شمارهٔ ۵۰
اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی
آمرزش نقد است کسی را که در اینجا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت
آنجا که بصر نیست چه خوبی و چه زشتی
بر خاک در خواجه که ایوان جلالاست
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
ترسا بچهای دوش همیگفت که حافظ
حیف است که هر دم کند آهنگ کنشتی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: حمیدرضا محمدی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی
هوش مصنوعی: اکنون که گلها از باغ بیرون آمدهاند و بهشتی شدهاند، ای ساقی! شراب گلرنگ را بیاور و بر لبان کشتی بگذار.
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
هوش مصنوعی: درد و غم تو باعث شده که دل من از رنگ خون پر شود، اما بشنو که من از آغاز به خاطر پاکی روحم، چنین سخنی را به تو میگویم.
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی
هوش مصنوعی: اگر نگهبان شراب بر کدو سنگ پرتاب کند، تو هم بر کدوی او سنگ بزن.
آمرزش نقد است کسی را که در اینجا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا به دیگران کمک و یاری میرساند، مانند موجودی است تماشایی و جذاب، که بهشت و نعمتهای آن را به یاد میآورد.
جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت
آنجا که بصر نیست چه خوبی و چه زشتی
هوش مصنوعی: نا آگاهی من و دانش تو برای آسمان اهمیتی ندارد، زیرا وقتی که ناظر یا نگاهی وجود ندارد، نه زیبایی مشخص است و نه زشتی.
بر خاک در خواجه که ایوان جلالاست
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
هوش مصنوعی: در زمین آن بزرگوار که زیر سایهاش عظمت و شکوه وجود دارد، اگر بالشت طلا نداریم، با خشت هم میتوانیم چیزی بسازیم تا سر بر زمین او بگذاریم.
ترسا بچهای دوش همیگفت که حافظ
حیف است که هر دم کند آهنگ کنشتی
هوش مصنوعی: دیروز فردی از اهل دین میگفت که خیلی حیف است حافظ هر لحظه بخواهد به سمت میخانه برود و آواز بخواند.
خوانش ها
شمارهٔ ۵۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
حاشیه ها
1399/06/12 00:09
علی
چقد شبیه شعر خیامه
1401/08/13 01:11
محمدرضا مؤمننژاد
درود، چند بیت در این غزل ایراد دارند که با توجه به نسخ خطی قابل تأمل است
-بیت نخست بدین شکل صحیحتر مینماید:
اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی، می گلرنگ طلب بر لبِ کِشتی
-بیت دوم "میِ خونرنگ" بجای "میِ گلرنگ" باید باشه.
-بعد از بیت سوم این بیت جاافتاده:
کلکت که مریزاد زبان شَکرینش
مهر از تو ندید اَرنه جوابی بنوشتی
-در بیت پنجم بجای "جهل من و ظلم تو" باید "جهل من و علم تو" درج میشد که تضاد جهل در مقابل علم به واقعیت نزدیکتر است تا جهل در برابر ظلم!
-بیت ششم "جلالاست" در انتهای مصرع بجای "جلالت" باید نگاشته شود
-و در نهایت در مصرع آخر "هر دم" بجای "مردم" صحیح است