شمارهٔ ۴۸
تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگری
جلوهٔ آیینهٔ گیتی نما را ننگری
ملک دل جای کدورت نیست، جای دلبر است
گر سرا تاریک شد، صاحب سرا را ننگری
روی جانان در دل روشن تجلی می کند
بی چنین آئینه روی آشنا را ننگری
تا نباشد پرتو عشق حقیقی رهبرت
گر چراغ عقل باشی، پیش پا را ننگری
در مقام عشق، بینور است عقل دوربین
چون کشد خورشید سر، نور سها را ننگری
نرم همچون دانه کی گردد نهاد سخت تو
تا فشار سخت این نه آسیا را ننگری؟
آخر از ترک هوا واصل به دریا شد حباب
چون تو پابست هوایی، جز هوا را ننگری
در فراموشی ترا دست کم از آئینه نیست
میبری ما را ز خاطر، تا که ما را ننگری
عاقبت گر بیوفائی میوه ی نخل وفاست
به که (صابر) روی ارباب وفا را ننگری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگری
جلوهٔ آیینهٔ گیتی نما را ننگری
هوش مصنوعی: اگر به روشنی معرفت در دل خود نگاهی کن، جلوههای زیبای دنیا را نمیتوانی ببینی.
ملک دل جای کدورت نیست، جای دلبر است
گر سرا تاریک شد، صاحب سرا را ننگری
هوش مصنوعی: دل باید از هر گونه کدورت و ناخوشی خالی باشد و فقط محل عشق و محبت باشد. حتی اگر درون دل تاریک و غمگین شد، نباید به حال صاحب دل توجه کرد، بلکه باید به عشق و زیباییها تمرکز کرد.
روی جانان در دل روشن تجلی می کند
بی چنین آئینه روی آشنا را ننگری
هوش مصنوعی: چهره محبوب در دل روشن من نمایان میشود، پس بی آنکه آینهای داشته باشی، روی آشنای او را ننگرید.
تا نباشد پرتو عشق حقیقی رهبرت
گر چراغ عقل باشی، پیش پا را ننگری
هوش مصنوعی: اگر پرتو عشق واقعی راهنمای تو نباشد، حتی اگر عقل و دانش داشته باشی، قادر نخواهی بود به درستی در مسیر زندگی قدم برداری و پیش روی خود را مشاهده نکنی.
در مقام عشق، بینور است عقل دوربین
چون کشد خورشید سر، نور سها را ننگری
هوش مصنوعی: در عشق، عقل و اندیشه مانند یک دوربین فاقد نور میشود، زیرا وقتی که خورشید میتابد، دیگر نمیتوان نور ستارههای کوچک را دید.
نرم همچون دانه کی گردد نهاد سخت تو
تا فشار سخت این نه آسیا را ننگری؟
هوش مصنوعی: آیا میتوانی به نرمی و لطافت دانهای باشی، در حالی که تو دارای بافتی سخت هستی؟ چرا به فشار سنگین آسیاب توجه نمیکنی؟
آخر از ترک هوا واصل به دریا شد حباب
چون تو پابست هوایی، جز هوا را ننگری
هوش مصنوعی: حباب که به خاطر ترک محیط خود، به دریا رسید، اما تو همچنان به حالت خود و امیال خود چسبیدهای و جز آرزوهای خود چیزی نمیبینی.
در فراموشی ترا دست کم از آئینه نیست
میبری ما را ز خاطر، تا که ما را ننگری
هوش مصنوعی: تو که ما را فراموش کردهای، حداقل به اندازهی یک آئینه هم ما را به یاد داشته باش. ما را از ذهن خود خارج میکنی، اما بگذار حداقل تو را نگاه کنیم.
عاقبت گر بیوفائی میوه ی نخل وفاست
به که (صابر) روی ارباب وفا را ننگری
هوش مصنوعی: اگر در نهایت بیوفایی میبینی، بهتر است که به وفای واقعی و راستین نگاه کنی و از ناپایداریها دوری کنی.

صابر همدانی