گنجور

شمارهٔ ۲

شب وداع چو برداشتن طریق صواب
به عزم بندگی صاحب سپهر جناب
از آفتاب سپهرم نبود خالی چشم
وز آفتاب زمینم بماند دیده پر آب
چو روی شاه نقاب خضاب بر گون بست
نگار صبح رخ از چهره بر گشاد نقاب
سرشک چون در بر روی روشنش ریزان
چنانکه بر رخ آبگینه بر چکد سیماب
بر آن لب چو عقیقش بماند باقی اشک
چو قطره قطره شبنم نشتسه بر عناب
کباب شد دلم از آب چشم او والحق
کسی ندید دلی را کز آب گشت کباب
دلیل آن که دلم شد کباب در سینه
بخار و دود نفس برده اشک چون خوناب
نشست و گفت حکایات دوری از هر جای
گرست و خواند شکایات فرقت از هر باب
روانه کرد از آن لعل همچو می در جام
عتاب تلخ خوش جانفزای همچو شراب
بخواند این غزل تر میان گریه زار
چنانکه خاک رهم شد ز آب دیده خلاب
لیقت لیله بلوی بقرفه الاحباب
بقیت منفرداً منک فی اشدعذاب
مرا هوای تو در سر ترا هوای دگر
خلاف داب پسندیده نیست در آداب
دلم بتفت چو برتافتی عنان ز وطن
سرم بگشت چو برگاشتی رخ از احباب
مرا به روی تو امید و رای تو به سفر
مرا به صحبت تو میل و میل تو به ذهاب
بدیل گلشن و طارم مکن جبال و سهول
عدیل مجلس و خلوت مکن کهوف و شعاب
از آن زمان که مرا جای داده ای در دل
گمان برم که مرا در فکنده ای به خراب
دل خراب بر آتش مرا زدوری تو
چو گنج ساکن لیکن ز تف او در تاب
بگو هر آنچه تو دانی مگو حدیث سفر
بکن هر آنچه تو خواهی مکن به هجر خطاب
چه دست ساید در امن و خوف با تو عنان
چه پای دارد در گرم و سرد با تو رکاب
جواب دادم کز عزم این سفر با من
مکن عتاب که از تو صواب نیست عتاب
بدیع نیست ز احباب رنج راه و سفر
غریب نیست ز عشاق قطع سهل و عقاب
شنیده ای ز حکایات و دیده ای ز سمر
رسیده ای به روایات و خوانده ای به کتاب
وفای لیلی و مجنون هوای زینت و زید
بلای وامق و عذرا عنای دعد و رباب
سپرده اند بسی راه های بی پایان
بدیده اند بسی بحرهای بی پایاب
تو این مبین که به کامم دراست تلخی هجر
تو آن نگر که کدامم دراست حسن مآب
دری که هست بر او پیر آسمان حارس
دری که هست ورا پیک اختران تواب
شوم زظلمت این آستان ظلم نمای
به بارگاه یکی آفتاب عالمتاب
ز دل بنالم چون بیدلان در آن کعبه
به خون بگریم چون مجرمان در آن محراب
به قول صاحب دعوت به امر خالق عرش
میان دعوت مظلوم و عرش نیست حجاب
برم ظلومه به دیوان صاحب و شنوم
ز لفظ صاحب دیوان شرق و غرب جواب
ز خشکسال حوادث بنالم و یابم
ز کلک ابرنوال وزیر فتح الباب
ستوده آصف و دستور عالم عادل
که در کمال و عدالت شد آفتاب نصاب
سپهر حشمت و دریای جود شمس الدین
مشیر مملکت و مالک رئوس و رقاب
بهشت بزمی کز لطف و قهراو بدل است
جزای اهل ثواب و سزای اهل عقاب
به رزم و بزم کف زرفشان سر پاشش
گهی ضراب نماید گهی شود ضراب
به حکم قاطع و تدبیر خوب و عزم درست
به امر نافذ و خلق کریم و رای صواب
مصون گذارد ذرات خاک را از باد
نگاهدارد اجزاء آتش اندر آب
اگر سحاب نبارد به امر او قطره
شرار نار ببارد خلاف او ز سحاب
گر از حکایت او آب جوشنی پوشد
خدنگ نار جهد در هوای خود حباب
به عقل شر غریزی برون برد ز سباع
به علم جهل طبیعی جدا کند ز دواب
ایا خلاصه مخلوق و خاصه خالق
و یا نقاده انسان و زبده انساب
نیافت مثل تو دور سپهر جز در وهم
ندید شبه تو چشم زمانه جز در خواب
رودبه مدح تو از خامه جان، نوا ز الفاظ
شود ز نام تو در نامه سرفراز القاب
از آن قبل که به چنگال دامنت دارد
حروف اکثر قلال خیزد از قلاب
به روزگار تو کژی رخ از جهان برتافت
مگر که زلف بتان را که کم نشد خم و تاب
ز بیم عدل تو ناراستی به جان آید
شود چو سوزن دوزنده ناخنان ذیاب
به یمن عهد تو مشهور شد غراب البین
به مژده بردن وصلت به جمله احزاب
چگونه شاد نباشد جهان بر‌ آن دوری
که کرکس آید حراز و پیک وصل غراب
ضمیر پاکت ار ازکاد رون براندیشد
کند به رسته او در رفوگری مهتاب
و گر ز آتش کینت محیط اثر یابد
چو لعل گردد در قعر بحر در خوشاب
خلاف خاصیت طبع را ارادت تو
برون دماند مردم گیا زبیخ سداب
هر آنکه آب رخ از خاک درگه تو نجست
نخواند از ره یالیت نص کنت تراب
موسم است به داغ تو بچه در ارحام
مقید است ز برق تو نطفه در اصلاب
جهان پناها ناگفته حال و قصه من
به نور نفس بخوان بی میانجی اطناب
که گر بگویم زحمت نما بود مکثار
وگر نویسم وحشت فزا بود اسهاب
به سمع عالی اگر بگذرد عجب مانی
ز قصه های عجیب و فسانه های عجاب
مرا ز حادثه پارس سال چار از پنج
مباح بود سر و مال برنهیب و نهاب
اگر چه پارس پر آب است و در کنار محیط
چو قلب خویش مرا داد تشنگی چو سراب
صفیر زد فلک از روی حیرت و غیرت
که بر سواد مسلط چرا شدند کلاب
فقال فاعتبرو امنه یا اولی الابصار
فسار فانتبهو امنه یا اولی الالباب
چومهره بازئی دیدم که دمبدم نبود
ز زیر حقه مینا زمانه لعاب
به قصد اهل هنر بر گشاد و بیرون کرد
پلنگ حادثه چنگال و شیر نایبه ناب
هنر که زاد زمن شد و بال هستی من
بلی و بال عقاب آمده ست پر عقاب
به لطف و رحمتم از ناب شیر و فتنه بپای
که ذات تست همه لطف محض و رحمت ناب
به رهمنومی دولت رسیده ام به درت
نه از نظر زیج و تحت اصطرلاب
به استخارت اقبال بود و فتوی عقل
که بنده کرد سوی درگه تو شتاب
به استشارت بختم هنروران گفتند
کز اوست ملتمس خاطر ترا ایجاب
به خلد ننگرم ار پیش آیدم رضوان
به راه حج نروم گر نخواندم بواب
به عز عرش مجید و به حق مصحف مجد
که مجد را نبود جز درت محل و مآب
نکرده ام به فرومایه استعانت هیچ
نه در زمان مشیب و نه در اوان شباب
زبنده گر به کس این موهبت رسید به عمر
بری بود هبته الله از ایزد وهاب
مرا به عالم اسباب در حصول غرض
توئی بهین سببی از مسبب الاسباب
اگر گشایش هر در ز درگه صمدیست
توئی گشاده دری از متفح الابواب
مرا بخر به قبولی که گنج ها یابی
دراین جهان زثنا و در آن جهان ز ثواب
چو من نبینی قرنی دگر تو در من بین
چو من نیابی دوری دگر مرا دریاب
نهاده خلق جهان گوش و چشم برره من
که تا چگونه بود زین درم به خانه ایاب
تو نام جوی ز دولت که تا ابد باشند
ملوک از در تو نام جوی و دولت یاب
زجیش فتح تو هنگام کین به صف مصاف
ولیت باد مصیب و عدوت باد مصاب
به عز جاه تو نازان در آن جهان اسلاف
به روی ورای تو شادان در این جهان اعقاب

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب وداع چو برداشتن طریق صواب
به عزم بندگی صاحب سپهر جناب
هوش مصنوعی: در شب وداع، به سوی راه درست قدم برداشتم تا با هدف خدمت به صاحب عالم و آفریننده بزرگ ادامه دهم.
از آفتاب سپهرم نبود خالی چشم
وز آفتاب زمینم بماند دیده پر آب
هوش مصنوعی: چشم من از نور آفتاب آسمانی خالی نیست و از نور آفتاب زمینی نیز پر از اشک و احساسات می‌باشد.
چو روی شاه نقاب خضاب بر گون بست
نگار صبح رخ از چهره بر گشاد نقاب
هوش مصنوعی: وقتی که شاه با رنگی بر صورت خود نقاب می‌زند، زیبایی صبح که از چهره‌اش پیداست، نقاب را کنار می‌زند و نمایان می‌شود.
سرشک چون در بر روی روشنش ریزان
چنانکه بر رخ آبگینه بر چکد سیماب
هوش مصنوعی: اشکی که از چهره‌اش می‌ریزد، همچون نقره‌ای است که بر روی شیشه‌ای زیبا جاری می‌شود.
بر آن لب چو عقیقش بماند باقی اشک
چو قطره قطره شبنم نشتسه بر عناب
هوش مصنوعی: بر سر آن لب، مانند عقیق، باقی مانده است و اشک‌ها مانند قطره‌های شبنم بر روی عناب چکیده‌اند.
کباب شد دلم از آب چشم او والحق
کسی ندید دلی را کز آب گشت کباب
هوش مصنوعی: دل من از اشک‌های او سوخته و حقیقت این است که هیچ‌کس دلی را ندیده که به‌خاطر اشک، به این حالت درآید.
دلیل آن که دلم شد کباب در سینه
بخار و دود نفس برده اشک چون خوناب
هوش مصنوعی: به خاطر آن که دلم به شدت آتشی شده است، بخار و دود نفس را به همراه اشک که مثل خون درونم را می‌سوزاند، حس می‌کنم.
نشست و گفت حکایات دوری از هر جای
گرست و خواند شکایات فرقت از هر باب
هوش مصنوعی: او نشست و داستان‌هایی دربارهٔ دوری از هر جا را گفت و شکایت‌هایی از جدایی را از هر موضوعی خواند.
روانه کرد از آن لعل همچو می در جام
عتاب تلخ خوش جانفزای همچو شراب
هوش مصنوعی: او آن لعل را همچون می در جام روانه کرد، که تلخی عتابش شیرینی جان‌افزای همچون شراب است.
بخواند این غزل تر میان گریه زار
چنانکه خاک رهم شد ز آب دیده خلاب
هوش مصنوعی: این غزل را با صدای بلند بخوان، در حالی که اشک‌های من جاری است، به گونه‌ای که زمین زیر پایم از آب چشم‌هایم خیس شده است.
لیقت لیله بلوی بقرفه الاحباب
بقیت منفرداً منک فی اشدعذاب
هوش مصنوعی: در میان دوستان و یاران، شب بلای تو را به سر می‌برم و از تو جدا مانده‌ام در عذاب شدید.
مرا هوای تو در سر ترا هوای دگر
خلاف داب پسندیده نیست در آداب
هوش مصنوعی: من در عشق تو غرق شده‌ام و تو در پی چیزی دیگری هستی که این رفتارت با آداب و رسوم عشق و محبت سازگار نیست.
دلم بتفت چو برتافتی عنان ز وطن
سرم بگشت چو برگاشتی رخ از احباب
هوش مصنوعی: دل من در پی تو بی‌تاب و ناآرام شد، همچنان که تو زادگاه مرا ترک کردی. سرم از غم دوستانم به دور افتاد، همان‌طور که تو چهره‌ات را از آن‌ها برگرداندی.
مرا به روی تو امید و رای تو به سفر
مرا به صحبت تو میل و میل تو به ذهاب
هوش مصنوعی: من به چهره تو امید دارم و تصمیم تو مرا به سفر می‌برد؛ من به همراهی تو تمایل دارم و تمایل تو مرا به رفتن به سفر می‌کشاند.
بدیل گلشن و طارم مکن جبال و سهول
عدیل مجلس و خلوت مکن کهوف و شعاب
هوش مصنوعی: برای بهشت و زیبایی گلشن و باغ، کوه‌ها و دشت‌ها را مقایسه نکن و مجلس و خلوت را با هم برابر نساز. اینجا اشاره به زیبایی و آرامش خاصی دارد که در مکان‌های خاص وجود دارد.
از آن زمان که مرا جای داده ای در دل
گمان برم که مرا در فکنده ای به خراب
هوش مصنوعی: از زمانی که تو مرا در دل خود جا داده‌ای، فکر می‌کنم که من را به ویرانی و ناامیدی انداخته‌ای.
دل خراب بر آتش مرا زدوری تو
چو گنج ساکن لیکن ز تف او در تاب
هوش مصنوعی: دل و روح من در آتش درد و رنج می‌سوزد و تو از من دوری، مانند گنجی که ثابت و بی‌حرکت است. اما این دوری نتوانسته خشم و ناامیدی من را خاموش کند.
بگو هر آنچه تو دانی مگو حدیث سفر
بکن هر آنچه تو خواهی مکن به هجر خطاب
هوش مصنوعی: هر چیزی را که می‌دانی بگو و درباره سفر سخن نگو. هر کاری که می‌خواهی بکن، اما در مورد جدایی صحبت نکن.
چه دست ساید در امن و خوف با تو عنان
چه پای دارد در گرم و سرد با تو رکاب
هوش مصنوعی: هر دستی که در امنیت و ترس با تو همراهی می‌کند، و هر پایی که در گرما و سرما با تو در حرکت است، نشان‌دهنده این است که تمام وجودم در تمامی حال‌ها و شرایط در کنارت است.
جواب دادم کز عزم این سفر با من
مکن عتاب که از تو صواب نیست عتاب
هوش مصنوعی: پاسخ دادم که در مورد تصمیم این سفر با من ناخوشنودی نکن، چون این نارضایتی از تو درست نیست.
بدیع نیست ز احباب رنج راه و سفر
غریب نیست ز عشاق قطع سهل و عقاب
هوش مصنوعی: رنج و سختی در سفر به ویژه برای دوستان امری عادی است و جدایی از معشوق نیز برای عاشقان ناگوار نیست.
شنیده ای ز حکایات و دیده ای ز سمر
رسیده ای به روایات و خوانده ای به کتاب
هوش مصنوعی: شنیده‌ای از داستان‌ها و حکایت‌ها و دیده‌ای میوه‌هایی از آن، به روایت‌هایی رسیده‌ای و مطالبی را در کتاب‌ها خوانده‌ای.
وفای لیلی و مجنون هوای زینت و زید
بلای وامق و عذرا عنای دعد و رباب
هوش مصنوعی: وفای لیلی و مجنون، عشق و وفاداری را به تصویر می‌کشد؛ همچنین، زیبایی و جذابیت زینت و زید، نشان‌دهنده عشق‌های پرشور و پر از درد و رنج است. داستان وامق و عذرا نیز به مصیبت‌ها و مشکلاتی که عشق به همراه دارد، اشاره می‌کند، در حالی که دعد و رباب نماد محبت و توجه در زندگی عاشقانه‌اند.
سپرده اند بسی راه های بی پایان
بدیده اند بسی بحرهای بی پایاب
هوش مصنوعی: بسیاری از مسیرهای بی‌پایان در اختیار گذاشته شده و دریاهای بی‌کرانی دیده شده‌اند.
تو این مبین که به کامم دراست تلخی هجر
تو آن نگر که کدامم دراست حسن مآب
هوش مصنوعی: این بیت به احساس عمیق جدایی و تلخی ناشی از آن اشاره دارد. شاعر می‌گوید که به خاطر دوری محبوب، زندگی‌اش تحت تأثیر قرار گرفته و تلخی جدایی را تجربه می‌کند. او از طرفی به زیبایی و جذابیت محبوب اشاره می‌کند و از طرف دیگر به حالت خود، به عنوان کسی که در صحنه عشق و جدایی گرفتار است، پرداخته است. در واقع، شاعر نگران است که تلخی جدایی چگونه بر او اثر گذاشته و او را تغییر داده است.
دری که هست بر او پیر آسمان حارس
دری که هست ورا پیک اختران تواب
هوش مصنوعی: دری که مراقب آن، یک انسان با تجربه و دانا است، دروازه‌ای است که ستاره‌های ریز و درشت به آن وابسته‌اند و به آنجا می‌آیند.
شوم زظلمت این آستان ظلم نمای
به بارگاه یکی آفتاب عالمتاب
هوش مصنوعی: از تاریکی و ظلمتی که در این درگاه وجود دارد، دور می‌شوم و به بارگاه خورشید تابان و روشنایی می‌روم.
ز دل بنالم چون بیدلان در آن کعبه
به خون بگریم چون مجرمان در آن محراب
هوش مصنوعی: از عمق دل خود شکایت می‌کنم مانند کسانی که دل شکسته دارند، و در آن مکان مقدس، مانند گناهکاران به راستی اشک می‌ریزم.
به قول صاحب دعوت به امر خالق عرش
میان دعوت مظلوم و عرش نیست حجاب
هوش مصنوعی: به گفته کسی که دعوت به خدا را مطرح می‌کند، هیچ مانعی بین دعا و درخواست فرد مظلوم و خالق آسمان‌ها وجود ندارد.
برم ظلومه به دیوان صاحب و شنوم
ز لفظ صاحب دیوان شرق و غرب جواب
هوش مصنوعی: من به سوی دیوان غم می‌روم و از زبان صاحب دیوان، پاسخ‌های شرق و غرب را می‌شنوم.
ز خشکسال حوادث بنالم و یابم
ز کلک ابرنوال وزیر فتح الباب
هوش مصنوعی: از سال‌های سخت و دشوار شکایت می‌کنم و از قلم ابر نوال، وزیر فتح دروازه، یاری می‌طلبم.
ستوده آصف و دستور عالم عادل
که در کمال و عدالت شد آفتاب نصاب
هوش مصنوعی: آصف و دستور عادل به خاطر کمال و عدالتی که دارند، ستایش شده‌اند و مانند آفتابی روشن در میان دیگران درخشان هستند.
سپهر حشمت و دریای جود شمس الدین
مشیر مملکت و مالک رئوس و رقاب
هوش مصنوعی: آسمان پر از جلال و دریای بخشش، شمس‌الدین، مشاور کشور و صاحب اختیار مردم و امور آنهاست.
بهشت بزمی کز لطف و قهراو بدل است
جزای اهل ثواب و سزای اهل عقاب
هوش مصنوعی: بهشت مکانی است که به خاطر لطف و قهر خداوند، پاداش نیکوکاران و مجازات خلافکاران در آن مشخص شده است.
به رزم و بزم کف زرفشان سر پاشش
گهی ضراب نماید گهی شود ضراب
هوش مصنوعی: در میدان جنگ و در مجالس شادماني، کف زرفشان تند و زنده است. گاهی به شوق و سرور می‌زند و گاه به شدت ضرب می‌کند.
به حکم قاطع و تدبیر خوب و عزم درست
به امر نافذ و خلق کریم و رای صواب
هوش مصنوعی: با اراده قوی و تصمیم درست، به خواسته‌ای مؤثر و با خوی انسان‌های بزرگ و نظر صحیح می‌رسیم.
مصون گذارد ذرات خاک را از باد
نگاهدارد اجزاء آتش اندر آب
هوش مصنوعی: ذرات خاک را از باد محافظت کند و اجزاء آتش را در آب نگه دارد.
اگر سحاب نبارد به امر او قطره
شرار نار ببارد خلاف او ز سحاب
هوش مصنوعی: اگر باران از ابر نریزد به فرمان خدا، حتی یک قطره آتش هم به جای آن فرو خواهد ریخت. این نشان می‌دهد که همه چیز تحت کنترل اوست و هیچ چیزی جز اراده او نمی‌تواند اتفاق بیفتد.
گر از حکایت او آب جوشنی پوشد
خدنگ نار جهد در هوای خود حباب
هوش مصنوعی: اگر کسی از داستان او به شوق آید و به همین دلیل به سمت آرزوهای خود برود، مانند سرابی می‌ماند که در هوا شکل می‌گیرد.
به عقل شر غریزی برون برد ز سباع
به علم جهل طبیعی جدا کند ز دواب
هوش مصنوعی: با فهم و عقل خود، رفتارهای غیرطبیعی و خطرناک را از بین ببریم و با دانش، نادانی ذاتی را از جانوران متمایز کنیم.
ایا خلاصه مخلوق و خاصه خالق
و یا نقاده انسان و زبده انساب
هوش مصنوعی: آیا تو اوج آفرینش و بهترین مخلوقی یا برترین جداکننده انسان‌ها و نماینده نژادها؟
نیافت مثل تو دور سپهر جز در وهم
ندید شبه تو چشم زمانه جز در خواب
هوش مصنوعی: در آسمان هیچ‌چیز مانند تو وجود ندارد و تنها در خیال می‌توان شبیه تو را تصور کرد، چشم زمانه فقط در خواب به تو نگاه می‌کند.
رودبه مدح تو از خامه جان، نوا ز الفاظ
شود ز نام تو در نامه سرفراز القاب
هوش مصنوعی: به خاطر تو، دل و جانم به سرود و سخن واداشته می‌شود و نام تو با افتخار در نوشته‌ها با بالاترین عناوین یاد می‌شود.
از آن قبل که به چنگال دامنت دارد
حروف اکثر قلال خیزد از قلاب
هوش مصنوعی: قبل از اینکه حروف و کلمات تحت تاثیر دامنت قرار بگیرند، بسیاری از آنها از قلاب گیر می‌کنند.
به روزگار تو کژی رخ از جهان برتافت
مگر که زلف بتان را که کم نشد خم و تاب
هوش مصنوعی: در روزگار تو، ناهماهنگی و ناعدالتی از دنیا دور نشده، مگر اینکه زیبایی و جذابیت زلف‌های محبوبان همچنان با کج و معوج بودن خود باقی مانده است.
ز بیم عدل تو ناراستی به جان آید
شود چو سوزن دوزنده ناخنان ذیاب
هوش مصنوعی: از ترس عدل تو، نادرستی به جان می‌آید و مانند سوزن دوزنده، کجی‌ها را می‌سوزاند.
به یمن عهد تو مشهور شد غراب البین
به مژده بردن وصلت به جمله احزاب
هوش مصنوعی: به خاطر پیمانی که تو منعقد کردی، آن بلبل جدا شده به خبر رسیدن خبر وصال و پیوند به تمام گروه‌ها، مشهور شد.
چگونه شاد نباشد جهان بر‌ آن دوری
که کرکس آید حراز و پیک وصل غراب
هوش مصنوعی: چطور ممکن است جهان شاد نباشد در دورانی که پرنده‌ای مانند کرکس به دامن سرزمین بیافتد و نشانه‌ای از وصال و نزدیکی دیگر پرندگان را به همراه داشته باشد؟
ضمیر پاکت ار ازکاد رون براندیشد
کند به رسته او در رفوگری مهتاب
هوش مصنوعی: اگر دل پاک تو از کادهای دنیا بگذرد، به هنر او در رفوگری مانند ماه تابان، خواهد اندیشید.
و گر ز آتش کینت محیط اثر یابد
چو لعل گردد در قعر بحر در خوشاب
هوش مصنوعی: اگر آتش کینه‌ات اثری بگذارد، مانند لعی که در عمق دریا در آب خوب و زلال تبدیل به زیبایی می‌شود.
خلاف خاصیت طبع را ارادت تو
برون دماند مردم گیا زبیخ سداب
هوش مصنوعی: نگران نباش، اینجا اراده و خواسته تو باعث می‌شود که بر خلاف طبیعت و ویژگی‌های ذاتی، مردم از زندگی گیاهی و طبیعی خود دور شوند.
هر آنکه آب رخ از خاک درگه تو نجست
نخواند از ره یالیت نص کنت تراب
هوش مصنوعی: هر کسی که آب چهره‌ات را از خاک درگاه تو نمی‌خواهد، نمی‌تواند از سر راه یالت برخوردار شود.
موسم است به داغ تو بچه در ارحام
مقید است ز برق تو نطفه در اصلاب
هوش مصنوعی: زمانی است که عشق و احساسات تو در دل‌ها وجود دارد، به طوری که حتی جنین‌ها در شکم مادران تحت تأثیر این احساسات قرار دارند و از نور و انرژی تو بهره‌مند می‌شوند.
جهان پناها ناگفته حال و قصه من
به نور نفس بخوان بی میانجی اطناب
هوش مصنوعی: دنیا مکانی است که هنوز داستان و حال من به طور کامل بیان نشده است. فقط با نور نفس خودت می‌توانی آن را بشنوی، بدون اینکه کسی در میان باشد و این داستان را طولانی کند.
که گر بگویم زحمت نما بود مکثار
وگر نویسم وحشت فزا بود اسهاب
هوش مصنوعی: اگر بگویم که سخن گفتن دشوار است، بیشتر شده و اگر بنویسم که ترسی بزرگ است، به بارش خود افزوده‌ام.
به سمع عالی اگر بگذرد عجب مانی
ز قصه های عجیب و فسانه های عجاب
هوش مصنوعی: اگر این داستان های عجیب و شگفت انگیز به گوش تو برسند، تعجب نخواهی کرد، زیرا داستان های زیادی وجود دارند که فوق العاده و شگفت آور هستند.
مرا ز حادثه پارس سال چار از پنج
مباح بود سر و مال برنهیب و نهاب
هوش مصنوعی: در حادثه‌ای که سال گذشته رخ داد، چهار از پنج چیز برای من مجاز بود و تنها سر و مال از خطر در امان نبودند.
اگر چه پارس پر آب است و در کنار محیط
چو قلب خویش مرا داد تشنگی چو سراب
هوش مصنوعی: هرچند که پارس سرشار از آب است و در نزدیکی آن، مانند قلب خود، به من احساس تشنگی می‌دهد که مانند سراب است.
صفیر زد فلک از روی حیرت و غیرت
که بر سواد مسلط چرا شدند کلاب
هوش مصنوعی: آسمان از روی تعجب و غیرت صدا زد که چرا سگ‌ها بر زمین سیاه سلطه پیدا کردند؟
فقال فاعتبرو امنه یا اولی الابصار
فسار فانتبهو امنه یا اولی الالباب
هوش مصنوعی: پس گفت: عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت. حرکت کنید و هوشیار باشید ای صاحبان اندیشه.
چومهره بازئی دیدم که دمبدم نبود
ز زیر حقه مینا زمانه لعاب
هوش مصنوعی: چون بهمن و کامران، گاه به گاه می‌دیدم که از زیر لایه‌ای زیبا و فریبنده، سایه‌ای از حقیقت خود را پنهان کرده است.
به قصد اهل هنر بر گشاد و بیرون کرد
پلنگ حادثه چنگال و شیر نایبه ناب
هوش مصنوعی: با اراده‌ی هنرمندان، پلنگی که ماجرای زندگی را به چنگ آورده و شیر نیرومند را به چالش می‌کشد، آزاد می‌شود و برانگیخته می‌گردد.
هنر که زاد زمن شد و بال هستی من
بلی و بال عقاب آمده ست پر عقاب
هوش مصنوعی: هنر از زمان من به وجود آمده و به نوعی جزو وجود من شده است. بله، بال پرواز من مانند بال عقاب است، که نشان‌دهنده قوت و بزرگی من است.
به لطف و رحمتم از ناب شیر و فتنه بپای
که ذات تست همه لطف محض و رحمت ناب
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و رحمت من از نابودی و آشفتگی مراقب باش، چون ذات تو تنها مملو از لطف خالص و رحمت است.
به رهمنومی دولت رسیده ام به درت
نه از نظر زیج و تحت اصطرلاب
هوش مصنوعی: به مقام و مقامتی دست یافته‌ام که به درگاه تو رسیده‌ام، نه به خاطر محاسبات نجومی و قوانین علمی.
به استخارت اقبال بود و فتوی عقل
که بنده کرد سوی درگه تو شتاب
هوش مصنوعی: براساس نشانه‌هایی که به دست آمد و نیز دلایل منطقی، بنده با شتاب به سوی درگاه تو روی آورده‌ام.
به استشارت بختم هنروران گفتند
کز اوست ملتمس خاطر ترا ایجاب
هوش مصنوعی: با مشاوره سرنوشت، هنرمندان به من گفتند که او موجب خواسته و تمایل توست.
به خلد ننگرم ار پیش آیدم رضوان
به راه حج نروم گر نخواندم بواب
هوش مصنوعی: من به بهشت نگاه نمی‌کنم، حتی اگر رضوان (نگهبان بهشت) پیش آید. اگر به سفر حج بروم، اما بدون دعوت و راهنمایی، به آنجا نخواهم رفت.
به عز عرش مجید و به حق مصحف مجد
که مجد را نبود جز درت محل و مآب
هوش مصنوعی: به عظمت عرش خدا و به حق کتاب آسمانی که مقام و اعتبار تنها در وجود توست.
نکرده ام به فرومایه استعانت هیچ
نه در زمان مشیب و نه در اوان شباب
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی، نه در دوران سختی و نه در جوانی، به افراد پست و بی‌ ارزش تکیه نکرده‌ام و از آن‌ها کمک نخواسته‌ام.
زبنده گر به کس این موهبت رسید به عمر
بری بود هبته الله از ایزد وهاب
هوش مصنوعی: اگر کسی به نعمت و برکتی خاص دست یابد، باید بداند که این از لطف و بخشش خداوند کریم است و این نعمت در واقع، عمری کوتاه و زودگذر دارد.
مرا به عالم اسباب در حصول غرض
توئی بهین سببی از مسبب الاسباب
هوش مصنوعی: من در این دنیا به واسطه‌های مختلف به هدفی که می‌خواهم می‌رسم و تو بهترین واسطه‌ای هستی که به خاطر تو به این هدف می‌رسم.
اگر گشایش هر در ز درگه صمدیست
توئی گشاده دری از متفح الابواب
هوش مصنوعی: اگر هر در در عالم از درگاه خداوند گشوده می‌شود، تو هستی که در را از علم و دانش باز می‌کنی.
مرا بخر به قبولی که گنج ها یابی
دراین جهان زثنا و در آن جهان ز ثواب
هوش مصنوعی: مرا با خوبی و رفتار نیکو به دست آور، زیرا در این دنیا با ستایش و در آن دنیا با پاداش‌های نیکوبه ثروت‌های فراوان دسترسی پیدا می‌کنی.
چو من نبینی قرنی دگر تو در من بین
چو من نیابی دوری دگر مرا دریاب
هوش مصنوعی: اگر من را نبیندی، در هیچ نسل و زمانی مانند من دیگری نخواهی یافت. وقتی من را نمی‌یابی، به یاد داشته باش که دوباره مرا پیدا کنی.
نهاده خلق جهان گوش و چشم برره من
که تا چگونه بود زین درم به خانه ایاب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خداوند گوش و چشم آفریده تا انسان‌ها بتوانند دنیای اطراف خود را ببیند و بشنوند. او از طریق این حواس، از ما می‌خواهد که با دقت به جهان نگاه کنیم و به درک عمیق‌تری از آن برسیم.
تو نام جوی ز دولت که تا ابد باشند
ملوک از در تو نام جوی و دولت یاب
هوش مصنوعی: هر کسی که نام نیک و جویای قدرت باشد، باید به درگاه تو نزدیک شود، زیرا که تو می‌توانی او را به مقام و قدرت برسانی.
زجیش فتح تو هنگام کین به صف مصاف
ولیت باد مصیب و عدوت باد مصاب
هوش مصنوعی: در زمان جنگ و درگیری، امیدوارم که پیروزی تو را در برابر دشمنان و مشکلاتی که به تو حمله می‌کنند، مشاهده کنم.
به عز جاه تو نازان در آن جهان اسلاف
به روی ورای تو شادان در این جهان اعقاب
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و جایگاه تو، نیاکانت در آن دنیا با ناز و غرور زندگی می‌کنند، و در این دنیا نیز نسل‌های آینده‌ات با خوشحالی به تو نگاه می‌کنند.