غزل شمارهٔ ۵۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش مهدی مختاری
غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۵۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سر برنیاوردن یعنیوسر خم نکردن و اطاعت ناپذیری یا در اصطلاح زیر بار نرفتن
خواجه در مقابل سر برنیاوردن زیر بار منت جانان رفتن را به کار برده و چه استادانه!
شنیدن این غزل زیبا با صدای استاد شجریان صفای دیگری داره.
یکی ازعرفانی ترین بیانات حافظ در این غزل دیده می شود. برای درک بهتر این غزل، مطالعه کتاب احیاء علوم الدین امام محمد غزالی به خواننده کمک بسیار خواهد کرد. بنظرم خلاصه و جان کلام امام محمد غزالی در خصوص رابطه محبت، لذت نظر، معرفت و رضایت کاملا در این غزل ارائه شده است. ( تاریخ: 8 / 5 / 1394 )
شرح این غزل حافظ را از حجه الاسلام رنجبر در برنامه سمت خدا شاهد بودم که الحق و الإنصاف شرحی زیبا بود .
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هرکسی پنج روز نوبت اوست
ازآنرو که گذرانی که حافظ از آن میگوید تلخ و گزنده است شعر کودکانه امیدبخشی در پاسخ آن میآورم :
Leaves get yellow and fall down
Tea gets cold
Mum loses music of her mind
Dad dies
...
But my love
The good news is that love never dies...
عشق کالای نقد جهان است...
این غزل را استاد شجریان در بیات زند و با همراهی شادروان همایون خرم، جهانگیر ملک و مجید نجاحی به زیبایی زمزمه کرده اند
@ احمد علی
بله بله حافظ هم خیلی به امام محمد غزالی ارادت داشته .احتمالا این بیت رو هم تقدیم کرده به ایشون:
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
دل سراپرده ی محبّت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
سراپرده: بارگاه،خیمه ای که پیرامون آن پارچه ای کشیده وبه چیز مخصوصی اختصاص داده باشند، خلوتگاه وفضای اندرونی. وقتی حافظ ازسراپرده ی دل صحبت می کند یعنی این فضا برای محبّت دوست اختصاص داده شده وهیچ علاقه ی دیگری درآن جای ندارد.
آئینه دار: کسی که آئینه مقابل کسی نگاهداردتاچهره اش راببیند .
طلعت: چهره
معنی بیت: خطاب به معشوق ازلی(آفریدگاربی همتاست). تمام فضای دلم سرشارازذوق واشتیاق وارادت به معشوق اَزلیست. چشمانم آئینه ایست که فروغ رخ ِزیبای دوست رابازمی تاباند.
حافظ معتقد است که این همه زیبائیها،نقش ونگارین وپدیده های موجود، ذرّه ای از فروغ روی دوست است وبس. بنابراین ماهرچه که می بینیم درحقیقت جلوه ای ازجمال جمیل اوست ودیدگان ما بسان ِآئینه ای فروغ زیبائیهای اوراانعکاس می دهد.
هردوعالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا وپنهان نیزهم
من که سردرنیاوَرَم به دوکون
گردنم زیر بار منّتِ اوست
سر درنیاورم : سرفرونیاورم، تسلیم نشوم، فریب دنیا وآخرت را نمی خورم
دو کون : دو دنیا، هردوعالم
گردنم زیر بارمنّتِ اوست: خودرا مدیون دوست می دانم. وام داراوهستم.
معنی بیت: من که فرد مطیعی نیستم،من که فریبِ مظاهردنیا وآخرت رانمی خورم، من که درمقابل همه چیز عصیان می کنم وبه هیچ چیزطمعی ندارم، من که ازبندِ تعلّقات وارسته ام لیکن وقتی درمقابل دوست(آفریدگاریکتا) قرارمی گیرم باتمام وجود خودرامدیون لطف ومرهون عنایت اومی بینم وسراطاعت فرومی آورم.
حافظ که چارتکبیر برهرچه که هست زده وازبند تعلّقات رسته،بی باکانه درمقابل همه چیزهمانند یک عصیانگرشورش می کند به زمین وزمان حمله می کند،به نقد می کشد،به سُخره می گیرد،قوانین را درهم می شکند و...... لیکن هروقت به دوست می رسد به ناگهان آرام می گیردعاشقی سینه چاک، بنده ای مطیع وفرمانبری بی مانند می شود وتمام غرور وشجاعت ونفس وآرزوی خویش را درزیرپا له می کند ازکام خویش چشم پوشی می کند تا کام دوست برآید.
اگربرجای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکرهرکس به قدرهمّت اوست
طوبی: نام درختی در بهشت با میوههای متنوع که حاصل آن انواع میوهها ولباس و زینتآلات بوده و به هر غرفهیی از بهشت یک شاخه از آن میرسد.
همّت: اراده، آرزو، خواهش، عزم
این بیت خطاب به مدّعیانیست که تمام همّتشان برای دستیابی به بهشت است وخدارا به قصدِ رسیدن به بهشت بندگی می کنند.
معنی بیت: ای مدّعی که خدارا به منظور بهشتی شدن ولمیدن درسایه سارطوبی دربهشت پرستش می کنی، درباغچه ی اندیشه ی تودرخت طوبی کاشته شده، امّا من فقط به قامتِ یار که ازطوبی نیز دلکش تراست می اندیشم، آری فکرهرکس به اندازه ی همّت واراده ی اوست. من قصد وصال یاررادارم وهمّت واراده وآرزویم برهمین اساس شکل گرفته، درحالی که توبه آسایش دربهشت وتن پروری می اندیشی!
باغ بهشت وسایه ی طوبا وقصرحور
باخاک کوی دوست برابر نمی کنم
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
آلوده دامن : گناهکار
عصمت: پاکدامنی
معنی بیت: اگرمن ِعاشق، گناهکارم وخطایی مرتکب شده ام هیچ تعجّبی ندارد ومهم هم نیست. چیزی که اهمیّت دارد پاکدامنی ومنزّه بودن ِ معشوق است، تمام پدیده های این عالم هرکدام دلیلی برپاکدامنی ِ او هستند.
نکته ی بسیارجالبی که درنگرش حافظانه وجود دارد نگاهِ عاشقانه ی حافظ به خداست. اوبه جای "خداترس" بودن "خدادوستی" را انتخاب کرده است. اوخدا را موجودی ترسناک نمی پندارد بلکه خدارا همانندِ معشوقی دلرُبا،دلسوز ومهربان می شناسد وبه بخشندگی ِ اواعتماد کامل دارد. ازهمین رو هیچ اهمیّتی به گناه نمی دهد. این بی اهمیّتی به گناه واعتمادِقلبی به کرَم ِ خداوندیست که اورابه سمتِ آزادگی ووارستگی سوق می دهد. اوبه مَددِ همین اعتماد است که می فرماید:
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحُشر
بافیض لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم
اوازهیچ چیزنمی ترسد،شهامت رهایی ازبندِ تعلّقات مادّی ومعنوی را دارد، باورها واعتقاداتی را که ازگذشتگان به او تحمیل شده،به کناری می نهد وهر لحظه دست به کاری نو می زند وباورهای جدیدی خَلق می کندتابیشتروبیشتربه معشوق اَزلی نزدیکتر گردد.
کسانی که به جای عشق ومحبّتِ خدا،ترس ازخدارا دردل کودکان خودنهادینه می کنند ندانسته بدترین ستم ها را درحقّ آنها ودرحقّ ِخداوند روامی دارند. کسی که همانندِ حافظ به جای ترس ازخدا،سراپرده ی دل خود رابه محبّت اواختصاص می دهد،هرگزبه بدی ،دروغ، حسادت، خیانت وکینه تمایل پیدانمی کند و گمراه نمی گرددچراکه:
درطریقت هرچه پیش سالک آید خیراوست
درصراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
من که باشم درآن حرم که صبا
پرده دار حریم حُرمت اوست
حَرم: اندرونی ِ خانه ی معشوق، خلوتگاهِ معشوق
صبا: نسیمی که رابطِ عاشق ومعشوق است.از جانب منزلگاهِ معشوق میوزد وعطروبوی اورامی پراکند وبه عاشقان می رساند.
پردهدار: حاجب، نگهبان.
حریم: گرداگردِ خانه و اطراف ِحرم.
حرمت: احترام، آبرو،عزّت
معنی بیت: خلوتگاهِ معشوق دوراز دسترس ِ من نالایق است، آنجاکه فقط نسیم صبا اجازه ی ورود وخروج دارد. صبا نگاهبان آن حرم لطیف وحریریست. من ِ ناشایست چگونه می توانم درآن حریم وارد شوم.
وقتی نسیم نگاهبان ِخلوتگاه معشوق است، نشانه ی لطافت،معنویّت وروحانی بودنِ آن مکان است. بنابراین کسی خواهدتوانست در چنین مکانی واردشود که همانندِ نسیم، پاک ولطیف وظریف باشد. هیچ چیز زُمخت وخشن وسخت درآن راه نخواهد داشت. باید عاشق ازآلودگیها پاک شود آنقدرلطیف وپروانه ای باشد تا مَحرم حرم گردد وبتواند مجوّز ورود دریافت کند.
هرکه شدمَحرم دل درحرم یاربماند
وانکه اینکارندانست درانکار بماند
بی خیالش مَباد مَنظر ِ چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
منظر: دیده، نگاه
معنی بیت: دیدگان من هرگز چهره ی معشوق را فراموش نمی کند چرا که اودردرون ِچشمان من نشسته ومن به هرسو که نگاه کنم اورا می بینم. دیدگان من مکان قرارگاه اوست.
شاه نشین چشم من تکیه گهِ خیال توست
جای دعاست شاه من، بی تومباد جای تو هر گل ِ نو که شد چمن آرای
ز اثررنگ و بوی صحبت اوست
معنی بیت: هرگلی که بازیبایی ورنگِ وبوی دل انگیز خود سببِ زینتِ باغ وگلستان می شود بی شک زیبایی ورنگ وبوی خودرا ازآن منبع مطلق زیبایی وام گرفته است. هیچ چیز دراین دنیا بی لطف او زیبانیست. همه ی زیبائیها انعکاسی ازآن زیبای بی بدیل است.
تنت رادید گل گویی که درباغ
چومستان جامه رابدرید برتن
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
دور: روزگار،عهد
مجنون: دیوانه ، شهرت قیسبن عامری که ازکودکی عاشق لیلی شد و ازعشق او سربه بیان گذاشت و درنهایت بهمجنون مشهورشد.
معنی بیت: روزگار مجنون ودوران عاشقی او سپری شد ونوبت به ما رسید. دراین دنیا هرکسی مهلت اندکی به اندازه پنچ روزی دارد وهیچ کس زنده وجاوید نمی ماند همگان رفتنی اند.
دل رمیده ی مارا که پیش می گیرد
خبردهیدبه مجنون خسته اززنحیر
مُلکتِ عاشقیّ و گنج طَرَب
هر چه دارم ز یُمنِ همّت اوست
مُلکت: سلطنت،پادشاهی
طرب: شادمانی
یُمن : خیر وبرکت
همّت : اراده
سلطنت وشکوهِ بی پایانِ عاشقی ونعمتِ شادمانی که نصیبِ من شده است،همه وهمه ازخیر وبرکتِ اراده ی معشوق اَزلیست. ازسرلطف اوست که من به مقام والای عاشقی وخُرسندی نایل شده ام.
سرزمستی برنگیرد تابه صبح روزحشر
هرکه چون من درازل یک جُرعه خورد ازجام دوست
من ودل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندرمیان سلامتِ اوست
معنی بیت: من ودل اگر دراین طریقِ عشقبازی قربانی شدیم وازبین رفتیم هیچ باکی نیست،چه اهمیّتی دارد؟ سرمعشوق سلامت باد که اصل وذاتِ هستی ِ همه ی کائنات ازاوست.
سلامتِ همه آفاق درسلامتِ توست
به هیچ عارضه شخص تودردمند مباد
فقرظاهرمبین که حافظ را
سینه گنجینه ی محبّت اوست
معنی بیت: فقر وتهیدستی ِظاهری حافظ رامبین ودرموردِ اوبه غلط قضاوت مکن، زیرا حافظ صاحب گنجینه ای باارزش وقیمتیست که هیچ دُرّ و گوهرگرانبهایی به آن نمی رسد. سینه ی حافظ سرشارازارادت و محبّت اوست. (برگشت به بیتِ مطلع)
چنان پرشدفضای سینه ازدوست
که فکرخویش گم شد درضمیرم
من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست.
آدم ها آماده جانفشانی و فداکاری هستند. موردش را هنوز پیدا نکرده اند!
فداکاری چیزی شبیه روغن ریخته را نذر کردن است.
جوانی و عمر و قدرت و ثروت همه خزان پذیرند. چه خوب تر که در راه عزیزی خزان کنند!
{فداکاری چیزی شبیه روغن ریخته را نذر کردن است.}؟؟؟؟؟
ابداً ، ابدا
فداکاری و روغن ریخته؟
تفاوت از زمین تا آسمان است
حسین جان
این کسی داند که از بد روزگار بی یار با خزان دیدار کرده باشد...
درود. دوست جان
این سخن چون درین عقل ناقص چون منی نگنجید ، بی درود ، گمان بر روفیای دروغین رفت
زنده باشید
دوست جان البته راستش را بخواهید عقل ناقص با حقارت از یک سنخ نیستند و ماهیت آنها با هم توفیر دارد.
دوست جان
به خدا که این زبان و قلم در برابر منطق شما لال آمد . که نه تنها ناقص که بسی حقیر نیز
،،،
از دست دوست هرچه بگیری غنیمت است
لبریز تر بریز که مستانه ام کنی
زنده باشید
مست شدیم مست شراب دوستی...
ای جااانم...
بی خیالش مباد منظر چشم...
معشوق لسان الغیب در این غزل کیست؟
به راستی حافظ شیرازی رحمة الله علیه عاشق چه کسی است؟! آن کیست که دلش سراپرده محبت اوست؟ و سینه اش گنجینه محبت او! آن کدام قائم است که حافظ شیرین سخن به فکر قامت اوست. آن کدام پاک و مطهری است که همه عالم گواه عصمت اوست؟ آن کدام غایبی است که نسیم صبا پرده دار حریم حرمت اوست؟ و هر گل نویی که چمن آرا می شود، کنایه از هر شهیدی که از خونش این دشت رنگین می گردد از تأثیر هم همصحبتی با اوست! و این کیست که هر مجنونی بیش از پنج روز مهلت دیدار به نوبتش نمی رسد؟ و این کیست که همه ی سرزمین عاشقی و و تمامی گنج شادی، همه از یمن همّت او می باشد؟ بنابراین اگر همه ما فدای او شویم هیچ ترسی نیست! چرا که هدف از خلقت، سلامتی او در این میان است. بنابراین فقر ظاهری حافظ را نبین، چرا که سینه ی او از غنای باطنی ای برخوردار است که سرشار از محبت او(امام زمانش) می باشد. و این همان گنجی است پایان ناپذیر.
در دعاهایی که در رابطه با امام زمان علیه السلام نقل شده آمده است این دو دعا از امام صادق علیه السلام نقل شده است در دعای اول امام صادق علیه السلام دستور به خواندن دعایی داده اند در تعقیب نماز که در آن تعجیل در فرج ولیّ خداوند همراه با عافیت و پیروزی از خداوند در خواست شده است. ولیّ خدا که در این دعا برای او درخواست فرج شده است می تواند بر هر یک از ائمه صادق باشد و در دعای دوم امام صادق علیه السلام می فرماید هر کس می خواهد قائم ما را درک کند این دعا را بخواند.
وَ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِیَهَ وَ النَّصْر(1) اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه(2)
پی نوشت:
1)مصباح المتهجد ص58
2)بحارالأنوار ج 53 ص 96 و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
سلام
با تشکر از همه دوستان به ویژه آقا رضا
(17 آبان 98)
دل آدمی تنها جایگاه عشق حق است که خداوند با دو دستش پروراند.چشم آدمی آیینه ای است برای آنکه خداوند خود را مشاهده کند( از راز چرایی آفرینش رمزگشایی می شود و فلسفه وجودی ما صاف نگه داشتن آیینه است برای مشاهده بهتر او)
من که سر در نیاوردم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
گرچه راز آفرینش برایم هویدا نشده اما پیوسته سپاسمند هستی خویشم( بزرگترین هدیه و لذت پیوستگی به وجود حق است)
3- تو از روی ساده اندیشی به بهشت روی بیاور و ما به قامت یار، اندیشه هر کس به بلندی همت اوست.
4- همه جهان گواهی به پاکی و زلالی او می دهند و آلوده دامنی من ( گناهان و فقر وجودی) چیزی به حساب نمی آید تا زیانی برساند
5- در حریمی که باد صبا فقط پرده دار است من چه جایگاهی دارم؟!
6-زیبایی خیال او پیوسته نظرگاه من است، همانگونه که چشم آدمی آیینه اوست.
7- زیبایی هر گلی در اثر هم نشینی با اوست( تراوش زیبایی او)
8- مجنون عاشقی را به سرانجام رساند، اکنون نوبت ماست.
8- پادشاهی عشق و در پی آن گنجینه حال خوش، از پادشاهی اوست( در نسخه خانلری دولت به جای همت)
9-آنچه اهمیت دارد وجود نازنین اوست و فدا شدن آدمی و حتی دلش که آیینه خداست، آسیبی نمی زند.(بیت 6 و 7 و 9 در نسخه خانلری نیست)
10- به فقر ظاهری( مقام فقر یا فقر وجودی سیه رویی- وجود
آرامش و پرواز روح
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
حافظ جون مطلب را اینبار نه در آخر بلکه ابتدا میگویدو تعیین تکلیف از ابتدا میکند ، و بعبارتی برداشت را آزاد میگذارد که خود بسنجی و تفکر کنی که همت تو برای دانستن چقدر ست.
برداشتها متفاوت است
نمیدونم چرا تلاش میکنن که به غزلیات حافظ، رنگ دینی و مذهبی بدهند!
حافظ یه شرابخوار بود و عاشق ابواسحاق و شاه شجاع شرابخوار که پدرش رو بخاطر مذهبی بودنش کور کرد!
و غزل ای پادشه خوبان برای شاه شجاع سروده شده...
امام زمان کجا بود آخه اینجا دنبال امام زمانید!
یه کم مطالعه و تحقیق هم خوبه والا
با سلام به شما و تمامی دوستان عزیز
در مورد بی دین بودن حضرت حافظ و شراب خور بودن و... حرفهایی از این دست که در مورد استاد بزرگ زدید...؛
در مورد دین و ... حافظ و اینکه بر چه دینی بوده اند نظرات متفاوت هست و شاید درست و نادرست باشد ،اما هر دینی راهی ست برای پرستش خدا و گاه میتواند برای برخی نیز رسیدن به خدا هم باشد ؛
پیش از نظر دادن در مورد شاعر چرا باید به مسائل ای چون شراب خور بودن و ...توجه کرد ! و اصلا بر چه اساسی این نظر گفته میشود ؟!
غزل ابتدا عاشقانه بود که سعدی آن را به اوج رساند ، در قرن ششم عرفانی شد و مولانا غزل عرفانی را به اوج رساند و حافظ نیز در سکوی عشق و عرفان غزل هایش را سرود ... .
سروده های حافظ از عشق و از دین و از عرفان هست و گاه مخلوط همه .
برخی از اشعار حافظ نیز نصیحت و پند هست که فقط به عموم مردم نیست بلکه بیشتر تذکری به عارفان است.
اینکه حافظ واقعا عاشق یک شخص بود یا نه زیاد معلوم نیست !اما در اینکه او حیران و سرگردان بود شکی نیست که نمونه آن این شعر است :
دل چو پرگار بهر سو دورانی میکرد / وندر آن دایره سرگشته پابرجا بود
و در حیرت فرو رفت :
از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود / زنهار ازین بیابان وین راه بینهایت
و پس از عمری دانست :
این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
وآنچنان انتظار کشید که این غزل را گفت :
مُردم ز انتظار و درین پرده راه نیست / یا هست و پرده دار نشانم نمیدهد
حافظ از سرگردانی وحیرانی ملول گشت و دانست اهتمام نمودن به خویشتن باعث رسیدن به مقصد نیست :
بسعی خود نتوان برد ره بگوهر مقصود / خیال بود که این کار بی حواله بر آید
طریقت حافظ همچنان معلوم نیست اما طریقت حافظ همچون طریقت صوفیان عصر نبوده است ،و از مرید و خانقاه بیزار بوده است :
رطل گرانم دهای پیر خرابات / شادی شیخی که خانقاه ندارد
حافظ همچنین حافظ قرآن بوده پس ایشان در اشعار خود که برخی شان همان اشعار اندرزگونه هست بر اساس قرآن هست و حتی اشعار عاشقانه وی هم همین طور چراکه بالاتر از خدا چیزی نیست و خدا تمام عشق است جز این بود انسان عاشق نمیشد و با این عاشق شدن هست که اگر بصیرت داشته باشد فرد میتواند به سوی خدا رود .عشق جلوه های گوناگون دارد و عشق به سرزمین یا زادگاه هم جلوه ای ست از عشق ؛عشق معنا متفاوت میتواند داشته باشد ...تنها این روابط الهی و عرفانی بنده و پروردگار یا عاشق معشوق نیست ...عشق به چیزهایی مثل سرزمین و... نشان دهنده اخلاق عاشقانه آدمی ست .حافظ عاشق زاده خود شیراز بود :
شیراز و آب رکنی و آن باد خوش نسیم / عیبش مکن که خال لب هفت کشور است
*
اگرچه زنده رود آب حیاتست / ولی شیراز ما از اصفهان به
و حافظ نمیخواسته شیراز را هیچ گاه ترک کند :
...من کز وطن سفرنگزیدم به عمر خویش ...
و علت این سفر نکردن را علاقه ش به شیراز گفته :
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر / نسیم باد مصلی و آب رکنا باد
و البته پس از چندی سفر گزید ... .
اما همه این اشعار نشان از شراب خواری یا بی دینی وی ندارد .
کاش ما از شاعران بزرگ کشورمان که نشان دهنده هویت و فرهنگ و ...ما هست به نیکی یاد کنیم ...
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
...
به به عالی بود
👍👍👍👏👏💚💚🌹🌹اندکی تفکر 🙏🙌
خیلی ممنون از ترجمه پایدار باشید شجریان من رو با حافظ اشنا کرد خدا رحمتش کنه
این غزل را "در سکوت" بشنوید"
دوستان و بزرگواران بسیار عالی غزل را شرح دادند و سیاههٔ این کمترین درواقع پس دادن درس است و بس .
دل سراپردهٔ محبتِ اوست
دیده آیینه دارِ طلعتِ اوست
حافظ برای دل یا مرکز انسان قائل به حرمت و حریم است و آن را سراپرده ای میداند که پرده دارش یعنی اختیارِ انسان نباید اجازهٔ ورودِ چیزهای بیرونی را به آن بدهد زیرا که از روز ازل و پس از پیمانِ الست، این دل جایگاه و مسکنِ عشق و محبتِ حضرت دوست شده است، در مصرع دوم به حریمِ دیگری نیز اشاره میکند که نقشی کمتر از سراپردهٔ دل نداشته و آن دیده و نگاهِ انسان است به هستی، و از روز ازل نگرش انسان به جهان بازتابی از طلعت و رخسارِ زیبای حضرت دوست بوده است، یعنی مقرر شده که نگاهِ انسان به جهان بر مبنای نگرشِ خداوند به جهان باشد که نگاهی سرتاسر عشق و مهر، بخشندگی و سخاوت، کوثر و فراوانی، گذشت و مغفرت، رحمت و برکت و زیباییِ محض است و البته سایرِ صفاتی که به دلیل همان محبت الهی که در الست در دل انسان قرار داده شده و او را از جنس خداوند و ادامهٔ او نموده است بالقوه در ذات انسان قرار دارد و منظور از حضور انسان در این جهان بالفعل درآوردن آن صفات الهی ست.
من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
اما اینکه خداوند پیش از این در گُل و جنگل و کوه و دریا و کهکشانها تجلی کرده، سپس بر انسان منت گذاشته، او را برای تجلی در صفاتِ خود برگزیده است جزو اسراری ست که حافظ میفرماید از آن بی خبر بوده و سردر نمی آورد و هیچ کس دیگری نیز سر در نخواهد آورد که چرا مشیتِ خداوند بر این امر قرار گرفته است تا در ملکوتش محبت و عشق خود را فقط در دل انسان قرار دهد و در مُلک مقرر کند که انسان صفات حضرتش را اظهار کند، و اصولأ علت و لزوم اظهارِ صفات و آشکار شدن این گنج پنهان در جهانِ مادی چیست ؟ اما جدای از همهٔ این اسرار و مجهولات گردنِ حافظ و انسان زیر بار منتِ حضرتش قرار دارد برای چنین گزینشی که به آن مفتخر شده است. خداوند میتوانست عشقش را در دل مخلوقی دیگر مانند فرشته قرار دهد که در آنصورت این انسان بود که باید بر فرشتگان سجده کرده و در دو کَون جایگاهی محدود تر از آنان برایش لحاظ می شد اما اکنون با این لطف و کرامتش انسان میتواند تا بینهایت خداوند رشد و تعالی یابد .
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست
فرشتگان در هنگام اعتراض به خلقت و قرار دادن عشق در مرکز انسان به خداوند گفتند که آنان بهترین عبادت کنندگانش هستند و تسلیمِ محض در برابر مشیت الهی و آیا این کافی نیست؟ حافظ به زاهدان و عابدان میفرماید اگر عبادتهایشان در حد و اندازه فرشتگان هم باشد حداکثر به همان مرتبه فرشته خواهند رسید و زیر سایه طوبی در بهشت آرمیده و از لذات آن بهرمند میشوند ، اما بطور قطع مشیت و خواست الهی در قرار دادن عشق در مرکز انسان برای خلقی جدید و بالاتر از مقام فرشته بوده است، پس حافظ و انسانِ عاشق به طوبی رضایت نخواهد داد و قامتِ بلندِ حضرت دوست را منظورِ اصلی خود قرار میدهد، یعنی با همت یا آگاهی سعی میکند در رشد و تعالی معنوی خود تا جایی رود که به دیدار رخسار زیبای حضرتش نایل شود، و آن جایگاهی ست که برتر از مرتبه فرشتگان میباشد و منظورِ خداوند از خلقِ انسان نیز همین بوده است وگرنه فرشتگان که بهترین عابدان بوده و هستند پیوسته در حال ستایش و عبادت بسر می برند، در مصرع دوم میفرماید اما رسیدن به این مدارجِ بلند همتِ بلند می طلبد و فکر یا بلندپروازی هر انسانی ابتدا به میزانِ آگاهیِ سپس به پشتکارِ او بستگی دارد، عابد و زاهد به همان شاخه طوبی قناعت میکنند که اگر زهدشان ریایی باشد از همان هم باز می مانند اما عاشقانِ حقیقی مانندِ حافظ حتی پس از مرگ جسمانی نیز همچنان تا بینهایت خداوندی بالا رفته و توقفی در طیِّ طریق ندارند ، در جایی دیگر فرموده است :
این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
یعنی راه عاشقی راهیست که در اولین مرحله و بدوِ کار بیشتر از صد هزار منزل است و نهایت یا توقفگاهی حتی با ویژگیهای بهشت برای این راه قابل تصور نیست .
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
زاهد و عابد به بلندپروازی حافظ واکنش نشان داده و میگویند این توقعی گزاف است زیرا که انسانِ جایز الخطا در این جهان مبری از اشتباه نیست و این دامن آلوده را به درگاه حضرتش راه نخواهد بود ، پس توقع را کم کرده و به شاخه طوبی قناعت کن، درمصرع دوم حافظ پاسخ میدهد وقتی همهٔ عالم به عصمت و پاکی حضرت دوست گواهی می دهند، پس حضرتش هم که از این عالم جدا نیست و وجود مطلق می باشد عالِم است به اینکه فقط و فقط اوست که پاک است و عاری از هرگونه عیب و خطا ، اما او خود با عِلم به همهٔ خطاهای انسان هر لحظه او را بسوی خود فرا میخواند، پس با نظرِ لطف حضرتش جای هیچگونه یاس و نا امیدی نیست ، مولانا نیز میفرماید؛
تو مگو ما را بدان شه بار نیست/ با کریمان کارها دشوار نیست .
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دارِ حریمِ حرمتِ اوست
در اینجا حافظ میفرماید بله انسان حتی با تعالی و رشد به قامت بلند حضرت دوست و به آن ذات اعلی نخواهد رسید ، زیرا آن ذات و حرمی ست که صبا بدانجا راه دارد و پرده دار حریم حضرتش است تا حرمت آن حرم شکسته نشود ، باد صبا عاری از هرگونه کیفیت بوده و قابل توصیف نیست، از شش جهت و پنج حس آزاد و رها ست و در زمان و مکان نمی گنجد ، پس اگر انسان دارای چنین ویژگی هایی شود میتواند به آن حریم راه یابد که امری محال می نماید و پاسخ لن ترانی خداوند به موسی برای ارنی و تقاضای دیدارش نیز در همین راستا بوده است مگر عارفان و بزرگانی که آنان نیز از جهات آزاد و از خود رها شوند و همچون موسی کوهِ ذهنشان متلاشی گردد. حافظ در غزلهای دیگری نیز همین معنا را بیان نموده است مانند ؛
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست ،، یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
من خاکی که از این در نتوانم برخاست ،، از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
زلفِ چون عنبر خامش که ببوید هیهات ، ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
حافظ با لحاظ کردنِ بیت قبل میفرماید بله راه یافتن به ذات و حرم حضرتش طمع خام و محال می نماید اما دست روی دست هم که نمی توان گذاشت ، باید کار کرد و خیالش را همواره منظرِ چشمِ خود کرد، یعنی دمی از یاد او غافل نشد، منظور از این گوشه همان گوشه چشم است ، خلوتگاهی که منظرِ چشمِ اوست و دیدن جهان از این منظر است که میتواند هرچه بیشتر موجبِ وسعتِ دید و درنتیجه تعالیِ انسان شود .
هر گل نو که شد چمن آرای
زاثر رنگ و بوی صحبتِ اوست
پس از وسعت دید و دیدن از منظر چشم خداوند است که فضای درون نیز وسعت یافته و موجب شکفته شدن گل حضور انسانهایی همچون حافظ و مولانا و سایر بزرگان و هر انسان عاشقی میشود که چمن آرا میشوند ، یعنی جهان را می آرایند و درواقع نیز جهان بدون این بزرگان چقدر کسالت بار است و بدون آب ورنگ ، این رنگ و بوی بزرگان و عارفان برگرفته از رنگ وبوی و مصاحبت با حضرت دوست است ، یعنی پیغامهای خداوند از طریقِ صبا یا عرفایی که بحضور رسیده اند به مردم ارائه میشود .
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست
بیت بیانگرِ این مطلب است که زمان در حال گذر است و نوبت عاشقی همه ما انسانها فرا رسیده، پس این پنج روزه حیاتِ دنیوی فرصتی ست که خداوند یا هستی کل به انسان داده است که باید از آن برای عاشقی بهره برد، مجنون نیز بنا بر روایتی به دیدار لیلی و معشوق خود نرسید اما راهها و بیابانها را در این عمر پنج روزه طی نمود و هرکار که میتوانست برای وصالش انجام داد تا پس از مرگ جسمانی افسوسِ فرصتهای از دست رفته را نخورد .
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
مُلکت عاشقی و گنج طرب
هرچه دارم ز یمن همت اوست
همت در اینجا به معنی عزم و اراده آمده است ، پس حافظ میفرماید خواست خداوند بر این امرقرار گرفت که اگر انسان مجنون وار عاشقی را پیشه و کار اصلی خود قرار دهد سرانجام کارش مُلکت و سلطانیِ عشق باشد و به گنجِ شادی دست یابد که با شادی های زودگذر این جهان قابل مقایسه نیست، گنجی بنام شادی بدون اسباب بیرونی که پس از زنده شدن دوباره عرفا به آنها دست میدهد ، از نوعِ شادی و سرخوشی پیوسته و دایمی ست یعنی با چیزهای بیرونی کم یا زیاد نمی شود و اینهمه به یمن و برکت آن همت و ارادهٔ حضرت حق بدست می آید، حافظ میفرماید پس از کوشش و کار مجنون وارِ انسان است که خواست و اراده حضرتش بر ملکت عاشقی و گنج طرب قرار میگیرد تا کسی جبری نشده و توقع چنین گنج حضوری را بدون کوشش و کار از خداوند نداشته باشد .
من و دل گر فدا شدیم چه باک ؟
غرض اندر میان سلامت اوست
سلامت در اینجا به معنی رستگاری ست و رسیدن به آرامش ابدی و مصون شدن از هرگونه گزندی از جانب چرخ روزگار ، یعنی پس از رسیدن عاشق به ملکت و سلطنت و گنج طرب است که روزگار قادر نخواهد بود کمترین گزندی به چنین انسانی زده و سلامت و خوشبختی را از او بگیرد ، حال اگر او دلِ دلبستگیهای دنیوی خود و همچنین خویشتن کاذبش را فدا کرده باشد چه باک؟ او در عوض تاج سلطنت خود را از این جهان بازپس گرفته و شادی ابدی را بدست آورده که غرض از حضور در جهان نیز همین بوده است و گوارایشان باد .
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست
حافظ به بیت مطلع غزل باز می گردد و اینهمه گنج طرب و سعادت را وامدار سینه و دلی میداند که گنجینه عشق است، عشقی که خداوند منت گذاشته و به انسان عطا نمود و همه انسانها این قابلیت را دارند که همچون حافظ کلید چنین گنجینه ای را بدست آورده و به عشق زنده شوند، همهٔ انسانها به ظاهر فقیر و مفلس در معنویت هستند اما با کوشش و طی طریق با همتی مجنون وار یعنی مصمم و با جدیت مستمر در کار میتوانند به این گنج حضور دست یابند .
به به لذت بردم
معنی ابیات
۱- دلم جایگاه عشق محبوب است ،
- چشمم مانند آینه ای است که چهره او را نشان می دهد
( دل و دیده ام محل تجلی چهره و جمال زیبای اوست)
۲- من در برابر دو عالم ( دنیا و آخرت) سر تعظیم فرو نمی آورم( هیچ چیز نمی تواند مرا اسیر عظمت و قدرت خود کند.نه به مواهب دنیا دل می سپارم و نه طمع به بهشت آخرت دارم)،
- با این همه گردنم زیر بار لطف اوست( مدیون لطف حق هستم).
۳- ای کسی که نهایت آرزویت این است که در طوبی (بهشت/ درخت بهشتی) باشی و به میوه های درخت طوبی دلخوش کرده ای! ما نظر به قامت یار ( قامتی که در همه آفرینش به ظهور آمده تا خود را بنمایاند) و وصال محبوب داریم،
- آرزو و خواسته های هر کس به بلند نظری و همت او بستگی دارد.
۴- اگر در نسبت من با محبوب مشکلی است، جای تعجب نیست،
- از یکطرف انسان خطا کار است و طرف دیگر خداوند که تمام عالم و مخلوقات را بدون خطا ساخته و عالم و مخلوقات گواه عصمت و پاکی او از خطا است.
۵- من با این دامن آوده چه جایگاهی در نزد او دارم؟،
- در حالی که باد صبا( پیک عاشقان/ پیک غیبی)غلام و حاجب حرم( جایی که بیگانگان اجازه ورود به آنجا را ندارد) او می باشد.
۶- تصویر خیال و چهره محبوب از برابر دیدگانم دور مباد،
- زیرااین گوسه خلوت، سرای اوست( جایگاه کس دیگری نیست).
۷- هر زیبایی که از گلی ظاهر می شود و چمنی را زینت می دهد،
- در اثر همنشینی و صحبت با محبوب است.
۸- روزگار عشق ورزی مجنون دیگر سپری شده است. حال نوبت عشق ورزی ما شروع شده است.،
- آری زمان و مهلت هر کسی بیش از پنج روز نیست( کنایه از مدت و مهلت اندک).
۹- در این دوره هر چه از عاشقی و گنج طرب( شاری) دارم،
- همه از اراده فرخنده یار است.
۱۰- اگر دلبستگی های کاذب ذهن در دل فرو بریزد،چه اهمیتی دارد( مهم نیست).
-مهم اینست که او در میان باشدو من به بودن او دلگرمم).
۱۱- به فقر ظاهری حافظ نگاه نکنید،
- زیرا سینه او خزانه ای است که عشق محبوب را چون گنجینه ای گرانبها در حود پنهان کرده است.