گنجور

شمارهٔ ۱

جهان به کام شود عشق کامران ترا
فلک غلام شود حسن جاودان ترا
مدار فخر بود بهر او که مهر فلک
ستاید این دل با مهر تو امان ترا
سپهر پیر کند همچو سرو سرسبزی
چو حسن جلوه دهد سرو نوجوان ترا
خرد سجود کند صورت جمالت را
روان نماز برد قامت روان ترا
کمال و علم تو بحریست بیکران و عمیق
چگونه وصف کنم بحر بیکران ترا
زلال چشمه حیوان که کیمیای بقاست
رهی ست از بن دندان لب و دهان ترا
میان ندیده ترا نیشکر چرا در تست
میان پرستیش آن شکًرین میان ترا
اگر ز دیده نهان است صورت دهنت
به آشکار چرا عاشقم نهان ترا
به شکل سرو ببالد قد تو تا چشمم
گلاب تازه دهد شاخ خیزران ترا
به رنگ لاله برآید رخ تو با دل من
زخون دیده دهد آب گلستان ترا
چنین که بر هدف دل گشاده ای زه و شست
زمانه حکم قضا می نهد کمان ترا
چو آفتاب عمیم است و رایگان لطفت
زمانه ارج نهد لطف رایگان ترا
چنین که تاخته ای بر زمانه اسب وفا
قدر نیارد بر تافتن عنان ترا
گداخت پیکر سیمین تیز تاز فلک
در آن هوس که ببوسد رکاب و ران ترا
ازان دری ... کانس و جان ازدل
فدا کنند تن و جان خویش جان ترا
به باز دادن دل بر من امتحان چه کنی
که آن متاع نیرزد خود امتحان ترا
مباد خوشدلی آن سفله را که دل دهدش
که دل ز جان ندهد زلف دلستان ترا
ترا نشانه ز من دل بسی ست در سر زلف
مرا ز زلف تو یک موی بس نشان ترا
مکن فسوس بر این خسته دل اگر بگریست
چو دیده خنده آن نیم ناردان ترا
ز شام تا به سحر خاکبوس و لابه کنم
که جان و دل بدهم رشوه پاسبان ترا
بدان امید که دستور باشدم که شبی
ز دیده آب زنم خاک آستان ترا
به خوان لطف تو دل گشته میهمان و سنرد
که اهل دل بنوازند میهمان ترا
که کوه با عظمت را جگر ز غم خون شد
چو دید نازکی لعل درفشان ترا
حقیقتی ست بسی آشکار گر که زنند
رقم به دفتر عین الیقین گمان ترا
مرا بگو به زبان یک رهی که زان توام
که این حدیث ندارد زیان زبان ترا
و گر زیان رسدت زین سخن بگوی که من
نخواهم از قبل سود خود زیان ترا
نصیحتی دل نا مهربانت را فرمای
که تا به کین نکشد یار مهربان ترا
تو میهمانی و ذات قدیم مهماندار
عقول پی نبرد ذات میزبان ترا
مکن، ز دستان کم کن و گرنه مجد به نظم
به دفتر آرد دستان و داستان ترا

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان به کام شود عشق کامران ترا
فلک غلام شود حسن جاودان ترا
هوش مصنوعی: عشق تو باعث می‌شود که دنیا به خواسته‌ات پاسخ دهد و آسمان هم خادم زیبایی جاودان تو شود.
مدار فخر بود بهر او که مهر فلک
ستاید این دل با مهر تو امان ترا
هوش مصنوعی: فخر و ارجمندی متعلق به کسی است که محبت آسمان را جلب کند. این دل با عشق تو محفوظ و در امان است.
سپهر پیر کند همچو سرو سرسبزی
چو حسن جلوه دهد سرو نوجوان ترا
هوش مصنوعی: زمانه کهن، مانند درخت سرسبزی است که جوانی و زیبایی تو را به نمایش می‌گذارد.
خرد سجود کند صورت جمالت را
روان نماز برد قامت روان ترا
هوش مصنوعی: عقل و خرد به خاطر زیبایی تو به حالت سجده درآمده‌اند و وجود تو همچون نماز، با وقار و آرامش در حرکت است.
کمال و علم تو بحریست بیکران و عمیق
چگونه وصف کنم بحر بیکران ترا
هوش مصنوعی: توانایی و دانایی تو مانند دریاهایی بی‌پایان و عمیق است. چگونه می‌توانم عظمت و عمق این دریا را توصیف کنم؟
زلال چشمه حیوان که کیمیای بقاست
رهی ست از بن دندان لب و دهان ترا
هوش مصنوعی: آب زلال چشمه حیوان، که راز بقا و جاودانگی است، راهی است که از دندان ها و لبان تو آغاز می‌شود.
میان ندیده ترا نیشکر چرا در تست
میان پرستیش آن شکًرین میان ترا
هوش مصنوعی: چرا در بین کسانی که هرگز تو را ندیده‌اند، به تو به عنوان نیشکر نگاه می‌کنند؟ در حالی که محبت و تعریف آن‌ها نسبت به تو همانند شکری شیرین است که در میان تو وجود دارد.
اگر ز دیده نهان است صورت دهنت
به آشکار چرا عاشقم نهان ترا
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ات از دید من پنهان است، چرا وقتی به‌طور واضح تو را نمی‌بینم، هنوز عاشق تو هستم؟
به شکل سرو ببالد قد تو تا چشمم
گلاب تازه دهد شاخ خیزران ترا
هوش مصنوعی: قد تو همچون سرو بلند است و باعث می‌شود که چشمانم مانند گلاب تازه شاداب و خوشبو شود، همچنان که شاخ خیزران تو زیبایی خاصی دارد.
به رنگ لاله برآید رخ تو با دل من
زخون دیده دهد آب گلستان ترا
هوش مصنوعی: رنگ چهره تو مانند لاله است و به خاطر اشک‌های من، گلستان هم سبز و خرم می‌شود.
چنین که بر هدف دل گشاده ای زه و شست
زمانه حکم قضا می نهد کمان ترا
هوش مصنوعی: زمانه به هر نحوی که بخواهد، سرنوشت تو را رقم می‌زند و تو در برابر آن ناگزیر هستی. اینکه دل خود را به آرزوهایت گشوده‌ای به این معنی است که در مسیر زندگی باید آماده پذیرش قضا و قدر و چالش‌های آن باشی.
چو آفتاب عمیم است و رایگان لطفت
زمانه ارج نهد لطف رایگان ترا
هوش مصنوعی: مانند آفتاب، محبت تو همه جا پخش است و بی‌هیچ هزینه‌ای به دیگران می‌رسد. اگر زمانه ارزش و مقام تو را بشناسد، باید قدردان این محبت بی‌قید و شرط تو باشد.
چنین که تاخته ای بر زمانه اسب وفا
قدر نیارد بر تافتن عنان ترا
هوش مصنوعی: به این معناست که تو آن‌قدر با وفا و جدی بر اوضاع مسلط شده‌ای که وفا و کردار درست هیچ ارزشی برای کنار کشیدن از تو ندارد.
گداخت پیکر سیمین تیز تاز فلک
در آن هوس که ببوسد رکاب و ران ترا
هوش مصنوعی: آسمان به شدت مشتاق است که تو را به خاطر زیبایی‌ات بوسه بزند و در این حال، جسم نقره‌ای‌اش به طرز شگفت‌انگیزی تحت تاثیر این خواسته قرار گرفته است.
ازان دری ... کانس و جان ازدل
فدا کنند تن و جان خویش جان ترا
هوش مصنوعی: از آن در وارد شو که جان و دل را فدای تو می‌کنند و جان خود را برای تو قربانی می‌سازند.
به باز دادن دل بر من امتحان چه کنی
که آن متاع نیرزد خود امتحان ترا
هوش مصنوعی: چرا دل خود را به من می‌سپاری، زمانی که ارزش امتحان کردن را ندارد و خودت هم این موضوع را می‌دانی؟
مباد خوشدلی آن سفله را که دل دهدش
که دل ز جان ندهد زلف دلستان ترا
هوش مصنوعی: مبادا که خوشحالی یک انسان پست، دل نازک تو را به خود جلب کند؛ چون دل عشق تو از جانش ارزشمندتر است و نباید به آسانی به کسی داده شود.
ترا نشانه ز من دل بسی ست در سر زلف
مرا ز زلف تو یک موی بس نشان ترا
هوش مصنوعی: دل عاشق به یاد تو نشانه‌های فراوانی دارد، اما یک تار موی زلف تو برای من کافیست تا تو را بشناسم.
مکن فسوس بر این خسته دل اگر بگریست
چو دیده خنده آن نیم ناردان ترا
هوش مصنوعی: دل شکستۀ من را به رنجش می‌کشانی، اگرچه وقتی اشک میریزم، نمی‌دانی که این خنده‌ام نشانه‌ای از بی‌خبری توست.
ز شام تا به سحر خاکبوس و لابه کنم
که جان و دل بدهم رشوه پاسبان ترا
هوش مصنوعی: از غروب تا سپیده‌دم، خاک و غبار را سر و صورت می‌زنم و ناله می‌کنم تا بتوانم جان و دلم را به پاسبان تو برسانم.
بدان امید که دستور باشدم که شبی
ز دیده آب زنم خاک آستان ترا
هوش مصنوعی: به امید اینکه روزی به مقام و منصبی برسم، که شبی از اشک چشمم، خاک درگاه تو را مرطوب کنم.
به خوان لطف تو دل گشته میهمان و سنرد
که اهل دل بنوازند میهمان ترا
هوش مصنوعی: دل من به خاطر لطف و محبت تو، در خانه‌ات مهمان شده است. بنابراین، دوستان و اهل دل می‌خواهند با نوازش و محبت به این مهمان رسیدگی کنند.
که کوه با عظمت را جگر ز غم خون شد
چو دید نازکی لعل درفشان ترا
هوش مصنوعی: کوهی به بزرگی و استحکام در برابر غم و اندوه آسیب‌پذیر شد، وقتی که زیبایی و نازکی تو را دید و دلش به درد آمد.
حقیقتی ست بسی آشکار گر که زنند
رقم به دفتر عین الیقین گمان ترا
هوش مصنوعی: اگر کسی به یقین دست یابد، حقیقتی روشن و واضح است. حتی اگر نتوانیم آن را به خوبی بیان کنیم یا ثبت کنیم، باز هم به وضوح درک می‌شود.
مرا بگو به زبان یک رهی که زان توام
که این حدیث ندارد زیان زبان ترا
هوش مصنوعی: به من بگو به زبانی که تو هم مسافر هستی، که من از تو هستم و این سخن هیچ ضرری برای زبان تو ندارد.
و گر زیان رسدت زین سخن بگوی که من
نخواهم از قبل سود خود زیان ترا
هوش مصنوعی: اگر از این حرف آسیب می‌بینی، بگو؛ که من نمی‌خواهم به خاطر فایده خود، به تو ضرری برسانم.
نصیحتی دل نا مهربانت را فرمای
که تا به کین نکشد یار مهربان ترا
هوش مصنوعی: به دل سرد و بی‌محبتت توصیه کن که به خاطر کینه‌توزی باعث دوری یار مهربانت نشود.
تو میهمانی و ذات قدیم مهماندار
عقول پی نبرد ذات میزبان ترا
هوش مصنوعی: تو میهمانی و صاحبخانه اصلی که عقل‌ها را می‌شناسد، از ذات تو آگاهی ندارد.
مکن، ز دستان کم کن و گرنه مجد به نظم
به دفتر آرد دستان و داستان ترا
هوش مصنوعی: اگر از کار و تلاش خود کم بکنی، ممکن است که موفقیت و شکوه به زندگی‌ات نرسد و داستانت همه جا ثبت شود.