غزل شمارهٔ ۸۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۸۶ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت پنجم به احتمال قوی اشاره به انجیل متی فصل 11 آیۀ 28 است که عیسی مسیح می گوید:
«بیائید ای همۀ زحمت کشان و گرانباران و من شما را آرامش خواهم داد.»
در برخی نسخهها بیت ششم به جای (حسن) (جلوه) آمده است
سلام
منظور خواجه از بیت پنجم این غم عشق خدا و درد فراق و هجران او همانند باری سنگین ما عاشقان را خسته کرده بود که خداوند یکی از اولیاء خودش را که دم عیسی دارد را فرستاد و ما را نجانت داد .
پرده بر گرفتن کنایه از شروع به کار کردن است که در اینجا شمع که کارش روشنگری و تنویر افکار است احتمالا می تواند پیر طریقت، استاد، آموزگار حتی پدر و مادر باشد که خود می سوزد و به دیگران روشنایی می بخشد.
باز درگرفتن یعنی دوباره شروع به نورافشانی کردن و گفتن سخنانی جهت آموختن به شاگردان باشد.
شمع سر گرفته در بیت دوم چهار معنی می تواند داشته باشد:
1- بعضی وقتها شعله شمع را با انگشت شست و اشاره سریع می گرفنتد تا خاموش شود.
2- شمعی که سر آن را با قیچی گرفته و تمیز کرده باشند که بهتر روشنایی ببخشد.
3- احتمالا ابزاری قاشقکی ته گود مانند بوده که شعله شمع را با آن می پوشاندند تا اکسیژن به آن نرسد و خاموش شود.
4- شمع سر گرفته به عنوان شمعی که سرش گر گرفته و روشن شده است.
از حقایقی که این استاد گفت حتی آن پیر سالخورده که نماد تعصب می باشد هم به فکر فرو رفت و به حقایقی پی برد و انگار جوان شد. آن چنان طرز بیان و شیوه گفتار او زیبا و دلکش بود که حتی روحانی مجلس هم تحت تاثیر قرار گرفت و کسانی که مخالف عقیده او بودند نیز نتوانستند عقیده ی او را کتمان کنند.
در بیت چهارم انقد تحت تاثیر قرار گرفته که میگوید کمکم کنید به دادم برسید نظیر اولین مصراع که از ساقی کمک میخواهد که شراب را برسان که من بر این هیجان خود غلبه کنم که ناشی از دانستن حقایقی بوده که قبلا نمی دانسته و استاد بر زبان رانده است.
دهان یار یا استاد را به تنگ شکر تشبیه کرده است که با گفتن این عبارات انگار از آن شکر می ریزد.
در بیت پنجم بار غم کنایه از نادانی و جهالت است که فکر و روح ما را رنجور داشته. آن استاد به سان عیسی که مردگان را زنده میکرد آمد و این ملال را از ما دور کرد و به ما زندگی بخشید.
هرکس که سخنی خلاف نظر استاد داشت وفتی که استاد شروع به گفتن حقایق کرد دکانش کساد شد و ناچار شد مار خود را عوض کند و پی کار دیگر برود.
هفتمین بیت میگوید همه جا صحبت از این استاد و گفتن حقایق اوست انگار در تمام هفت آسمان جن و انس و فرشتگان در این مورد صحبت می کنند.
مصراع بعد به دو صورت معنی می شود:
1- حتی شخص کوته نظر نیز نتوانست این حقایق را نفی کند اشاره مختصری کرد و گذشت.
2- با اینکه هفت گنبد افلاک پرصداست باز هم یک از صد هزاران را در این مورد صحبت نشده است.
در آخرین بیت حافظ خود را لو می دهد و میگوید این شمع و چراغ که باعث تنویر افکار است خود من هستم ولی مرا هم استادی بوده است که ازو آموخته ام. اگرچه به معلومات آن استاد من هم چیزهای زیادی اضافه نموده ام.
فضل الله جان فضل الله علیک ، شمع سر گرفته خیلی نوایین و بدیع بود سپاس
امیر آواز ایران، استاد شجریان این غزل خواجه را در دستگاه شور (گلهای شماره 85) به غایت زیبا اجرا کرده اند...
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و بر گرفت
داستانی در ادبیات مغرب زمین هست به نام pilgrim's progress به معنای سیر و سلوک یک زائر مسیحی .که در ان مردی به نام Christian خبردار می شود که شهرش قرار است نابود شود و با بار سنگین اهنگ حرکت به بهشت می کند و در راه به فردی برخورد میکند بنام evangelist که در دیدار با او و سپس یافتن صلیب عیسی مسیح بارش به زمین می افتد .
ایا این داستان شما را به یاد این بیت حافظ نمی اندازد ؟
بار غمی که خاطر ما ....
شگفتا ...
یا جان بانیان شعر حافظ را خوانده بود یا حافظ داستان جان بانیان ...
یا اینکه هر دو شخصا این بار زدایی را در دیدار با مسیحی تجربه کرده بودند !!!
سلام،دررابطه بااین غزل فالی رادرنظردارم که عیناان رادراینجانقل
میکنم:
زمان موءفقیت برای شمافرارسیده است
بایدجشنی برپاکنی بدون فکر،مقدمات ان
رااماده کن ،غمی بردلتان سایه افکنده بود
که اکنون برطرف شده است وزمان اندوه
شمابه سررسیده است ،سطحی نگرنباشید
وبه حقایق امورتوجه کنیدوبه اخلاق وعر
فان روی آوریدآدمی نباشیدکه زیادتبلیغ،،،،،،
کنید،بگذاریددیگران خودحقایق راببینند.
امیدبخدا
اجرای این غزل در برنامه گلهای تازه 85 (شور)
با آواز محمدرضا شجریان ، ویلن پرویز یاحقی ، تار لطف الله مجد
اجرای این غزل در برنامه گلهای تازه 85 (شور)
با آواز محمدرضا شجریان ، ویلن پرویز یاحقی ، تار لطف الله مجد و تنبک امیرناصر افتتاح
خدای آواز ، استاد ایرج ( حسین خواجه امیری ) این غزل را در برنامه گلهای رنگارنگ شماره 569 ب (ابوعطا) همراه با فرنگ شریف و رضا ورزنده و جهانگیر ملک خیلی عالی اجرا کرده ....
با عرض معذرت : زنده یاد فرهنگ شریف
منظور ازشمع محمدص است منظور از پیرسال خورده درخت توحیداست عبارت شیرین دل فریب قران است عیسی دم منظور اسلام است
سلام در بیت ششم به جای سرو قد (نازنین) آمده
درود بیکران بر دوستان جان
_ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
ساقی بیا بزم عشرت به پا کرده و سرمست و سر خوش شویم چرا که
یار نقاب از چهره برداشته وچراغ دلم را به نور رخش روشن کرد و دوباره بساط شب زنده داری وخلوت دل گزینی را محیّا کرد .
2_آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
اتش دلم که چون شمع نیمه فروزان خاموش شده بود به دیدار روی محبوب دوباره شعله ور شد و خود نمایی کرد وجانِ فرسود و
خسته یِ پیرم به یمن روشنی دل جوانی از سر گرفته و بزم و خوشی
سر اغازید
3_آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
با سر اغازیدن جوانی عشق محبوب چنان دلفریبی و افسونگری در پیش گرفت که قاضی و حاکم شهر راه راستی را گم کرد ومحبوب چنان لطفی در حقم کرد که دشمن عشق (ابلیس)از من بر حذر شده و دوری در پیش گرفت
4_زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
5_بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
وهمه این حکایت ها که گفتم به یمن مدد بخشی ان مرد خدایی عیسوی دم بود که با عنایتش همه بار غمی که از دوست داشتم وبر سینه ام سنگینی میکرد و خاطرم را تنگ کرده بود را به یکباره از دوشم گرفت و سبکم کرد
6_هر سروقد که بر مه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
در باغ وبوستان دنیا هر سرو قدی که از بالا بلندی بر ماه و خورشید رشک می فروخت چون محبوبم از در به درون درامد حساب کار دستش امده و
پی کار خویش گرفته متفرق شد.
7_زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
هیاهوی قصه عشق فضای هفت گنبد کیهان را پر کرده است حال انکه کوته نظران ،انانیکه فقط امروز و نزدیک و منافع خویش را در نظر دارند و از عاقبت کار و فردای روزگار غافل هستند از کنار داستان عشق به سادگی رد شده و به ان بی اعتنایی می کنند
_حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
حافظ تو این سخن عشق را از که اموختی (معشوق از عاشق اقرار می خواهد)که بلند اقبالی ان باعث شد که در دورانهای مختلف ان را با طلا نوشته وبه عنوان بلا گردان از سینه ها اویزان کنند.
سربه زیر و کامیاب
ساقی بیا که یار ز رُخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
دانستن شان نزول غزل به ما در درک بهترزیبائیها ولطافت وظرایف شعری کمک می کند تا لذّتِ بیشتری بُرده وبا روح لطیف وملکوتی حافظ احساس نزدیکی بیشتری داشته باشیم. بعضی ازحافظ خوانان عزیز که ضرورت واهمیّتِ شانِ نزول غزل را نادیده گرفته ودوست دارندازتمام غزلیّات حافظ برداشتهای منطبق با میل وخواستِ خود داشته باشند مثل همیشه درمورد این غزل نیزبه بیراهه رفته ومعنی های حقیقتاًخنده داری برداشت نموده اند.
یکی ازهمین عزیزان این غزل را درمدح پیامبراسلام دانسته وبا شور واشتیاقی کودکانه ازاین کشف بزرگ ذوق ها نموده وفرموده اند:
"منظور ازشمع محمد(ص) است منظور از پیرسال خورده درخت توحیداست عبارت شیرین دل فریب قران است عیسی دم منظور اسلام است"!!
غافل ازاینکه موضوع غزل دررابطه با اتّفاقیست که درزمان حافظ رخ داده واودرحال بازگویی ِ یک اتّفاق زنده و مهّم اجتماعیست که خودنیز ناظرآن رویداد وبخشی ازآن است.!
یکی دیگرازبه اصطلاح شارحین عزیز بااستنادبه "عیسی دَم" دربیت پنجم،قلمفرسایی نموده وبا یادآوری چندآیه ازکتاب انجییل، ناباورانه غزل را دررابطه با آمدنِ حضرت عیسی دانسته ومعانی نابجا ،غیرقابل فهم والبته خنده دارارایه داده است.!
یکی دیگرنیز افاضه ی فیض فرموده وغزل را دررابطه باظهوراستادی بادانش فوق بشری!! وانفجارحقیقتی بزرگ دانسته که همگان حتّا کوته نظران هرکس به فراخور فهم خویش ازعلم ودانش این استاد گمنام بهره مندشده وازاین حقیقت مستفیض گشته اند. درهفت آسمان به خاطرظهور این استاد غوغایی برپاشده است!!! این دوست عزیز بی آنکه کمترین آشنایی با زبان رمزآلود حافظ داشته باشد بی آنکه توضیح مشخصّی درمورد این حقیقتِ پرسروصدا ونام ونشانِ این استاد ِاعظم داده باشد سخن رابه پایان برده و سرانجام چنین نتیجه گیری کرده واعلام نظرفرموده که :
"در آخرین بیت حافظ خود را لو می دهد و میگوید این شمع و چراغ که باعث تنویر افکار است خود من هستم ولی مرا هم استادی بوده است که ازو آموخته ام. اگرچه به معلومات آن استاد من هم چیزهای زیادی اضافه نموده ام.!!!
آنانکه به خود زحمتی نمی دهند تا ازشان ِ نزول غزل آگاهی یابند و دانستنِ شان نزول غزلها را امری بیهوده می پندارند چنانکه ملاحظه می شود به بیراهه کشیده شده وباتصوّراتِ خودساخته ی خویش سبب سردرگمی وگمراهیِ دوستداران حافظ شده وظرایف شعری وادبی رانیزکمرنگ وپایمال می کنند.
درشان ِ نزول ِ این غزل زیبا وپُرشور، باید دانست که شاه شجاع همدم ِدل ومونس جان حافظ، آنگاه که پس ازحدود سه سال برکناری ازحکومت، دوباره شیرازرا فتح وبرادرش شاه محمود رابرکنارنمود سروده شده است. درمدّت غیبت او روشن است که حافظ شدیداً درمضیقه بوده وازسوی متشرّعین متعصّب ودشمنان شاه شجاع آزارها دیده ومرارت هاکشیده که اینسان بابازگشت ظفرمندانه ی او به وجد وشَعف آمده است. زیبایی وشیرینی زبان حافظ بیشتردراین نکته نهفته است که اوبه مددِ نبوغی که دارد مفاهیم ومضامین بلند عرفانی رادرتوصیف معشوق زمینی وبازگویی رخدادهایِ روزمرّه ی پیرامونی بکارمی گیرد. برای مثال شاه شجاع را که محبوب ومعشوقی زمینیست به عنوان عیسی دم معرفی می نماید. ازپیروزی اودرهفت گنبد افلاک هنگامه ای به پا می شود وباعشوه ی عشق مُفتیِ کینه توز ازرَه می رود ودشمن بالطف دوست عقب نشینی می کند. پیوندزدن مفاهیم عرفانی با وقایع روزمرّه هنریست که درانحصارحافظ است وتاکنون کسی نتوانسته ازعهده ی چنین کاری اینچنین سرافرازانه برآید. اوبااین شرینکاری ضمن آنکه به عشق زمینی جهت می دهد به مفاهیم عرفانی را نیزعینیّت می بخشد تا عرفان را ازانحصارخواص ِ خودشیفته درآورده وبه میان توده ی مردم بکشد.
حافظ آرایه های ادبی،تمثیلات،ایهام ،ابهام ومبالغه را بااستادی ومهارتِ بی نظیرخَلق می کند و آنچنان واژه ها وعباراتِ بکر وبدیع را به جا وهنرمندانه بکارمی گیرد که توانسته باشد مخاطبین اَش را در فضای یک سفرزمینی -آسمانی قراردهد. اوهرگز مخاطبین اَش را همانند عرفان زدگانِ خودپسند درآسمان لایتناهی تنهارها نمی کند تاسرازناکجاآباددربیاورند ونتوانند راه بازگشت را پیداکنند. اودست مخاطبین خودرا به مهربانی می گیرد تا ازمناظرخیال انگیز جاده ی سیروسلوک هایرعارفانه هرچه بیشترلذت برندوهرگزاین نکته رافراموش نکنند که راه رسیدن به عشقِ حقیقی، هماناعشق زمینیست.
برگردیم به شرح غزل:
پرده برگرفت: پرده را کنار زد، ازغیبت برون آمد.
خلوتیان: رندان ودوستداران شاه شجاع که درغیبت اوخلوت گزینی اختیارکرده بودند.
درگرفت: روشن شد
معنی بیت:ساقی بیا وجام شراب بیارکه یار(شاه شجاع) پرده ی غیبت کنار زد وچهره ی خودرانمایان کرد. باحضورخورشید رخسار یار،محفل خلوت نشینان(دوستداران شاه شجاع) نیز منوّرشده وچراغشان رونقی دوباره گرفته است.
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن شمع سرگرفته: شمعی که سرخودراپوشانده وموقتاً خاموش شده بود. کنایه ازشاه شجاع که مدّتی توسط برادرش شاه محمود ازشیرازرانده شده بود.
چهره برفروخت: ظاهرشد وچهره ی خودرانشان داد
وین پیرسالخورده: کنایه ازخودشاعراست
معنی بیت: شاه شجاع که ناچاراً مدّتی درخارج ازشیرازبسربرد همچون شمعی سرگرفته خاموش شده بود دوباره به شیرازآمد وخودرانمایان ساخت. این پیرسالخورده(شاعر) با مشاهده ی او ودیدن فتح وظفر این پادشاه خوش قدوقامت، ازشوق وشعف دوباره جوانی آغازکرده است.
آن عشوه داد عشق که مُفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
دراین بیت حافظ به ماجرایی اشاره دارد که طی آن ازطرف علمای متعصّب فتوایی برعلیه اوصادر شده بود. فتوادهندگان براین باوربودند که حافظ ازشریعت خارج شده، کُفرورزی می کند وشراب می نوشد. درنهایت بااصرارتندروها وفشارهای دلواپسانِ آن دوران، شاه شجاع درمضیقه قرارگرفت وبا تبعیدِ حافظ موافقت کردتاحداقل جان حافظ به خطرنیافتاده باشد. حال که شاه شجاع دوباره برمسندِ حکومت تکیه زده، حافظ نیزجانی تازه گرفته وبی باکانه ، فتوادهندگان ومخالفینش رابه بادِ استهزاء می گیرد.
عشوه داد: ، ناز وغمزه کرد، فریب داد، جلوه گری کرد
مُفتی: مقام فتوی دهنده درشریعت
زره برفت: ازراه ومسیرخویش خارج شد.
حذرگرفت: دوری گزید
معنی بیت: سرانجام عشق آن جلوه ای کرد که آن عالِم فتوادهنده نیزازراه ومسیرقبلی خویش(توطئه چینی) خارج شد ودوست (شاه شجاع) مرا آنچنان مورد لطف وعنایت خویش قرارداد که دشمنان به هراس افتادند ودورشدند.
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته ی تو سخن در شکر گرفت
زنهار: پناه برخدا
پسته ی تو: دهان کوچک تو
معنی بیت: پناه بر خدا از آن شیرین سخنی و دلفریبی(منظورشاه شجاع که خودشاعر وشیرین سخن بود) گویی که دهان تو، سخن رابه شکر آمیخته است. (اشاره به اشعارشاه شجاع)
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
معنی بیت: بارسنگین غم واندوهی که خاطر مارا رنجیده وبه ستوه آورده بود، خداوند لطفی کرد وعیسی دمی(شاه شجاع) فرستاد و مارا ازاین رنج بی اَمان خلاصی بخشید.
هرسروقد که برمَه وخورحُسن میفروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
معنی بیت: هردلبرخوش وقد وقامتی که برماه وخورشید ازروی غرور، ناز واِفاده می فروخت هنگامی که تو بازآمدی،بادیدن حُسن تو وقد وقامتِ رعنای توازشرمندگی دلبری وحُسن فروشی راکنارگذاشته ومشغول کاردیگری شدند.
زین قصّه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
ازاین حکایت( بازگشت پیروزمندانه ی شاه شجاع) همه خوشحال ومسرورند. درهفت آسمان جشت وسرور برپاست، ملکوتیان نیزازپیروزی خرسند وشادمان هستند. تنگ نظران وپیش پابینان راببین که ازژرفای این حقیقت بی خبرند وموضوع راساده وبی اهمیّت گرفته اند. موضوع پیروزی تو ژرفای عمیقی دارد ونباید سهل وساده گرفت.
حافظ تو این سخن ز که آموختی که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
تعویذ: دعاهایی برای دفع چشم زخم و بلاهای دیگر نوشته وبه بازومی بستند یا بصورت گردنبند برگردن می آویختند.
معنی بیت: ای حافظ تواینگونه سخن گفتنِ شیرین ونغز راازچه کسی آموخته ای که بخت واقبال اشعارتورا درلایه ای ازطلا پیچیده یا درقاب زرّین گرفته و به گردن خود حمایل کرده است.
درود به شما عزیز دانا و حق گو. کاملا درسته و این غزل از بدیهیاته و شما چه زیبا بساط استهزاء رو از اینجا جمع کردی بزرگوار با این کامل گویی.
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
خواندن داستان سنت کریستوفر خالی از لطف نیست. مرد پهلوان و درشت هیکلی که به دنبال قویترین مرد جهان بود تا به خدمتش درآید. نخست فرعون سپس پادشاه تاریکی ها را برگزید ولی خیلی زود از آنها مایوس شد و به رودخانه ای خروشان رسید که پل روی آن ویران شده بود. پس به توصیه درویشی بر آن شد تا مردم را از رودخانه عبور دهد. مردان و ارابه ها و بارهایشان را بسان زنبیل جابجا می کرد. تا اینکه شبی صدای کودکی را شنید که ازو میپرسید آیا می تواند او را از رودخانه عبور دهد.
پهلوان کودک را برداشت ولی همچنان که عرض رودخانه را طی می کرد کودک سنگین و سنگین تر می شد تا جایی که بیم آن داشت کمرش زیر وزن کودک که به سنگینی جهان می نمود خرد شود.
سرانجام عرض رودخانه طی شد و پهلوان کودک را آرام به ساحل نهاد.
ندایی به گوشش می رسد که آن کودک عیسی مسیح بود که بار سنگین همه ( گناهان )؟ بشریت را به دوش می کشید و چون بازگشت تا کودک را ببیند اثری از او نبود.
مرسی
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من
***
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
این بار برداشتن ویژه آدمی ست. آدم است که بار آدم های دیگر را بر دوش می کشد. وگرنه هر ... ی حمال بار خویشتن است.
مذهبی ها برداشت مذهبی میکنند.استاد رضا ساقی هم که لامذهب هست و در مورد مسائل مذهبی کینه ای برخورد میکند هم متوسل میشود به شاه شجاع و شأن نزول و این چیزا.
ناگاه منادی درآید ز کمین
کای بیخبران راه نه آن است و نه این
دوست عزیز منظور از شأن نزول؛ موقعیت تاریخی، زمانی و مکانی هست که حافظ غزل می سروده.
در تسلط رضا ساقی عزیز، بر اشعار حافظ هیچکس که در این مدیوم باشه شک نخواهد کرد، مگر دوستان مصادرِ به مطلوب کن ما..
پاینده باشی رضا عزیز
چطور با اطمینان میگی که ایشون لامذهبه؟
منطقی ترین تفاسیر رو از غزلیات ایشون ارائه دادن همیشه. الباقی تو تخیل خودشون سیر می کنن.
اگر شاعر مذهبی میبود و اشعارش جهت تعاریف مذهب سروده شده بود ، بطور حتم اعلام مینمود که من شخصی مذهبی هستم و اشعارم جهت نمود دین و مذهب است . لااقل در گوشه و کناری از ابیاتی . کما اینکه شاعران مذهبی سرا اینگونه عمل کنند . در اندیشه مذهبی سرایان بنا به تعصب دینی و وظیفه ای که برای خود در جهت ارشاد مخاطبان قائلند هیچگاه راضی نمیشوند که از اشعار الهیشان برداشت غیر دینی شود و از نظر خودشان مخاطب به گمراهی کشیده شود . این را خیانت به ائینشان میدانند . در کلیه دیوان خواجه ما اشاره ای هرچند کوچک به این مورد نمیابیم . در لفافه یا صراحتا !!!
به نام او
شان نزول غزل گفتاری بسیار زیبا و قابل تامل بود ولی ادامهء تفسیر رضای گرامی شان نزول ! را ملوث نموده است !!
از آنجاییکه تغزل لسان الغیب حافظ شیرازی وحی کلام بر لوح دل اوست لذا شان نزول کلامی بجا و شمیمی از دل حقیقت است.
لیکن برادر بزرگوار ! شان نزول همانگونه که ذکر شد برای کلام وحی گونه کاربرد دارد نه از برای مدیحه سرایی برای انسان خاکی و ایضاً پادشاهی مستبد(زیرا که نماد پادشاهی استبداد است و بس!) و حضرت اجل که کلام دوستان را خنده دار و مضحک می فرمائید الفبای عرفان هم به گوش شما نخورده و به گوش خود این اجازه را نداده اید که سخنی فراتر از شنیده های روزمره بشنود!!
بنابراین اگر چراغ ندارید شمع دیگران را فوت نکنید!!
" آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت "
شمع که مدتی کم فروغ بود نورافشانی را از سر گرفت و پیر سپید موی جوانی را
شمع استعاره از رشد کردن و استحاله یافتن نیز هست. که با واژه های جوان پیر و چهره هماهنگی دارد.
"چهره " نیز در لغت نامه دهخدا : غلامی که هنوز ریش در نیاورده و پسر امرد خوش شیما
که اثبات می کند مراد "شاه شجاع" می باشد.
با سلام و دورود
خواستم تشکر فراوان داشته باشم از آقای رضا ساقی بخاطر کتابت تفسیرهای فوق العاده دقیق.
تفسیرهای ایشان فارغ از هرگونه تعصبات مذهبی می باشد. متاسفانه بسیاری تفاسیر سایر دوستان، بدور از واقعیت و تحت تاثیر گرایش فکری مذهبی انهاست.
با سلام
خواستم از آقا رضا برای اینهمه عشق ونیرو و برباری که برای شرح غزل ها بکار می بندد سپاسگزاری کنم.
بخاطر شما من روزانه چندین غزل را خوب می خوانم و شیرینی آن را در کل وجودم احساس می کنم.
سپاسگزارم که هستید و برای ما نوشتید. امیدوارم در اون دنیا همنشین حافظ باشید.
خطاب به دوستانی که تلاش ایشان را ندید می گیرند:
ظاهرا داستان حافظ و فردوسی و .... با کوته نظران همچنان ادامه دارد و.قرار نیست هیچ وقت پایان یابد.
سنگ بدگوهر اگر کاسه ی زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
شادی تان جاودان
با توجه به اینکه شرح سرایش شعر بسیار مهم است اما آنچه را که باید در نظر گرفت این است که معانی هر بیت بسته به حال شاعر است
بشتاب ساقی که معشوق پرده از چهره اش کنار زده و کار خلوت نشینان ازین پس رونق گرفته است
ِآن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
هر دم چهره اش چون شمعی فروزان(برای بهتر سوختن سر فتیله را می بریده اند)دلربایی می کند و این پیر سالخورده( منتظر دیرین) دوباره جوان و جاودان میشود.
3- خبر خوش دیگری رسید که مفتی شریعت( خانلری: تقوی) کنار رفته و دشمن طریق احتیاط در پیش گرفته است.
4- امان از این سخن گفتن شیرینت! گویا از پسته دهانت شکر می ریزد.
5- آن سنگینی اندوه که جانمان را می آزرد، با مسیحا نفسی چون تو از میان رفت.
6- آن خوش قامت( خانلری: حوروش)که ماه و آفتاب مشتری زیبایی اش بودند با آمدنت پی کار خود گرفت.
7-قصه عشقمان در هفت آسمان پیچیده( عشق کیهانی)، چه کوته بین است آنکه دست کمش بگیرد .
8- حافظ این سخن های کیهانی را از که آموخته ای، که سرنوشت از آن دعای دفع بلا می خواهد و با طلا می نویسد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
با سلام
بنده از این طریق میخواستم از آقای رضا بابت تفاسیر بسیار خوب و کاملشون و همچنین قرار دادن بیت هایی که ارتباط معنایی با هر بیت دارند بسیار تشکر کنم.
من به خاطر معانی و تفاسیر بسیار خوب شما روزی 2،3 غزل میخوانم و بسیار لذت میبرم.
امیدوارم موفق باشید
با سلام
از آقای رضا بابت تفاسیر بسیار خوب و کاملشون و بسیار تشکر کنم.
من به خاطر معانی و تفاسیر بسیار خوب شما روزی 2،3 غزل میخوانم و بسیار لذت میبرم.
سلامت و برقرار باشید .
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
این غزل زیبا پس از غزل ۸۵ که فراق و هجران را بیان می کند آمده و وصال را به تصویر می کشد ، خدا ، زندگی یا انسان کامل همان ساقی ست که انسانِ عاشق را با جامهای شرابِ عشق سیراب نموده است و اکنون حافظ یا عاشقی که دلش به عشق زنده شده ، با شعف و شوق بسیار ساقی را فرامیخواند تا ثمره و دستاورد کار خود را مشاهده کند و ببیند که چگونه آن یار سفر کرده بازگشته ، پرده از رخسار افکنده و حجابها از میان برداشته شدند ، با این حضور و بازگشت یار ، یا در واقع بازگشتِ حتی یک انسان به اصلِ خود است که کُل کائنات و هستی دست افشانی نموده و خداوند به ملائک و فرشتگانی که انسان را فساد کننده در روی زمین می دیدند نگاهی معنا دار می کند ، یعنی ببینید آنچه را شما نمی دانستید و من به آن عالم بودم ، پس بار دیگر چراغ و کار و بارِ خلوتیان مقرب و غیر مقرب بالا می گیرد و منظور خداوند از آفرینش انسان که زنده شدنش به خود در انسان و قالب جسم است را در می یابند و بر سعی و کار خود در کمک به دیگر انسانها برای رسیدن به همین منظور مصمم تر می شوند . در غزلی دیگر میفرماید:
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت / به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
آن شمع سر گرفته دگر چهره بر فروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
حافظ در غزل پیشین در باره این مطلب سخن گفت که انسان از جنسِ جانان و از عالم معناست پس در بدو تولد و حتی در رحم مادر نیازمند تنیدن ِ خویشِ جدیدی بر مبنای تشخیص نیازمندی های جسمانی بر روی خویشِ اصلی ست تا امکانِ بقا و ادامه حیات در این جهانِ ماده برای وی فراهم گردد و پس از گذشت چند سال بار دیگر خویشِ درخدمت تن به حاشیه رفته و خویشِ اصلی بازگشته ، کنترل امور انسان را در همه ابعاد بر عهده گیرد ، در اینجا نیزشمع را که نماد عقل و خرد انسان است برای تمثیل آورده ، می فرماید خویشِ تن یا شمعِ خرد که دارای سرِ ذهنی شده و بر مبنای آن کار می کند پس از دوران نوجوانی دیگر خوب نمی سوزد و دود می کند ، دودی که جهان را قضاوت کرده و اتفاقات را به خوب و بد تقسیم می کند که نتیجه اش تولید درد است ، سر علاوه بر معنی فتیله شمع به معنی سر و عقلی که فقط با ذهن کار می کند نیز اشاره دارد ، انسان می خواهد بر مبنای همان خرد نصف و نیمه یا عقل جزوی امور خود را بسامان کند که گاه موفق می گردد ولی غالبن ناکام می ماند ، اما با بازگشت آن یار سفر کرده است که شمعِ خرد و عقل زندگی سر گرفته می شود ( عقلی که از ذهن و توهم آزاد می شود) تا بخوبی بر همه ابعاد وجودی انسان پرتو افروزی کند ، در مصرع دوم میفرماید انسانها باید در آغاز نوجوانی یار و خویشِ اصلی خود را بخواهند و به او زنده شوند ، اما تقریبآ همه انسانها با جهل خود در این کار اهمال می کنند تا بوسیله انواع دردها پیر و پژمرده شوند ، پس از آن است که تعداد کمی از انسانها در جستجوی علتِ اینهمه درد برآمده و با راهنمایی ساقی و دریافت می ِ خرد و آگاهی ، یارِ گمگشته خود را طلب می کنند ، چه بسیار جوانانی را می شناسیم که لبریز از درد هستند ، کینه توزی ، پرخاشگری و خشم دارند ، از زندگی نومید و طلبکار هستند ، سپس به افیون و مشروبات الکلی پناه می برند تا انواع دردهای خود را بطور موقت فراموش کنند ولی در حقیقت افسرده و پیر بنظر می رسند ، اما آن یار سفر کرده با حضور خود دل انسان را به عشق زنده می کند ، موجب شکوفایی دگرباره او میگردد ، پس انسان جوانی را از سر میگیرد .
آن عشوه داد عشق ، که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
حافظ ادامه می دهد پس از ایجاد طلب در انسان برای بازگشتِ یار گمگشته اش ، بر سر راهِ این حضور موانع بسیاری بودند از جمله مفتی ، یعنی راهنمای دروغینی که با فتواهای ذهنی و توهمی خود مانعی بود برای این بازگشتِ شکوهمند ، اما عشوه یا حرکات و اشاراتِ عشق یا زندگی و خداوند بود که حافظ یا انسانِ عاشق را هوشیار نموده و او رندانه از مانع مفتی و زاهد و واعظ رهایی یافت و راه برای حضور باز شد ، مانع دیگر دشمن است که همان خویشِ در خدمت تن است، خویشتنِ توهمی انسان که در آغاز صرفآ وظیفه اش آشنا کردن انسان با جهان ماده بوده است کم کم خود را به عنوانِ خویش و جنسِ اصلی انسان جا زده و با شمع و خردِ سر سوخته و ناقص خود انسان را اداره می کند و به جهت همین ناقص بودن خود است که دوستی وی تبدیل به دشمنی شده و سرسختانه به هیچ وجه قصد جدا شدن از انسان را تا نابودی کاملش ندارد ، اما انسان عاشقی چون حافظ با لطف و عنایت خداوند بر این دشمن فایق شده و موجب حذر و دور شدنش از سر راه معشوق و یار می گردد .
زنهار از آن عبارت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت
اما با رهایی انسان از باورها و مفتی ها و همچنین بر حذر و کنار رفتنِ خویشتنِ توهمی یا دشمن و بازگشت معشوق و یار یا خویشِ جانان و پس از دست افشانی و پایکوبی خلوتیان همه چیز پایان نیافته و همچنان خطرات حتی انسانی که دلش به عشق زنده شد است را تهدید می کند ،یعنی دشمن بیکار ننشسته و از راه دیگری وارد می شود ، پس حافظ هشدار داده، میفرماید زنهار و دوری کن از اینکه پندار کمال یافته و خود را دانا و کامل تصور کنی و گمان کنی (بگویی) هرچه بیندیشی و هر سخنی را که بیان کنی شکرین است و سخنِ زندگی ، این عبارت (مصرع دوم ) بسیار شیرین و دل فریب است ، یعنی فریبِ پندار کمال نیز در آغاز به مذاق خوش می آید اما از آن حذر کن ، هستند عاشقانی که سخن حق و شیرین هم بر زبان می رانند اما از اینکه آنان را استاد خطاب کنند و با تایید برای آنان دست بزنند نه تنها دلگیر نمی شوند بلکه از آن استقبال نموده و از شِکرش لذت می برند که این امری ست بسیار خطرناک برای ادامه راه عاشقی و حافظ در این رابطه هشدار میدهد.
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
پس انسانی که سالهای متمادی بار غمِ دردهای ذکر شده را بر دوش کشیده و آنها را تحمل می کرده ، اکنون که زخم خورده ( خسته ) از دردها شده و خاطر یا روح و روانش را خسته و درهم کوبیده است ، با خواست خود و دریافت می و شرابِ عشق از ساقی و عشوه و لطفِ عشق یا خداوند ، عیسی دمی که همان یارِ سفر کرده و گمگشته انسان است را بار دیگر باز می گرداند تا با دم مسیحایی خود او را از دردها آزاد نموده ، به خود زنده کند و آن بار سنگینِ غم و اندوه را از دوش او بر گیرد.
هر سرو قد که بر مه و خور حُسن می فروخت
چون تو درآمدی ، پیِ کاری دگر گرفت
پساز آنکه آن ماه روی به نحوی که حافظ در ابیات قبل به آن پرداخت از رُخ پرده برگرفت و خود را بر عاشق نمایاند سرو قدانی که بر ماه و خورشید جلوه گری و حُسن فروشی می کنند ، در پیِ کار دیگری خواهند رفت ، سرو قدان بیشتر از القای معنی زیبا رویانِ بلند قامت ، تداعی کننده همه جذابیت های این جهانی از قبیل ثروت ، مقام ، نیرو و جوانی ، شهرت و اعتبارهای ساختگی ، باورهای تقلیدی مذهبی و سیاسی ، و امثال آن هستند که برای انسان دور از دسترس بنظر می رسند و ما همه عمر را در آرزوی دستیابی به آن چیزها تلف می کنیم ، اما زین پس حُسن فروشیِ چنین سرو قدانی هیچگونه کشش و جاذبه ای برای عاشقی که به وصالِ معشوق حقیقی رسیده است ندارد ، پسآنان به ناچار می روند تا دام را بر مرغی دگر نهاده و در بندش کنند .
زین قصه هفت گنبد افلاک پر صداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
هفت گنبد افلاک یا هفت آسمان کنایه از کُل کائنات و هستی ست ، و کوته نظر یعنی کسی که افق دید محدودی دارد ، حافظ میفرماید این قصه که داستان زندگیهمه انسانها ست و او در قالب این غزل بیان نموده است را ذره ذره گیتی با صدای بلند بیان می کنند (یا اگر با فتحه ص بخوانیم ، بازتاب می دهند ) یعنی بر درستی و اهمیتِ این قصه صحه می گذارند ، در غزلی دیگر میفرماید: فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست / هم قصه ای غریب و حدیثی عجیب هست ، اما کوته نظرانی هستند که اینچنین سخن های ارزشمند و بزرگی را خفیف ، مختصر و سطحی دیده و بر مبنای ذهنیتِ شمعِ دارای سرِ خود آنها را تفسیر به رای و میل باطنی می کنند . بسیاری نیز در دوگانگی غریبی گرفتار شده اند ، که برخی مانند کسروی با بغض کامل و در حالیکه دین را افیون و فاقد هرگونه نکته مثبت و مفیدی برای بشریت می دانند بکلی حافظ و سایر بزرگانی از این سرزمین را که آثارشان نشأت گرفته از قرآن است نفی و انکار می کنند و تکلیف خود راروشن نموده اند ، اما گروهی دیگر از کوته نظران حافظ را عشرت طلبی می دانند که گهگاه نیز غزلهای عارفانه سروده است ! آنها که نمی توانند بزرگی حافظ را در همه عرصه ها نادیده بگیرند نسبت به ابیاتی که به روشنی بهره گیری از دولتِ قرآن را ذکر می کند و همچنین به عرفانِ حافظانه حساسیت دارند و با تعصب و دلیل های غیر منطقی و حتی جعل معانی آن ابیات را بی اهمیت دانسته و مختصر می گیرند ، اشتباه آنان در این است که عرفان را مساوی با دین و مذهب دانسته و بدون تحقیق و مطالعه ، صرفآ بدلیل دین گریزی ، هرگونه پیغام و بیتی که بوضوح مربوط به دین و قرآن بوده و غیر قابل تفسیر به غیر آن است را بر نمیتابند ، اما واقعیتی ست که حافظ از هر مکتب و مسلکی شراب نابش را نوشیده و دُرد ها ، سموم و خرافات زاهدانه اش را بدور ریخته و به زیباترین فرمهای ادبی چنین شراب های صاف و خالصی را خلق و به عاشقانش مینوشاند ، بسیاری از عرفای جهان در اقوام و ملل دیگر نیز ظهور یافته اند که همچون حافظ خود را محصور در مذهب ننموده اند ولی پیغامهای معنوی را در راستای تعالی همه ابعاد انسان از دلِ مذهبِ و باورهای قوم خود بیرون آورده و منتشر نموده اند ، پس وارثان آن آثار بدون تعصب و قضاوتهای کوته نظرانه ، بزرگان قومشان را همانگونه که هستند ستایش کرده و پیغامهای زندگی بخش و انسان سازِ آنان را فارغ از تعصب و حساسیت نسبت به منشأ آن اثر ترویج می کنند .
حافظ تو این سخن ز که آموختی ؟ که بخت
تعویذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
حافظ بارها تأکید نموده است که اینگونه قصه هایی را که قصه زندگی انسان است از خداوند یا زندگی آموخته است و در باره این غزل نیز اینچنین میباشد . در مصراع دوم تعویذ یعنی دعاهایی که در قدیم برای مصون بودن خود یا عزیران از چشم زخم و گزند حوادث بصورت گردنبند یا امثال آن به خود آویخته و یا سنجاق می کردند ، بخت یا بخت بیدار همان اصل زندگی ست که بیان کننده اصلی قصه می باشد ، پسحافظ می خواهد آن خرافات را رها کنیم و این ابیات و قصه های سرنوشت ساز که همچون زر ارزشمند است را بهترین دعا می داند که انسان باید آویزه گوشِ خود و به آن عمل کند تا از هرگونه گزندی در امان بماند و آنگاه است که او می تواند از سرو قدان و چیزهای جذابِ این جهانی بهرمند گردد و آسیبی هم نبیند .
با سلام و سپاس بیکران از عوامل محترم سایت عالی گنجور ، جناب ساقی و دیگر دوستان گرامی که معنی و تفسیر یا برداشت شخصی خود را برای درک بهتر می نویسند ، بخصوص جناب ساقی، برگ بی برگی و یکی دوتا از دوستان دیگر که در حاشیه اکثر غزل ها حضور دارند و معنی و تفسیر غزل ها رو ارائه می کنند که بنده و علاقه مندان به شعر لذت و بهره بیشتری ببریم و صد البته تشکر ویژه از دوستانی که خوانش غزل ها رو بر عهده دارند ، به زیبایی با لحن و صدای رسا همراه با موسیقی اصیل ایرانی اجرا کردند ، فقط اینکه برخی دوستان نگاه مخالف و برداشت دیگران رو تحقیر و تمسخر می کنند نمی پسندم ، که نشان از تعصب و جهل است از هر دو طرف ، چیزی که بسیار روشن و واضح افرادی با سالها پژوهش و تحقیق به آن رسیده این است که شعر حافظ دارای ابهام و ایهام بسیار است و کسی نمی تونه با قاطعیت و صراحت نظر و مفهموم شاعر رو بیان کنه !! شاعر در برخی از غزل ها نام شاه و فرد مورد ممدوح از جمله شاه شجاع آورده و تقدیم کرده چند بیت یا چند غزل را ، اما در مورد زندگی شخصی و آثار شاعر چندان سند موثق و معتبری وجود ندارد ، و این شان نزول غزل حدس و گمان است ، بله اتفاق های تاریخی و حوادث فارس و شیراز و رفت و آمد و درگیری ها در بسیاری از کتاب ها آمده ولی در مورد زندگی شخصی شاعر سند و کتابی در دست نیست حتی در بین برخی غزل هد تردید وجود داره که شاید شاعر شخص دیگری بوده !! پس بهتر نیست تفسیر دیگران چه زمینی چه آسمانی و عرفانی را به تمسخر نگیریم و توهین نکنیم ، بنده که به شعر کُهَن بسیار علاقه دارم و زیاد می خوانم واضح که تمام شاعران از اندیشه، تجربیات و مضمون های شاعران پیشین و معاصر خود استفاده کرده و بهره برده اند با همان مضمون فقط در قالب و وزن و استخدام کلمات تفاوت ها را رقم زده اند ، بسیاری از مفاهیم که در شعر حافظ می بینم در آثار بابا طاهر ، عطار ، خیام ، نظامی ، مولانا و سعدی هم بیان شده با همان مضمون ولی در شکل و نوعی دیگر از کلمات ، البته که تفاوت هایی وجود داره بین هر شاعری و آثارش ولی به قول دوستان چون حافظ مثل سعدی گلستان و بوستان یا مثل مولوی مثنوی معنوی ، یا عطار الهی نامه ، منطق الطیر ، جوهر الذات ، مظهر العجایب ، تذکرة اولیا، یا نظامی مخزن الاسرار یا چون سنایی و باباطاهر مستقیم و آشکار از مدح اهل بیت و سلوک عرفانی بیان نکرده ، هم دین یا هم مسلک این شاعران نبوده ، با وجود اینکه حافظ هم کم و بیش در این حدود ۵۰۰ غزل بارها از ، قرآن و سلوک عرفانی سروده و از شاه نجف یاد کرده انگار عده ای دوست ندارند ببینند یا به مذاق شان خوش نیامده یا از شاعر نمی پذیرند و هر کسی دوست دارند شاعر را با اندیشه خویش همراه کند ، مسلمان یا کافر هر دو حافظ را که ویژگی اصلی اش ایهام و ابهام است هم کیش و هم مسلک خود کنند !!
که کار بیهوده ای است جدال برای شناخت حافظ
چون شاعر خود خواسته و انتخاب کرده محبوب عموم مردم باشد با هر اندیشه و مسلکی که باشند ، فقط خداوند از ذات اصلی و درون انسان ها آگاه است و نکته ای که روشن در سراسر دیوان از عبادت ریاکارانه و تزویر و فریب مردم بیزار بوده ، و بنظر بنده کسی که لطف و عنایت خداوند را نداشته باشد به چنین جایگاه و مقامی نمی رسد که قرن ها محبوب عده ای زیادی از مردم با هر تفکر و سلیقه ای باشد ، و علاقه مندان بُرون مرزی و فرا زبانی داشته باشد .
حافظم در مجلسی ، دُردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صعنت می کنم
با سلام و درود بر دوستان عزیز
با جناب آقای محمد شمس موافقم 👌
با تشکر از جناب ساقی
به نظرم این یار در انتقاد کمی تند رفتند البته با قاطعیت تفسیر طرف مقابل شاید حق داشتند
چه شده که شورها چنین زنده گشته؟زایش و تولدی نو رخ داده زیرا روی یار آشکار شده اما کسی توان رویت یار را دارد که مست باشد و درگیر عقلانیت حساب گر نباشد.تا زمانی که چهره یار در نظر باشد حتی مفتی و شمع سرگرفته حقیر شده امکان جان گرفتن خواهد داشت و پیر سالخورده روحش جوان خواهد شد.
عشوه عشق چیست؟می گوید همین تحولات است که هفت گنبد افلاک را پر صدا کرده ولی کوته نظر گمان می برد این ازره به در شدن و جوان شدن و چهره بر افروختن اموری تکراری و بی اهمیت اند و قادر به درک عظمت این تحول خواهی بر آمده از رویت حقیقت به مدد روحیه مست و سرخوش نیست زیرا با چنین روحی این تغییرات و این شور زیستن ممکن است.
آشکارگی رخ یار از سویی خارج از اراده حافظ است ولی حافظ خواهان حضور همزمان ساقی هم هست تا به مدد ساغر رموز دو عالم را از حتی نقش خاک ره بخواند چه رسد به خوانش حقیقت از چهره یار.