غزل شمارهٔ ۹۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۹۹ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
حاشیه غزل 99 : احتمالا فرخ نام یکی از لشکریان زمان خافظ بوده است که با وجود دل رحیم و کاردانی ، وضع ظاهری نامتاسب و گیسوهای ژولیده داشته است چنان که در مصرع " بود آشفته همچون موی فرخ " به وضع آشفتگی مو ی او اشارت دارد اما در برخی مصاریع دیگر به نیکویی و فراست و نیکوکاری باطنی او اشارت کرده است تا آنجا که می گوید بود میل دل من سوی فرخ .
آری ؛ آنچه از ابیات بر می آید گویی چنان است که شاعر مانند مزاح و طنزی به وضع ظاهری نامرتب فرخ اشاره طنز آمیزی کرده باشد سپش با بیان زیبایی های باطنی، از او تفقد ودلجویی کرده باشد و نسبت به "فرخ " اظهار ارادت و میل کرده باشد.
درود به همه ی دوستان فرهیخته و فرزانه
برخی یاوه گویان می گویند به جز فردوسی بزرگ و
حکیم ناصر خسرو دیگر شاعران مانند سعدی و حافظ
و مولانا هم جسن باز بوده اند و ای بسا این فرخ را هم
یکی از دوستان حافظ می دانند که با او رابطه داشته
گر چه سخت منکر می شوم با اینهمه ایشان به
کتاب " شاهد بازی در ادبیات پارسی نوشته ی
استاد سیروس شمیسا استناد کردند که من
دریافتم دست کم مولانا ، پدرشان و شمس و
برخی دیگر سخت از امرد بازی و هم جنس بازی
بیزار بوده اند . دیدگاه شما دوست گرامی چیست ؟
برای پاسخ گویی به این نشانی مراجعه کنید
پیوند به وبگاه بیرونی/
شاد زی و شادی گستر باش
شاد زی ، مهر ورز ، فراجهانی باش
گر خدا خواهد تا درودی دیگر بدرود.
باسلام و302بخیر
یک فال برای این غزل که:
ای صاحب فال،شمادل درگروچهراه ای
خاص دارید،چه یک شخص بخصوص
باشد،چه یک مقام وا لای معنوی،چه،،،،،،
یک نویسنده شاعر،فیلسوف،وغیره به
هرحال دردل خودشخصی راعاشقانه
دوست داریدوتحسین می کنیداز،،،،،،،،
خداوندمیخواهیم که توفیق دیدار،،،،
مجالست وبهره وری ازاورابه شما،،،،،،،،
بدهد،حس شماکه برای یک فردتااین،
اندازه صمیمانه ارزش قاءل هستید،،،،
قابل تحسین است.
شب خوش
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل(99)
هوای روی: در آرزوی دیدار.
هندوی زلف: زلف سیاه.
برخوردار: بهرهمند، با نصیب.
آن، که دایم: آن زلف سیاه که دایم.
هم زانو: همنشین، اشاره به بلندی زلف که تا زانوان میرسد.
نرگس جادو: چشم مست و سحر کننده.
دو تا شد: خم شد.
مشک تا تاری: مشکی که از تا تارستان میآوردهاند.
معانی ابیات غزل(99)
(1) دل من در آرزوی دیدار روی فرخ مانند موی او آشفته و درهم است.
(2) غیر از زلف سیاهش کسی دیگر پیدا نمیشود که از روی فرخ بهرهیی برده باشد.
(3) (آن زلف) سیاهی نیک بخت است که پیوسته، در راه رفتن همراه او و در نشستن زانو به زانوی اوست.
(4) نگاه سرو بوستان اگر به بالای دلکش فرخ بیفتد (ازحسد) چون بید برخود میلرزد.
(5) ساقی، به یاد چشمهای فریبنده فرخ، شراب ارغوانی به من ارزانی دار.
(6) قامت من از غم به مانند کمان خم شده و پیوسته به مانند ابروان پیوسته فرخ خمیده است.
(7) بوی خوش زلف عنبر بوی فرخ، رایحه مشک تا تاری را شرمسار کرد.
(8) هر آینه میل دل هرکس به جایی گرایش دارد. میل دل من به سوی فرخ است.
(9) بنده و ارادتمند وجود کسی هستم که مانند حافظ فرمانبردار و غلام فرخ باشد.
شرح ابیات غزل(99)
وزن غزل: مفاعلین مفاعیلن فعولن
بحر غزل: هزج مسدس محذوف
*
این غزل در نسخه قزوینی- غنی نیامده و در سایر نسخههای معتبر قدیمی وجود دارد. مرحوم دکتر خانلری آن را از حافظ دانسته و هاشم جاوید ضمن تأیید تحقیقات خانلری در صحت وجودی شخصی بنام فرخ و صحت انتساب این غزل به حافظ اضافه میکنند که فرخ غلامی از غلامان شاهشجاع بوده، درتاریخ کتبی هم نام او فرخآغا ذکر شده است و سودی نیز در یک مورد فرخ را فرخآغا خطاب میکند. باید دانست در گذشته نام فرخ برای غلامان انتخاب میشده و در اصل بدون تشدید بوده و به مرور ایام درمحاورات با راء مشدد گفته شده است.
درتاریخ آلمظفر آمده که: … (در راه فرخآغا از شاه شجاع بگریخت و به شوشتر رفت.) او یکی از سرداران لشکر شاهشجاع در هجوم به تبریز بوده است.
همایونفرخ در حافظ خراباتی او را حاکم ری دانسته و مینویسند نامش ملکفرخ یا امیرفرخ و از امرایی است که با دودمان جلایری نسبت داشته لیکن درزمان سلطنت شاهشجاع در دستگاه او خدمت میکرده و در لشکرکشی شاهشجاع به آذربایجان همراه این پادشاه بوده و در این جنگ علیه سلطان حسین ایلکانی شرکت کرده و از خود دلاوریها به منصه رسانده بوده است (حافظ خراباتی، ص 3866- 3867).
اما از اینکه حافظ دراین غزل به جای آنکه از رشادت و شجاعت و سپاهیگری او نامی ببرد از زلف و قد و بالای او مشتاقانه تمجید میکند. بعید نیست که دردستگاه شاهشجاع، این غلام سیاه همان قرب و مقام ایاز را در دستگاه سلطان محمود داشته و در جنگها هم با شاه همراه بوده است.
****
یغما, سیاه به معنی برده و غلام هم هست. آیا در بیت سوم منظور از سیاه همین نوکر و غلام نیست؟ یعنی خوشا به سعادت نوکری که دایم با فرخ همراه هست.
دل من در هوای روی فرّخ
بود آشفته همچون موی فرّخ
روشن است که فرّخ دراین غزل ممدوح دویت داشتنی ِ حافظ بوده که دست به قلم شده وزیبائیهای صورت وسیرتِ اورا درآئینه ی این غزل منعکس نموده است. امّا اینکه این فرّخ چه کسی بوده وچه ارتباطی باحافظ داشته هیچ سند ومدرک قابل قبولی دردست نیست. بعضی اورا ازاُمرای ارتش شاه شجاع، بعضی اوراخدمتکار خوش چهره در بارگاه شاه شجاع وبعضی نیز فرّخ رابه عنوان "شاهدی" برای عیش وعشرتِ حافظ دانسته وازاین غزل سندی برعلیهِ اودرست کرده و وی رامتّهم به همجنس بازی نموده اند. درهرحال باتوجّه به فقدان سند ومدرک معتبر،هراظهارنظری درموردِ این ممدوح ِ شاعر جز حدس وگمان چیزی بیش نخواهدبود. آنچه که روشن است این است که اوهرکه بوده مورد قبول وتوجّه حافظ قرارگرفته وحافظ ازاوتعریف وتمجیدنموده است.
هوا : هوس، آرزو،میل
معنی: درآرزوی دیدار فرّخ دلِ شیدای من همچون زلفِ آشفته ی فرّخ پریشان خاطراست. دلم بیقرار وافکارم آشفته هست.
مَنال ای دل که درزنجیرزلفش
همه جمعیّت است آشفته حالی
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرّخ
هندو: اهل هند. 2 - سیاه از هر چیز. 3 - بنده ، غلام . 4 - نگهبان . 5 - مجازاً به معنای : خال ، زلف ، کفر، کافر، دزد.
برخوردار: بهره مند
معنی بیت: بجز زلفِ سیاه فرّخ که سعادتِ همیشه با اوبودن راپیداکرده وبه صورتِ زیبایش دسترسی دارد وبوسه می زند هیچکس ازاین سعادت بهره مند نیست. خوشا به اقبالِ زلفِ سیاهِ فرّخ که بختِ برخورداردارد.
درنمی گیردنیازونازما باحُسن دوست
خرّم آن کزنازنینان بخت برخوردارداشت.
سیاهی نیکبخت است آن که دایم
بود همراز و هم زانوی فرّخ
این بیت راهم می توان درادامه ی بیت قبلی درنظرگرفت هم بیتی مستقل.
معنی بیت برداشت اوّل : آن زلفِ سعادتمند که همیشه ودرهمه حال ،زانوبه زانو، همراه وهمنشینِ فرّخ است، یک هندوی خوش اقبال است که چنین شانسی نصیبش شده است.
سیاهی: یک سیاه، یک برده،یک هندو
برداشت دوّم: آن غلام وهندویی که همیشه درخدمتِ فرّخ وهمنشین اوست وازسِر وراز اوباخبراست یک غلام ِسعادتمند وکامرواست. درنظرگاهِ حافظ هرکس که به هرنوعی بانازنینان درارتباط است دارای بخت برخورداراست. حتّا اگرخاک بوده باشد!
کُحل الجواهری به من آری ای نسیم صبح
زان خاکِ نیکبخت که شدرهگذاردوست
شود چون بید لرزان سرو آزاد
اگر بیند قد دلجوی فرّخ
معنی بیت: اگرسرو که به قددلکش شهرت دارد قامتِ وبالای رعنای فرّخ راببیند ازرشک وحسرت همچون درخت بید برخودمی لرزد.
دل صنوبریم همچوبیدلرزان است
زحسرت قد وبالای چون صنوبردوست
بده ساقی شراب اَرغوانی
به یادِ نرگس جادوی فرّخ
ارغوانی: به رنگ ارغوان . سرخ . رنگی سرخ که به بنفشی زند. سرخی که به سیاهی زند. آتشگون . سرخ روشن
نرگس جادوی: چشم جادویی وفتنه انگیز
معنی بیت: ساقی شرابی آتشگون وسرخ بیاور تابه یادچشمان جادویی وارغوانی رنگ فرّخ بنوشیم.
غلام نرگسِ جمّاش آن سَهی سرم
که ازشرابِ غرورش به کس نگاهی نیست
دوتا شد قامتم همچون کمانی
زغم پیوسته چون ابروی فرّخ
معنی بیت: ازحسرت واندوهی که ازنادیدن ابروهای به هم پیوسته ی فرّخ،بی وقفه و پیوسته می خورم قامتم همانندِ کمان خَمیده ودوتا شد.
ازخَم ابروی تواَم هیچ گشایشی نشد
وَه که دراین خیال کج عمرعزیز شدتلف
نسیم مُشک تاتاری خجل کرد
شَمیم زلفِ عنبربوی فرّخ
مُشک تا تاری: مُشکِ نابِ تاتارستان که معروف بوده
شمیم: رایحه، عطر وبو
عنبر: ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به نام عنبر به دست می آید. کنایه ازبسیارمعطّر وخوشبوی
معنی بیت: رایحه وعطر بسیاردلپذیر زلفِ فرّخ،مُشکِ تاتارستان را باآن همه شهرت واعتبارشرمسارساخت.
زلفِ چون عنبرخامش که ببویدهیهات
ای دل خام طمع این سخن ازیادببر
اگر میل دل هر کس به جایست
بود میل دلِ من سوی فرّخ
معنی بیت: هرکسی دراین دنیا یاری دارد وعشق معشوقی دردل. میل دل من نیزبافرّخ است وتنهابه اوعشق می ورزد.
هزارنقش برآید زکِلکِ صُنع ویکی
به دلپذیری نقش ِنگارما نرسد.
غلام همّت آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندوی فرّخ
معنی بیت: هرکس همانندِ حافظ فرّخ رادوست داشته باشد وخودرا بنده وغلام فرّخ بداند من غلام اوهستم.
کس درجهان ندارد یک بنده همچوحافظ
زیراکه چون توشاهی کس درجهان ندارد.
در بیت آخر کلمات "غلام" و "بنده" و "هندو" آمده که تقریبا هر سه یک معنی دارند و احتمال اینکه فرخ، غلام دربار شاه شجاع باشه رو زیاد میکنه. غزل هم با اینکه مشخصه از خود حافظه ولی سادهست و انگار که اهمیت کمتری برای حافظ داشته و نخواسته زیاد با آرایههای ادبی پیچیده تزئینش کنه.
جناب صفا:
این ابیات را چگونه میتوان توجیه کرد؟
میخواره و سرگشته و رندیم و «نظرباز»
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
عاشق «روی جوانی» خوش نوخاستهام
وز خدا دولت این غم به دعا خواستهام
عاشق و رند و «نظربازم» و میگویم فاش
تا بدانی که به چندین هنر آراستهام
صوفیان جمله حریفند و «نظرباز» ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
جهان فانی و باقی فدای «شاهد» و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم
دوستان عیب «نظربازی» حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم
گر آن «شیرین پسر» خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
دلم در عشق چهره دلگشای معشوق، چون مویش آشفته است.
بجز هندوی زلفش هیچکس نیست
که برخوردار شد(خانلری: برادر باشد) از روی فرخ
جز موهای سیاه کسی از روی زیبایت بهره مند نیست.
۳-( ادامه بیت قبل، موقوف المعانی) و زلفت، سیاهی ای است که در همنشینی چهره فرخت سعادتمند شده است.( خانلری: او که)
۴- چون سرو آزاد( خانلری: بستان)، قد زیبایت را ببیند مثل بید لرزان می شود.
۵- اکنون ساقی به یاد چشمهای جادوگرش، شراب ارغوانی بریز
۶- که پیوسته( اشاره به زیبایی ابروهای پیوسته) در اندوهش، قامتم مثل کمان ابرویش خمیده شد
۷- بوی خوشی که از زلفش می آید، مشک تاتاری را نیز خجالت زده کرده است.
۸-هر کسی شوقی دارد و اشتیاق من به روی دلگشاست.
۹- و من غلام همت( خانلری: خاطر) آنم که مانند حافظ تماما در اختیار شوقش باشد.
نکته: ایهام: مراد حافظ فرخ آقا سردار شاه شجاع بوده است یا فرخ صفت روی معشوق است؟
" غزل سست است که قبول تعلق آن به حافظ دشوار است.برخی اشعار در دیوانها با قوافی ث، ج، ح و ... هست که برای جور کردن جنس حروف بوده.البته ممکن است از اخوانیات یا سروده های سردستی باشد"( شرح شوق:ص ۱۶۷۸)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
ضمن تشکر از همه ی اساتید
به نظر می رسد کلمه "فَرُخ" صحیح باشد که در عربی به معنای کوچک هر چیز اعم از گیاه، حیوان و انسان است.
ایین غزل را "در سکوت" بشنوید
به نظر من منظور حافظ از فرخ خداست
دلِ من در هوای روی فرًُخ
بود آشفته همچون موی فرًُخ
فرُخ در معانی مختلفی مانندِ زیبا ، مبارک و نیکویی آمده است و حافظ یا انسانی که عاشق و در هوای دیدارِ چنین روی زیبایی ست دلی بی قرار و آشفته داشته ، هر لحظه در بیم و امید است که آیا شایستگی دیدارِ آن یارِ زیبارو را دارد یا خیر؟ فرًُخی که اصل و امتدادِ خداوند در همه انسانها ست و از روز الست یار و همراهِ انسان بوده است ، مویِ آشفته یا آنگونه که در مصراع بعد زلف نامیده شده ، تمثیلی از جذابیت های آن فرًُخِ زیبا روی است و کنایه ای از تجلیِ خداوند در جهانِ مادی .
بجز هندوی زلفش هیچ کس نیست
که برخوردار شد از روی فرًُخ
زلف همانطور که گفته شد کنایه از همه جذابیت های این جهانی ست که شامل نعمتهای بیشمار خداوند در این جهان می باشد ، هندو که نمادِ تیرگی و سیاهی ست در اینجا تمثیلی ست از بهره وریِ حداقلی از اینهمه زیبایی و جذابیت های زلفِ فرخ در این جهانِ مادی ، پس حافظ میفرماید بجز زلفِ فرًُخ ، آن هم در حدِ تیرگیِ هندو که توأم با غم و درد در این جهان است ، هیچکس یا انگشت شمار هستند که از رخسارِ زیبای او برخوردار شده باشد ، یعنی انسان به این جهانِ مادی آمده است تا به دیدار فرًُخ و یکی شدن با خداوند برسد اما به زلفِ فرخ ، آن هم در حدِ هندو قناعت میکند ، که اگر به دیدارش نایل شود ، میتواند به تمامیت و بهرمندیِ حداکثری و بدونِ غم و درد از نعمتهای این جهانیِ زلفش نیز برخوردار گردد.
سیاهی نیکبخت است آن که دائم
بود همراز و هم زانوی فرًُخ
گفته اند گِلِ آدم ابوالبشر تیره و سیاه رنگ بوده است ، پس سیاه در اینجا کنایه از انسان است و حافظ میفرماید انسانی به نیکبختی و سعادتمندی می رسد که وصلی دائم و پیوسته داشته باشد ، یعنی لحظه ای نیز از فرًُخِ و یادِ او جدا نشود ، با او راز و نیاز کرده و هم زانوی او بوده یا همنشینی وی را برگزیند تا سرانجام سپید روی و نیکبخت گردد.
شود چون بید لرزان ، سروِ آزاد
اگر بیند قدِ دلجویِ فرًُخ
حافظ میفرماید پس از آنکه انسان همراز و همنشینی فرًُخ را برگزید و همچون سروِ آزاد تا حدودی تعالی یافته و به دیدارش نایل شد باید حد و اندازه خود را بداند و گمان نکند در قواره آن یگانه سروِ عالم است ، زیرا اگر به بزرگی و عظمتِ دلربای او آگاهی یابد ، همچون بید بر خود می لرزد ، یعنی خود را بسیار کوچک و او را بینهایت خواهد دید ، مولانا نیز در این رابطه به سیاهی که موفق به دیدار فرًُخ و سپید روی شده است میفرماید؛ نازنینی تو ولی در حدِ خویش / الله الله پا منه از حد بیش ، حافظ از بزرگی و عظمتِ حضرتش ، دل جویی ، دل ربایی و مهربانی آن فرًُخ زیبا را می بیند .
بده ساقی شرابِ ارغوانی
بیادِ نرگسِ جادوی فرًُخ
شراب ارغوانی همان شرابِ عشق است ، پس حافظ از ساقی یا انسانی که با خداوند یکی شده و از رویِ فرًُخ برخوردار شده است درخواست ِ شرابِ عشق و معرفت می کند ، نرگس یا چشمانِ فرًُخ جادوست ، یعنی با دریافت چنین شرابی ست که نگاهِ انسان به هستی تغییر نموده و او نیز از منظرِ چشمِ خداوند که سراسر مهربانی ، بخشش ، گذشت و فراوانی ست به جهان می نگرد و صفاتِ خداوند در او تجلی می یابد .
دوتا شد قامتم همچون کمانی
زِ غم پیوسته چون ابروی فرًُخ
اما حافظ از بارِ غمِ عشقِ چنین فرًُخی قامتش دوتا و همچون کمان خمیده شده است ، غم فراقی که دایمی بوده و همچون اَبروی حضرت دوست پیوستگی دارد ، یعنی وصلی دائم و رسیدنِ به مقصدی در کار نیست و هرچه هست راه است که باید پیموده شود ، هرچند معدود انسانهایی چون حافظ و مولانا از دیدارِ رخسارِ فرًُخ خویش برخوردار شده اند .
نسیمِ مُشک تاتاری خجل کرد
شمیمِ زلفِ عنبر بوی فرًُخ
زلف در اینجا خرد و هشیاری اصیلِ زندگی ست ، عنبر ماده ای خوشبو ست که آنرا از دلِ ماهی به همین نام بیرون می آورند و حافظ در اینجا عنبر را بر مُشک که بسیار خوشبو و گرانبها تر است ترجیح می دهد زیرا ماهی در آب است و آهو در خشکی ، پس خرد و هشیاری اصلِ خدایی انسان که آبِ زندگی در آن جریان دارد ، آنچنان شمیم و عطری دارد که حتی مُشکِ آهوی تاتاری را نیز شرمسار بوی آن زلف می کند .
اگر میلِ دلِ هر کس به جایی ست
بوَد میلِ دلِ من سویِ فرًُخ
با چنین توصیفاتی از زلف و رخسارِ زیبای فرًُخ میلِ انسان به جایی دیگر جای شگفتی دارد و شگفتا که دلِ ما انسانها به جاهای دیگری میل دارد ، اما حافظ هر کسی نیست و دلش فقط بسوی فرًُخِ خود متمایل است و بس .
غلامِ همتِ آنم که باشد
چو حافظ بنده و هندویِ فرًُخ
حافظ میفرماید اما رسیدن به چنان مرتبه ای که انسان فقط میل بسوی او داشته باشد همتی بلند می طلبد و هر کس چنین اهتمامی از خود نشان دهد وی خود را غلامِ همتش می داند و در صورتی که بتواند چنان همتی را از خود نشان دهد آن شخص نیز همچون حافظ بنده و غلامِ هندویِ آن فرًُخ ِ زیبا روی خواهد بود ، یعنی دلش به عشقِ آن فرًُخ زیبا روی زنده خواهد شد .
دوایی نیک بخت است آن که گاهی
بود همراز و هم بالای فرخ
سالها پیش سفر حجی نصیبم شد، قبل از سفر فال حافظ گرفتم که این غزل آمد. تناسب معناداری در آن دیدم، اگر فرخ به کعبه با پرده سیاهی که همیشه آویخته بر آن است تشبیه شود:
این پرده در عین این که مانع دیدار کعبه توسط دیگران می شود تنها چیزی است که خودش روی کعبه را از نزدیک می بیند. در سه بیت اول موی فرخ، هندوی فرخ، و سیاهی نیکبخت، هرکدام میتوانند استعاره ای برای پرده سیاه کعبه باشند که سعادتی دایمی و منحصر بفرد در دیدار کعبه دارد.
سه بیت بعدی می توانند استعاره از ایمان و ابراز بندگی و خم شدن و ادای نماز مومن در مقابل کعبه باشند.
بیت هفتم هم می تواند استعاره از بوی عطر خوشی باشد که معمولا از پرده کعبه می تراود.
اما از همه جالبتر بیت هشتم است که فرخ را با مکان مقایسه کرده و مثلا نگفته میل دل هرکس به "یاری" است بلکه گفته به "جایی" است و این با کعبه بودن فرخ کاملا سازگاری دارد.
بیت آخر هم که به بندگی فرخ، که نهایتا می تواند استعاره از بندگی خدا باشد، اشاره دارد.
فرخ اسمی است هم زنانه وهم مردانه .مانند عزت و...
اینجا حافظ رندی خود را در ردیف به خوبی به کار برده که مشخص نباشد مخاطب زن بوده یا مرد.