بر مردم پارس، سنگ لعن و نفرین بیفکنید؛ زیرا که ظالم هستند و به گفته خدا مورد لعنت قرار گرفتهاند.
ظلال ظلم چه پر تو دهد به جز ظلمت
طمع به طبع چه دعوی کند به جز طاعون
هوش مصنوعی: سایههای ظلم چه چیزی به تو میدهند جز تاریکی؟ و چه ادعایی میتواند از طمع برخیزد جز بیماری؟
از آن دیار که محدود بودم و مرزوق
ز جور حادثه محروم ماندم و مغبون
هوش مصنوعی: من از سرزمین خودم که در آن محدود بودم، به دلیل مشکلات و سختیهای پیش آمده، از نعمتها و فرصتها بیبهره ماندم و زیان دیدم.
ازین معاینه پیرانه سر سرانجامم
جنون محض شمر گر نمی کشد به جنون
هوش مصنوعی: از این بررسی در سر پیری، سرانجام به جنون محض میرسد، مگر اینکه جنون مرا نقتل کند.
سه سال جانم در انتظار رحمت تو
از اضطراب به زندان جسم بد مسجون
هوش مصنوعی: برای سه سال، جانم به خاطر رحمت تو در اضطراب بوده و مانند زندانی در این جسم گرفتار شدهام.
مرا ز غیر تو حاجت حرام شد که همه
منافقند و مرائیی و مدبر مابون
هوش مصنوعی: من به کسی جز تو نیازی ندارم، زیرا همه دیگران دروغگو و فریبکارند.
به قتل داده یکی رخصه خشیته المارق
به بخل گشته یکی سفله یمنع الماعون
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و ثروت، فردی را بیرحمانه به قتل میرساند و کسی دیگر به خاطر خساست و تنگنظری، از کمک به دیگران خودداری میکند.
برون ز حاجت خود حامل رسالاتم
به گونه گونه ضراعت چو نقش بوقلمون
هوش مصنوعی: از خواستهها و نیازهای خود دور ماندهام و مانند بوقلمون با رنگها و نقوش مختلف، پیامها را به دیگران منتقل میکنم.
رسول سیدم و مفتی و فقیر وضریر
امین واعظم و شاعر معمر و مریون
هوش مصنوعی: من پیامبر بزرگ و بزرگوار، عالم و فقیه، تهیدست و ناتوان، مورد اعتماد و بزرگترین، شاعر با تجربه و دیرینم و در زندگی به شگفتیها پرداختهام.
تو در شمار جهانی ولیک از اهل جهان
تو دیگری و ره و رسم تست دیگرگون
هوش مصنوعی: تو در میان مردم قرار داری، اما تو با دیگران متفاوت هستی و راه و روش تو خاص و منحصر به فرد است.
به گرد تو نرسد زین سپس سمند زمان
به مثل تونفتدبعد ازین کمند قرون
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه تو را درک نمیکند و هنوز به آن مرتبه نرسیده است، زمان و روزگار نمیتوانند به تو نزدیک شوند. پس از این، زنجیر قرون و اعصار نیز نمیتواند تو را اسیر کند.
هزار قرن بگردد سپهر تا آرد
سلاله ای چو تو از صلب کن فکان بیرون
هوش مصنوعی: هزاران سال باید بگذرد تا که از نسل تو کسی به دنیا بیاید.
نه بوی ونکهت گلزار خیزد از گلخن
نه طبع و لذت صابونی آید از صابون
هوش مصنوعی: نه عطر و بوی خوش گلزار از گلخن برمیخیزد و نه طبع و لذتی که از صابون به دست میآید، واقعی و طبیعی است.
چو نیکخواه جهانی دعای نیکان باد
به جان و جاه و جمال و جوانیت مقرون
هوش مصنوعی: وقتی کسی به خوبی و نیکی دنیا را بخواهد، دعای نیکوکاران به زندگی، مقام و زیبایی و جوانی او پیوند میخورد.
حاشیه ها
1402/02/04 05:05
یزدانپناه عسکری
چو بر گذشته و آینده هیچ حکمی نیست - ز وقت داد بباید ستد به جهد و فسون
***
[شیخالرئیس ابوعلی سینا]
آنچه با کلمة «اکنون» یا «الآن» به آن اشاره میشود یک پایان موهوم است که میان گذشته و آینده مشترک شناخته میشود.
[فخرالدین رازی در تفسیر کبیر]
زمان از اصول نعمتهای الهی است.
[یزدانپناه عسکری]
وقتی زمان از اصول نعمتهای الهی است بهسختی میتوان گفت که جزئی از زمان موهوم است و بهآسانی میتوان گفت رؤیا میبینیم، الآن. (الآن رؤیا می بینیم )
_______
فلسفه و ساحت سخن، غلامحسین ابراهیمی دینانی – هرمس 1390 صص 192-193