غزل شمارهٔ ۹۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۹۶ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
درود دوستان فرهیخته و فرزانه :
صفا :» " الغیاث " = فریاد رس ، این " ث " را برای به در کردن رقیب در مشاعره
به کار می رند گویا دیگر " ص " س " ث " همه همان سین " س " حساب می شود
بهتر هست به کارش نبریم تکراری شده و ناجوانمردی است اینگونه رقیب را از میدان
به در کنیم .
[ناراحت][گل]
باسلام،وقبول طاعتتان ،راجب این غزل،فالی رادرنظرگرفته ام که درذیل می آورم:
ای صاحب فال،شماازموضوعی رنجیده اید
وتلاش بسیارشمابرای حل مشگلاتتان به،،،،،،
نتیجه نرسیده است وحس میکنیددیگر،،،،،،،،
نمی توانیدتحمل کنید،بدانیدمشکلات بخشی
اززندگی ماست ،خوشحال باشیدکه به ،،،،،،،
زودی درهای رحمت به روی شمابازمیشود
مشروط براینکه به خداوندتکیه کنیدوبه
تلاشتان ادامه دهید.
پیروزباشید.
ز کوی خواجه شرقی هوای یار می آید
تو گوئی یار خوشخوی پری رخسار می آید
به پای تُرک شیرازی ز خشنودی همی بخشد
سمر قند و بخارا را چون آن دلدار می آید
به بوی نافه زلفش کند یکسر گل افشانی
به شوق دیدن رویش هزاران بار می آید
دگر باره ز سر مستی غزلهای گران گوید
نهان باقی نمی ماند که در انظار می آید
خود او سرچشمه شوراست و در یکجا نمی ماند
بدنبالش دو صد مجنون دل افگار می آید
ندارد تاب دوری از رخش دلداده دل خون
نمی خسبد دمی آرام و خود بیدار می آید
جهان از بیم بی مهری گردون در عجب مانده
به فال از خواجه می پرسد چه فردا بار می آید؟
1 -به فریادمان برسید که درد ما درمان و هجران یار پایان ندارد!
2 -فریاد از ستم خوبان!زیرا که دل و دین ما را بردهاند و اینک قصد جان ما را دارند!
3 -به فریاد ما برسید که این دلبران،در برابر یک بوسه،جان عاشقان را از آنان میخواهند!
4 -ای مسلمانان به فریاد برسید که این دلبران کافر دل،خون ما را خوردهاند!درمان این درد چیست؟
5 -فریاد که مانند حافظ،روز و شب از رنج جدایی میسوزم و اشک میریزم و سرگردانم.
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
الغیاث: هنگام دادخواهی وطلبِ دادرسی گویند. فریاد،ای وای
معنی بیت:
فریاد ازاینکه برای دردهای ما مداوایی نیست. ای وای که پایانی برای جدایی ما ازیاروجود رقم نمی خورد.
دراین غزل لاعلاجی وفروماندگی موج می زند وشاعرازشدّتِ درد واندوه فریادِ وامصیبتا سرمی دهد تاشاید فریادرسی صدای اوراشنیده وبه یاری اَش بشتابد. این غزل ازایهام حافظانه وصنایع بدیع ادبی تُهیست. احتمالاً ازسروده های اوایل کارشاعربوده باشد. گرچه بعضی براین باورند که حافظ این غزل را درزمانی که به یزدتبعیدشده بودسروده است. به هرروی چون ازدل وذهن وزبانِ حضرت حافظ تراوش کرده متبرّک وعزیزوخواندنیست.
دردم ازیاراست ودرمان نیزهم
دل فدای اوشد وجان نیزهم
دین ودل بردندوقصدجان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
جور: سنگدلی، نامهربانی
معنی بیت:
دلبران دریغماگری وغارت، فقط به سِتاندن دین ودل اکتفا نمی کنند،این خوبانِ غارتگر، پس ازربودن دل به ستاندن جان می اندیشند وبه جانِ عاشق حمله می کنند ودرنهایت، جان عاشق رامی ستانند. حال برای من چنین اتّفاقی رقم خورده وقصدِ جانم کرده اند استمداد، فریاد، ای وای
کس به امیّدوفا َترکِ دل ودین مکناد
که چنانم من ازاین کرده پشیمان که مپرس
دربهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
معنی بیت:
فریاد که دلستانان ودلبران، بوسه را به بهای جان می دهند!درقبال یک بوسه که به عاشق بدهندجان او را طلب می کنند!
قصدجان است طمع درلب جانان کردن
تومرابین که دراینکاربه جان می جوشم
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
کافر: کسی که به دین توحیدی ایمان ندارد. دراینجا، شاعر،دلبران رابدان سبب کافردل می خواند که ظالم وبی رحم هستند.ضمن آنکه قصد دارد مسلمانان را که به کافران حسّاس هستند به حمایتِ خود ترغیب کند.
معنی بیت: خوبان ِ کافردل باسنگ دلی خون مارامی خورند ای مسلمانان داد وبیداد...... به فریادمان برسید!
چشمت به غمزه ماراخون خورد ومی پسندی
جانا روانباشد خونریز را حمایت
دادِمسکینان بده ای روزوصل
ازشب یلدای هجران الغیاث
مسکینان: بیچارگان کنایه ازعاشقان
شب هجران به سببِ طولانی بودن به شب یلدا که بلندترین شب سال است تشبیه شده است.
معنی بیت:
ای روز وصال کی فراخواهی رسید؟ شبِ فراق بسیارطولانی شده ودردآور، بشتاب وحقّ ماراازشب طولانی فراق بگیر.
دریغ مدّتِ عمر که برامیدوصال
به سررسید ونیامد به سرزمان فراق
هرزمانی درد دیگرمی رسد
زین حریف بی دل وجان الغیاث
حریف: همآورد، کنایه ازمعشوق
بی دل: بی احساس
بی جان: بی روح وخشک
معنی بیت: ازاین معشوق بی احساس وبی روح ،هرلحظه یک دردی به سوی من می آید وراحتم نمی گذارد.
ازاین مرض به حقیقت شفانخواهم یافت
که ازتودردِ دل ای جان نمی رسدبه علاج
همچوحافظ روز وشب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
معنی بیت:
همانند حافظ روزشب مدهوش درفراق یارمی سوزم،می گریم وازخودبی خود شده ام به دادم برسیدکه دیگرنایی یرایم نمانده است.
بجانت ای بُتِ شیرین دهن که همچدن شمع
شبانِ تیره مُرادم فنای خویشتن است
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث( 96)
درد عشق درمانی ندارد، دوری ما از او پایانی ندارد، کجاست فریادرسی؟!
-غزالی طوسی سبب بیان زیبایی های معشوق ( درونمایه همه غزلیات حافظ) که منجر به درد عشق می شود را چنین بیان می کند : آتش محبت گبری است و دل محبان آتشکده و آن آتش آرمیده بود، .چون محب محبوب را یاد کند، یا سخن او بشنود، آن آتش بیفروزد و آن را درد گویند و درد مانند باد است که آتش افروزد اگر دریاها بر آن آتش زنند، همه آتش گردند.(شرح عرفانی غزل های حافظ از ختمی لاهوری ج1 ص 689 این غزل در شرح فوق دارای 9 بیت می باشد و دو غزل دیگر نیز با ردیف الغیاث آورده شده است- در نسخه خانلری نیست-)
2- هم دل را برده اند و هم باورهایش( دین)، اکنون جان را نشانه رفته اند، به فریادم رسید!
3- این دلبران در برابر هر بوسه رهایی بخش، جان می خواهند فریادرسم کجایی؟
4- معشوقان کافردل( جلوه های استغنا و قهر) خون دلمان را می خورند، ای مسلمانان به فریادم رسید.
5- این سوز و گدازهای شبانه روزی حافظ از روی بی خویشتنی( اعتذار شکایت از معشوق) است فریادرسی نیست؟!
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
این غزل را "در سکوت" بشنوید
در روشنی شعر حضرت حافظ علیه الزحمه تقدیم است به عزیزان گرامی!
مرغِ خوشخوانم برفت از بوستان الغیاث
زمانه چرخ زد سوی دیگران الغیاث
ما باهم بودیم یاد خاطرات زنده باد
رفت یکباره کان خورشید تابان الغیاث
بار با ما نیامد سروِ گلستان الغیاث
رفت از بر من چُست و چالاک و منور
گویا که رفت مهتاب شبستان الغیاث
ای کاش بودی شب های زمستان الغیاث
لبخند به لبان بود مرا کانِ محبت
حالا فتادم، با چشم گریان الغیاث
قامت بلند و چشمان، میگون و شرابی
آه آه گویم از چاهِ زنخدان الغیاث
چشم به هم زدن ها انتظارت را کشم
باز گردد آن چهرهِ درخشان الغیاث
درد من که درمانگر می خواهد هر زمان
جز وصال روی تو نیست درمان الغیاث
در باره او افلاک صد ها راز دارد
ما هرگز ندیدیم جورِ سلطان الغیاث
مقصودی کیست؟ چرا؟ در هجر او مینالد
تا جان بر تن است گوید یا رحمان الغیاث
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث....
21. اردی بهشت. 02
مناجات رجبیه
ای پناه بی پناهان الغیاث
وی امید نا امیدان الغیاث
طاعت ما اندک و جودت فزون
از بلا برما نگهبان الغیاث
کس بخواهد یا نخواهد می کنی
بی نهایت لطف و احسان الغیاث
یا الهی از تو خواهم در دو کون
خیر و خوبی را فراوان الغیاث
چون که داد تو فراوان است نه کم
پس بی افزا رب سبحان الغیاث
شرِ این دنیا و عقبا دور کن
بهر این (سامع) خجلان الغیاث
این محاسن را بر آتش کن حرام
از کرم ای ذات منان الغیاث