غزل شمارهٔ ۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۵ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۵ به خوانش محمدرضا ضیاء
واکاوی غزل شمارهٔ ۵ به خوانش سهیل قاسمی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بیت دوم:
کشتی "نشستگانیم"، نه "شکستگانیم" ؛
کشتی شکسته را باد شرطه چه علاجی میتواند باشد ؟!
دوست گرامی سلام
کشتی شکسته هم میتواند به امید باد موافق باشد تا شکسته ها را بسوی ساحل برد همین امید داشتن حتی در سخت ترین مشکلات و طوفانهاست که انسان بسیار متمایز شده از سایر مخلوقات آسمانی و زمینی.،اگر به لحاظ مفهومی و با توجه به مصرع دوم هم کمی تامل کنیم میبینم «شکستگانیم»بسیار زیباتر و بجا تراست.
باتشکر از گنجور
آقای حمید رضا:
نکتۀ شما کاملاً درست، ولی آیا شما هیچ نسخۀ دیگری بجز قزوینی-غنی را معتبر میدانید یا نه؟
با تشکر.
بنظرمی آید دراین غزل هر بیت معنایی مستقل ازدیگر ابیات دارد ونمونه ایست
از هنر سخن گفتن کوتاه و پر معنا که زرتشت و سپس خیام پیش کشیده اند.
برخی حتی حافظ را بنیانگذار سبک هندی میدانند. نظر شما چیست؟
کشتی شکسته هم میتواند به امید باد موافق باشد تا شکسته ها را بسوی ساحل برد
حافظ در این غزل به استقبال غزل سوم دیوان غزلیات سعدی به مطلع : (مشتاقی و صبوری از حد گذشت ما را ) رفته است و تعدادی از قافیه ها و مصراع ها را به کاملی از او وام گرفته است
من تنها یک علاقمند شعر و ادب پارسی هستم و در زمینه ادبیات تخصصی ندارم. تا کنون چندین بار سعی کرده ام این غزل را بصورت کامل بخوانم اما خواندن و درک دو مصراع عربی آن برایم دشوار است. آیا کسی می تواند کمکم کند؟ شاید اگر تجزیه درستی از این دو مصراع در دست داشته باشم بهتر بتوانم آنها را بخوانم و بفهمم.
درباره "تلخ وش"و مصرع های عربی:
این عبارت حافظانه تر است تا بنت العنب.یکی از دلایلش این که:
از این عبارت مفهوم "آن تلخی که خوش است"برداشت می شود.در اصل باید تلخوش خواند.
اشهی لنا...:وسوسه کننده تر و شیرین تر است برای ما از بوسه بر رخسار دوشیزگان.
هات الصبوح...:
"در بعضی نسخ به جای هات ،فات...؛یعنی صبوح از دست رفت،آمده است.هبوا یعنی بیدار شوید،برخیزید. نسخه ی سودی گفته؛هیوا به معنی بشتاب؛آگاه باش.
معنی کل مصرع:ای ساقی شراب صبحگاهی بیاور و ای مستان بی خبر برخیزید و رفع خمار دوشین کنید"
حافظ نامه خرمشاهی،ج1،ص130
باسلام حضورجناب آقای علیرضا
جهت خواندن صحیح اشعار حافظ وبخصوص ابیات عربی میتوانید از سایت www.hafez.mastaneh.ir استفاده کنید
بنده نظر نسخی که در بیت دوم نشستگانیم روایت کرده اند را ترجیح میدهم. نشستگانیم اولا با برخیز آرایه ی تضاد دارد و ثانیا معنا چنانکه بعضی دوستان اشاره کردند منسجم تر میشود. در صورت روایت شکستگانیم اولا دیگر آرایه ای در بیت نخواهد بود و ثانیا معنا نیازمند تکلف میشود برای چفت و بست دادن
من در جایی خواندم " آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند " اشاره به یک حدیث نبوی دارد اگر درست باشد پس منظور حافظ از صوفی پیامبر است و صوفی هم که از نظر حافظ آدم بدی بوده لطفا راهنمایی کنید تا از شخصیت حافظ درک درستی داشته باشم
در مورد بیت دوم(کشتی شکسته یا نشسته):
در نسخه های اصلی که علامه قزوینی یااستاد خانلری بعنوان شاهد استفاده کرده اند، متاسفانه این نسخ بدون علائم دستوری ودر بعضی موارد بدون نقطه گذاری صحیحی بوده اند (مانند بیشتر نسخه های دیگر)که همین امر در مواردی که معانی دیگری مستفاد میشود ،مورد شبهه اهل فن است.ما در مواردی میتوانیم از درصد استفاده کنیم.در مورد همین بیت میتوان گفت که هر کدام از اینها چند درصد میتواند درست باشد.به نظر من کشتی نشستگانیم درصد بیشتری قابل قبول است .زیرا:
1-ما در مثل از عبارت کشتی به گل نشسته استفاده میکنیم ولی از کشتی شکسته فقط در صورتی استفاده میشود که کشتی شکسته و غرق شده باشد(مثل اینه که کشتیات غرق شده)
2-حافظ در مورد چگونگی شکسته شدن چیزی به ما نگفته که آیا قسمتی از کشتی شکسته یا طوری شکسته که با یک باد موافق دوباره به رفتن ادامه میدهد.فقط گفته شکسته
3-همانطوریکه عزیزی در بالا گفتند،کشتی شکسته را باد شرطه نمیتواتد علاج کند.
در خاتمه همینکه این بحث میتواند اندکی ذهن مارا به خود مشغول سازد و باعث پرواز فکر انسان میشود ،جای تشکر از تمام عزیزان را دارد.
با اجازهُ دوستان میخواهم بحث کشتی نشسته و یا شکسته را رها کرده و به دو نکته دیگر در این غزل اشاره کنم که شاید برای بعضی مفید باشد :
در بیت دهم "از غیرتت بسوزد" یعنی ترا از غیرت خویش همچون شمع خواهد سوزاند. چه کسی؟ دلبر که اشاره به خداوند است و در وصف او میفرماید کسی که سنگ خارا که مظهر سختی و سفتی است، در کفش مثل موم است که مظهر نرمی است و انعصاف.
مطلب دوم ،بیت مقطع است که میفرماید " حافظ بخود نپوشید این خرقهُ می آلود . . ."
این بیت هم اشاره به نظریهُ جبر انگاری حافظ و عدم اختیار آدمیان در مقابل سرنوشت خویش دارد که جبر و اختیار مورد اختلاف مذاهب مختلف اسلامی است و تشیع به اختیار قایل است.
سلام
می تواند اشاره به جبر انگاری نداشته باشد و منظورش این باشد که از این وضع راضی نیست.
در اینجا منظور کشش معشوق است که حافظ را بی اختیار کرده . جبر انگاری و این مسائل در توصیف افرادی مانند حافظ و مولوی اشتباست.آنها خود را فارغ از فرقه و اسم میدانستند . مثلا حافظ میگوید از نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است .
با دیدن مطالبی از قبیل اینکه منظور حافظ از دلبر خداست و یا مطالب مشابه دیگر،غیر از اظهار تاسف برای این دوستان و همچنین تاسف برای خودم که گاهی وقت گذاشته و در حد توان خودم مطلب میگذارم،چیز دیگری نمی توانم گفت
با سلام
نظر آقای محمد ایلخانی زاده درست است ولی صورت صحیح بیت سعدی این گونه است:
مشتاقی و صبوری از حد گذشت "یارا"
گر تو شکیب داری طاقت نماند مارا
و اما جناب س.ب. که نظرات جالبی هم بیان کرده اند در اظهار نظر دومشان از این که کسی محبوب ازلی حافظ را خدا بداند ایراد گرفته اندو بدون آوردن هیچ دلیلی برای اثبات خلاف این مدعا، برای دوستانی که مطلبی در این سایت می نویسند، و همچنین برای خودشان، اظهار تأسف نموده اند. من یکی دو بیت از خواجه خدمت ایشان می آورم و تقاضا می کنم بفرمایند منظور حافظ کیست یا چیست.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
خوب منطور حافظ جسن چه کسی است که در ازل تجلی کرده و باعث پیدا شدن عشق و آتش زده شدن در عالم شده؟ این جلوه ی چه کسی است که مَلَک برای آن عشقی ابراز نکرده؟ و چرا این جلوه گاه غیرتمند می شود و آتشش را بر آدم می زند؟
و یا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
از غزلی به مطلع:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
اشاره به کدام امانت است که آسمان نتوانست آن را حمل کند و به انسان سپرده شد؟ و چرا دیوانه؟
آیا جز این است که این اشاره ی مستقیم به آیه ی 72 از سوره ی احزاب است که خداوند می فرماید:
ما این امانت را به آسمان ها و زمین و کوه ها ( و آنچه در آن هاست) عرضه کردیم و آن ها از حمل آن خودداری نمودند و ترسیدند ولی انسان آن را حمل کرد که نادان بود و ظالم به خویشتن.
چرا ما از این که حافظ را معتقد به اعتقاداتی بدانیم می ترسیم؟ آیا حافظ از حافظ بودنش خلع می شود؟ چرا ما همیشه باید به قول حضرت مولانا از ظنّ خود یار کسی شویم و از درون او اسرارش را نجوییم؟
با عرض معذرت از گرفتن وقت شما و سایر دوستداران حافظ.
دوست عزیز جناب آقای محمد غافری:
1. در هنر در مرحله اول همواره معنای اول قابل پذیرش است. اگر کسی بخواهد معنایی دورتر برای آن بیاورد باید دلیلی منطبق بر ساختار شعر ارائه کند. تا آنجا که من دیده ام کسی از دوستان برای اثبات این ادعا دلیلی تیوری و علمی ارائه نکرده و تنها به تعویلات برپایه حدس و گمان شخصی اکتفا نموده اند. من می گویم معنای اول بیت محبوب زمینی است، شما می گوید نه، استدلال کنید. البته نه آسمان و ریسمان کردن. علمی و برپایه ساختار شعر.
2. البته هیچ ایرادی ندارد که محبوب حافظ خدا باشد. همانطور که ایراد ندارد محبوب حافظ پسر بچه ای زیبا و مخنث باشد. هنرمندی حافظ اصل است که هست و من امیدوارم دوستانی که برداشت مذهبی دارند و هم این آزاد اندیشی را داشته باشند.
3. اگر قرار باشد درباره اندیشه حافظ صحبت کنیم نمی توانیم و نباید به استناد دو سه بیت و یا دو سه غزل حافظ را چنان و چنین بدانم. باید بدون حب و بغض برآیند این دیوان را سنجه گرفت. والا شما دو بیت می آورید که عرفانی است و می گوید حافظ عارف بوده و کس دیگری دو بیت شعر می آورد که غیر عرفانی است و می گوید حافظ عارف نبوده است.
4. بنظرم در منطق این طور است که اگر بخواهیم بگوییم که حافظ یا مولانا یا سلمان رشدی یا ایکس یا ایگرگ عارف است، باید بتوانیم ثابت کنیم که برآیند آثارش، (برپایه ساختار) عارفانه است. اگر نتوانیم اثبات کنیم پس منطقی نیست طرف را عارف بدانیم.
5. البته نظر شخصی من اینست که با توجه مجموعه آثار حافظ و برآیند آن، حافظ عارف نبوده و نیست.
جناب بیدین گرامی
حقیر نیز با شما موافق است که حافظ عارف نبوده.
حافظ حکیم بوده یعنی شناختی عمیق از انسان و جهان داشته است.
اما برای این که بگوییم حافظ عارف نبوده باید نخست عارف و عرفان را تعریف کنیم که اینجا کار کمی سخت میشود.
به تعریف من به صورت خلاصه میشود گفت: عرفا کسانی بوده اند که در هپروت سیر میکرده اند و حافظ نه تنها در زمره آنان نبوده بلکه علیه آنان بوده است.
ارجاع میدهم به حاشیههای نوشته شده بر این چند بیت
آنان که درد را به گوشه چشمی دوا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
شعر قشنگیه عمو جان
دوست بی دین
با فرض پذیرش استدلال جنابعالی و نتیجه نهائی که ارائه نموده اید که "حافظ عارف نبوده و نیست" ممکن است بفرمائید بر پایه " برآیند آثارش، (برپایه ساختار) " جنابعالی چه برایندی از ایشان و اندیشه اش ارائه میفرمائید؟
منظورتان از "...نبوده و نیست" چیست؟ مگر ایشان را حی میدانید؟ به نظر میرسد که منظورتان غیر از"مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند"است.لطفا روشن کنید چون ممکن است از دلایل شما جائی استفاده شود.
"خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را"
در برخی نسخه ها بجای "رندان،" "پیران" ذکر شده که با توجه به مصرع قبل منطقی به نظر میرسه و بهتره ذکر بشه.
ممنون
در اینجا رندان درست است و آرایه تناقض به کار میرود. مگر میشود رندی پارسا باشد؟ رند دارای بار معنایی منفی و پارسا دارای بار معنایی مثبت است. اگر پیران پارسا را قرار دهیم شعر جذابیت خودش را از دست میدهد. در گذشته تقریبا هر شخصی در سن پیری پارسا میشد (در جوانی پاک زیستن شیوه پیغمبری است**ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار) پس پیر پارسا در بیشتر موارد انسانهای معمولی هست. و منتظر بشارت و خبر خوش نمیتواند باشد. بلکه از روی غریزه و به صورت روند کلی زندگی و کهولت سن پارسا گشته. اما فرد رند که پارسایی پیشه کند از روی عقل بوده و دنبال بشارتی از این سختی که تحمل میکند است.
در مورد کشتی شکستگانیم یا کشتی نشستگانیم هم، آونجور که اخوان میگه:
"آورده اند که بعضی از خوشخدمتان سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدینشاه قاجار» فرستادند که این بیت «حافظ» را که گفته:
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
بــاشــــد کــه باز بینیم دیــــدار آشنـا را !
مختلف میخوانند. بدینمعنی که در مصرع اول بهجای «نشستگان»، گروهی «شکستگان» روایت میکنند یا بالعکس. کدام درست است؟ «ناصرالدینشاه» در جواب نوشت:
بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته خوانند
چون نیست خواجــه حافظ ، معلوم نیست مارا
در «قصص العلما» این بیت چنانکه نقل شده، آمده است و قصه هم به «خواجه نصیرالدین طوسی» نسبت داده شده. اما مؤلف متوجه ناممکن بودن قضیه شدهاست و تذکر داده که ازین دو خواجه یکی در 672 درگذشته و دیگری در792. باری من این فقره را ازین و آن چنانکه نقل شد، یعنی منسوب به «ناصرالدینشاه» شنیده ام و مصرع آخر را هم بدینگونه :
«چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را»
(قصص العلما تنکابنی)"
برای ابهام ها و داستان هایی از این دست در مورد حافظ رجوع شود به:
پیوند به وبگاه بیرونی
ممنون
با پوزش از اساتید.چون این برداشت شخصی است و متکی به سند دیگری نیست.
هر چند چه "نشسته" و چه "شکسته" هر دو زیبا و دلنشین است، اما به نظرم حیف است که این برداشت را مطرح نکنیم:
کشتی شکسته هم میتواند مراد، کشتی آسیب دیده باشد که اگر باد شرطه مدد کند، این کشتی در معرض غرق شدن، امید رسیدن به ساحل برایش هست.
هم میتواند مراد ،کشتی شکسته ای باشد که مسافرانش اینک هر کدام به تخته پاره ای از بقایای این کشتی سوار و یا بدان چنگ زده اند و تنها امیدشان باد شرطه است که آنان را به ساحل رساند.
این برداشت را مصرع دوم تقویت میکند زیرا میگوید "باشدکه" به معنی "شاید" چون احتمال رسیدن در هر دو شکل بسیار کم است
و از طرفی میگوید "بازبینیم" به معنی "دوباره،بار دیگر ببینیم" چون این احتمال هم کم است.
اگر کشتی سالم باشد به هر حال میرسد و شایدی لازم نیست و دیدار دو باره هم اتفاق خواهد افتاد و در چنین صورتی میشد بجای کلمه "باز" کلمه "زود" (یا مشابه با همین مفهوم)بکار رود
به همه سلام و محبت فراوان می فرستم !
دریغ است این ابجد خوان زبان فارسی دری فشرده ای از کتاب قواعد العرفاءو آداب الشعراء نظام الدین ترینی قندهاری پوشنجی که در سال 1121هجری تألیف و به اهتمام احمد مجاهددر سال 1374در تهران چاپ شده است ، صص 158 ـ 159 در باره «کشتی شکسته » و « کشتی نشسته » را اقتباس و با خوانندگان و ادب دوستان شریک سازم که نوشته اند :
« کشتی : وجود هیکل انسان را گویند.
سؤال :آنچه خواجه محمد حافظ شیرازی ( قدس سره ) فرموده که ، بیت : کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم آن یار آشنا را
( مطابق متن کتاب است )
این چه معنی دارد ، و بعضی در عوض «شکستگانیم» ، «نشستگانیم ، می خوانند قول کیان (سخن چه کسانی ) اقربند
(نزدیک تر اند ) ؟ وجه آن را بفرمایید تا مفهوم گردد .
جواب : در این باب حضرت عبدالرحمن جامی از روح پر فتوح حضرت سنایی (علییه الرحمه ) سؤال موده ، و معظم الیه جواب
داده بر این وجه ، بشنو به گوش هو ش .
سؤال : پیک صبا به یک ره بر شهر او گزر کن
بر حضرت سنایی از من رسان دعا را [ ... ]
بعضی شکسته خونند بعضی سکسته دانند
هر کس کند حدیثی این قول مدعا را
جواب : آتد نسیم لطفی از سوی دوست مارا
وز گلشن حقیقت گُل گُل شگفت مارا
در بیت خواجه حافظ تفتیش کرده بودند
کشتی شکست ها را ، کشتی نشست ها را
کشتی نشسته خواندن از لوح نظم دور است
هر چند هست معنی فی الجمله این ادا را
کشتی شکسته جسم است کز روح دور مانده
ور نفخ صور جوید آمیزش صبا را
جایی که خواجه حافظ تحقیق کرده باشد
معنی قرار دادن حد نیست لین گدا را
از تقریر حضرت مولانا (قُدس سره) مفهوم گردید که کشتی شکسته صورت است که باد مخالف نفخه ممات او را خراب گردانیده ، و مُسلت (خواهش کردن)می نماید خداوندا بادی موافق که نفخه حیات است بر انگیزان تا زنده شده به وصال حضرت کریم تو فایز گردیدیم . »
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بشارتی پیران پارسارا بهترین وجه این بیت است زیرا 1- ترک یعنی زیبا روی و ترکان غارت گربودند اما اینجا برعکس عمر می بخشند 2- خوبان فارسی گو لطفی ندارد اما ترک وقتی فارسی می گوید لهجه شیرینی دارد. در زمان حافظ درشیراز چنین ترکان بوده اند . 3 پیر حسرتش عمر رفته است پس بخشیدن عمر برای او بسیار ارزشمند است. 4- پارسا هم به معنای زاهد است هم به معنای پارسی . اگر به معنای زاهد بگیریم ایهام دارد با پارسی گو وترک . دراین صورت یعنی ای پیران زاهد با صحبت ترکان پارسی گوی عمری را که بیهوده در زهد هدرداده اید را به دست آورید . قرائت دیگر "رندان پارسا " آمده که در آن صورت پارسا فقط یعنی پارسی چون رند زاهد یعنی کچل مو فرفری؟
با تشکر از دوستان و اساتید محترم ،
با توجه به اینکه بحث شکستگان و نشستگان و بی دینی و دیناری حضرت خواجه داغ است ، بنده حقیر اشارتی به زیباترین بیت این غزل خواهم نمود که متاسفانه از تیررس نگاه دوستان در سایه مجادلات مستور ماندست ، آنجا که شیخ عطار در داستان شیخ صنعان و آن دخترک زیباروی ترسا پس از اتمام جنگ نیکی و بدی و پیروزی شر بر ایمان بواسطه شرب خمر می فرماید :
بس کسا کز خمر ترک دین کند / بی شکی ام الخبائث این کند
و حضرت خواجه به زیبایی در پس بیتی همه ی این داستان را روایت می کند
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند / اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
بی شک زیباترین نکته این غزل همین بیت است و برای اطلاع بیشتر دوستان عزیز خالی از لطف نیست که به طور خلاصه این داستان را متذکر شوم که به قول خواجه احلی شود برایتان طعم این به حق شاه بیت ،
می گویند شیخ صنعان که محور اشعار عارف بزرگ شیخ عطار بوده است روزی دل در گرو مهر دختری ترسا (مسیحی) می گمارد و عشق خویش بر وی آشکار میسازد ، دخترک 4 شرط بر شیخ می گمارد تا به وصال وی در آید اول انکه می بنوشد (که در اسلام حرام است و نشانه خروج از ایمان است نه خروج از اسلام ) دوم آنکه مصحف (قرآن) بسوزاند، سوم آنکه بر بت (مجسمه مسیح) سجده کند (که نشانه خروج از اسلام و کفر است ) و چهارم آنکه دلق (لباس عرفای اسلام ) از تن بیرون کند و لباس روحانیت مسیحیان بپوشد ، شیخ صنعان شرط اول را می پذیرد (نوشیدن می)ولی از دیگر شرطها سر باز می زند ، دخترک او را می فریبد و می به او می نوشاند ، وانگه که مست گردید ، چیزی جز وصال معشوق نمی بیند و هر سه شرط دیگر برای رسیدن به کام دل انجام می دهد (قرآن می سوزاند و به بت سجده می کند و لباس ترسایی بر تن می کند ) ، پس از بیان این موضوعات شیخ عطار این بیت زیبا که چکیده این داستان بود را آوردست ، آنچنان که در بالا ذکر شد .
سند دیگر که حضرت حافظ زمان سرودن این بیت به این قصه نظر داشته است ، محوریت داستانهای شیخ صنعان و الهامی است که حضرت حافظ از وی و اشعار عطار داشته ، سند این ادعا اشعار دیگر شیخ است :
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی نکن / شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
موفق و پیروز باشید (رند)
منظور از ام الخبائث شیخ عطار نیشابوری است.به این شعر عطار دقت کنید:
ای بسا کز خمر ترک دین کند ....--ـــــــــــــــ بیشکی ام الخبائث این کند
ام الخبایث اشاره به حدیث نبوی است که اجتنبوا الخمر و انه ام الخبائث
خواستم ببینم کسانیکه معشوقه حافظ را تنها خدا میدانند در این مورد که در ابیاتی از شیرین پسر و پسر یاد کرده حتما باید استنباط کنیم از نظر حافظ خداوند پسری زیبا روست یا حداقل مذکر است نه؟
ما بارها در شعر حافظ حتی شطحیات علنی می بینیم آنجا که می گوید :
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
سلام
در بیت اول برداشت من این است که منظور خواجه این است که من عاشق شده ام ای عارفان که شما صاحب دلی هستید که خداوند در ان دل ساکن است بخاطر خدا مرا یاری کند که این راز من یعنی عاشق شدن خود را بتوان کنترل کنم و به وصال برسم و دیگران از این موضوع خبر دار نشوند.
در بیت دوم برداشت من این است که اگر ما نشستگان را در نظر بگیریم پس می شود اینطور برداشت کرد که ما در کشتی نشسته ایم ای باد برخیز تا به ساحل حریم معشوق(یعنی خدا ) برسیم و وصل بشویم و ان یار قدیمی اشنا را ببینیم.ولی اگر شکستگانیم را در نظر بگیرم می شود این طور برداشت کرد که منظور خواجه این است که ما بر اثر گناه روح پاک خود را الوده کردیم و مانند کشتی شکسته شدیه ایم و ای باده شرطه یعنی ای نسیم رحمت الهی بر ما به وز تا ما شکستگان و زمین خوردگان به توانیم برخیزیم و خود را به خدا برسانیم و خود را پاک کنیم تا بتوانیم جمال جمیل الهی را ببینیم و دیدار کنیم . یا علی مدد .
سلام دوستان
من فکر می کنم در بیت دوم طبق برخی نسخ باید عبارت "کشتی نشستگانیم" باشد چراکه این عبارت بهتر مفهومی را می رساند که گویی ما همگی در حالت آماده باش هستیم و از باد موافق مدد می طلبیم که اگر بوزد ما را به مقصد می رساند اما اگر کشتی شکسته باشد که چه باد بوزد یا نوزد ما به مقصدی نخواهیم رسید
فارغ از ارزش گزاری در بیان صحت یا عدم صحت ، این نوع بیان در راستای ارائه جهان بینی و هستی شناسی میشه گفت در حد معجزه است
هات الصبوح هبوا یا أیها السکاری.
هات یعنی بده بمن
صبوح شراب بامنوشه
هبوا یعنی بجنبید
یا أیها السکاری یعنی ای مستان
اشهی لنا و احلی من قبله العزارا
یعنی از بوسه دختران دست نخورده برایم شیرین تر و خواستنی تر است
این اخرین مورد را فکر کنم خواجه خجالت کشیده بگه به فارسی ، اما ابن عربی گفته تا 8 سال از زنان دوری کردم تا مرا گمان بر این قرار گرفت که مرا دربایست هستند ایشان !
ابن عربی دربایست هست یا ایشان😂
جمله رو این طور بخونید
ایشان مرا (برای من) دربایست هستند
دربایست یعنی ضرورت و نیاز، یعنی وجود زنان ضروری و مورد نیاز است
به نظرم
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
غلط است
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون
صحیح است
درود. درست می فرمایید. اینجا هکسره گرفته که معنای واژه رو عوض می کند.
با درود، این ه کسره نیست. ه کسره در متون کهن سابقه ندارد و غلط جدیدی است. در نسخههای خطی اگر نگاه کنید زیر شعر میبینید که به همین شکل نوشته شده. «ده روزه» روی هم یک کلمه و صفت است برای مهر گردون یعنی مهرِ گردونِ دهروزه.
در مورد ترکیب «راز پنهان» در بیت اول:
« دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
بعضی دوستان پرسیده اند آیا "راز پنهان" حشو نیست؟ و دلیلشان این است که تا چیزی پنهان نباشد راز نیست و اگر چیزی راز بود دیگر آوردن وصف "پنهان" چه معنایی جز حشو می تواند داشته باشد؟! ...»
ادامۀ مطلب را در وبلاگ دکتر محمدرضا ترکی بخوانید. اینجا:
پیوند به وبگاه بیرونی
بعضی نشسته خوانند، بعضی شکسته دانند چون نیست خواجه حافظ، معذور دار ما را
ببخشید جناب آقای کامران منصوری
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نئی جان من خطااینجاست
این سخت ترین بیت حافظ است که اکثر شارحان دیوان حافظ ازجمله معروف ترین آنها یعنی سودی یا اشتباه معنی کرده اند یا مثل شما شطح و طامات بیان کرده اند اما درکتاب حافظ نامه استاد بهاءالدین خرمشاهی این بیت را کاملا درست معنی کرده و کاملا مفصل است که نمیتوانم اینجا آن رابنویسم ایشان درآن کتاب به صورت کامل مسائل مربوط به آن را بررسی کرده و نظر فلاسفه بزرگ جهان را ذکر کرده شاید بگویید چرا فلاسفه
بدانید این بیت که شما شطحیات می خوانید یکی از فلسفی ترین ابیت حافظ است
حافظ که استاد ایهام وسمبولیک است با واژه کوچک آفرین یک مسئله بزرگ فلسفی را یا رد میکند یا اثبات میکند
که تمام محل بحث در مورد واژه آفرین است که آیا نظریه مصرع اول را اثبات کرده یا به طنز نظر شیخ خود را رد کرده
حال شما به حافظ نامه مراجعه کنید تا معنی حقیقی این را بیابید
من طفل دبستانی ام و جرعت و جسارت اظهار نطر در مورد معنا و مفهوم اشعار خواجه شیرین سخن را ندارم ولی از خواندن اشعار لذتی وصف ناشدنی می برم از حاشیه نویسی دوستان نیز بسیار استفاده بردم و به عنوان یک برادر کوچکتر خواهشی از همه عزیزان دارم خواهشم این است که در بیان نظرات و دیدگاههای خود احترام دیگران را مراعات نمایند و از کلمات و عباراتی که بوی توهین از آن بر می خیزد استفاده نکنند
دوستانی که ادعا دارند حافظ ِ رند ِ خوش سخن , عارف است و اشعارش عرفانی , ممکن است بفرمایند وی پیرو کدام مکتب و طریق صوفیگری و عرفان بوده ؟
این چه عارفیست که می فرماید :
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند ...
و یا:
حرف عشق در دفتر نباشد...
که به قول استاد باستانی پاریزی دفتر همان مصحف است.
این چگونه عارفیست که با کار و بار دنیا درگیر است و مبارزه ی سیاسی -اجتماعی می کند و شرمسار از رخ ساقی و می رنگین هم.می شود.؟
این چه صوفی ست که برای هم مسلکان خود ( بر فرض محال) در اشعارش آبرو نگذاشته ؟
و باز چگونه است که هر گاه خدا را قسم می دهد , می بایست تا منتظر درخواستی حافظانه از این دست باشیم :
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم
موافق رضا هستم.... حافظ رند هست ولی عارف نه
دوستان اگر برنامههای استاد حسین آهی را از رادیو فرهنگ و پیام دنبال کرده باشید ، به حرفهای من را تایید می کنید
با استناد به برنامه شنبه 92/7/20 در رادیو پیام ساعت 22 (قابل دانلود از سایت radiopayam.ir)
ایشان با دلیل و مدرک به طور دقیق ثابت کردند که "کشتی نشتگانیم" ، "خوبان پارسیگوی" و در ادمهی همین بیت به جای رندان ، "پیران" شکل صحیح ، بامعنی و برخوردار از نسخ قدیمیتر و متعددتر است.
کشتیهای قدیمی همه با باد کار میکردند و اگر بادی نمیآمد تا مدتها اهل کشتی باید مینشتند و منتظر میماندند ، در کشتی شکسته کسی نمی تواند بنشیند ، اساسا بنشیند که چه شود ؟ غرق شود آیا؟
در مورد ترکان پارسیگوی یا خوبان پارسیگوی باید این نکته را در نظر بگیرید که منظور افرادی زیبارویی خارجی هستند که به ایران آمده و به زحمت پارسی حرف میزنند که خود این لغزش در حرف زدن فارسی خواه ناخواه زیبایی و جذابیتی خاص به سخن میدهد.
رندان پارسا اساسا بی معنی است و متناقض است نه از نوع متناقضنمای ادبی ، از نوع واقعا منطقی و اصولی که با مفردات سخن خواجه حافظ اساسا همخوانی ندارد ، آدمی وقتی پیر میشود رو به پارسایی و زهد میبرد و مشخص است که منظور حافظ این است که ای افراد مسن و گوشه گیر که الان دنبال زهد هستید بیایید با خارجیهایی که فارسی حرف میزنند همصحبت شوید تا عمر بیشتری بگیرید.
همانگونه که مشخص است ، بخشندگان عمر هم در این بیت مهر تاییدی بر این مدعا مینهد.
برخی نشسته خوانند ، برخی شکسته دانند
چون نیست خواجه حافظ معذور دار مارا
مهمترین نکته استناد به نسخ قدیمی و کهن و تعددشان است ، حال هر کسی میتواند سخنی بزند خواه دکتر باشد خواه مهندس خواه کم سواد
ولی مهم این است که حرفش با مدارک و ارجاعات صحیح و کافی باشد ، دیوان غزل حافظ دفتر اشعار ذوقی ما نیست که هرچیز که در نظرمان خوش آید بر آن بیفزاییم و یا تعبیر کنیم. از این منظر ایرادات دیوان مصحح بزرگی چون علامه قزوینی تنها قابل چشم پوشی است زیرا در زمان این بزرگوار هنوز نسخ قدیمی و معتبر به شکل کنون قابل دسترس نبوده است.
صرع دوم بیت 9: کین کیمیای هستی.....
برادر من ، آقای مرد ، تعویض نام کیه؟
من تازه 6 ماهه به واسطهی برنامه تماشاگه راز استاد آهی علاقهمند به اشعار حافظ شدهام.
این لحن سخنان شما مربوط به هرکسی دیگر هم باشد زیاد جالب نیست. از شما خواهش دارم به حرفهای افراد نقد وارد کنید نه به شخصیتشان .
شما اگر سخنی یا نقدی یا نظری در مورد کامنت من دارید خیلی راحت میتوانید آن را ابراز کنید نیاز به توهین یا بحث خاص دیگری نیست به واقع (به یاد استاد آهی)
در هر صورت امیدوارم پاسخ دقیقی برای سخنانتان داشته باشید .
به امید فردایی بهتر
بزگا که شما دو تنید
بندهی کمترین در اندازهی اظهار نظر در مورد ادب فارسی نیستم ، اگر هم نظری دهم منشا آن را بیتردید ذکر میکنم. بیشک شما بزرگواران خیر و پیشرفت فارسی و فارسیزبانان را میخواهید.
شاید اگر زیباییها و طرفهکاریهای حضرت حافظ به گوشم نمیرسید به هیچ وجه با شما اساتید آشنا نمیشدم. این هم از الطاف خواجه بزرگوار است. امیدوارم پس از این دگرباره بر دانستههایم افزوده شود.
یا حق
دوستان من یک خواهش دارم ، آیا هنوز هم جز استناد به دیوان مصصح علامه قزوینی و دکتر غنی دلیل و برهان دیگری هم هست که در بیت دوم کشتی شکستگانیم بخوانیم و نخوانیم کشتی نشستگانیم؟ چون بنا به مطالبی که من در این چند مدت دریافتهام مجبوریم کشتی نشستگان ضبط کنیم.
دلیل دیگر اثبات این لغت تصنیف زیبایی است که شهرام ناظریان بزرگ اجرا کردهاند.
بنا به پژوهشهای استاد آهی قدیمیترین دست نوشتههای دیوان حافظ که به سالهای 815 قمری به بعد برمیگردد اکثرا کشتی نشستگانیم ضبط کردهاند.
حال از بعد معنی بگذریم که در چند پست قبل در مورد آن حرف زده شده است.
خواهش میکنم بزرگان در این مورد به من کمک کنند.
آیت الله العظمی حاج حسین علوی خوانساری که صاحب بالغ ر 3 اجازه ی اجتهاد از علمای بزرگ اسلام در عصر خود بودند و از عرفای مجهول القدر بودند (متوفا به سال 68)در تفسیر خوبان پارسی گو.... میفرمودند که از معصوم سوال شد که آیا خداوند به فارسی نیز تکلم نموده؟و آن معصوم فرمود بله خداوند فرمود من بندگانم را دوست می بخشم
حال حافظ به این نکته اشاره دارد که ساقی بده بشارت رندان پارسا را که بخشیده می شوند
در توضیح حاشیه ی قبلی عرض میکنم که منظور از خوبان پارسی گو هم با توضیحاتی که عرض کردم خداست که بخشنده است
برادر سید محمد رضا علوی
قدیمیترین آثاری که جمعآوری اشعار حافظ بزرگ را دربرمیگیرد و تا به حال کشف شدهاند ، چندین سال پس از ایشان ضبط شدهاند و کهنترینها به سالهای 813 و 817 قمری بازمیگردد.یکی از این نسخ قدیمی در کتابخانه قم موجود میباشد و چندین نسخهی دیگر در کتابخانههای آکسفورد و کمبریج و توپ قاپوسرای و هند و موزهی بریتانیا ، اکثر این نسخهها پیران پارسا ضبط شده است.
تمام هنر رند به این است که ظاهری آشفته دارد و رند پارسا معنایی بسیار بعید در دیوان حافظ است. پیر و پارسا همآوایی بسیار دقیقتر دارد.
برای توضیحاتی دقیقتر از شما خواهش دارم به برنامهی ساعت 23:30 تا 24 روز شنبه 92/7/20 از رادیو پیام از طریق سایت iranseda.ir مراجعه بفرمایید.
درباب قسمت اول هم خوبان پارسیگوی تا آنجا که من فهمیدم همانی است که در چندین پست عقبتر ذکر کردم و به هرحال در برداشت معنا و مفهوم هر بیت از ابعاد گوناگون میتوان نظر و عقیدهای داشت، منتها خواهش دارم این تیکه را بر ضبط رندان پارسا قرار ندهید که به واقع بی هیچ پشتوانهای است و اگر هم میبینید علامه قزوینی آن را ضبط کرده به علت عدم دسترسی به منابع متعدد و کشف نشده در زمان حیات ایشان برمیگردد. نسخه ایشان نسخهای معروف به خلخالی است که در اوخر سدهی نهم تالیف شدهاست.
بیت معروف خواجه را به یاد بدارید که می گوید:
گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه زکنار تو جوان برخیزم
گمان نمی برم شاعر از پیر ی و هم آغوشی و جوانی منظوری جز آنچه ما در نخستین نگاه در می یابیم داشته است.
اینک به بیت مورد اختلاف این غزل میرسیم:
ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
ترک ، پارسی و پیران پارسا (پیران پارسی) جای هیچگونه تردید باقی نمی نهد. به همین آسانی!!
جناب دکتر ترابی!
اینطور که شما میگویید (پیری و هم آغوشی و جوانی... ترک ، پارسی و پیران پارسا (پیران پارسی) ) یعنی ترکان آن زمان ((آن کار دیگر)) میکردند؟ و این مسایل در بینشان انقدر عادی بوده که حافظ آشکارا این کارشان را بازگو میکند؟
چه خوب است این بیت خواجه شیراز را نیز در نظر بگیرید:
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
که ترکان را نماد غارتگری معرفی میکند.
اتفاقا جای تردید بسیاری دارد که (ترکان پارسی گو) باشد چرا که بسیاری از نسخ خطی (خوبان) ذکر کرده اند و در کل بین حافظ شناسان (خوبان پارسی گو) قابل قبولتر است. برخلاف نظر شما فهمیدن اشعار حافظ به آسانی نیست که به سادگی بشود شعر حافظ را تصحیح و معنی کرد.
جناب صابر
مراد این کمترین از واژهی ترک در این بیت تنها و تنها زیبایی بوده است و بس . زیبایی طبعا با جوانی همراه است و میدانیم حتا معاشرت ساده با زیبارویان جوان زندگی بخش است.
باز هم سلام جناب صابر
در بارهی فهم زبان حافظ ، حقیر سر رشته ای ندارد اما میداند که پر از اشارات قرآنی است. پر از آنچه حکمت خسروانی خوانده میشود و ردپای مهر و مانی و....... اما فهم برخی سخنان خواجه مانند :
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم
و... حتا بر من نیز آسان است.
جناب دکتر ترابی
«ایهام» از مهمترین آرایههای بهکار رفته در شعر حافظ است و شعری از حافظ نمیتوان یافت که در آن ایهام نباشد. اتفاقا به همان دلیلی که شما گفتید یعنی اشارات قرآنی در شعر حافظ بعید است که حافظ در این بین حرفهای غیر شرعی و غیر اخلاقی بزند.
نوشیدن شراب در عرفان نمادی از پالایش روح است. سالک وقتی از رسیدن به عشق ازلی باز می ماند خود را از ریا شست وشو میدهد و نیت خود را خالص میکند ودوباره قدم در راه رسیدن به معشوق آسمانی میگذارد. ساقی نمادی از مرشد است که سالک به او اقتدا میکند تا او را به عشق ازلی برساند و هرگاه در این راه دچار لغزش میشود از ساقی طلب می میکند (می صاف بی غشم) تا روحش را صیقل داده و از پلیدی ها پاک کند و با خلوص نیت بیشتر دوباره در این راه گام دارد. عرفا برای توصیف معشوق ازلی خود چون نمی توانند معشوق خود را بطور کامل توصیف کنند( اصولا در توانشان نیست) از گیسوان و چشمان معشوق خود میگویند. این نیست که هرجا حافظ از عشق سخن گفت آن عشق زمینی باشد برعکس حافظ از عشق ازلی صحبت میکند و منظور از شراب نیز نمادی است از آنچه که روح را صیقل میدهد.
شیراز به روزگار شاه شیخ که همزمان با جوانی خواجه است، شهر ی بوده است پر کرشمه، پر از عشق و لذت ، لذت زمینی جناب صابر ، با غها جلوه گاه زیبارویان ( ترک و فارس) و حتا خانگاه ها
خرابات بیت اللطف خوانده میشده است شهری که راز سر وسر مادر شاه با وزیری از وزیران پسر نیز در پرده نمی ماند( تاش خاتون را میگویم) شیرازبواسحاقی بهشتی زمینی بوده است. در چنین شهری منظور حافظ جوان از : عهد ما با لب شیرین دهنا ن بست خدای ( گر چه گاه نیز زبان به شکوه می گشاید که : شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت ...) به خوبی روشن است و هیچگونه ارتباطی با ایهام و الست و....
( که من بامعانی آنها بیش و کم آشنایی دارم) نداردو این البته چیزی از قدر ومنزلت شاعر کم نمی کند
شاعری که وصف زادگاهش را به طنز در رسالهی دلگشا می خوانیم.
اقای دکتر خود خوانده در کامنت قبلی شما خود می گویید (سر رشته ای در فهم کلام حافظ ندارم) اما در این کامنت با اطمینان می گویید ( هیچ گونه ارتباطی با ایهام و ... ندارد) در حالی که استفاده از شراب و ساقی برای بیان حالات سیر و سسلوک بین شاعران معمول است.
بحث را با کلام استاد دکتر خلیل خطیب رهبر پایان می دهم.
« غزل حافظ مظهر لطیف ترین اندیشه های عرفانی است که در کالبد کلمات روان و شیوا با حسن تألیف و مراعات اسرا و فصاحت و بلاغت جلوه خاصی یافته است و این گوینده توانا در شیوه غزلسرایی عرفانی از همه معاصران و پیشینیان گوی پیشی ربوده و سبک عرافی را در غزل سرودن به اوج کمال رسانیده است. صنایع بدیعی بویژه تشبیه و استعاره و ایهام و مراعات نظیر در گفتار حافظ قدرت خیال انگیزی وی را آشکار می سازد. سایر محسنات لفظی و معنوی را نیز بر مقتضای حال بکار گرفته و چنان استادانه به صنعت گری پرداخته اشت که هیچگاه زنگار تکلف آیند تابناک سخن وی را تیر، نمی سازد و هرکس بقدر خویش از زلال سخنش سیراب می شود و براستی درست فرموده»
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
سلام درمورد تلخ وش میخوام بدونم ک آیا شیرازیای عزیز خوش را وش تلفظ میکنند یا فقط در زبان بلوچی است که به خوش میگن: وش؟
وش معنی خوش می دهد و نیز همین است گش که برای لطیف بکار می رود و نیز خاس به کردی که باز معنی خوش می دهد .
شاعر باید خیلی نابغه باشد که حتی یک بیت از غرل او ضرب المثل گردد...شما ببینید حافظ چه نابغه دهری و چه اعجوبه ای بوده است که به غیر از دو سه بیت تمام ابیات این غزل ضرب المثل شده
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
به نظر می آید این بیت طنز ظریف حافظ را دراست به این شکل که کسی که صاحب کرامت باشد یکی از آداب آن دلجویی از فقیران باشد حال اگر حافظ صاحب کرامت را حتی اگر یک بار هم که شده به این کار دعوت می کند به این معناست که این صاحب کرامت فقط مدعیست . حال نظر بزگواران چه باشد.
باعث بسی شگفتیست ... معنا را رها کرده در بند لغاتند ... گیریم "شکسته" باشد یا "نشسته" باشد، چه اهمیتی دارد؟! به نظر شما مفاهیم موجود در این عزل مهمتر نیستند، که چه نشسته بگیریم چه شکسته فرقی نمیکنند؟
در پاسخ به بهرام و دیگر علاقمندان که در باره بیت معروف "آن تلخوش (شراب) که صوفی ام الخبا ئثش (مادر پلیدی هایش) خواند، اشهی ... (برای ما از بوسه دوشیزگان وسوسه انگیز تر و شیرینتر است)" پرسیده بودند:
رابطه بین خبیث و شراب مربوط به آیه 100 سوره مائده است: "قل لا یستوی الخبیث و الطیب ..." (بگو آلوده با پاگیزه برابر نیست ...)
که البته حافظ بر خلاف قرآن میگوید آن "خبیت" برای ما بسیار شیرین و گواراست :)
به گفته النسائی، ام الخباثت را ظاهرن اولین بار عثمان بن عفان بکار برده: در حدیثی از وی نقل میکند "اجتنبوا الخمر، فانها ام الخبائث" (از شراب دوری کنید که مادر پلیدی هاست). همینطور العجلونی از عمرو العاص نقل میکند "الخمر ام الخبائث". به هر حال اشاره ای مبنی بر گفتن ام الخبائث از زیان محمد ندیده ام. اما همانکه قرآن خبیث گفته کافیست :)
حافظ نگفته که قران یا عطار یا حضرت محمد صل الله علیه واله و سلم اشتباه گفتن و ام الخباعث نیست . بلکه گفته نزد خودش خوش تره . و بعضی هم می گویند این کلام رسول الله که شراب را ام الخباعث خوانده نزد حافظ از فلان کار خوش تره
در پاسخ به دوستانی که حافظ را عارف میدانند و دوستان دیگری که نمیدانند، باید عرض کرد که حافظ شاعری کثیرالاضلاع بوده .
“ شاملو” او را یک شاعر یک لاقبای کفرگوی جسورمیداند .
مطهری و الهی قمشهای او را نمونه کامل یک عارف مسلمان معرفی میکنند.
دکتر عبدالحسین زرین کوب و بهاء الدین خرمشاهی معتقدند کـه حافظ هم اهل عرفان و می معـرفت بـوده و هم گوشه چشمی به می انگوری و زیبارویان زمینی داشته است .
عدهای زندگی شاعـر را به دوران جوانی و پیری تقسیم میکنند و میگویند حافظ در جوانی به لهـو و لعب و خوشگذرانی مشغول بوده و پس از آن به عرفان گرویده است .
جماعتی تظا هر شاعر به فسق را،به مشرب ملامتیگری او منتسب میکنند .
بسیاری بیشترین وجه مشترک را بین حافظ وخیام میبینند و او را شاعری لاادری و سرگردان تلقی میکنند .
و هستند کسانی که مشرب حافظ را احیای“ میترائیسم” ایران باستان میدانند.
همه این حافظ پژوهان در دیوان او ابیات بسیاری را له خود مییابند. در واقع حافظ دست رد بر سینه احدی نمیزند.
عشق در قرآن نیامده؟؟؟!!!
حتماً باید کلمه عشق آمده باشد؟
عشق اصلا چیست؟
مگر نه این است:
الذین آمنوا اشد حب لله + یحبهم و یحبونه
عشق حضرت حافظ این است
Message Body
----------------------------------------------------------------------------------------
.
3_طبیعت : اشرف مخلوقات
نوشتهٔ ح . م . رهگشا
"چو گوئی که وام خرد توختم + همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار+ که بنشاندت پیش آموزگار"
آگاهیها ئی که از زمان پیدائی انسان، در زمین داریم و اینکه انسانهای ابتدائی چگونه میاندیشیده اند، همیشه دقیق نیستند. اما از قرائن، پیشینه ها، بت پرستیها، بت سازیها، اشکال و اندازهٔ بتها، افسانهها و آثار باقیمانده از قرون و اعصار گذشته، بر میآید که انسان از زمانی که نسبت به خود و اطراف خود، اندک آگاهی یافته است، همیشه دغدغهٔ خود شناسی و شناخت محیط زندگی خود را داشته است. پرسشهای فراوان در ذهن ساده ی او موج میزده است که: من کیستم؟ "از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟" جهان چیست، چگونه پیدا شده است؟ آفریدگار جهان و موجودات کیست یا چیست؟ من که در آفرینش خود و آنچه در اطراف من هست، دخالت نداشته ام، من که نمیتوانم از آنچه بر من و محیط من میگذرد، جلو بگیرم، طوفانها، سیلها، گرما و سرما را مهار کنم، از تولید و تکثیر جانوران وحشی و حشرات موذی، ممانعت ورزم، و، و، و، ناچار باید عامل یا عوامل این پیدائیها و دگرگونیها را پیدا کنم!! تلاشهای خود شناسی و خدا جوئی انسان، از این نقطه شروع شده و درست از همین نقطه است که در وادی گمراهی و کج اندیشی نیز گرفتار آمده است. تشخیص داده و به غلط باور کرده است که خود اشرف مخلوقات است.
اگر چه انسان تنها جانداری نیست که عقل و ادراک دارد، هوش و استعداد تفکر و تشخیص دارد، اما تنها جانداری است که بیش از دیگر جانداران به نیروی تفکر و تعقل متوسل میشود. امکان تولید و تغییر ارادی در اطراف و اشیأ دارد. سازنده است. از مواد و اشیأ، اشیأ و مواد دیگر میسازد. البته در گذشته، دانش امروز را نداشته است تا بداند که: انسان اشرف مخلوقات نیست، که مخلوقات، همه آنها نیستند که انسان میبیند و میشناسد، که موجودات غیر انسانی، غیر حیوانی و گیاهی، مانند نیروهای نامرئی طبیعت و امواج ناپیدای قدرتمند و کارساز دیگر نیز هستند که بسیار سازنده تر، سریعتر و آفریننده ترند، که این امواج و نیروها نیز در زمرهٔ مخلوقاتند.
انسان، امروز در سراسر جهان با امواج نامرئی مخابراتی، رادیو - تلویزیونی، اینترنتی، ماهواره ئی، الکتریکی و الکترونیکی در تماس و تعامل دائم است. با سفاین فضائی و امکانات بسیار هوشمند و دقیق آنها، در میان ستارگان، سیارات و کهکشانها در رفت و آمد و سرگرم تحقیقات علمی و کشفیات بسیار سودمند عالمانه است. انسان هر پدیدهٔ طبیعی مانند دریا، کوه، جنگل و موجودات جاندار و بیجان را میبیند، میشناسد و طبیعی بودن آنها را، حتی در زمانهای کم دانشی، تشخیص میدهد. تشخیص میدهد که همهٔ موجودات طبیعی، مولود طبیعتند. از مادر طبیعت زاده اند. اما متا سفانه از خود طبیعت که مولد و موجد موجودات طبیعی است، هیچ تعریفی ندارد. حتی امروز که دانش و فر آوردههای آن با استفاده از امکانات طبیعت، چشم عقل را خیره کرده اند، هنوز تعریفی جامع و مانع از "طبیعت" در دسترس نیست. یا دست کم من ندیده ام. چرا؟! نمیدانم!! آنچه در کتابهای لغت در ذیل کلمهٔ طبیعت میخوانیم، معنی کلمه است نه تعریف آن. طبیعت یعنی: فطرت، آفرینش، خوی، ماهیت، سرشت و، و، و، اما تعریف طبیعت باید جنس، ویژگی، هنر، کارکرد و کاربرد آن را مشخص کند و نشان دهد که: جنس طبیعت چیست؟ چه خاصیتی دارد؟ کجاست؟ هنرش چیست؟ وجود دارد یا نه؟! اگر هست، چگونه پیدا شده است؟ مرئی، ملموس و محسوس است یا نه؟ اینکه انسان - ظرف هر چند هزار سال که در زمین زیسته است - هرگز برای شناخت طبیعت و هنر و عمل آن، گامی - که تعریف راستین طبیعت را سبب شود - پیش ننهاده و اقدامی نکرده است، مایهٔ تأسف بسیار است و موجب ضایعات شناختی و اعتقادی فراوان شده است.
انسان امروز، در کنار دانشهای گوناگون و دستاوردهای گوناگون دانش، به تفکر منطقی و تعقل، بیشتر نیازمند است تا انسان ساده اندیش آن زمانهای دور که در کمبود یا نبود دانشهای امروز، و در غیاب دستاوردهای عظیم دانش و تکنولوژی، اجبارا و آسانتر، اوهام و خرافات را میپذیرفته است و میتوانسته است که بپذیرد. اکنون دیگر آن اذهان ساده، وجود ندارند یا نباید وجود داشته باشند که بی دلیل، هرچه را که به آنان تلقین یا بر آنان تحمیل میشود، بپذیرند. گمراهی، کج اندیشی و ناسپاسی نسبت به تلاشهای دانشمندان خدمتگزار بشریت است که انسان فرهیختهٔ امروز، به قبول اوهام و خرافات، تن در دهد و افسانه های تراویده از اذهان ناقص بی دانشان یا کم دانشان اعصارگذشته را، مبنای شناختهای امروزین خود بداند.
امروز باید در دانستههای خود، تجدید نظر کنیم. در کلاس طبیعت حاضر شویم. الفبای آفرینش را فراگیریم. دیگر حق نداریم که آموختههای اعصار گذشته را دربارهٔ طبیعت، جهان، هستی و آفرینش موجودات - به صرف گفتهها و نوشتههای باز مانده از قرون و اعصار بی دانشی یا کم دانشی - همینطور سرسری و دربسته قبول کنیم!! ما در عصر دانش و بینش و در قرن کامپیوتر، اینترنت و صدها مصنوع اعجازگر دیگر، زندگی میکنیم. موظف هستیم که به یاری دانش و دستاوردهای آن، به تفکر منطقی و تعقل بپردازیم و مسائل خودمان و جهان را عاقلانه حل کنیم.
من با احترام فراوانی که برای همهٔ اصحاب اعتقادات قائلم، انسانها را در سراسر جهان، برای رفع همهٔ موانع و مشکلات زندگی، به تفکر منطقی و تعقل فرا میخوانم. با خودمان قرار بگذاریم که دیگر هیچ گفته، نوشته، شنیده و خواندهای را، بدون مراجعه به عقل و بدون سنجیدن آن در ترازوی اندیشهٔ منطقی، نپذیریم. ببینیم طبیعت که اینهمه از آن دم میزنیم، چیست؟ چگونه است؟ عقل در بارهٔ آن چه میگوید؟ کار و هنرش چیست؟ آن موجود نامرئی و بی رنگی که مادر همهٔ رنگ هاست، کجاست؟ در این موارد صبورانه، بیندیشیم که: " اینهمه نقش عجب بردر ودیوار وجود+ هرکه فکرت نکند نقش بود بردیوار"
آنگاه که چیزی را طبیعی میخوانیم، دقیقا اقرار میکنیم که آن چیز، زائیدهٔ طبیعت است. کهکشانها، زمین، دریاها، جانداران، گیاهان و موجودات ذره بینی همچون سلولها، ژنها، اتمها و الکترونها، همه طبیعی هستند. پس طبیعت همه جا، در همهٔ جهان طبیعی فعال است. ابزار کار دانشمندان طبیعت شناس است که با آن سر و کار بسیار دارند و با استفاده از آن و سلولهای بنیادی طبیعی، بعضی جانداران را قرینه سازی و شبیه سازی میکنند. با استفاده از امکانات طبیعت است که دانشمندان علوم، سفینه هائی بی سر نشین را به کرات ماه و مریخ میفرستند، در آنجا مینشانند، از زمین به آنها فرمان میدهند تا سنگ و خاک آنجا را بر دارند، تجزیه و آزمایش کنند و نتیجه را یا با خود به زمین باز گردانند یا از همانجا مخابره کنند. یعنی طبیعت، نامرئی اما محسوس، زاینده، آفریننده و فعال است. گیریم که جسم نیست، مرکب نیست، شخص نیست، نباشد، چه میشود؟! طبیعت، موج فعل و حرکت است. موج فعال آفرینش و پرورش است که دائما در حال آفریدن موجودات و پروردن آنهاست. طبیعت، نیروی سازنده و ترمیم کننده، در تمام موجودات جهان طبیعی است. آثار و علائم بودن و در همه جا بودن آن را در خودمان، در زاد و بودمان و در ذرات وجودمان حس میکنیم و به عقل در مییابیم.
لازم نیست که هر نیرو و پدیده ئی که کارائی و سازندگی دارد، حتما جسم مرکب یا شخص مجسم باشد. نه، اینطور نیست. طبیعت برای خود تعریفی دیگر دارد. عقل و دانش بسیار پیشرفتهٔ امروز، طبیعت را اینطور تعریف میکنند > (( طبیعت، موج فعل و حرکت خود کار و نیروی آفریننده و پرورنده است که دائما در تمام کائنات و در ذرات وجود، جاری و ساری است. )) <
به استنباط عقل و با دقّت در برداشتهای دانشمندان فعال علوم از طبیعت، - که با دستاوردهای عظیم خود، چراغ تابناک دانش را فرا راه انسان گرفته اند، - امروزه به وضوح میبینیم که: جهان هستی متشکل از دو جزٔ است. 1- طبیعت 2- جهان طبیعی، و میبینیم که جهان طبیعی خود، زائیده و پروردهٔ طبیعت است.
پرسشهائی از این قبیل که: طبیعت یا موج فعل و حرکت، خود چگونه پیدا شده است؟ یا طبیعت با چه مواد و مصالحی، جهان طبیعی را ساخته است؟! پرسش همیشگی من هم هست.
بی تردید، دانشمندان عالیقدر علوم که شباروز برای شناخت جهان هستی و کائنات در تلاش و کاوش و در آزمایشگاههای مجهز زمینی و ماهواره ئی خود، همواره سرگرم تحقیق و تتبع هستند، بالاخره به پرسشها، پاسخ خواهند داد. البته طبیعت هم، جزئی از کائنات و مخلوقات است و شاید اشرف مخلوقات.
کم نویس و گزیده نویس و مربوط نویس
تا این صفحه از مطالب نامربوط نشود پر !
دوستان من بیاد ندارم جناب حافظ خود را عارف اعلام کرده باشد. به نظر حقیر ایشان معلم عشق هستندو تنها کسانی که بهره ای از عشق برده باشند سوز و گداز گفته های حافظ به کارشان می آید. ضمن بررسی میتوان دید هر جا صحبت از می و مستی میفرماید در همان مصرا یا همان بیت از عشق سخن می گوید. به تعبیر این حقیر عشق را مایه سر مستی میداند. آدم عاشق را متفاوت و از خود بیخود چنان مست میداند.
دوستت دارم حافظ ای معلم عشق.
می فرماید:
مستی عشق نیست در سر تو
رو که تو مست آب انگوری
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیر....یا خدا
///جناب س.ص باید مثل کشتی شکسته ی گرفتار در دریا گرفتاری شوی تا بفهمی نیاز عاجلانه و علاج وش کشتی شکسته به باد چگونه است.
سلام در مورد ام الخبائث :
یعنی مادر و منشأ تباهی ها و صفت خمر است و اصل آن متخذ از حدیث نبوی است: الخمر ام الخبائث و من شربها لم یقبل الله منه صلاة اربعین یوما و ان مات و هی فی بطنه مات میتة جاهلیة. (ß مجمع الجوامع، الجامع الکبیر، سیوطی، صفحه 410) یعنی خمر ام الخبائث است و هر که بنوشدش خداوند چهل روز نماز او را نخواهد پذیرفت و اگر مست بمیرد، همانا به مرگ جاهلیت مرده است.
بنابر این حدیث و ذکر کلمه ی ام الخبائث مقصود شاعر از بیان کلمه ی صوفی شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم می باشد . یعنی این بیان ایشان که شراب را ام الخبائث نام نهاده اند برای ما از بوسه فرزند دختر لذت بیشتری دارد یعنی هر قول و گفته رسول اکرم ص لذیذ است و این فرمایش هم لذیذ و شیرین است .
در بیت دوم
"کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز"
با توجه به مصرع دوم که "باشد که باز بینیم دیدار آشنا را"، که دیدار آشنا وقتی اتفاق می افته که آدم به مقصود سفرش که همانا مردنه برسه
میشه این معنی از مصرع اول استخراج بشه که "ما چون کشتی شکسته ایم، ای باد موافق برخیز (به معنی بلند شو، برو) که دیگه بهت نیازی نیست، این باد شرطه یا موافق خونده میشه از آن رو که ما با رفتنش ما را به دیدار آشنا میرسونه، در واقع باد مخالفیه، که موافق خواستۀ ماست"
من جسارت به ساحت اساتید نمیکنم، اما از اونجایی که حضرت ایهام رو به غایت زیبایی بکار میبرن، خواستم بگم این معنی ضمنی رو هم میشه در کنار معانی دیگه برداشت کرد
ممنون
با سلام
در بعضی جاها نوشته شده که پسوند "وش" برای مبصرات(دیدنی ها) بکارمیرود نه مذوقات(چشیدنی ها) و به همین دلیل به "تلخ وش" ایراد گرفته اند، ولی شعرای بزرگ قبل از حافظ برای چشیدنی ها نیز این پسوند را بکار برده اند:
مولوی-دیوان شمس-غزل 33
ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش
در فرقت آن شاه خوش بیکبر با صد کبریا
سنایی - دیوان اشعار – غزل 340
خواجه سلام علیک آن لب چون نوش بین
لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بین
مولوی-دیوان شمس-غزل 2994
ای صورت حقایق کل در چه پردهای
سر برزن از میانه نی چون شکروشی
خواجوی کرمانی – غزل 548
شکر حکایتی ز دو لعل شکر وشش
عنبر شمامهئی ز دو زلف معنبرش
در :اینجا به عنوان داخل یا درون استفاده شده بطور مثال...در کوی نیک نامان/داخل جمع انسان های خوب
به نظر من اینکه مقصود از صوفی را در بیت ام الخبائث حافظ، حضرت محمد یا حتی امثال عطار بدانیم برداشتی ناصحیح و متناقض با رویکرد مثبت حافظ به اسلام است و روح او نیز از این برداشت آزار می بیند. در رابطه با تلخوش نیز بحث زیادی شده که می توان به کتاب "تلخ خوش" سید محمد راستگو فصل اول با عنوان "آن تلخوش" رجوع کرد. ص 9 تا 22. این بیت نیز «کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز/باشد که باز بینیم دیدار آشنا را» برای هر وقت که آدم واقعا درمانده شود به کار می آید. حال منظور از باد شرطه برای هر کسی یک چیزی. مثلا همین بیت مرحوم حافظ برای حضرت زینب کبرایی در مثل فردایی که عاشورا است هم به کار می آید و زبان حالشان است...السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
باسلام در بیت هفتم تغییر ده قضا را درست است
در کوی نیک نامی مارا گذر ندادند/گر نو نمی پسندی تغییر ده قضا را
دوستان همه گیر دادند به شکسته و نشسته!
در صورتی که زیباترین بیت شعر به نظر من این بیت است:
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
حال که قرار است به دیدن یار برویم باید در کشتی بنشینیم و بخواهیم تا باد شرطه برخیزد
پس "کشتی نشستگانیم" مد نظر حافظ بوده است.
اگر کشتی شکستگان باشیم و باد شرطه برخیزد که همانا غرق خواهیم شد.
درسته که قارار بر دیدن یاره - به همین منظور ما تو کشتی نشسته ایم و آماده سفر(رفتن به جهان دیگر و دیدن یار در آن جهان هستیم ) پس باید باد بوزد تا این کشتی بحرکت در آید.
چرا باید کشتی شکتسه گان باشیم ؟ با کشتی شکسته بهتر می شه رفت یا با کشتی که توش نشتسه ایم ؟
با سلام خدمت همگی
از انجا که کلمه اسکندر ممکن است با اسکندر مقدونی که فردی جاهل، خون خوار و حتی جاهل تر از چنگیز مغول بود اشتباه شود و از انجا که از افتاب روشنتر است که منظور حافظ فردی چنین خبیث نبوده است لذا پیشنهاد میشود که ناشرین محترم کلمه اسکندر را حذف و به جای ان کلمه کورش که متن و منظور غزل هماهنگی دارد ذکر شود. این پیشنهاد شامل کلیه ابیات از هر شاعری میشود. این کار ضمن اینکه با واقعییت بیشتر هما هنگی دارد حد اقل با غربیها که مرتبا اسکندر را جهت تحقیر ایرانیان علم می کنند هماهنگ نشده ایم. با سپاس فراوان.
ایا می خواهی به خاطر تعصب های نژاد پرستی حرف خواجه را عوض کنند . خواجه خوب بوده یا بد همین بوده که در اثار بجا مانده از او پیداست
بیت هفتم:
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند/ گر تو نمی پسندی تغییر "ده" قضارا... درست تره
با پوزش در یادداشت من در بیت حسین بن منصور حلاج
«کفعلِ الضیفِ بالضّیفِ » درست است.
انجمن هنری شاندن نقدی آزاد بر این غزل نوشه که مینوانید در لینک سایت آنرا ببینید و یا از آدرس زیر دانلود فرمایید.
پیوند به وبگاه بیرونی
لطفا ایرادات ما را شما اساتید گوشزد فرمایید.
متشکرم
من چیزی بارم نیست و فقط اهل خوندن شعرم گهگداری
به دور از تفاسیر دوستان این معنی ای که من در ظاهر میفهمم در اشعار مختلف این شاعر بزرگ هزار جور طرز تفکر وجود داره یجا یه چیزیو قبول داره یجا دیگه ردش میکنه
یجا میگه دین خوبه یجا اونو به چالش میکشه
اما خب من هم علاقه دارم که حافظ کافر نبوده باشه با توجه به تفاسیر دوستان چون واقعا دوسش دارم
اما بذارید من یه تفسیر کلی بکنم از نظر خودم که هیچم
کسی که با اشعارش کاری میکنه ادم در فکر فرو بره با هزار جور فلسفه اشنا بشه این همه از داستان ها و ادیان مختلف قضایای مختلف اطلاع داشته و از اونا ایده گرفته در اشعارش و همه چیو به چالش کشیده و باعث شده امثال منو شما انقد در اشعارش غرق بشیم
ایا میتونه یه ادم مست از همه جا بی خبر و درب و داغون باشه
حافظ با این همه اطلاعات خیلی خیلی مشخصه که ادم واقعا با سوادی بوده
یعنی اگه کسی حافظو یه ادم مست و هوس باز بدونه که همیشه پی لذت های دنیایی بوده ظلم کرده واقعا بهش
سلام به همه ی صاحب نظران ارجمند.
خواهشمندم بنده را راهنمایی بفرمایید.
در بیت زیر:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
چه حضرت حافظ اصرار بر مدارا با دشمنان دارد؟
آیا این مدارا، همان بی عرضگی نیست؟
آیا این مدارا، موافق بودن با ظالم نیست؟
چرا اینقدر شاعران گرانقدری چون حافظ و عطار به مدارا کردن و کوتاه آمدن در برابر دشمنان، تاکید می کنند؟
این حد از مدارا چقدر باید باشد؟
حتی اگر دشمن، هر کار قبیهی و هر بلایی هم که سر ما بیاورد باز باید، مدارا کنیم؟
----------------------------------------------------
یک نکته بسیار بسیار مهم: هیچگاه و هیچوقت شعری از بزرگان را دستکاری نکنید، چون این کار تحریف محسوب می شود و ما اینقدر درک و فهم نداریم و به آن جا نرسیده ایم که بخواهیم دیوان اشعار بزرگان را تغییر دهیم.
پس لطفا دست به واژه "سکندر" نزنیم.
در این جا، بلکه در همه اشعار کهن و سخنان ماندگار گذشته.
با سپاس فراوان از گردآورنده خردمند سایت گنجور.
سلام حبیب ا... گرامی
چه پرسش زیبایی مطرح کردید !
شما در مفهوم واژه مدارا دچار اشتباه شده اید .
مدارا ابدا بدین معنا نیست که اجازه دهید دشمن هر بلایی سرتان بیاورد .
بلکه مدارا به معنای صلح و آشتی است .
آدمیان به طور کلی از دیدگاه نوع رابطه برقرار کردن در سه دسته میگنجند .
یا سلطه طلب هستند .
یا سلطه پذیرند .
یا ابراز وجود می کنند .
گروه اول به حریم خصوصی آدم ها تجاوز کرده حقوق دیگرانرا به رسمیت نشناخته تحمل شنیدن نه را ندارند .
گروه دوم برای خود حریم خصوصی نداشته و به دیگران اجازه تجاوز به حقوق شان و حریم خصوصی شان را میدهند .
گروه سوم به حقوق خود و دیگران احترام گذاشته مهارت نه گفتن دارند آنجا که دیگران سعی در تجاوز به حقوقشان دارند .
حافظ نمیگوید سلطه پذیر باش ،
میگوید تلاش کن با دشمن به یک صلح نسبی برسی .
به قول انگلیسی ها live in peace .
همانگونه که پیشینیانمان هم گفته اند " دشمن یکیش هم زیاده "
این شمایید که باید پیدا کنید چگونه میتوانید در رویارویی با کسی که قصد تجاوز به حقوقتان را دارد نه بگویید ضمنا هر طور شده به صلح برسید .
بسیاری بدون اندیشه بی درنگ به مخاصمه و فحاشی و زد و خورد متوسل می شوند .
برخی نیز از چنان مهارت های کلامی و رفتاری بالایی برخوردارند که هم از حق خود دفاع میکنند هم طرف مقابل را آرام و متقاعد میکنند .
هزاران هزار راه پیش روست .
هزاران هزار واژه و هزاران هزار حرکت ...
شما باید اندیشمند بوده و صلح آمیز ترین راه را بر گزینید .
درجنگیدن و دشمنی ورزیدن هیچ خیری وجود ندارد .
عمر کوتاه تر از آنست که صرف این کارهای بیهوده و فرساینده شود .
اگه میشه راجع به فیلتر شدن این صفحه همه ی دوستان و دوست داران حافظ رو آگاه کنید
از شما هم میهن گرامی و خردمند بابت پاسخی که به پرسش من دادید سپاسگذارم.
من بسیار بسیار سوال ها و پرسشها و شک و تردید های این چنینی دارم و متاسفانه استاد زبان و ادبیات فارسی هم آشنا ندارم که ازش بپرسم و یا با همدیگر بحث کنیم.
ممکن است بگویید که شما این اطلاعات را از کجا می دانید تا من هم بخوانم و آگاه شوم ؟
-----------------------------------------------------------
خوشبختانه من از نوع سوم هستم
ولی تاب و تحمل فحاشی دیگران و یا دیدن اینکه حق من ضایع می شود را ندارم و با شدیدترین روش برخورد می کنم اما حواسم هست که ذره ای از حق و حقوق دیگران پایمال نکنم.
و خیلی هم کینه ای هستم متاسفانه.
بنابراین این پرسش خیلی ذهن من رو درگیر کرده بود
همچنین شما اگر به اشعار شاعر بزرگ جناب عطار نیشابوری نگاهی بیاندازید، ایشان هم از درگیر شدن با دشمن، انسان را بر هذر داشته اند. من نمی دانم چه سری است / مرگ یکبار و شیون هم یکبار / آخه چرا سازش؟ / ولی به قول شما تا می شود بهتر است با زبان خوش و دوستی برخورد کرد / اما اگر طرف آتش بپا کرد چه؟ / اگر بارها و بارها دشمنی ورزید چه؟
درضمن انسان وقتی حقش را می گیرد به آرامش می رسد نه وقتی که یا نتوانسته یا نخواسته و یا مدارا کرده باشد !!!
یک دنیا ممنون از دوست گرانقدر "روفیا" و گرداننده خردمند سایت گنجور.
حبیب ا... گرامی
شما خوشبختانه سلطه طلب یا سلطه پذیر نیستید .
ولی در رابطه نوع ابراز وجود تا نقطه کمال پیش نرفته اید .
از آنجا که تحمل فحاشی را نداشته و کین میورزید یعنی هنوز به صلح کامل نرسیده اید .
من هم نرسیده ام .
من هم گرفتارم .
گرفتار خشم ! گرفتار غم ، گرفتار نومیدی ...
خشم ریشه در جهل دارد .
بزرگی میفرمود در خیابان پر ترافیکی میراندم که دیدم مردی با سرعت بسیار کم عرض خیابان را طی میکند .
با خود گفتم عجب آدم احمقی یا عجب مردم آزاری ، لابد قصدش آزار دادن مردم است !
جلوتر که رفتم دیدن عصای سپیدش مرا شرمسار بدگمانی ام کرد .
آنجا بود که یاد گرفتم هر گاه از چیزی یا کسی خشمگین میشوم یک چیزی هست که من نمی دانم . یک چیز مثل آن عصای سپید !
اگر ما بدانیم که در زندگی آدمها نقطه های کوری ، ناکامی هایی ، تلخی هایی است که آنها را بر آن میدارد آن رفتار ناخوشایند را بروز دهند ، مساله بخشش بالکل منتفی میشود . چه بسا دست تصادف آن آدم را در آن گودال بخصوص انداخته و چه بسا من و شما در آن گودال نیفتادیم چون زودتر از ما او بدان گودال افتاد و محل و عمق گودال کشف شد .
شما و من باید بدانیم ما انسانها اسیر چنگال جهلیم .
همه احساسات ناخوشایند ما ریشه در جهل دارد .
هرگاه خشمگین شدید یا کین ورزیدید بدانید هیولای جهل بر شما غلبه کرده است .
شما مسوول نیستید به همه علوم عالم وقوف پیدا کنید .
شما فقط یک دانش باید داشته باشید .
و آن اینکه دانش شما نسبت به دانش الهی عددیست نسبت به بی نهایت .
یعنی صفر .
و این چنان خضوع و خشوع و گشادگی سینه و گشادگی چهره ای نسبت به آدم ها و طبیعت و کل جهان در شما پدید میاورد که همگان آن فروتنی شما را احساس میکنند .
و روابط شما به طرز شگفت انگیزی بهبود می یابد .
شما بسیار خلاق هستید .
برای یک مساله نه یکی بلکه چندین راه حل میتوانید بیابید .
اگر شما همه راه های صلح آمیز و خلاقانه را در یک مورد خاص آزمودید و موثر نبود تنها برای حفظ امنیت خود از آن فرد بخصوص دوری گزینید .
بدون هر گونه احساس منفی و با باور به اینکه یا او یا شما یا هر دو اسیر جهل هستید .
تا روزی که فیض روح القدس باز مدد فرماید و پرده ای دیگر از مقابل چشمان شما یا او برداشته شود و پریروی حقیقت شما را از غم این عالم خاکی وارهاند .
جناب روفیا
با اینکه صحبت های شما برای من تلنگری بود و توانستم کمی در این مورد بیشتر فکر کنم اما اصلا انتظار نداشتم که با زبان دین و مذهب، بنده را متقاعد کنید. با قسمتی از صحبت های شما کاملا موافقم، بله بنده به آن گره های گم و نقطه های کور زندگی دیگران اصلا توجه نداشتم / اما مگر من مسئول آنها هستم؟ / طبیعت درسی به ما می دهد و آن این است : ((شما وجود دارید، پس این شما هستید که مسئول سرنوشت، زندگی، امنیت، آینده خود هستید. / شما مسئول زندگی دیگران نیستید اما اگر توانستید دست آنها را هم بگیرید))
اگر خوب به طبیعت بنگرید این درسی است که می شود از طبیعت گرفت. گاهی اوقات یک شیر از یک بچه بوفالو مراقبت می کند !!! (این یعنی 100% برعکس قوانین موجود در طبیعت) / سرتان را دردنیاورم خواستم این را بگویم که من در گذشته همین گذشتی که شما فرمودید را داشتم ولی دیگر نمی خواهم داشته باشم، چون به نظر بنده اینکه شما حقتان را نگیرید یا از خود دفاع نکنید / یعنی اینکه زنده نیستید / یعنی اینکه یک مرده متحرک هستید.((زندگی یعنی همین که اگه داری یا نداری
حقتو بگیری اما حقو زیر پا نذاری))
من بارها و بارها تجربه کرده ام که محبت به جهانیان، تاثیر شگرفی در خلق و خو و زندگی انسان دارد.
اما نه محبت به آدم های سنگدل و شرور.
----------------------------------------------------------------
مصداق بارز تری از دشمن، کشورهای دیگر جهان هستند
مثلا همین کشور انگلیس و آمریکا با این اندیشه های امپریالیستی که در سر می پرورانند و از اشعار سعدی هم در جهت منافع پلید و تجاوز به دیگر کشورها استفاده می کنند
با این کارنامه ی سیاه و پلید / چگونه می توانند ابراز دوستی کنند؟ / ما با آنچه که بر ملت و کشورمان گذشته است چگونه می توانیم از ته دل ابراز دوستی کنیم؟ / شما نمی توانید بگویید من نه دوستی می کنم نه دشمنی !
چون اگر دشمنی نکنید و هیچ عکس العملی انجام ندهید
یعنی اینکه موافق هستید (پس می شود همان دوستی)
اگر دشمنی کنید که مشخص است دشمنی است !!!
حالت سومی نداریم.
اینکه می گویند "گذشت کن" جمله مزخرفی است، زمانی "گذشت" معنی پیدا می کند که طرف مقابل جبران خسارت ها و زیان های گذشته خود را کرده باشد.
لطفا هرچه می خواهید بگویید، تنها و تنها با عقل و دلیل و منطق بگویید.
البته اگر ما بخواهیم ادامه بدهیم، فکر کنم جناب حافظ و مدیر سایت به ستوح بیایند. من کاملا متوجه شدم شما چه می گویید اما خیلی ببخشید اینها حرف هایی است برای دلخوش کردن بنده و وعده دادن به اینکه اگر ادامه یابد باعث رستگاری می شود که به نظرم اصلا درست نیست.(اگر شما برای تبلیغ دین مسیخیت جواب می دهید، همان بهتر که همینجا بحث تمام شود.)
خدانگهدار شما
حبیب ا... گرامی
خواهش میکنم تا واژه الهی را دیدید نگویید این فرد مذهبی است .
من نه مذهبی هستم نه لا مذهب .
من هیچ نیستم .
من فقط یک کودک هستم که هنوز دارم جهان اطرافم را کشف میکنم .
در مورد مسوولیت شما در قبال دیگران دیدگاه من اینست که چون دیگران پاره تن ما هستند در حقیقت دیگران نیستند . در پزشکی بیماری هایی تحت عنوان autoimmune وجود دارند .
در این دسته بیماریها سیستم ایمنی علیه خود بدن شروع به فعالیت میکند . مثلا شروع به نابودی بخشی از بدن میکند .
آیا ما میتوانیم در این شرایط سیستم ایمنی را نابود یا حذف کنیم ؟
جامعه هم شباهت شگفت انگیزی به بدن انسان دارد . برخی خیال میکنند میتوانند بخشی را منهدم کرد یا نادیده انگاشت !
من خیال میکنم ما به اندازه ای که دست نسبت به پا یا مغز نسبت به قلب مسوول است نسبت به آدمها مسوولیم .
من هم به دو حالت در روابطم اعتقاد دارم . و آن یکی دوستی و دیگری دشمنی نیست .
من یا عشق میورزم یا نمیدانم چه کنم .
در رابطه با کسانی که آنها را لایق عشق نمی یابم دشمنی پیشه نمی کنم .
تمام تلاش خود را به کار میگیرم تا با آنها به صلح و آشتی و فهم متقابل برسم و به یک رابطه خوشایند ، ولی اگر موفق نبودم تنها در آن نقطه ایمنی می ایستم تا روزی که راه حل خلاقانه ای به نظرم برسد یا دست روزگار شرایط مساعدتری فراهم آورد .
آیا ندیدید هنگامی که ابرقدرتها خیال کردند با نگاه داشتن جهان سوم در فقر و جهل میتوانند خوش و خرم روزگار بگذرانند ، چگونه تروریسم که فرزند خلف جهل و فقر است به جان خودشان افتاد ؟
اکنون فرزندان پدیده تروریسم مذهبی در عمق اروپا و امریکا و کشورهای نزدیک به قطب شمال نفوذ کرده اند !
هنوز هم خیال میکنند با جذب مغز های متفکر از جهان سوم و در حقیقت ربودن فرزندان این آب و خاک میتوانند قانون عدل الهی را دور بزنند و رفاه و آسایش نسل های آینده خود را تضمین کنند .
دوستی که از نخبگان ریاضی ایرانی ربوده شده توسط امریکا میگوید در ینگه دنیا رفاه هست ولی دریغ از اینکه بتوانی با یکی از آنها رابطه انسانی برقرار کنی ، به معنای واقعی کلمه تهی و غیر قابل اعتماد !
این است مدینه فاضله آنان ؟
این همه جنگ و جنایت در سرتاسر کره خاکی با وجود دستیابی به تکنولوژی و ثروت از کجا آب میخورد ؟ غیر از این است که هر کس خود را یا حداکثر خانواده خود را خودی انگاشت و دیگران را بیگانه ؟
سلام. از مدیر سایت تشکر ویژه می کنم.
تصحیح می کنم "ستوه" درست است نه "ستوح".
از اینکه با انسان دانایی چون شما صحبت می کنم بسیار خوشحالم نه به این خاطر که تا حدودی حرف من را تایید کردید به خاطر این جمله که می گویید در حال کشف جهان پیرامون خود هستید. درست است، جمله ای که می گوید " برای چراغ های همسایه نور آرزو کن، بی شک حوالی ات روشن تر خواهد شد." ما همه به هم وابسته ایم و برای حفظ این وابستگی و در امنیت بودن شما تنها کافی است "بد بین" نباشید، خلاص! / لازم نیست قربون صدقه دیگران برید / آنها را در زمانی که به شما ظلم کرده اند تحمل کنید و یا گذشت کنید / آخه عزیز من شما فرشته نیستید که / انسان 2 بعد دارد
هم به زمین بند هستید "بعد جسمانی" / هم به آسمان متصل اید "بعد روحانی" . به نظر من شما در برابر روان خود / در برابر جسم خود مسئول هستید / شما مسئول هستید از آنها مراقبت کنید / شما مسئول هستید در برابر ظلمی که به جسم و یا روح و روان شما می شود پاسخی قاطع بدهید حتی اگر باعث نابودی شما شود. در این صورت خیالتان راحت خواهد بود، وجدانتان راحت خواهد بود. اصلا اینطور بگویم که "جسم و روح شما به شما هدیه داده شده است و شما از همه لحاظ در برابر این دو مسئول هستید".
جواب این پرسش را بدهید ::
"چنانچه جنگی رخ دهد که ایران درگیر آن شود، شما چه عکس العملی خواهید داشت؟"
1- بی طرف هستید؟ در اینصورت به هموطنانتان خیانت کرده اید، چون آنها جانشان را می دهند که ایران و ایرانی در امنیت باشند، حتی اگر قصدشان این هم نباشد، باز هم شما خیانت کرده اید، لطفا روی موضوع خوب فکر کنید.
2- با دشمن می جنگید؟ در اینصورت شما گذشت نکرده اید و دشمنی ورزیده اید !!! حتی اگر در جبهه حضور نداشته باشید و در پشت جبهه برای رزمندگان ایرانی خدمت کنید، باز هم دشمنی کرده اید.
3- حالت سوم داریم به نظر شما ؟
فرض کنید دیگر کار از مذاکره و اینها گذشته باشد، یک کشور که درگیر جنگ است که نمی تواند سفیر صلح بفرستد؟! اما حالا گیریم فرستاد شما چه می خواهید بگویید و با چه استدلالی جلوی این گرگ های گرسنه را می خواهید بگیرید؟!!!
---------------------------------------------
اگر خواستید توضیح ندهید مشکلی نیست، آخه سوالم یک خورده تخصصی شد و شاید دوست نداشته باشید بگویید.
جناب حبیب الله،
در باب مدارای شاعران، از آنجا که خریداران شعر تنها شاهان و بزرگان!! پولدار بوده اند به گمانم غم نان به مدارایشان واداشته بوده است!
در باب عطار داستانی است که میگوید مغولی ویرا در رهگذری گرفتار کرد ، مغول شمشیر با خود نداشت عطار را گفت همینجا بمان تا تیغ بیاورم به گردن زدنت
شاعر ماند تا مغول برگشت و سر از بدن نیشابوری جدا کرد و پی کار خویش رفت.
عطار از جای بر خاست سر خوَد در بغل گرفت و دور شد!! و عهدت علی الراوی
آخرین سخنی که نوشته ام با این فرض است که "ما در برابر انسان های دیگر مسئول هستیم"
به نظر بنده این حرف درست نیست
چون ما ابتدا در برابر خودمان مسئول هستیم. مسئول پیشرفت خودمان هستیم. مسئول سیر بودن شکم خودمان هستیم که اگر چنین نکنیم در حق "خودمان" ظلم کرده ایم.
اما دوستان نظر خودشان را دارند و می گویند باید از حق اش بگذرد و گذشت کند.
من پاسخم را نگرفتم گرچه میدانستم کسی نخواهد توانست اینگونه پاسخ ها را بدهد.
امیدوارم در ابدیت به همه این پاسخ ها برسم.
بحث خوبی کردیم.
چشم عزیز چشم / ما که روی موبایل خ.دم.ن این نرم افزار رو نصب کردیم / گنجور رومیزی اش رو هم نصب می کنیم تا بیشتر فایده ببریم.
با عرض سلام خدمت روفیا گرامی و جناب حبیب الله:
خانم روفیای عزیز: شما گمان دارید که همه افراد در یک کشور امپریالیستی با این سیاست موافقند؟
این مدینه فاضله که شما میپرسید در دیار "کفر" بهتر پیاده شده تا در دیار اسلام. این را من نمیگویم بلکه سید جمالالدین اسدآبادی می فرماید.
جناب حبیب الله گرامی: اینکه شما فرمودید "چون ما ابتدا در برابر خودمان مسئول هستیم. مسئول پیشرفت خودمان هستیم. مسئول سیر بودن شکم خودمان هستیم که اگر چنین نکنیم در حق “خودمان” ظلم کرده ایم."
درست است. این قانون طبیعت است دوست عزیز، و کسانی که این قانون را اجراع میکنند حیوانات هستند. ما انسانها هم حیوانیم. این بیت که شما از حافظ خواندید جز دستور پروردگار در مورد "انسان" نیست. دوست عزیز باور بفرمایید که مدارا با دشمنان بهترین راه رسیدن به حق هست. اگر مثال دینی دوست ندارید کمی در مورد گاندی بخوانید و ببینید که چگونه او حق خود را گرفت.
رندان پارسا صحیح است.یعنی رندان پارسی!یعنی رندانی با نژاد پارسی!اصولا پارسا اینجا له معنای زاهد نیست که منطقا با رند بودن تقابل کند.
موسی-موسیا-موسا
پارسی-پارسیا-پارسا
ن و القلم جان،
عجب!
نمی دانستم که حافظ نژاد پرست هم بوده!، یعنی اگر که مثلاً رندی از نژاد ماد، سغدی، و یا سکستانی (سیستانی و یا همان نژاد نریمان، سام، زال و رستم) بوده آن دیگر به حساب نمی آید؟
و البته که پارسا معانی دیگری به غیر از زاهد دارد، از جمله :
پاکدامن، پرهیزکار، عارف و دانشمند
>>>>>>>>>>>>>>>>>
***************************
***************************
..... پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
ترکان: 7 نسخه (813، 823، 855، 859، 894 و دو نسخۀ بی تاریخ) عیوضی، نیساری، سایه ، خرمشاهی- جاوید
خوبان: 27 نسخه (811، 818، 824، 825، 827، 834، 836، 838- 817، 839، 843 و 15 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری
در مصرع دوم:
الف-
بده بشارت: 21 نسخه (811، 813، 818، 822، 824، 825، 827 و 14 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) همۀ مصحّحان
بشارتی ده: 12 نسخه (823، 825 و 10 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ)
ب-
پیران پارسا: 27 نسخه (811، 813، 818، 822، 823، 824، 825 و 20 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) خانلری، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید، عیوضی
رندان پارسا: 5 نسخه (827، 893 و سه نسخۀ بی تاریخ) قزوینی- غنی
40 نسخه غزل 5 را دارند و بیت فوق در 6 نسخه از جمله نسخۀ مورخ 801، 821 و 822 نیست.
مقالۀ دکتر شفیعی کدکنی در مورد «ترکان پارسی گو»
پیوند به وبگاه بیرونی…---
****************************************
****************************************
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم ..................... آشنا را
آن یار آشنا را : 20 نسخه (801، 811، 813، 818، 819، 821، 823، 825 و 12 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ)
دیدار آشنا را : 17 نسخه (822، 824، 827 و 10 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ)
آن روی آشنا را: 1 نسخه (854)
--------------------------------------------------
در مصرع نخست:
کشتی شکستگانیم : 37 نسخه (801، 811، 813، 818، 819، 821، 822، 823، 825، 827، 838- 817، 834، 836، 839، 843 و 22 نسخۀ متأخّر یا بی تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه
کشتی نشستگانیم : 1 نسخۀ بسیار متأخّر (889) خرمشاهی- جاوید
40 نسخه غزل 5 را دارند و بیت فوق در 2 نسخه مورخ 855 و 864 نیست.
تنها با کمی نازک اندیشی میشود دریافت که چگونه حافظ ترسو که با رندی، ستایشگرِ بالانشینان بوده تا "وظیفه رسد و مصرفش گًل و نوید" باشد، و چون درکشتی نشست تا به هندوستان رود و با وزیدنِ بادی، از رفتن چشم پوشید، بگوید، باد شرطه به کشتیِ شکسته برخیز!!؟؟؟ هم اگر قزوینی و هرک دیگر "شکسته" آورده باشند، بسیار نادرست و کوته بینی ست. واژه ی شکسته و نشسته در چهره و نگارش بسیار به هم نزدیک و نویسندگان هم با تاربینی نادرست نگاشته بوده اند.
سلام
حافظ بهترین مکتب ادب و اخلاق بود
چه ساده راه خوبی را نشان میدهد
اگرامکانات اقتصادی را نداری ............
روزی تفقدی کن درویش و بینوارا
یعنی با لطف خوش و دلجوی میتوانی دلی را شاد بسازی
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
شاید که باز بینیم دیدار آشنا را
این بیت ترجمانی دقیق از آیه 35 سوره مائده است که:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»
مراد از کشتی همان کشتی نجات حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) است و از باد شرطه (همت) جهت جهاد در راه خدا طلب استمداد مینماید شاید که رستگار گردد.
با درود فراوان بر گردانندگان سایت و کاربران فرهیخته، چرا این غزل از حافظ فیلتر شده؟ من که چیز بدی نمیبینم
ارسلان (شاهشجاع، خدای اصلی) به گلشن حافظ برآمد، در نالیدن از دل، که کیست صاحب اصلی دل:
دل میرود ز دستم، صاحبِ دلِ آن خدا، [آن خدا] را
دردا که راز پنهان، خواهد شد آشکارا
مشکل اول از باد شرطه دانست که دست از سر ما بردار:
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه، برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
به احضار یار، راز باز کرد که:
ده روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران، فرصت شمار یارا
دستور به مهیا نمودن مجلس کرد، در دعوت یار، بلبل:
در حلقه گل و مل، خوش خواند، دوش، بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
کیوان (سید عمادالدین، صاحب دنیا)، از در، درآمد و به گفت طرز دعوتش را:
ای صاحب کرامت، شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
و جواب را:
آسایش دو گیتی، تفسیر این دو حرف است
با دوستانِ مروت، با دشمنانِ مدارا
که آسایش دو گیتی، در نابودی آن دو فرقه دان.
در ضمن، برای حضور دائم:
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
ارسلان، در پاسخ، اجازت داد صاحب مجلس (حافظ) را، به آراستن مجلس به مِی:
آن تلخوش که صوفی، ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
که برای رفع تنگدستی:
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
کیوان، جام می گرفت و در افشای راز مِی و معرفی صاحبِ دل گفت:
سرکش مشو که چون شمع، ار غیرتت بسوزد
دل بر، که در کف او، موم است سنگ خارا
که جام مِی، برای نگریستن است، نه خوردن:
آیینه سکندر، جام می است، بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ارسلان مجلس بست، ز ترسِ صاحبِ دل، که بر ارسلان انداخت و گفت به کنایت:
خوبان پارسیگوی، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت، رندان پارسا را
کیوان، جام نهاد و ضمن رفتن، با اشارت به صاحب مجلس، گفت:
حافظ به خود نپوشید، این خرقه میآلود
ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را
دوستان اهل دل!
نمی توان کتمان کرد که حافظ ارادت بسیار به پیامبر اکرم داشته است ... چنان که در بیت مشهورش آن عزیز را نگار من ! خطاب کرده است...از طرفی واژه صوفی را این شاعر بزرگ به عنوان نوعی توهین بکار می برد ( اگر اشتباه می گویم لطفا راهنمائی ام کنید) حال چگونه است که در بیت آن لخ وش که صوفی ام الخبائث ...و همگان می دانیم که این حدیث از پیامبر بزگوار است ، آن پیامبر گرامی را صوفی خطاب می کند و حدیثش را به نوعی تخطئه می کند؟ سپاس...
من این مطلب را دریک سایت خوندم وپاسخ قانع کننده ای پیدا نکردم.
ازدوستان فرهیخته چنانچه پاسخی دارند قید فرمایند تا شبهات برطرف شود.
《آن تلخ وش که صوفی «ام الخبائث»ش خواند أحلی لنا و أشهی من قبلة العذاری
ترجمه: آن تلخ مزه ای که صوفی «مادرِ بدیها» نامش نهاد برای ما شیرین تر و لذیذتر از بوسیدن دختران باکره است!
سخن ما:
در روایتی معروف از رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده است: الخمر ام الخبائث یعنی شراب انگور مادر بدیهاست.
در اینجا شاعر به صراحت، تلخ مزه امّ الخبائث یعنی شراب انگور را برای خود بسیار گوارا می داند!
این بیت در کنار ابیات بسیار دیگری که از شراب انگور مدح می کند هیچ شکی باقی نمی گذارد که وی نیز همچون بعضی دیگر از شعرای پارسی و تازی ارادتی ویژه به شراب داشته است.
نکته دوم اینکه چرا حافظ در اینجا قائل این سخن را نه پیامبر و بلکه صوفی نامیده است؟!
یک احتمال این است که از پیامبر به عنوان صوفی نام برده که بعید است.
احتمال دیگر آن است که خبر نداشته این سخن حدیث نبوی است بلکه آن را از صوفیانی مخالف شراب شنیده بوده است! که این هم با توجه به شهرت روایت بعید است.
احتمال بهتر آن است که با اینکه می دانسته سخن مذکور حدیث پیامبر است اما چون هدفش ردّ بر صوفیانی بوده که شراب انگور را با این حدیث نفی می کردند آن را از زبان ایشان نقل کرده است. البته نتیجه در این احتمال و احتمال دوم یکی است و آن رد اصل سخن و رد گوینده اصلی سخن یعنی رسول خداست!
حال چرا بعضی اصرار دارند آسمان و ریسمان ببافند تا هر چه شراب در دیوان حافظ را به شراب معرفت! تفسیر کنند؟!》
والا کم کم منم فکر میکنم (البته فقط بااستنادبه اشعارحافظ نه تفسیرهای من درآوردی وآسمون به ریسمون بافتن) حافظ یک آزاداندیش بوده است. اوبه شخص زردتشت ارادتی خاص داشته وپیروهیچ مذهبی به ویژه اسلام نبوده است.بنظرمن اودرچارچوب مذهب نمی گنجد چرا پیامبرعشق است وخود مذهب ومسلک خاصی بنانهاده که تا پایان دنیا خواهددرخشید.......
عرض ادب ، درباره انتساب واژه صوفی به پیامبر اکرم در عبارت (صوفی ام الخبائثش خواند)؛ همانطور که عزیزان دیگری هم اشاره کردند ظاهراً خواجه حافظ گوشه چشمی به بیتی از شیخ عطار در دو قرن پیشتر از خود دارند که با تمثیل زیرکانه داستان معروف شیخ صنعان و دختر ترسا چنین فرموده:
بس کسا کز خمر ترک دین کند / بی شکی ام الخبائث این کند
اقای ساقی تفکر شما و نوشته شما عین واقعیت است، حافظ به قله بلندی از ادب و معرفت و دانش رسیده که همه ادیان را از بالا نظاره می کرده است و در این میان فقط ایین زرتشت بوده که برایش جالب و چشمگیر بوده، حافظی که قران در ۱۴ روایت را حفظ بوده ، چطور نمی دانسته که این روایت از کیست؟ حافظ در اشعار زیادی از خط قرمز ها عبور کرده، و این ویژگی حافظ ازاد اندیش و پرسشگر است، حافظ اندیشمندی است بی نظیر در بین تمام شعرای ایران که قرنها از زمان خودش جلو تر بوده!
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
افرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.
با سلام خدمت دوستان گرامی
می خواهم شرحی بر بیت هشتم به عرض برسانم
(آن تلخ وش که صوفی ام الخبایثش خواند/ اشهی لنا واحلی من قبله العذارا)
در واقع حضرت در اینجا می فرمایند که شرابی که صوفی آن را ام الخبایث(مادر پلیدی ها) می خواند، برای ما از بوسه بر صورت شهوت انگیز دوشیزگان بهتر است.
با سلام حضور تمامی اساتید و آشنایان به دانش و هنر ادبیات و کسب اجازه از محضر این عزیزان ،
آنجا که عقاب پر بریزد از پشّۀ عاجزی چه خیزد
در جاییکه اساتید عالیقدر و محترم ادبیات با احتیاط
نظریات خود را عنوان میفرمایند ، جا دارد که اهالی و دوستداران شعر و ادب پارسی عقاید و دیدگاه های خود را همانگونه با احتیاط ایراد فرمایند .
ادراک امری طبیعی برای تمامی انسانها بوده و همه افراد در حدّ توانائی خود از مفاهیم بسیار ساده ای چون شکسته و نشسته آگاه میباشند . لذا پیشنهاد این حقیر اینست که تا زمانیکه مدرکی معتبر در رد و یا قبول موضوعی خاص نیافته ایم اصرار در قبولاندن نظرات خود نداشته باشیم . با تشکّر
سلام و درود بر دوستان دوستدار ادب
اینگونه بر سر درست یا غلط بودن عبارات شکسته و نشسته بحث نکنید. هر کسی منطقی دارد. اینگونه بحث ها از دیدگاه بنده سودی ندارند.
هفت شهر عشق را عطار گشت...
در این بیت اشاره به حدیثی نبوی شده است که در آن شراب مادر همه ی پلیدی ها خوانده شده است اما مشخص است که مراد خواجه طعنه زدن به رسول اکرم نیست. بلکه در اینجا صوفی همان کسانی هستند که در جای جای شعر حافظ به زهد خشک و ریا نقد می شوند و آموزه های دین را دستآویزی می کنند تا چهره ی خود را موجه نشان دهند.
شراب تلخی که حافظ از آن به خوبی یاد می کند و چنین می گوید که حتی از عیش و نوش با دختران دوشیزه هم آن را بیشتر دوست دارم با قرینه سایر اشعار او باید چیزی غیر از شراب خارجی باشد. البته گاهی حافظ همان شراب خارجی و معمولی را طلب می کند و آن را می ستاید اما با این ملاحظه که انسان را از اموری که پلیدتر و پست ترند باز می دارد. مثلا آنجا که می گوید: ز باده هیچت اگر نیست این نه بس که تو را/ دمی ز وسوسه ی عقل بی خبر دارد.
و یا آنجا که می گوید: شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش/ که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و زر و زورش
احساس می کنم که با توجه به بیت بعدی در اینجا نیز به همین ملاحظه باشد که شراب تلخ را ستایش میکند و آن را بسیار دلخواه و لذیذ می داند.
احتمال دیگری هم در این بیت می رود مبنی بر اینکه مراد از شراب همان شراب دنیوی باشد و آن اینکه شاعر به این طریق طعنه به صوفی بزند و در پرده بگوید تو خود اهل کامجویی از دختران دوشیزه ای و ما را از شراب منع می کنی. این شراب برای ما از کار تو لذت بخش تر است.
خنده دار ترین ضبط بیت اخر این غزل همان
" خونان " پارسی گوی است!!
کسی میواند معنی آن را برای من بی سواد روشن کند؟؟
سلام. دیوان حافظی که من در دست دارم به اهتمام جهانگیر منصوری هستش و در مصراع دوم بیت دهم دارم: دلبر که کف او موم است سنگ خارا. ولی جاهای دیگه ای که دیدم اینجور نبود . میخواستم ببینم حذف "در" طی اشتباه چاپی بوده یا جای دیگه ای هم به همین شکل بیان شده؟؟ آخه دارم حفظ میکنم .دقیقشو میخوام.
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
صاحب دلان: 1- کسانی که هنوز عاشق نشده ودل ازکف نداده اند. 2- کسانی که صاحب فهم وشعورواهل ذوق هستند.خردمندان واهل دل، صاحبدلان درمقابل دل می رود زدستم آرایه ی تضاد ایجادکرده وبه زیبایی شعر افزوده است.تمام اشعار حافظ ازاین ویژگی برخورداراند. واین نکته ی ظریف یکی ازآن دهها نکته ی باریکیست که ماندگاری وجذابیّتِ اشعاراین نادره گفتار روزگاررارقم زده اند.
خدارا: شمارا به خداسوگند می دهم محض رضای خدا به دادم برسید.
"رازپنهان" همان عاشقی ودل سپردگیست.
معنی بیت: ای صاحبدلان محض رضای خدا به داد من برسید من درحال عاشق شدنم و ودارد دل ازدستم می رود. اگراین اتّفاق رخ دهد راز پنهان من آشکارخواهدشد به خاطر خدا راهکاری برای من ارایه دهید.
حافظ عزیز دراینجا به ظاهر درحال ورود به عشقی آتشین هست وازصاحبدلان و خردمندان کمک می طلبد تاراهکاری ارایه دهند. امّا روشن است که "صاحبدلان" دراین کارفروخواهندماند. حافظ خود این مطلب را بهترازآنها می داند وبا رندی قصد دارد توان ومنطق وقدرتِ خردمندیِ آنها رادرمقابل طوفانِ عشق به چالش بکشد. ضمن آنکه حافظ دراینجا باز پارادکسی زیبا خلق کرده است. اوازصاحبدلان کمک طلبیده تا مانع برمَلاشدن رازپنهان شوند، درصورتی که خودش با این درخواستِ کمک، سبب برملاشدن رازعاشقی شده است.! راست گفته اند که عشق وسرفه را نمی توان ازاطرافیان پنهان نمود!
دردِ عشق اَرچه دل ازخلق نهان می دارد
حافظ این دیده ی گریان توبی چیزی نیست
کشتی نشستگانیم ای بادِشُرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
بعضی کشتی شکسته وبعضی دیگرکشتی نشسته می خوانند. احتمالاً حافظ هردو رامدِّ نظرداشته تادرویرایش نهایی یکی رابگزیند. لیکن ازآنجاکه حافظ فرصتِ ویرایش نهایی اشعارخودرا نداشته، کسی نمی تواند بطور قاطع دراین موردنظردهد. درهردوحالت معنی درست است.
برخی گویند وقتی کشتی شکسته باشد دیگرنیازی به باد نیست.! درحالی که اینگونه نیست وممکن است کشتی شکستگان نیز درآرزوی وزش باد باشند تاکشتی ِ ترک بردارشده وهنوزغرق نشده راهرچه زودتر بطرف ساحل براند ویااگرکشتی کاملاًدرهم شکسته، حداقل تخته پاره های کشتی راکه سرنشینان بدانهاچسبیده اندبطرف ساحل براند وگرفتاران راازغرق شدن نجات دهد.
امّا بنظرنشستگان حافظانه ترمی نماید. گویی که حافظ درعالم رویا قصد سفرداشته،خودرادردرون کشتی تصوّر نموده که به همراه سایرمسافران منتظر وزش بادِ موافق بوده تاکشتی به حرکت درآید.(درآن روزگاران اغلب کشتی ها بادی بودند وبه وسیله ی بادبه حرکت درمی آمدند) یاشاید هم درواقعیّت اتّفاق افتاده بوده وحافظ به منظور دیداربا دوست ویک آشنا،می خواسته باکشتی به سفربرود،درکشتی نشسته ومنتظربرخاستن باد موافق بوده است.
شُرطه:مطبوع،موافق وپسندیده
دیدار: ملاقات، درقدیم به معنی رخ ورخسار بوده است.
معنی بیت:
ای بادِ مطبوع وموافق ،وزیدن آغازکن وکشتی ِ مارابه حرکت درآور. بسیارامیدواریم که بابه حرکت درآمدن کشتی،طی طریق کرده وبه ملاقات دوست دست بیابیم .ویا سیما ورخسار آن آشنای عزیز را دوباره ببینیم.
باشناختی که ازحافظ داریم قطعن منظورحافظ عزیز دراین بیت، تنها بدست آوردن وانتقال این معنای ظاهری نبوده است. اوقبلاً نیز چندین بار وجودِآدمی را به کشتی تشبیه کرده ومضامین بِکروزیبایی خلق نموده است. درغزلی اوساقی راخطاب قرارداده وازوی خواسته است که کشتیِ وجودش رادرشط شراب بیاندازد : "بیاوکشتیِ مارادرشطِ شراب انداز....." ویا:
"اگرنه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی ازاین ورطه ی بلا ببرد"
بنابراین دراینجا نیزمطمئنّن قصد داشته مارا به معنای عمیق تری ازهمین جنس رهنمون گردد. او وضعیّت دنیا رابه ماننداقیانوسی پهناور تصوّر کرده وتک تک ما آدمیان رابه مانندمسافرانی فرض نموده که درکشتی ایی که درانتظاروزشِ بادموافق است نشسته اند. بدینصورت که روح ِ تک تک ما مسافریاناخدا،جسم ما کشتی،دنیا اقیانوس وبادِ شرطه همان نیروی مطبوع و جادوییِ عشق می باشد که سبب می گردد تا ما کشتی وجودِ خویش را ازمیان گردابها وطوفانهابه سلامتی عبورداده وتوفیق دیداربامعشوق اَزلی رابدست بیاوریم.
بسی نماندکه کشتیّ ِ عمرغرقه شود
زشوق موج تو در بَحر بیکران فراق
ده روزه مِهرگردون افسانه است وافسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
ده روزه مِهرگردون: دوست داشتنِ چیزهایی مثل مقام،پول،شهرت وغیره دراین دنیای ناپایدارکه هیچ ارزش واعتباری ندارند وبسیارزودگذر هستند.
افسانه: دروغ،قصّه
افسون: فریبنده
به جای: درحق
معنی بیت:
ای دوست،دنیای ناپایدار ودلبستگی های فریبنده ی آن را زیادجدّی نگیرکه واقعی وماندگارنیستند. مظاهردنیا وخوشی های آن دروغ وگول زننده هستند.دراین فرصتِ کوتاهی که درزندگی داری به دوستان واطرافیانت نیکی و خوبی کن ووقت راغنیمت بشمارکه بسیار کوتاه وزودگذراست.
یارمفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.
درحلقه ی گل ومُل خوش خوانددوش بلبل
هاتَ الصّبوح هُبُّوا یا ایّها السَّکارا
مُل : شراب.
هات: به من بده.
صَبوح: شرابی که در صبح می خورند. شرابِ صبحگاهی
هُبُّوا: اَمربه بیدار شدن از خواب سحرگاهی
سَکارا (سکاری): جمع سَکران و سَکران یعنی مست.
معنی بیت: شب گذشته در مجلس شرابخواری که مزّین به گل نیز شده بود، بلبل به آواز خوشی چنین خواند: ازخواب بیدارشوید،شراب سحرگاهی بدهید، ای مستان
صبح است وژاله می چکد ازابربهمنی
برگِ صبوح ساز وبده جام یک منی
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
صاحب کرامت: کسی که بخشنده وکریم است.
دراینجا نیز"کَرامت" درمقابل "درویش بینوا" آمده تاآرایه ی تضادایجادشود.
تفقّد:مهرورزی، دلجویی و احوالپرسی.
"روزی" هم به معنای رزق وآذوقه هم به معنای یک روزی
معنی بیت:
ای کریم وای توانگر ِ بخشنده، به شکر اینکه تو در حال حاضر از نعمت سلامتی وتوانگری برخوردار هستی، مقداری رزق وروزی به درویش فقیروتنگدست ببخش. یا ای توانگرکه صاحب گنج وزرهستی، یک روز ازسرلطف وبزرگواری حالی ازدرویش بی نوا بپرس و ازاودستگیری کن ودلش رابدست آور .
توانگرا دل درویش خودبدست آور
که مخزن زروگنج درم نخواهدماند
آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرفست
با دوستان مروّت با دشمنان مُدارا
این بیت آنقدرپُرمایه ودلنشین است که بصورت ضرب المثل درآمده است.
تفسیر:تشریح کردن معنا
"تفسیراین دوحرف است" یعنی درگِرو عمل کردن به معنا ومفهوم این دوعمل است.
مروّت: مردانگی،جوانمردی وانصاف
مُدارا: با تدبیر وبه نرمی رفتارکردن وپرهیزاز خشونت
معنی بیت:
رستگاری ،سعادت وآسودگی در این جهان و آن جهان ، درمعنای این دوعبارت مهم نهفته است، باید معنای آنها راتشریح وسپس بدانها عمل کرد. یکی رعایتِ مردانگی وجوانمردی دررفتاربا دوستان ودیگری پرهیزازخشونت وباملاطفت رفتارکردن با با دشمنان.
البته باید توجّه داشت که منظور از "دشمنان" در اینجا متجاوزان و غارتگران خارجی نیست، بلکه باتوجّه به قرینه ی " دوستان" منظورحافظ از "دشمنان" کسانی غیرازدوستان صمیمی هستند که پیرامون ما مشغول حسادت، سخن چینی وکینه ورزیند. حافظ درموردِ مقابله بادشمنان ومتجاوزان شعرهای حماسی زیادی دارد ازجمله:
شاه منصورواقف است که ما
روی همّت به هرکجاکه نهیم
دوستان راقبای فتح دهیم
دشمنان رازخون کفن سازیم
رنگِ تزویرپیش مانبُوَد
شیرسرخیم وافعیِ سیه ایم
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گرتو نمیپسندی تغییرکن قضارا
درنظرگاه حافظ "نیکنامان" همان زاهدان، عابدان ،صوفیان وواعظان ریاکارند که با فریبکاری، درمیان خلق،خودراپاکدامن نشان داده و نام نیکی برای خویش گزیده اند. حافظ و همفکرانش طریقِ عشق ورندی را گزیدند که درمیان قشریّون ِ یکسویه نگر، بدنامی ولااُبالیگری تلقّی می شد.
معنی بیت: ما(رندان وعاشقان) را درکوی نیکنامی(درجرگه ی زاهدان وعابدان) راه ندادند! ازما انتظاری جز رندی نداشته باشید.مشیّت وحکم الهی ازاوّل براین بوده که ماطریق عشق ورندی راطی کنیم اگرای زاهد وواعظ که برما طعنه می زنی ومارابدنام ولااُبالی می خوانی، این وضعیّت رانمی پسندی قضای الهی راتغییربده! روشن است که نمی توانی با اراده ی خداوند مقابله کنی ویا آن راتغییردهی.... پس بگذار ما دراین طریق باشیم وتودرآن طریق!
مراروز ازل کاری به جزرندی نفرمودند
هرآنقسمت که آنجارفت ازآن افزون نخواهد شد.
آن تلخ وَش که صوفی اُمُّ الخَبائثش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبله العَذارا
تلخ وش: تلخ مزه
اُمَ الخبائث: مادر پلیدی ها،زاینده خبث ها،
این واژه برگرفته ازحدیثی منسوب به پیامبراسلام (ص) است که براساس آن ، شراب به عنوان مادرپلیدی ها ومنشازشتی ها شمرده شده است. امّاآیا واقعاّ حافظ درمخالفت با پیامبراسلام سخن گفته است؟
اینکه حافظ دربسیاری ازاشعارخود، شراب را ستوده وازآن به عنوان مایه ی آرامش وزداینده ی غم وغصّه ها یادکرده هیچ شکی نیست واین نیز درست است که بسیاری ازشرابهای خوشرنگ وخوشگوارحافظ، شرابِ عشق ومحبت ومعرفت بوده ومنظورحافظ،ازاین همه تاکیدبرشراب خواری، شراب انگوری نبوده است،لیکن تردیدی هم نیست که دربسیاری ازاشعارنیزازجمله همین بیت موردِ بحث،دقیقاً منظورحافظ ازشراب، نوع ِ انگوریِ آن است. امّا هرگز حافظ دراین بیت، قصد مخالفت با پیامبراسلام رانداشته ودلیل آن این است که "امّ الخبائث" راازقول "صوفی" ذکر کرده تاهیچ شُبهه ای دراین مورد باقی نماند. به ظَنّ ِ قوی منظور حافظ از"صوفی" همان صوفیان خانقاهها ودراویش متظاهر بوده که با دستآویز قراردادنِ احادیث وروایات، خودرا منزّه وپاکدامن نشان می داده ودیگران را متّهم به گناهکاری می کردند. ضمن آنکه عطار نیشابوری نیزکه خود صوفی معروفی بوده، داستانی دارد که درآن، از شراب با عنوانِ امّ الخبائث یادکرده و این احتمال متصوّرهست که منظور حافظ ازصوفی، همان شیخ عطار بوده باشد.گرچه بعضی ها معتقدند که به رغم ِ اینکه حافظ این عبارت رااز صوفی نقل کرده، بازهم جسارت به صاحبِ اصلی سخن (پیامبراسلام) به قوّت خودباقی مانده وحافظ مرتکبِ اهانت وجسارت شده است!.
بعضی دیگرنیزبراین باورند که چنین حدیثی اساساً ازپیامبراسلام نبوده واولین باراین مطلب از جانبِ عثمان مطرح گردیده وحافظ هرگزقصد جسارت به پیامبراسلام رانداشته است.
امّا نکته ای که قابل انکارنیست این است که چه بخواهیم وچه نخواهیم درهرصورت ناچاریم بپذیریم که حافظ عزیز ودوست داشتنی ما، در این بیت و اشعاری ازاین دست که کم نیز نیستند بصراحت ازشرابِ انگوری تعریف وتمجید کرده وآن راازبوسه ی دختران زیبا شیرین تر ولذیذترشمرده است.! بنابراین کسی که شرابِ تلخ مزه راوسوسه انگیزتر وشیرین ترازبوسه ی دوشیزگان می پنداردهیچ بعید به نظرنمی رسد که خودنیزگهگاه ننوشیده باشد.!
حافظ باتوجّه به باورهایی که داشته،روشن است که به اصول وقوانین شریعت زیادپایبند نبوده است. چراکه ازمنظر قرآن وشریعت،شراب نجس وحرام می باشد وبرای هرکس که آن راتبلیغ ،تهیّه ،حمل،نگهداری و یا مصرف کرده باشد، مجازاتی تعیین کرده است. بنابراین بهتراست حافظ را نه فردی مذهبی بلکه فردی آزاداندیش، آزادمنش وفرهیخته بنامیم! اگربه استنادِ تنها چند بیت شعراورادرهرمذهبی وفرقه ای قرار دهیم، قطعاً چندبیت دیگر درخواهیم یافت که حافظ درمخالفت باهمان مذهب سروده است! قراردادن حافظ درچارچوب هرمذهبی،دردرجه ی اوّل جفابرآن مذهب ودردرجه ی دوّم جفابر خود حافظ خواهدبود! باتوجّه به اشعار او که بازتابِ اندیشه ها واعتقاداتِ اوست، اودرچارچوب هیچ مذهبی جای نمی گیرد! همانگونه که خوداو بصراحت بارها وبارها تاکیدکرده، مذهب ودین او ،عشق ومحبّت ومهرورزی برپایه ی انسانیّت و جهان شمول بوده و به هیچ مذهب ومسلکی تعلّق خاطر نداشته است.
من نخواهم کرد ترکِ لعل یار وجام می
زاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است
اَشهَی: لذت و رغبتِ شدید
اَحلَی: شیرینی
قُبله: بوسه.
عَذَارا: دوشیزه.
معنی بیت: آن شرابِ تلخ مزه ای که صوفی از آن به عنوان مادر پلیدی هایادکرد، برای من از بوسه یِ دوشیزگان نیز لذیذتروشیرین تر است.!
شرابِ تلخ می خواهم که مردافکن بودزورش
که تایکدم بیاسایم زدنیا وشروشورش
هنگام تنگدستی درعیش کوش ومستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
تنگدستی: نداری وفقر
کیمیا: اکسیروماده ای که با آن چیزبی ارزشی رابه چیزی گرانبها وقیمتی تبدیل کنند. درقدیم کیمیاگران بدنبال ماده ای بودند که بتوانند به وسیله ی آن فلزاتی مثل مس وآهن رابه طلا تبدیل کنند.دراینجا حافظ به مددِ نبوغ خویش، خوشی وعیش وعشرت را همانند اکسیر و کیمیایی تصوّرنموده که باآن می توان فقر و ناداری راازبین برد واحساسی همانند قارون ِ ثروتمند وتوانگررابدست آورد.
قارون: ثروتمند مشهورزمان حضرت موسی،به استنادبعضی روایات،قارون به مددِ کیمیاگری که رموز آن راازخواهرخویش گرفته بوده به ثروت زیادی دست پیداکرده بود. ازهمین رو باحافظ بابهره گرفتن ازواژه ی کیمیا قصد داشته اشاره ملیحی نیزبه این موضوع داشته باشد. اغلب واژه ها راحافظ باوسواس ودرنظرگرفتن ارتباطات معنایی انتخاب می کرده وهمین امرنیزیکی ازرازهای ماندگاری وزیبایی اشعارحافظ شده و گستردگی وژرفای معنا رارقم زده است.
معنی بیت:
زمانی که گریبانت رافقرونداری گرفته وشدیداً درتنگدستی بسرمی بری،اندوه ورنج وغصّه را بردل راه مَده،خودرازهرچه رنگِ تعلّق پذیرد آزادکن، باتقویتِ مناعتِ طبع،استغنا وبی نیازی، دردرون ِخویش به شادی وعیش وخوشی بپرداز شرایط چه اهمیّت دارند؟ تودرهرشرایطی که بسرمی بری هنوززنده ای واگرخوب به پیرامونت بنگری چیزهای زیادی برای شادمان بودن پیدا خواهی کرد. اگراین راز راکشف کنی، کیمیائیست که تورا تبدیل به فردی ثروتمندتراز قارون خواهد کرد.
برای روشن ترشدن این "کیمیای هستی" که حافظِ نکته پرداز به آن اشاره کرده،تصوّرکنید فردی ازفرطِ فقر ونداری درغم وغصّه فرورفته و کاملاًدرمانده ومستاصل شده ودیگر قادرنیست ازهیچ یک ازمواهبِ زندگی لذت ببرد، او مدّتیست درباتلاق یاس و ناامیدی دست وپامی زند وهیچ کس وهیچ چیزنمی تواند اورابه زندگی بازگرداند. درهمین شرایط ِ سخت وتحمّل سوز اگربه اوپیغامی برسد که فرضاً درفلان بانک یافلان مسابقه یک میلیارد تومان برنده شده وظرف چندماه آینده،پس ازطی مراحل اداری به اوپرداخت خواهدشد، بی تردیداوبه یکباره باصدوهشتاد درجه چرخش، به شادترین فرد روی زمین تبدیل شده وقطعاً مدّتِ یکماه ِ پیش رو را بااحساسی ناب وشادمانه خواهدزیست، درحالی که هنوز ازپولی که بظاهربرنده شده،یک ریال هم دراختیاراوگذاشته نشده وعملاًاوهیچ استفاده ای ازاین پول نکرده است!.امّاسرور وشادمانی تمام وجود اورا فرا گرفته است. پس می بینیم که این یکماه شادی ، بی آنکه ریالی به دست اوبرسد تنها دردرون اوتولید شده وشادی ومسرّت اوفقط وفقط خیالی وذهنی بوده است. عکس این قضیّه نیزدرتولید غم واندوه صادق است. تصوّرکنید که شما یک میلیاردتومان درحساب بانکی خودارید وبیش ازیکسال است که هیچ برداشتی ازآن نکرده اید وباتوجه به شرایطِ حال حاضر، پیش بینی می کنید که تایکسال دیگرنیزقصدندارید ازاین مبلغ برداشت کنید. ناگهان یک روزخبرورشکسته شدن آن بانک شما را زیر وروکرده وتامرز سکته به شوک فرومی برد! شما ماهها بااین غم واندوه زندگی می کنید وخواب وخور وتمام امورزندگیتان مختل می گردد. پس ازگذشت چندین ماه ناگهان خبر بهبود وضعیت بانک، وامکان دسترسی به حساب خود، شمارا ازغم وغصّه آزادمی سازد. بااینکه شمااصلاً قصد نداشتید دراین مدت ازحساب خودبرداشت کنید ولی دیدید که چگونه خبرورشکستگی بانک شمارا تامرزسکته به شوک فروبرد! یعنی بابهبود وضعیت بانک، یک ریال هم به شما خسارت واردنشد ولی شما ماهها دررنج وغصّه فرورفتید.
حافظ درآن روزگاران ، این کیمیای هستی راکشف کرده وبه ما یادآورمی شود که همه چیز(شادی وغم)دردرون ودرذهن وپندار ماست وبیرون ازماهیچ چیزنیست.
امروزه نیز فیلسوفان وروانشناسان تازه کشف کرده اند که لذت وشاد بودن، چیزی ذهنی ودرونیست واینگونه نیست که ازبیرون به آدمی منتقل گردد. آدمی این توانایی ِ خارق العاده را دردرون خویش دارد که دربدترین شرایطِ ممکن، تصمیم بگیردشادباشد واحساس شادی ولذت کند. این همان کیمیای هستیست که حافظ می خواهدتوجّه مارا بدان جلب ومارابه کشفِ آن ترغیب کند.
گداچرانزندلافِ سلطنت امروز؟
که خیمه سایه ی ابراست وبزمگه لب کشت
زنده یادسهراب سپهری براساس همین دیدگاه وباالهام گرفتن ازهمین بیتِ معجزه آسای حافظ است که شادمانه می سراید:
هر کجا هستم،باشم آسمان مال من است/ پنجره، فکر،هوا،عشق،زمین مال من است./چه اهمیت دارد؟/گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟/ من نمی دانم که چرا میگویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوترزیباست؟/ وچرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست؟/گل شبدرچه کم ازلاله ی قرمز دارد؟/ چشمهاراباید شست، جوردیگر بایددید./ واژه هارابایدشست./ واژه باید خودباد،واژه باید خودباران باشد./ چترها راباید بست،زیرباران بایدرفت./
سرکش مشو که چون شمع ازغیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
سرکشی: گردن فرازی،غرور وطغیان. باتوجه به اینکه شعله ی شمع همواره دررقص است وتلاش دارد باکشیدن سرخودبه سمت بالا وطرفین،جلوه وفروزش بیشتری داشته باشد، سرکشی لقبِ برازنده ایست. شمع درنظرگاه حافظ به زبان آوری وزبان درازی نیزمتهّم شده است.
سرکش مشو:نافرمانی وگردن فرازی مکن
چراچون شمع؟
زیرا درنگاه ظریف وشاعرانه ی حاقظ، شمع وقتی که فروزندگی ِ رخساردلبر رادید ازروی سرکشی وعصیان، لافِ دلفروزی زد وخواست بیشتر ازاو فروزندگی بیاورد! به همین سبب موردِ غضبِ دلبرقرارگرفت وسرنوشتش همین شد که با فروزندگی بسوزد وجان ببازد.هیچ کس نمی تواند درمقابل زیبائیهای دلبرسرکشی کند.دلبرنسبت به این موضوع حسّاس است،به زیبائی اش تعصّب داردوغیرتش برنمی تابد واورانابودمی کند.
غیرت: تعصّب
ازغیرتت بسوزد: ازروی غیرت، تورابسوزاند
معنی بیت: درمقابل زیبائیهای دلبر، گردن فرازی مکن،حدّ وحدودخویش رابدان وگرنه همانندشمع می سوزاندت ونابودت می کند. دلبر قدرت زیادی دارد وسنگ خارا که سخت ترین است درکفِ قدرت اومثل موم می شود.
موم که نرم ولطیف است درمقابل خارا که مظهرسختیست آمده تاآرایه ی تضاد ایجادگردد ضمن آنکه جنس شمع نیز ازموم است ازاین جهت نیز واژه ها ارتباط معنایی دارند.
شمع اگرزان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشّاق توشبهابه غرامت برخاست
آیینه ی سکندر جام می است بنگر
تا برتوعرضه دارد احوال مُلک دارا
آیینه ی اسکندر: براساس افسانه ای قدیمی، گویند که اسکندربه منظوررَصد کردن کشتی های دشمنان،دستورداد تا مخترعان و دانشمندان راهکاری بیابند تااینکه آیینه را اختراع کردند. اسکندرآن را برفرازمناره ای درشهر اسکندریه نصب کرد تا کشتی های دشمن رابه وسیله ی آن از فاصله های دور ببینند وبرای ازبین بردن ِ آنها تدبیری بیاندیشند وغافلگیرنشوند. حافظ خاصیّت شراب رانیز اینگونه می بیندکه می فرماید:
چون نقش غم زدورببینی شراب خواه
تشخیص کرده ایم و مدوا مقرّر است
ازهمین روست که حافظ نیز آیینه ی سکندر راافسانه تلقّی کرده وجام شراب را که حقیقیست معرّفی می کند ومی فرماید: اگربدنبال آئینه ی سکندرهستی،آن افسانه ای بیش نیست،همین جام شراب رابنگرتاآنچه راکه آئینه ی سکندرنیزناتوان ازانعکاس آن بود رابرتو عرضه دارد.
درنظرگاه حافظ جام شراب ضمن اینکه باعث ازبین رفتن غمها وغصّه هامی شود،چشمها رابازکرده وآدمی راباحقایقِ نهفته ونادیدنی آشنا می سازد. انسان درعالم مستی، مشتاقِ مهرورزی شده وراستگوترمی گردد.(مستی وراستی) درعالم مستی بخشش وایثار راحت ترصورت می پذیرد ومادیّات وپول وجاه ومقام، ارزش ِ کاذب خودراازدست می دهد.وقتی کسی شراب می خورد دلش همانندِ آیینه ی سکندر که صیقل خورده وجلا یافته بود،صیقل می خورد ونادیدنی ها رامنعکس می کند.
دربسیاری ازغزلیّات حافظ، جام شراب ،آیینه ی سکندر، جام مِی،حتّاجام جم نیز که جام غیب نمای جمشید بوده وازغیب خبرمی داده، ،همه استعاره از "دل" است. شراب نیز می تواند شراب عشق، شراب محبت ومعرفت ویاهمان شراب انگوری باشد.شراب دل راجلابخشیده ونادیدنی هادرآن انعکاس پیدامی کنند.
"دارا": ظاهراًآخرین پادشاه هخامنشی بوده که باآن همه جاه وجلال وحشمت،مغلوب اسکندر شد. می بینیم که واژه ها چگونه بایکدیگرارتباط معنایی پنهانی وظاهری ِ زیبایی دارند.
مقصود از "احوالِ ملک دارا"یادآوری ِ شکستِ بزرگ دارا ازاسکندر است. شراب ومستی باعث می شود تازنگارغم واندوه وکدورت ازدل زدوده شود وزوایای تاریک ِحوادث تاریخ برماروشن گردد وما ازآن عبرت بگیریم.
معنی بیت: اگربدنبال آیینه ی اسکندرهستی تا به وسیله ی آن آنچه دردوردستها رخ داده باخبر شوی، جام شراب رابدست آور ودرآن بنگر(بنوش ومست شو) تادرحال مستی به رازهایی دست پیداکنی وازغیب باخبرگردی، تاببینی که درگذشته های دور، چه حوادثی مثل بربادرفتن تاج وتخت باشکوهِ دارا، رخ داده وتوبا عبرت گرفتن ازآنان ،راه درست وراستی پیشه گیری.
حافظ جام شراب رانه تنها ازآئینه ی سکندر بلکه حتّا ازجام جم نیزوالاترمی دانست.
ساقی بیارجام باده وبامحتسب بگو
انکارما مکن که چنین جام، جم نداشت
تُرکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
ترکان: زیبارویان ترک زبان که باوجوی که غارتگران دل ودین هستندعمر وزندگی دوباره می بخشند.
پارسی گو: آوازه خوانانی که شعرپارسی می خواندند.
بشارت: مژده
پارسا ایهام دارد: 1- پارسی، فارس زبان 2- پرهیزگاروباتقوا
معنی: زیبارویان ترک زبان که درزیبایی وشهرآشوبی شهرتی دارند هنگامی که باآن لهجه ی شیرین،شعرپارسی می خوانند،چنان باعشوه وناز دلبری می کنند که زندگی وعمردوباره می بخشند. ساقی این مژده را به پیران پارسی زبان که بخش زیادی ازعمرخویش را درزهد وتقوا سپری کرده وازاین بابت ملول ونگران هستند برسان وبگوکه تا این لولیان شیرین کارچنین به دلبری مشغولند نگرانی ازبه پایان رسیدن عمرنداشته باشندچراکه باصحبت کردن ومعاشقه باآنان عمر گرانبها راکه باپرهیزگاری تلف کرده اند دوباره به دست می آورند.
گرچه پیرم توشبی تنگ درآغوشم گیر
تاسحرگه زکنارتوجوان برخیزم
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
این بیت پایانی به بیتِ : "درکوی نیکنامی مارا گذرندادند/ گرخودنمی پسندی تغییرکن قضارا" برمی گردد وهمان مفهوم ومعنا رادوباره باعبارتی متفاوت بازگومی کند تا زبان ودهانِ منتقدین رابربندد.آنهاکه ازشرابخواری وعیش وعشرت حافظ ناراحت وناراضی اند واورانصیحت می کنند که ازعیش وعشق وشراب دست بردار وتوبه کن.
وحافظ فریادمی زندمعذورم دارید که:
من ترک عشق وشاهد وساغرنمی کنم
صدبارتوبه کردم ودیگرنمی کنم!
امّاافسوس که گوش شنوایی وجودندارد! هرچه حافظ اصرار می کند منتقدین با آسمان وریسمان به هم بافتن، انکارمی کنند! تااینکه حافظ ناگزیر به زبان خودِ زاهدان سخن می گوید وازمنطق وتوجیهِ آنها استفاده می کند تادست ازسرش بردارند! می فرماید: مگرشماخودتان معتقدبه این نیستید که هرچیزی که حادث می شودوهراتّفاقی که رخ می دهد به اراده ومشیّتِ الهیست.؟ مگر شمانمی گوئید که هیچ برگی ازدرخت فرونمی افتد مگربه خواست خداوند؟ پس بدانید که ازروز ازل مشیّت وخواست اوچنین بوده که من اینگونه که هستم(رندوعاشق ونظرباز) باشم وشماآنگونه که هستید (زاهدوعابدوواعظ) باشید.
معنی بیت خطاب به زاهدان وعابدان ومنتقدین البته باچاشنی طعنه:
حافظ به میل واراده ی خویش این خرقه ی شراب آلود را بر تن نکرده ای شیخ پاکدامن! عذرم رابپذیر و بیش ازاین آزارم مَده.
مقصود اینکه اگرمن به زیرخرقه،شیشه ی شراب حمل می کنم ومردم گمان می کنند دفتروکتاب است! اگرلباس زُهدِ من به شراب آلوده ونجس شده، به اراده خودم نبوده است،بلکه تمایلات ِ درونی که از اختیارمن خارج بوده وازفطرتم سرچشمه می گیرد مرا به این کار واداشته است. ای شیخ که تظاهرمی کنی پرهیزگار وپاکدامن هستی! محض رضای خدابگذر وبگذاربه حال خودم باشم.
خدارامُحتسب مارابه فریادِ دَف ونی بخش
که سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد.
چقدر عالی نوشتید🙏🙏
بسیار موافقم
تفاصیر شما از حافظ بسیار عالی است ، امیدوارم روزی فرصت کنید و تمام نوشته های خودتان را در گنجور مرور کنید تا نوشته هایتان صیقل بخورد و یکدست بشود!
سپاس
بسیار عالی.امیدوارم این شرح و تفسیرهای حضرت عالی در قالب یک( نسخه ی چاپی)کتاب تهیه نمایید.ممنونم.من همیشه اشعار حافظ را میخوانم و در سایت گنجور بیشتر تمایل دارم تا شرح و تفسیر شما را در مورد اشعار حافظ بخوانم.از سایت گنجور هم صمیمانه سپاسگزارم.
عرض ادب ، درباره انتساب واژه صوفی به پیامبر اکرم در عبارت (صوفی ام الخبائثش خواند)؛ همانطور که عزیزان دیگری هم اشاره کردند ظاهراً خواجه حافظ گوشه چشمی به بیتی از شیخ عطار در دو قرن پیشتر از خود دارند که با تمثیل زیرکانه داستان معروف شیخ صنعان و دختر ترسا چنین فرموده:
بس کسا کز خمر ترک دین کند / بی شکی ام الخبائث این کند
تفسیر شما از غزل های حافظ عزیزمان بسیار زیبا و دلنشین است، درود بر شما، زنده باشید
وجودت سلامت آقا رضا بسیار زیبا و دل نشین توضیح دادید ممنونم
درود.
گفتید که حافظ فرصت ویرایش اشعارش را نداشت در حالی که گفته میشود (از جمله از زبان دکتر سروش)حافظ در سرودن شعر و انتخاب واژگان بسیار دقت داشته و گاهی یک شعر را چند بار بازنویسی میکرد.
در این مصرع یک ایراد وجود دارد که فعل هاتوا در ابتدای آن به صورت مفرد «هات» آمده است در حالی که خطاب به «أیُّها السکاری» است که جمع می باشد و نیز کلمه سکاری به صورت سکارا نوشته شده. سکاری مثل موسی عیسی الف مقصوره داره
صحیحش این است:
هاتُوا الصّبوح هبّوا یا أیها السکاری
و در خواندن هم هیچ ایرادی ندارد چون واو در هاتوا به همزه رسیده و التقاء ساکنین است و خوانده نمی شود
شاید هم نویسنده «هاتوا الصبوح» را شنیده و گمان کرده است که هاتُ الصبوح است که البته خواندنش همین طور است
ترجمه: ای مستان بشتابید و جام می صبگاهی بیاورید
باسلام خدمت اساتیدبزرگوار
خدمت جناب علیرضا که هبوا رابمعنای برخاستن ترجمه فرموده اند عرض کنم آن هیّوا یاحیو هست که بمعنای برخاستن است
هبوا بمعنای پرکردن است
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای مستان صبح آمدوپرکنید پیاله را ویاپباله هارا
در رباعیات خیام ترجمه احمدرامی بعربی که اشتباها رباعی اول راکه منسوب به سلمان ساوجی است ایشان مطلع رباعیات خبام نوشته همین مفهموم آمده
سمعت صوتا هاتفابالسحر
نادی من الغیب غفاةالبشر
هبوا املاوء کاس المنی قبل
ان تملاءکاس العمرکف القدر
ترجمه این رباعی که
آمدنداسحری زمیخانه ما،،،
درهرصورت هبوا _کلمه بسیارکم کاربرد ونادری است ونمیتوان برجناب علیرضاخورده گرفت که مثلا چرا با هیوا اشتباه انگاشته اند
درهرصورت آنچه من نادان وجاهل بلدبودم به غلط یادرست عرضه کردم امیدکه بزرگواران ببخشایندوتصحبح بفرمایند
بادرود فراوان خدمت دوستداران فرهنگ و ادب و بینش پارسی
در خصوص کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار اشنا را می خواستم تعبیری را بیان نمایم
این بیت تلویح زیبایی از داستان قرانی دیدار حضرت موسی با خضر نبی را به همراه دارد که پس از ملاقات خضر نبی با حضرت موسی حضرت خضر به حضرت موسی أعلام داشت تو همراهی مرا یارا نیستی موسی به خضر گفت اگر خدا بحواهد یارا خواهم بود در یکی از ازمون های خضر نبی که در کشتی بودند خضر شروع به سوراخ کردن کشتی کرد حضرت موسی دوباره بر اشفت که این چه اقدامیست که می کنی !!پس از سه ازمون که موسی نتوانست در مقابل اقدامات حکمت امیز خضر نبی صبر پیشه کند خضر نبی به او گفت اینجا محل فراق بین من و توست
در این بیت حافظ خود را چون مسافران ان کشتی شکسته می بیند که شاهد پیرطریقتی خویش که به ظاهر انسان می نماید بوده ولی در باطن به دلیل کشف و شهود خدای گونه کردیده می باشد که قصد عزیمت به دیار دیگری دارد و با اه و تمنا از باد شرطه به تمثیل می خواهد که وزیدن گیرد که شاید برای دفعه ای دیگر بتواند رخ پیر خضرطینت خویش را دوباره ملاقات کند و خوبه که از شعر مولانا یادی بکنیم
هرکه خواهد همنشینی با خدا گو نشیند در حضور اولیا پس خداوند صورت خویش را از عاشقان خود دریغ نکرده و انسان را چون صورت خویش مصور کرده(ایه قران خلق الانسان علی صورته) و خاصه انکه اولیا خدا به دلیل تزکیه وسیقلی کردن دل اینه تمام نمای صورت الهی ونه (ذات)هستند
کشتی شکسته درست است که حالت نیاز و اضطرار و یاری خواهی را میرساند وگرنه کشتی نشسته که دچار بدبختی٬ نیاز و اضطرار نیست. کشتی شکسته هم بایسته نیست که کشتی درهم شکسته باشد ( که غرق میشده) بساکه کشتی آسیب دیده که در معرض نابودی است اگر بهنگام به ساحل نجات نرسد. از ترکیب زورق شکسته هم در ادبسار پارسی برای رساندن حالت اضطرار سود جسته اند.
فزون بر این: کسانی که میگویند باید نشسته باشد٬ چون چشم براه بادیم که به یار و مقصود برسیم٫ نادرست است چون واژه ی «بازبینیم» نشانگر تینست که در باره ی سفر «رفت» سخن نگفته٬ بساکه در باره ی سفر «برگشت» است. سلوکی در کار نیست٬ آنهم نشسته و لم داده و تنآسوده و چشم براه باد! این سفر برگشت است یا سفری که نخست رفت بوده ولی دچار سانحه شده و سُراینده آرزوی برگشت دارد.
درباره ی صوفی٬ باده و پیامبر: درست است که حدیثی گویا هست که پیامیر گفته شراب مادر همگی پلیدیهاست ولی « صوفی»اینجا همان پیامبر نیست٬ بساکه در چامه های حافظ٬ صوفی اشاره به یک گروه سیاسی ایدیولوژیک آنزمان بوده که دم از دین میزدند تذ آنرا بهانه ی برتری و سروری خود بنمایند . حافظ با این گروه صوفی ( و همچنین زاهد و گروه کبودجامه) ناسازگار بوده.
دیگر اینکه میدانیم که شراب به درجه ی گوشت خوک یا زنا و ... حرام نیست و در دین های پیشاهنگ اسلام ( یهودی و مسیحی) هم حرام نیست و مصلحتا در دو مرحله آنزمان حرام اعلام شد تا عرب دیسیپلین جنگی داشته باشد.
کشتی شکسته منتظر باد شرطه است نه کشتی نشسته . باد شرطه نشاندهنده کمک است و کمک هم برای استیصال است و معنی استیصال هم از کشتی شکسته باورپذیرتر است تا در حالت ارامش و در کشتی نشسته !
آیا ''بازبینم"' دراین بیت صحیح است یا ''بازبینیم''؟؟
رضای عزیز
خیلی ممنون بابت معنی و توضیحات کامل؛
در این لینک که فکر میکنم به نقل از دیوان حافظ به سعی سایه هست به عنوان کشتی نشستگانیم وارد شده است
پیوند به وبگاه بیرونی
بیت آن تلخ وش که صوفی....
ابدا اشاره به حدیث نبوی ندارد بلکه در جواب بیت عطار در داستان شیخ صنعان است که می گوید:
بس کسا کز خمر ترک دین کند/ بی شکی ام الخبائث این کند
استاد الهی قمشه ای هم فرمودند کشتی نشستگانیم درسته
صرفنظرازمقایسه ی جندنسخه از یک اثر .ی دیگری که باید درتصحیح متون وترجیح یک قرایت به قرایتهای دیگر مد نظرقرارگیرد. شناخت رفتارهای ادبی نویسنده و به کارگیری عقل و منطق خودمان است.
بااین فرض من کشتی شکستگان را ترجیح میدهم ومعتقدم که منطقا این وازه درست تر به نظرمی آید.
اول باید بپذیریم که منظوراز کشتی شکسته یک کشتی تکه پاره شده وپخش گردیده در روی آب دریا نیست.بلکه ممکن است سوراخ یا شکافی برپیکره ی کشتی ایجادشده باشد که باگذشت زمان هر آینه ممکن است فاجعه ساز و هولناک باشد.
باچنین تصویری معنای بیت به شدت اوج می گیرد وآسمانی می شود.حافظ میگوید ماتشنه ی دیدار روی دوست هستیم. امچون شکافی برپیکرگشتیمان پدیدآمده ممکن است باپاره شدن کشتی وغرق آن موفق به دیدار روی دوست نشویم پس ای باد موافق وزیدن آغاز کن وشتاب کن بلکه مارا به نعمت دیدار دوست برسان.
فارغ از اینکه در نسخه قزوینی چه آمده و یا در تصحیحات جناب قاسم غنی و دیگران چه آورده اند بار دراماتیک و تصویر سازی که با خوانش کشتی شکستگان ایجاد میشود و احساس و غنایی که این واژه به بیت میدهد قابل قیاس با کشتی شکستگان نیست.در خصوص آن تلخ وش که صوفی و الخ.... حافظ را با ارجاعات حافظانه یک رند آزاد اندیش بخوانید نه ارجاعات بیرون متنی به فلان حدیث که لذت شعر را میگیرد و دعاوی فقهی می آورد که خواجه خود از این بیزار بود.
اگر ارجاعی به حدیث و آیه ای هست جهت فهم بیشتر متن و بیشتر کردن التذاذ از آن جناب باشد.
دل می رود زذستم صاحبدلان خدارا
بوی حلیم و روغن افزاید اشتها را
دکان جاسم امروز طبخ حلیم کرده
هان ای چلوکبابی معذور دار مارا
آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بعد از حلیم چایی ..بعد از چایی مدارا ( سیگارا)
به یاد استاد فقید دکتر مهدی غفرانی
ای عشق!
ترا میشناسم،درد را
ای زشت!
ترا میشناسم،زیبا را،و ای بد!
تو راهم با عشق میشناسم
عاشقان کشتگانِ معشوقند
بر نیاید ز کشتگان آواز"
چون پرنیان، صبحِ روشن، آینه می ماند او.
روال و رسمَ ش آن گونه بود که گنج به غایتِ وسواس در پرده و پنهان باشد، اِلّا گنجِ غمَ ش. که از برقِ تیرِ چشمِ مستِ بیمارَ ش سر و سَرّی و بلکه رنگ و رخُ ی داشته، و آن جا تر در تنه خاکی هر دو شان سیم و زری بود. آن نازنین قلم در گُشایشِ بندی ترفندی فرموده است؛
هنگامِ تنگدستی در عیش کوش و مستی/ کاین کیمیایِ هستی قارون کند گدا را"
در تنگدستیِ جان، رُخ و روح از غایتِ حرمان تا بدان حد رنجور می گردند که آب و رنگی در جویِ شان نی ماند و از این روست که عاشقانَ ش در زردی و سُرخی طلایِ ناب اند. او در گرماگرمِ مهرَش به طعنه و شکوه می فرماید؛
از کیمیایِ مهرِ تو زر گشت روی من
آری به یُمنِ لطفِ شما خاک زر شود"
و اما ناب ترین رُخِ زر، یک دو پیمانه فزون تر، آن جا که زر و زرکَش از لبِ آبگونَ ش تر و گلگون می گردند. کیمیایی که جهانَ ش در رگِ تاک و لبِ یار نهاده و در جانِ خُم و پیِ اهلِ فَنَ ش نیز هم.
گُشایشی که به یُمنِ آن کاسه ی مهر رنگی به رُخی افزاید و بل آبِ رویی.
گره ای که به دَستانِ افسون گرِ مهر به چنگِ تای تاک افتاده است.
در سفالِ خُم نگر زراب می"
در اوجِ عشق و تَمَنا از قلمَ ش این گونه می کهنه می تراود:
گدای میکدهام لیک وقت مستی بین
که ناز بر فلک و حُکم بر ستاره کنم"
بماند آن ( گنجِ روانَ)ش در گذرِ افسوس
افسوس که آن گنجِ روان رهگذری بود"
به بی دین می گویم
شما که اصرار داری حافظ عارف نبوده و از مدعیان عارف و الهی بودن حافظ دلیل می خواهی
کدام دلیل محکم تر از دلیلی که در تمام غزلهای حافظ بدون استثنا موجود است و آن تخلص " حافظ " است
این تخلص به چه معنی است جز اینکه او حافظِ قرآن بوده و به این موضوع در چند مورد اشاره و به آن افتخار کرده است
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
یا
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
به هر حال ایشان به تعداد غزلهایش از تخلص حافظ استفاده نموده پس چگونه می توان ایشان را غیر عارف و غیر الهی دانست
این به آن می ماند که ما مجنون را که همیشه نام لیلی ورد زبان اوست بخواهیم عاشق عذرا بدانیم
شما خود را بی دین می دانید ایرادی نیست ولی حافظ قرآن را نمی توانید بی دین قلمداد نمائید
دوستان
برای دوستانی که خبر ندارند
در زیر هر حاشیه دو تا تصویر می بینید ، با کلیک روی آن ها صفحه ای ظاهر می شود ، در آنجا می توانید از مدیر محترم سایت درخواست حذف حاشیه های نا مربوط و نا متناسب داشته باشید ،
بارها داشته ام و ترتیب اثر داده اند
سپاس از جناب حمیدرضامحمدی
با عرض سلام خدمت دوستان فرهیخته، طی چندین روز پیاپی همه دلنوشته های دوستان را خواندم و استفاده زیادی کردم. با تشکر ویژه از دوست گرامی جناب آقا رضا که معنای تک تک ابیات را با توضیحات کامل ارائه کرده اند.
می خواستم به یک نکته اشاره کنم که بنظرم هیچیک از دوستان به آن اشاره نکرده اند. و آن اینکه به جناب حافظ لقب "لسان الغیب" داده اند. چرا؟ چون هر کسی با هر سطحی از درک و شعور پس از خواندن اشعار حافظ احساس می کند حافظ شعر را برای او گفته و از آن لذت می برد، خواه عارف بلند مرتبه و عالی مقام باشد و یا یک فرد عادی کوچه و بازار. هرکسی از ظن خود شد یار من ، دیدم برخی از دوستان می خواهند نظر خود را به اثبات برسانند و نظر دیگران را مردود اعلام کنند. بنظر اینجانب این مسئله از اینج ناشی می شود که او واقعاً لسان الغیب است و این لقب برازنده اوست.
هنگام تنگدستی ... بنظرم غلطه
در "فقر" و "تنگدستی" در "عیش" کوش و "مستی"
کاین کیمیای هستی قارون کند گدارا
فقر درمقابل عیش
تنگدستی در مقابل مستی
درست ترین چیزی ک من شنیدم درباره ی بیت یکی مونده به آخر اینه ک ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند...
چرا که این ریشه ی تاریخی داره و اون هم اینه که اون زمان یک سری از ترکان در ایران زندگی می کردند که به خوبی نمی تونستنند فارسی حرف بزنند و حافظ اونها رو ترکان پارسی گو معرفی می کنه که حتما براش جذاب جالب بوده.
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
حال خوش چنان مرا در بر گرفته که اختیار از کفم خواهد برد.ای کسانی که دلتان در هر حال خوشی پابرجا و محکم است به خاطر خدا(مرا کمک کنید)
اما افسوس(چه فایده)که راز پنهان من (عشق یا شور این حال خوش)آشکار خواهد شد.(شطحیات:یاوه گویی های عاشقانه)
بیت2:چون کشتی شکستگان خراب عشق هستیم.ای باد موافق(مدد صاحبدلان)ما را به دیدار برسان.
بیت 3:زمان افسانه ای بیش نیست(جان ما در سایه شیرین حال خوش ، از افسانه زمان بیرون می آید)بذر این حال را در جان یاران بکار.
بیت4:چه خوش گفت دیشب بلبل در حلقه شادی دوستان که شراب صبحگاه را آماده کنید ای مستان(شرب و سکر مدام محصول این حال است.مستی دیشب با شراب بامدادی ادامه پیدا می کند.)
بیت7:تقدیر ما را بدنام خواسته است(در این سلوک ملامتی ما در حال خوش غرقیم و از آلودگی ریا و خودخواهی دور)اگر نمی پسندی تقدیر را تغییر بده.
بیت 8:شرابی که صوفی (در نسخه خانلری:بنت العنب که زاهد)مادر بدی ها می داند برای ما از بوسه دوشیزگان شیرین تر و میل انگیزتر است(در ایجاد حال خوش).
بیت9:این حال خوش گدا را قارون می کند(دلیل برای بیت قبل است)
بیت 10:طغیان نکن(شطحیات) که دلبر تو را خواهد سوزاند مثل شمع که به خاطر زبان درازی(زبانه)می سوزد.
بیت11:شراب ما آیینه اسکندر است که پادشاهی وسیع دارا(داریوش سوم)را به ما نشان خواهد داد.(وسعت این حال خوش چنان است که در آیینه رومیان پادشاهی ایرانیان را می بینی)
بیت 13:با اختیار خود این لباس شراب آلود را نپوشیدم(در حال بیخودی بودم یا خواست خداوند بود)پس ای شیخ پرهیزگار بر ما خرده نگیر.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
اینستاگرام:drsahafian
با سلام یه سوال داشتم درباره ی معنی بیت
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
.
خب همه جا این بیت را اینگونه معنی کردن.
که سزای سرکشی در برابر دلبرِ؛ این هست که تو را میسوزنه. چونکه اونقدر دلبر قدرتمند هست، که سنگ خارا در برابر اون مثل موم نرم هست.
.
سوالم این هست که چرا نمیشه این بیت را یه جور دیگه خوند.
به این صورت که: "دلبر که در کف او موم مثل سنگ خارا میماند". به عبارت دیگه، "کف دسته دلبر اونقدر نرم و لطیف هست که حتی نرمی موم، دربرابر کف دست او، مثل سنگ خارا میماند".
در قسمت اول هم عبارت "از غیرتت" بجای "از غیرت تو را"؛ معنی کنیم که "از غیرت تو، او (دلبر) میسوزد".
سوالم رو واضح تر و دقیقتر بپرسم.
1- چند مدل دیگه مثال میزنید که ت اخر یک کلمه نقش مفعولی داشته باشه.
2- ایا همیشه در شعرها، معنی عبارتهایی به فرم "کلمه1 است کلمه2"، به این صورت میشود؛ "کلمه2 چون کلمه1 است"؟. آیا عکس این عبارت صادق نیست؟. "کلمه1 چون کلمه 2 است" ؟
پی نوشت: من هیچ سر رشته ای ادبیات ندارم. فقط همینجوری واسم سوال شد. ممنون میشم اگر کسی بتونه راهنمایی کنه.
با سپاس
میم عزیز
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
اینگونه که شما تعبیر کرده ای ، با سر کشی و بهمخالفت برخاستن عاشق همخوانی ندارد ، این عاشق است که می سوزد و عشقِ معشوق که می سوزاند .
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند.
یا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
در شعر فارسی اکثراً ، عاشق به گداییِ در خانه ی مٰعشوق مفتخر است ، و حافظ نصیحت می کند که سرکشی باعث سوختن تو می شود
در دهخدا ترکان پارسی گویی اومده بهتر است در کنار خوبان ترکان رو هم اضافه کنید ممنون از سایت گنجور
از مسئولین این سایت توقع دارم برای هر شخص نظر دهنده بیشاز سه خط امکان نوشتن ندهند،تا شخصی نتواند افاضات خود را تحمیل کندو سایت را از سکه بیاندازد. سپاسگزارم
سلام
فکر میکنم برای درک بعضی از الفاظ بکار رفته در اشعار شعرای پارسی مانند شراب و شاهد و ساقی ... بد نباشد که دوستان مطالعه ای بر کتاب گلشن راز شیخ محمود شبستری داشته باشند . البته به نظر بنده جناب حافظ در بسیاری از اشعارش در لفافه اشارات وثیقی به ائمه داشته . برای مثال بعید نیست کشتی شکسته اشاره به سفینه النجات (امام حسین (ع)) باشد که همه سلوکش فرا تر از عقل بود . همان حال مستی که به ایهام محصول ام الخبائث است.
با درود
در رابطه با غزل مذکور مشاهده گردید که بزرگان و عزیزان هریک بطریقی کلمهای را مدّ نظر خویش قرار داده و آنرا به
زعم خود تعبیر و معنی میکنند معدودی گویند شکستگانیم و برخی دیگر معتقدند نشستگانیم دیدگاه جمعی به لحاظ معنوی و جمع دیگربطریق مادی میباشد و حال اینکه اینچنین نوشتار چیزی نخواهد بود جز اتلاف وقت چرا که مشکل خواهد بود منظور و نیت باطنی سراینده را تشخیص داد که چه بوده است و از طرفی مددی نخواهد نمود به پیشبرد سواد شعریمان
بنابراین بهتر در این است که فارغ از هرگونه تعصب بلحاظ فنی سروده را مورد بررسی قرار دهیم تا بدین طریق نتیجه ای مثمر ثمر حاصل گردد در رابطه با غزل یادشده ازمحققان و حافظ شناسان در مورد قافیه وردیف این غزل که مغایر است با قانون عروض سؤالاتی صورت گرفت که پاسخ چنین بود حضرت حافظ بدلیل قدرت قلم و مهارت در سرودن که صد البته شکی در آن نیست اقدام به سرودن چنین غزلی نموده است و این مطلب چیزی نیست جز تعصب بیجا زیرا همانگونه که مشهود میگردد در چند بیت کلمه را بعنوان ردیف و در ابیات دیگر بعنوان قافیه اختیار شده است جهت مثال آشکارا و عذارا و دارا هریک قافیه محسوب میگردند لکن در ابیات دیگربا آوردن کلمه را که همگی دارای یک مفهوم است استفاده گردیده که ردیف میباشد و این بر خلاف قوانین عروض میباشد همچنین هنر نظم در این میباشد که شاعرقادر باشد در یک مصراع و یا یک بیت نظر خویش را ارائه نماید نه اینکه خواننده آنرا برای خود معنا نماید مثلاً در مصراع دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را یعنی چه یعنی ای صاحبدلان دلم میرود از بهرخدا چه کنند ؟ و در مصراع دوم که مفهوم آن میشود افسوس که راز پنهان آشکار خواهد شد و ملاحظه میگردد که باز هم مکمل و روشنگر مصراع اول نیست و در اینجاست که خواننده با وجود مبهم بودن مصراع اول بدان معنا میبخشد و میگوید محض رضای خدا ای اهل دل بمن مددی رسان در اینکه حضرت حافظ از بزرگترین غزلسرایان ایران میباشد و هر غزل آن بزرگوار گویی چون شربتی گواراست بکام خواننده بحثی نیست لکن شاید بدلایلی جهت ویرایش این غزل آنرا که به بعد موکول نموده بودند به حیطه فراموشی سپرده شد و ما اکنون پذیرای آن میباشیم به هر حال با اجازه از محضر روح آن بزرگوار و عزیزان غزل مزبور را که مطابق با قواعد عروض باشدبطریق ذیل تقدیم میدارم امید است که مورد مؤاخذه و شماتت قرار نگیرم
با احترام
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
هجران ربود جانم گوئید دلربا را
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
ساقی ز می فسون کن حالِ غزلسرا را
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
نیکو وفاست جانا تا کی کنی جفا را
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بر دوست کُن مروت بر دشمنت عطا را
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
شیرینتر از لبِ هر مهوش دهد شفا را
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
زین سوختن حذر کُن سرکش میِ بقا را
آیینهٔ حقیقت جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد دنیایِ پُر ریا را
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
با این حساب باید آخرین بیت را اینطور آغاز نمایید که نازگل به خود نپوشید ....
اما غزل حافظ کجا و غزل نازگل کجا ...!
"نیکی به جای یاران ، فرصت شمار یارا"
از آنجا که در نسخه های گوناگون بعضی حروف کم و زیاد می شوند به نظر حقیر این مصرع به این صورت درست تر است:
« نیکی به جای آرا ، فرصت شمار یارا »
با سلام و عرض ادب و احترام؛ سایت واقعا عالی و خوبیه. شکر الله مساعیکم. فقط ی سوال: در بیت دوم: باشد که باز بینم دیدار آشنا را... به نظرم باید صیغه جمع باشه: باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ... چون در مصرا اول جمعه کشتی نشستگانیم (یا شکستگانیم) بعیده مصراع دوم مفرد باشه. تازه جمع باشه، با آهنگشم بیشتر جور درمیاد. ببخشید از تصدیع
کشتی نشسته این معنی را میرساند که کسی عزم سفر دارد و آماده حرکت است و از باد کمک میخواهد که با وزش خود کشتی بادبانی را به سمت یار بردl
اما این عزم و اراده در کشتی شکسته رسانده نمیشود
درود.
درمورد جدالی که بر سر اثبات برداشت خود از چکامه حافظ دیدم، اگر خود سراینده زنده بود می گفت: « هر کسی از ظن خود شد یار من». بیاییم بجای قضاوت درباره ی حافظ و رقابت برای به کرسی نشاندن ظن خودمان، از این هنر ناب لذت ببریم.
باسلام
نمیدانم چرا دوستان راه دور را برای رسیدن به معنا برمیگزینند
اولا مردم خدا خدا میکنند که بادشرطه برنخیزد که کشتی شکسته شان را به دریا نبرد من نمیدانم عقل کجا رفته است که مستند سخنان دوستان یا نسخه ی قزوینی شده یا نسخه خانلری یا دیگران
دوستان مگر فارسی را باید با زبان دیگران معنی کرد؟
هرفارس زبانی با کمی دقت مبفهمد وقتی کسی دلش از دستش میرود این دل رفتن توسط خودش نیست دلبری آمده ودل رابرداشته و با خود میبرد
حالا اگر دلبر دل را برد باید دل به دریا زد و حافظ هم همانگونه که تاریخ هم گواهی میدهد از سفرهای دریایی ترس داشته وحتی دریک سفر دریایی که قرار بوده برود وصله بگیرد منصرف میشود وبرمیگردد
مثلا
یکی از سفر هلی خواجه ، به کشور هندوستان بوده است که بنا به دعوت شاه محمود دکنی عازم آن دیار شده است و پس از آنکه به بندر هرمز رسید بر کشتی سوار بسوی هندوستان حرکت کند با دیدن امواج بی شمار و حرکت های شدید کشتی در دریا متلاطم وی سخت مرعوب این امواج کشت و چنان ترسی بر وجود او مستولی گشت که عزم سفر از جانب او منتفی گشت وراه دیار خویش یعنی اقلیم پارس که خدایش ایمن ز آسیب دهرکناد،پیش گرفت واین غزل زیبا را سرود
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمی ارزد به می بفروش دلق ما کزین بهتر نمی ارزد
بس آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود غلط کردم که یک موجش به صد گوهرنمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم سر در آن ترک است کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
حالا کلاه خودتان را قاضی کنید اگر حافظ قراربوده به هند برود چرا باکشتی سالم ترس داشته است ولی باکشتی شکسته آرزوی بادشرطه میکند
اصلا چنین چیزی را میتوان در تصور آورد که برای دیدار یار آشنا باکشتی شکسته سفر کرد آن هم آدمی که ترس از آب دارد
قطعا با محفوظات ومعقولات نمیشود به یک نتیجه منطقی رسید که کشتی شکستگان را بجای کشتی نشستگان بر عقل قالب کرد وهیچ عقل سلیمی وقتی منطق و 1/2/3 کار رابلد باشد این را قبول نمیکند که کسی که کشتی اش را شکسته میبیند آرزوی یک باد هم کند که آنرا به جایی ببرد که دیدار آشنا هم میسر نشود
اینجاست که عقل به این حکم میکند که همان کشتی نشستگان درست است و متظور از باشد که بازبینیم دیدار آشنا را جز این نیست که منظور حافظ دل به دریای عشق و عاشقی زدن است
حالا فروِغی و قزوینی و خانلری هرچه مبخواهند در نسخه های خود بنویسند این عادت ما ایرانی هاست که دنبال حقیقت معنا نمیگردیم و بابزک کردن کلام دل خود را خوش میکنیم که ما هم حرفی برای گفتن داریم
وانگهی چه کسی گفته است وقتی حافظ اینگونه نیسراید که
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
یعنی حافظ جبری بوده است
بخود پوشیدن یعنی برخود نپوشید بلکه برای دیگران هم آنرا دوست دارد بپوشید و از مصرع قبلی معلوم است حافظ بشارت میدهد به رندان پارسا که اگر شما هم از دربخشتدگی وارد شوید چنین خرقه ای را خواهید پوشید و این فرمایش حافظ را بخود پوشیدن است نه بیخود پوشیدن و معنی بیخودی نمیدهد که بتوانیم بی ارادگی حافظ را در مقابل یک خرقه اثبات کنیم
تازه اگر بخواهی ساده معنایش کنیم وقتی کسی سردش میشود بصورت امری به او میگویند خودت را بپوش یا چیزی بخودت بپوشان این بخود پوشیدن خودرا پوشیدن است و مفهومش هم اگر بخواهیم بصورت عریان و واضح تر بگوییم درمصرع بعدی کاملا معلوم است که از شیخی که باید برای او جواز خرقه پوشی را صادر کند عذرخواهی میکند و میگوید من این کار را خودم کردم واز سرخود تصمیم گرفتم تو دیگر مرا ببخش که پیشدستی کردم
و حالا که خودم چنین کاری را کردم برای رندان پارسا هم چنین بشارتی دارم که آنها هم مجارند بپوشند و این تفکر حافظ بر مدار همان رک گویی های اوست که در مقابل هیچکس کوتاه نمی آمد.
مقلد بودن را نمیپذیرد و هرگز سر در مقابل ِِِغیر حق خم نمیکند
در قسمت اول دقیقا چون حافظ از دریا ترس داشته این اوج عشق و شوق دیدار محبوب را نشان میدهد که ترسها را کنار میگذارد و برای رسیدن به آشنا با کشتی شکسته آرزوی باد شرطه میکند که به دیدار محبوب آشنا برود. چون با آسودگی و خیال راحت و کشتی سالم و نشستن و بی تحرکی نمیشود به دیدار محبوب رفت. باید از جان گذر کرد تا به جانان رسید. و این امر با کشتی شکسته امکان پذیر هست. و در قسمت دوم که گفته اید حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود. دقیقا معنای نپوشیدن درست است و اختیار حافظ از نپوشیدن این خرقه حکایت میکند و در مثرع بعدی مفهوم این بیت کامل میشود. ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را کنایه به شیخ زده و ازش عذر خواهی کرده در تفکرات و دیگر اشعار حافظ هم این نمایان است. که به شیخ ها و زاهد های ریا کار که فقط در لباس و خرقه تقوا اند اما دنبال منافع خودشون هستند ناراحت هست والبته در این شعر به آنها هم بی اعتنایی میکند.به توجه به این که می در عرفا نماد صافی و زلالی و پاکی هست چون فرد مست که می نوشیده به واسطه می تمام نقابها و زرنگ بازی ها را کنار گذاشته و ادم صاف و یکرو شده است. و با کنایه میگه
من ادم بدی ام چون لباس و ظاهر صافی و پاکی را نپوشیدم
ای شیخ تو که خوب و پاکدامنی من را ببخش.
دفتر دگرسانیها در غزل های حافظ: برگرفته از پنجاه نسخه خطی در سده نهم که با کوشش و تلاش زنده یاد مرحوم دکتر نیساری
تالیف شده است ، یکی از بهترین و کامل ترین تصحیح ها به گفته دکتر شفیعی کدکنی می باشد.هرچند که استاد بزرگوار بهاالدین خرمشاهی "حافظ به سعی سایه" آقای ابتهاج را حسن ختامی بر تمامی تصحیح ها می دانند.
سلام
کتاب حافظ خراباتی جلد اولش رو میتونین از اینجا تهیه کنید، هم چنین کتاب شرح عرفانی ختمی لاهوری رو هم داره
پیوند به وبگاه بیرونی
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم ان یار آشنا را
این بیت حافظ ادمی را به یاد این بیت از مثنوی معنوی مولانا جلاالدین می اندازد.
ادمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را ان باد ران ران
باری!
«کشتی شکسته جسم است کز روح دور مانده»
کشتی شکستگانند که عاجزانه طلب باد موافق دترند که بلکه به ساحل مقصود رسند وگر نه کشتی نشستگان که ناخدایی دارند و کشتی بان
در پاسخ ان گرامی که فرمودند مراد حافظ نمیتواند خدا باشد و بر مذهبیان خرده گرفتند به نظر این کمترین بر خطاست زیرا هرکسی با هر مشرب فکری میتواند جرعه نوش این بیکران باشد البته برخی از اشعار حافظ فقط بر معشوق زمینی دلالت دارد و هرگز نمیتوان ان را ما ورایی دانست مانند غزل بسیار شیوا زلف خوی کرده و حندان لب ومست پیرهن چاک و عزل خوان صراحی در دست و... این عزل کاملا زمینی است ونشانی از معشوق ماورایی ندارد ولی در دیوان خواجه برخی از عزل ها را هم با توجه به ریشه های تصوف وعرفان در شعر متقدمین میتوان به حضرت باری نسبت داد ولی شگفت انکه این عزل ها نیر در خصوص معشوق زمینی نیز مصداق دارد ولی عکس ان متصور نیست همانگونه که در عزل مطروحه شرح ان رفت ودیگر اینکه ویژگی منشور گونه شعر حافظ این است که هر کسی با هر زاویه دیدی بتواند از ظن خود با وی یار گردد و این ویژگی است که باعث میگردد که همگان به وی تفال زده و مورد پسند عام وخاص گردد
سلام و درود
در نسخه تفسیری که دارم بین یازدهم به صورت ذیل آمدهایت:
آیینهٔ سکندر، جام جم است بنگر
تا بر تو عرضه دارد، احوال ملک دارا
ایراد #هکسره
بیت سوم، ده روزه غلط است.
«ده روز مهر گردون، افسانه است و افسون»
من بعنوان یک مبتدی در شعر و ادبیات،بدون در نظر گرفتن جزییات یا تصحیح هایی که دوستان گفتند در این اشعار حافظ، این بزرگمرد رو تصور میکنم که در بند جدایی و فقریست که دامن هر انسان بزرگی و هر آزاده خردمندی رو از همان دوران در این مملکت گرفته،امیدوارم این شر و سیاهی در حال گذراندن روزهای آخرش در این ملک اهورایی باشه.
درود. افراد « کشتی شکسته » خیلی منتظر باشند، منتظر کشتی نجات هستند. فردی که در «کشتی نشسته» منتظر باد موافق به بادبان ها بوزه و به مقصد برسه.
لطفا تصحیح بفرمایید.
جنگ هفتاد و دو ملت همه را، عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
الان یکی میاد مینویسه منظور از هفتاد و دو ملت ال بوده یکی دیگه مینویسه نه منظور بل بوده و تنها چیزی که این وسط مورد توجه نیست حقیقته که باید دیده بشه (دیدن) نه حدس و ظن و گمان... یا تأویل به فراخور حال خود
حالا سر اینکه منظور از دیدن حقیقت چیه بین علماء اختلاف نیفته صلوات..
مصراع دوم بیت چهار یعنی: ای مستان، بیدار شوید و شرابها را بدهید.
با درود و مهر...
وقتی عقل مسیری رو پیموده که عقلهای دیگران طراحی کردن راه به جایی نمیبره در یک زمان مات و مبهوت در خلوت خود فرو میره و بعد از زمانی تازه متوجه میشه که باید با چراغ وجودی خود راه رو بسوی منزل دوست روشن کنه خراب و سرگردان به خرابات میره تا خراب کنه تمام نقشهای خود پرستیدن رو و مست شراب دیدار یار از ابرهای نفهمی گذر میکنه و پشت اون تاریکیها ماه رخ دوست تمام و کمال نمایان میشه....
********
خراباتی به معنای خراب است
حقیقت دست ساقی و شراب است
چو خواهی عالم معنا بیابی
بدان شرطش گذشتن از سحاب است
****
باسپاس از یاران حقیقت جو..
بیت دوازدهم بهتر بود به صورت صحیح تر،ترکان پارسی گوی نوشته میشد. چه اینکه با توجه به نظرات صاحب نظرانی چون دکتر بهاء الدین خرمشاهی،صورت صحیح تر این بیت ترکان پارسی گوی است.....
نیکی به جای یاران
یعنی چی؟
بنظر من اینگونه بوده: نیکی به جای آر و فرصت شمار یارا
یعنی دو روز دنیا یا ده روز زندگی ارزش نداره .بهم خوبی کنید و وقت رو مقطنم بشمرید.
.
درواقع بعلت شباهت آوایی، در طول زملن اینگونه به اشتباه افتادند چون صنعت چاپ نبود و اشعار بیشتر در سینه ها بود و نقل میشد توسط نقال ها
اگر به طور ''نیکی به جای آر و فرصت ...'' باشد اون وقت در وزن شعر مشکل ایجاد می شود.
انسان از دیدگاه عرفا دو جنبه دارد :
کاسب و شیدا
حافظ اولین عارفی بود که اصطلاح "رند پارسا" را به زیبایی هر چه تمامتر بکار برد. در این دنیا اگر انسان فقط عارف شود ودر صدد معرفت برآید و دیگر هیچ ،شیدا میگردد و همه چیز و همه کس را جلوه ای از "او" میداند و با عشق تام به "او" و مجاز دانستن این دنیا در اجتماع کم کم به عزلت میگراید و معتکف غیب میگردد.کاسب اما عقلانی می زید و همه چیز را سبک و سنگین میکند و همه را در معامله میبیند. نکته اینجاست که حافظ با بیان "رند" میگوید که عارف باید نوعی رندی کند و دو پهلو باشد که نه ره شیدایی پیشه کند و نه کاسب تام شود. باید رند بود که هم اجتماعی بود و هم شیدا.
"کشتی شکسته" و "دریا" استعاره ای ملموس برای درک انسان و خالق است که مولانا نیز در استف
انسان از دیدگاه عرفا دو جنبه دارد :
کاسب و شیدا
حافظ اولین عارفی بود که اصطلاح "رند پارسا" را به زیبایی هر چه تمامتر بکار برد. در این دنیا اگر انسان فقط عارف شود ودر صدد معرفت برآید و دیگر هیچ ،شیدا میگردد و همه چیز و همه کس را جلوه ای از "او" میداند و با عشق تام به "او" و مجاز دانستن این دنیا در اجتماع کم کم به عزلت میگراید و معتکف غیب میگردد و سر به بیابان مینهد.کاسب اما عقلانی می زید و همه چیز را سبک و سنگین میکند و همه را در معامله میبیند. نکته اینجاست که حافظ با بیان "رند" میگوید که عارف باید نوعی رندی کند و دو پهلو باشد که نه ره شیدایی پیشه کند و نه کاسب تام شود. باید رند بود که هم اجتماعی بود و هم شیدا.
"کشتی شکسته" و "دریا" استعاره ای ملموس برای درک انسان و خالق است که مولانا نیز در استفاده از آن کوتاهی نکرده است در آنجا که میفرماید "زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد گرآن تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون..." در دنیای عارف آشفتگی آغاز آگاهی است و دریای مواج و سهمگین خوشایند است زیرا که انسان را از دایره ی امن این دنیا میرباید و در انتها در دریای عظمت حق غرق میشود. حافظ به زیبایی هرچه تمامتر اشاره دارد که ای خدا ما را کشتی شکسته است در دریای وجودت ،یعنی، بارها به دریا زده ایم و هنوز در دریای عشق وجودت غرق نشده ایم و به این سبب کشتیمان شکسته ولی هنوز غرق نشده است، بادی بیاور طوفان زا که کار را تمام کند و مارا در دریایت غرق کند.
با درود به شادان کیوان
شیعه به « امر بین الامرین قائل است»
اگر اشتباه گفتم عذر میخوام
چون من هم شنیدم و صحت و سقمش رو نمیدونم
شرمنده.
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار .....
سوار برکشتی ساکن و بی حرکت هستیم ای باد شرطه حرکت کن تا از سکون درآییم و شاید به دیدار دوستان نائل شویم
کشتی شکسته که غرق میشه...
ضمن عرض ادب و احترام به اساتید شعر پارسی
در خصوص کشتی نشستگانیم به نظر می رسد حافظ اشاره ای به «یاران حضرت نوح که در کشتی نشسته بودند دارد: (کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز “ “ باشد که باز بینم دیدار آشنا را) و تعبیرهای کشتی به گل نشسته وکشتی که شکسته و ... بسیار نگاه سطحی به شعر حافظ است.
در نسخه دستخط مربوط به ۴۰۰ سال قبل دیدمنوشته «کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز——- باشد که باز (ببینیم) دیدار آشنا را»
درود بر شما
در کشتی نوح فقط انسان ها نبودند حیوانات هم بودند و نمی شود تعبیر اهالی کشتی را به یاران نوح نمود
علاوه بر آن یاران نوح که با نوح در کشتی بودند دیگر چه وجهی داشت که منتظر دیدار یار آشنا باشند؟
اگر یار آشنا نوح بوده است که خودش در کشتی است
در پاسخ به دوستانگرامیدرخصوص مصرع
(نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا)
معنی بسیار ساده است ونیاز به تفسیر خاصی ندارد
یعنی: قبل از اینکه دوستان به شما نیکی کنند، شما پیشدستی کنید و زودتر نیکی بجای آورید.
این از بارز ترین آداب عارفان و صوفیان است.
کلمه آخر مصراع آخر گدارا است نه مارا.
ای شیخ پاکدامن معذور دار گدارا
ببخشید معنی داره؟
دل می رود ز دستم، صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان ، خواهد شد آشکارا
اصطلاحِ دل از دست رفتن معنایِ عاشق شدن را می رساند بنحوی که دیگر صاحب اختیارِ دلِ خود نیست و هیجانات که همگی برخاسته از دل و مرکزِ انسان هستند از کنترلِ عاشق خارج می شود تا زمانی که پس از طیِ مراحلِ عاشقی و بازگشت به اصلِ خویش بارِ دیگر صاحبِدل شده، بتواند همهٔ امورِ هیجانی خود را در کنترل و اختیارِ خود درآورد. بزرگانی همچون فردوسی، مولانا و حافظ از جمله صاحبدلان هستند، پس حافظ با دریغ و درد از افشایِ رازِ عاشقی، صاحبدلان را به خداوند قسم می دهد تا جهتِ آشکار نشدنِ این رازِ پنهانش راهکاری ارائه کنند زیرا عاشقِ حقیقی به توصیهٔ بزرگان به هیچ وجه تمایلی ندارد این راز برملا نشود، برعکسِ عاشقِ معشوقهایِ مجازی و این جهانی که ابایی از برملا شدنِ رازِ عاشقیِ خود نداشته و حتی عشقِ خود را در کوچه و بازار فریاد می زنند، عرفا و حافظ به کرات از سالکِ عاشق می خواهند تا عشقِ خود و نوشیدنِ شرابِ عشق را از دیگران و بویژه از بیگانگانِ با عشق پنهان کند از جمله؛
"پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی کشِ خویش"
"که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند " و عطار؛
چو عشقِ دلبران گنجِ روان است چنان بهتر که اندر دل نهان است
برو در عاشقی می سوز و می ساز مکن رازِ دلِ خود پیشِ کس باز
کشتی شکستگانیم، ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
پس از آنکه هشیاری یا خرد زندگی پس از میلیاردها سال از جماد به نبات و پس از آن به حیوان و در نهایت به انسان رسید، بشریت با مشیت و قضای خداوند بمنظورِ ارتقای این هشیاری کشتی نشسته شد تا در مسیر تعیین شده زندگی قرار گرفته و راه بی پایانی که آز آغازِ خلقت و هستی شروع شده است را ادامه دهد ، اما پس از چندی بزرگان و عارفان تشخیص دادند که کشتیِ هشیاری حضور انسان که می تواند نجات بخشِ وی باشد و او را به دیدارِ آشنای خویش نائل کن بدل به کشتیِ شکستهٔ ذهن شده است و با این اسباب ذهنی انسان هرگز قادر به ادامهٔ راه و طیِ طریق نمی باشد، حافظ در ابیاتِ بعد توضیحاتِ بیشتری در رابطه با این کشتی شکسته ارائه میکند، نکته دیگر اینکه حافظ در مصرع اول بطور جمع کشتی شکستگانیم می گوید اما در مصرع دوم بصورت فردی فقط آرزوی دیدار آشنا یا خویش اصلی خود را می نماید، یعنی هر انسان کشتی نشسته ای باید فقط بر روی خود تمرکز نماید هرچند که یاران یا دیگران در این سفر دور و دراز در این کشتی و همسفر او باشند تا سرانجام چنانچه پیش از این یک بار در الست آن یارِ آشنا و خویشِ اصلی را دیده است، باز هم به دیدارش برسد، برخی از شارحان کشتی نشستگان را صحیح می دانند تا به به آن استناد کرده و حافظ را جبری معرفی کرده و اینچنین القاء کنند که انسان چاره ای جز نشستنِ منفعلانه در کشتی ندارد و این خداوند است که بوسیله بادِ شرطه این کشتی را بحرکت درآورده و او را به ساحلِ نجات می رساند و اگر هم نخواهد که سرنشینِ این کشتی تا پایانِ عمر در این دریایِ متلاطم سرگشته و سرگردان خواهد بود، اما اینچنین تفسیری با ابیاتِ بسیاری که حافظ از سالکِ طریقت می خواهد با همتِ بلند و سعی و کوششِ خود و البته با تولکل به وزیدنِ بادِ موافق کشتیِ شکسته را ترمیم و خود را به ساحلِ نجات برساند در تعارض و تضاد می باشد. در غزلی دیگر میفرماید؛
"بگیر طره مه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تاثیرِ زهره و زُحل است" یا؛
"گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقَدَر ای دل که توانی بکوش"
در مجموع حافظ معتقد است عاشق برایِ نِیل به منظورِ خود باید با توکل و امیدِ بادِ موافق از هیچ کوششی نیز در طریقتِ عاشقی دریغ نکند تا به مقصد و دیدارِ آن آشنا برسد.
ده روزه مهرِ گردون افسانه است و افسون
نیکی بجایِ یاران، فرصت شمار یارا
ده روزه نشانهٔ قِلّت است و حافظ حضورِ انسان در این جهان را در مقایسه با عُمرِ بشریت بیش از ده روزی نمی داند، با توجه به اینکه این جهانِ مادی نیز از یاراِن انسان محسوب می شود تا انسان با شناور بودن بر روی دریای این جهان قابلیتِ حرکت و رسیدن به منظورِ خود را داشته باشد، پس حافظ میفرماید در این مدتِ کوتاهی که انسان فرصت دارد تا به دیدارِ آشنا برسد بیشتر از این رویِ مِهر و همکاری و یاریِ این یار یعنی چرخِ گردون حساب باز نکن، که افسانه است و افسون، پس ای یارِ صاحبدل تو بجایِ چرخِ گردون که یاری ست بی وفا فرصت را غنیمت شمر و در حقِ یارانِ کشتی نشسته نیکی و آنان را در امرِ رسیدن به دیدارِ آشنا یاری کن.
در حلقهی گل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
حلقهٔ توصیف شدهٔ بیت همان یارانِ حقیقیِ انسانند برای رسیدن به منظورِ ذکر شده، گل نماد انسانی ست که با دم ایزدی یا باد شرطه بسوی دیدار آن یار آشنا به راه خود ادامه می دهد و با مُل یا شرابِ عشق و خردِ ایزدی با بلبل یا همان یارِ صاحبدلی که قرار است در حقِ انسان نیکی کند حلقه ای ناگسستنی تشکیل داده اند، دوش یعنی در دم و لحظه، بلبل نمادِ پیام آوران و نغمه پردازن زندگی و صاحبدلی چون حافظ است که به درخواستِ کشتی نشستهٔ بیتِ قبل، به یاری این رهپوی عاشقی که در آغازین سالهای ورود به کشتیِ شکسته است شتافته و با نغمه ای خوش از او می خواهد حال که به شرابِ عشق مست شده است عجله کرده و بدون اتلاف وقت از خواب ذهن بپا خاسته، برای دریافت می صبحگاهی بشتابد، با استمرار دریافت این شراب است که یاران دیروز که دشمنان امروز هستند قادر نخواهند بود بار دیگر وی را به این کشتی شکسته باز گردانند. مِیِ صبوحی همچنین می تواند اشاره به این مطلب باشد که انسان پس از دریافتِ شرابِ شبانگاهی دچارِ دردِ سرِ ناشی از درهم شکستنِ ذهن خود می شود که چاره اش مِیِ صبحگاهی ست.
ای صاحبِ کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
پس از دریافت مکرر میِ شبانگاهی و صبحگاهی ست که پوینده راه عاشقی به دیدار آشنای خویش یا حضرت دوست رسیده و صاحب کرامت و بزرگی می شود و پس از این حضور است که او باید دست یاری بسوی کشتی شکستگان دراز نموده، آنان را موردِ تفقد و مهرورزیِ خود قرار داده و در امرِ مهمِ دیدارِ آن یارِ آشنا کمک و یاری رسانده، آنان را تشویق به خروج از کشتی شکسته ذهن کند زیرا که در فقر معنوی مطلق بسر می برند و خود نمی دانند این کشتی شکسته قادر به حرکت و طی طریق در مسیر زندگی نخواهد بود، حافظ و سایر بزرگانِ صاحب کرامت همچون مولانا با آثار ارزشمند خود در حال تفقد و مهرورزی به همه فقیران هستند تا شاید باد شرطه یا نسیم زنده کنندهٔ دمِ ایزدی بر آن کشتی شکستگان وزیده، موجب بیداری و خروج آنان از کشتی ذهن شود و آن درویشان بینوا نیز بتوانند به دیدار یار نایل آمده، صاحب کرامت و بزرگی شوند .
من که ره بردم به گنجِ حُسنِ بی پایانِ دوست
صد گدایِ همچو خود را بعد از این قارون کنم
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا
این بیت که از دیرباز این ضربالمثل بوده است علاوه بر معنایِ معمولش بنظر می رسد معنای دیگری را نیز مورد نظر دارد و اینکه آسایش و آرامش هر درجهان ماده و معنا در گرو عمل به این دو حرف است، با دوستان و یارانی که در مسیر باد شرطه قرار گرفته و از رهپویان عشق گردیده اند با مروت و جوانمردی عمل نموده و به هر نحو ممکن برای نیل به منظور اصلی آنان یعنی پیمودن راه عاشقی کمک کند، و در مقابل دشمنان یا آن یاران کشتی شکسته ای که نه تنها خود خیال ادامه راه را ندارند، بلکه سعی در ممانعت دیگران برای ادامه راه را داشته و سنگ اندازی میکنند، با آنان نیز مدارا کنند تا شاید روزی آنان نیز در زمره پویندگان و سالکان راه معرفت و عاشقی قرار گیرند. معنی دیگر مدارا اینکه گویا حافظ میفرماید به جهت طولانی شدن مدت اقامت در این کشتی شکسته، اطرافیان و والدین خود را سرزنش و ملامت نکرده، با آنان به نرمی و مدارا رفتار نموده و اکنون که سالک کوی عشق از خواب ذهن بیدار شده و کشتی شکسته را ترک کرده است خود را مسؤل هشیاری خویش بداند .
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
انسان که پس از پذیرش حضور در این جهان و تعهد به بازگشت سریع و ده روزه ای به دیار و یار آشنا در کشتی شکسته گرفتار شده و در جهان ذهن و ماده به اسارت درآمد، پس نزدِ فرشتگان و کائنات بدنام شد زیرا آنان پیش از آفرینش انسان هم نسبت به خونریزی و فساد در روی زمین هشدار داده بودند و اکنون پیشبینی خود را اثبات شده دریافتند، در حالیکه فرشتگان که در کوی نیک نامی بسر می برند اصولأ جزو مسافران کشتی زندگی نیستند و طبعأ در بوته آزمایش این جهان قرار نگرفتند، پس همچنان نیز در کوی نیکنامی بسر میبرند و سبکبارانِ ساحلها بوده، از امواج و گردابها بی خبر هستند، اما ارادهٔ خداوند بر این امر قرار گرفته است که انسان از کوی بدنامیِ این جهان و کشتیِ شکستهٔ ذهن و ماده عبور کرده و پس از آن به دیدارِ آن آشنا بازگردد، پس حافظ خطاب به کشتی نشستگان که همچنان در کشتیِ شکسته نشسته و حتی درخواست باد شرطه و لطف خداوند را ندارند میفرماید این سرنوشت و قضایِ الهی بوده است که انسان برای وصل دوباره به حضرت دوست از این جهان ماده و کشتیِ شکستهٔ ذهن و عقلِ جزویِ خود عبور کند و راه دیگری وجود ندارد، پس ستیزه با قضای الهی بی نتیجه است و تغییرِ قضا از عهده انسان بر نمی آید. در قرآن از این کشتی شکسته ذهن با عنوان جهنم یاد شده که مقدر است انسان با عبور از آن به بهشت امنیت و آرامش وارد شود و راه دیگری برای ادامه راه وجود ندارد .
آن تلخ وش که صوفی ام الخبایسش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
یکی از آن ابیاتی ست که دقیقاََ شرابِ انگوری را به ذهن متبادر می کند، اما در میانهی متنِ غزل که سرشار از حکمت و معرفت است غریب می نماید گویا چنین شرابی ارتباطی با شالودهٔ کلیِ غزل ندارد، پس بنظر می رسد این شراب از این روی تلخ وش است که در آغاز به مذاقِ پوینده راهِ عاشقی خوش نمی آید، زیرا او باید بوسیلهٔ چنین شرابی با رهایی از دلبستگیهای ذهنی و مادی و دست کشیدن از پندارهای پوسیده سیاسی و مذهبیِ برآمده از ذهن، از آن کشتی شکسته بیرون آمده، در بحرِ یکتایی شنا کنان تا رسیدن به منظور اصلی خود که دیدارِ خویش یا آشنا و وصلِ یار است طیِّ طریق کند، اما پس از چندی این تلخی مبدل به شیرین ترین و لذت بخش ترین شرابها خواهد شد که از بوسیدن لبان دختر باکره نیز خوشتر می آید، کنایه از لذتِ حضور و رسیدن به دیدارِ روی یار پس از آن بظاهر تلخکامی اولیهٔ رهایی از کشتی شکسته جهان ذهن و پای گذاشتن دگرباره در کوی نیکنامی یا درگاهِ حضرت دوست است که کاری ست بس دشوار، دل بریدن از ثروت های مادی و اعتبار های ساختگی و بیرون راندنِ باورها و اعتقاداتِ تقلیدی و ذهنیِ آمیخته به خرافات از سر، کاری ست معنوی که بغایت سخت و تلخ وش بوده و این سخن صوفیانِ حقیقی ست که خود این راه را پیموده اند .
هنگام تنگدستی، در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی ، قارون کند گدا را
تنگدستی و فقر در اینجا فقرِ مادی نیست که اگر چنین باشد با کدام وجهی انسان بساطِ عیش و مستی را مهیا کند؟ این فقر بنظر می رسد اشاره ای ست به آیه ای از سورهٔ فاطر در قرآن کریم که همهٔ انسانها را فقیر می داند نسبتِ به خداوند، پس حافظ خود شرابِ موردِ نظر را که موجبِ بی خویشتنی ست تعریف کرده و آنرا کیمیایِ هستی مینامد که چونان اِکسیری خاکِ وجودیِ انسان را تبدیل به طلا کرده و چنین گدایی را قارونِ روزگار می کند، والبنه شرطِ دستیابی به چنین باده ای را که منجر به عیشِ ابدی می گردد سعی و کوشش در امرِ باده نوشی و مستی می داند.
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
اما آیا انسانها به همین سادگی از مِیِ عشق و خردی که توسطِ بزرگان و حکیمانی چون حافظ به رایگان در اختیارشان قرار می گیرد می نوشند تا با عیش و مستیِ ناشی از آن از کشتیِ شکستهٔ ذهن بیرون آمده و به دیدارِ آشنا و خویشِ اصلیِ خود نایل شوند؟ بدون تردید تنها اندکی از سیلِ مشتاقانِ حافظ در پِیِ چنین شرابی هستند و غالبِ مراجعین به حافظ قصدِ گرفتنِ تاییدِ میگساری و عشرتِ این جهانی را از او دارند، پسحافظ می فرماید اگر از دریافتِ شرابِ مور نظر که مزهی اولیه اش تلخ می نماید خودداری و سرکشی کنی بدان که وجودت همچون شمع توسطِ آن دلبری که سنگِ خارا نیز در دستش همچون مومِ شمع نرم می شود و هُشیاری و جانِ خداگونه ات بتدریج همچون شمع آب شده و زندگیت پس از هفتاد یا هشتاد سال با درد و بی ثمری به پایان خواهد رسید. مگر اینکه سرسختی را رها کرده و از این شرابِ تلخ وشی که در نهایت مانندِ بوسیدنِ لبِ لعلِ دوشیزگان به لذت و عیشِ مدام می رسی بنوشی.
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
آئینهٔ افسانه ایِ اسکندر را بسیار شنیده ایم که با نظر در آن از احوالِ قلمروِ خود آگاه می شد، همانندِ جامِ جمشید، پس حافظ می فرماید جامِ مِیِ موردِ نظر را همان آئینهٔ اسکندر بدان و در آن نظر کن تا به احوالِ مُلکِ خویش آگاه شوی، مُلکِ دارا همان پادشاهیِ داریوشِ سوم است که توسطِ اسکندر بر باد رفت و فروپاشید، و همچنین می تواند اشاره ای باشد بر گذرا بودنِ جهان و برباد رفتنِ آنچه انسان دارایی می پندارد و در این کشتیِ شکسته به جمع آوریِ آنها اهتمام می ورزد.
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
خوبانِ پارسی گو حافظ و دیگر بزرگانِ عرصهٔ ادب و معرفت هستند که منظوری جز تعالیِ بشریت ندارند تا اینکه همه انسانها ی گرفتار در کشتی بشکستهٔ ذهن را خارج و در بحرِ معنا و یکتایی غوطه ور کنند تا شنا آموخته و به ساحلِ نجات و جاودانگی برسانند. پس ای ساقی بشارت ده به همه رندانِ پارسا که به لطفِ این قندِ پارسی مِی و شراب از جهات مختلف در دسترس پویندگانش می باشد ، از یک سو فردوسی بزرگ، از سوی دیگر عطار و مولانا، از طرفی سعدی و حافظ و نظامی، که همگی در هر لحظه جامهای مملو از شراب ناب را با سخاوت و گشاده دستی بسوی پارسی زبانان و همه پارسایان و رندانِ جهان عرضه می کنند تا با نوشیدنش به عُمرِ دوباره رسیده و جاودانه شوند.
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاک دامن ، معذور دار ما را
حافظ این حضورِ خود را بدلیلِ مِی آلود کردنِ خرقه و سجاده میداند که این هم از قضا و خواستِ خداوند بوده است چنانچه در بیتی دیگر می فرماید؛ " بارها گفته ام و بارِ دگر می گویم که منِ دلشده این رَه نه به خود می پویم"، پسای شیخ که پاک دامنی( با چاشنیِ طعن و کنایه ) یا در معنیِ دیگر اینکه دامانت از هرگونه شرابِ عشقی پاک است و گمان می بری با چنین پرهیزی از راهِ دیانت و احکام و باورهای تقلیدیِ پیشینیان که بدون شک به خرافه آلوده شده اند می توانی به حضور رسیده و در بهشتِ امنیت وارد شوی عذر ما را بپذیر، زیرا که حافظِ رند راه تو را پیش از این پیموده و جز ناکامی او را بهره ای نبوده است، پس راه عاشقی و می پرستی را برگزیده است که برترین و نزدیکترین راه هاست برای دیدارِ آن آشنا و وحدتِ مجدد با او .
آن تلخ وش که صوفی .....
تلخ وش شرابه
صوفی هم جز پیغمبر نیست که گفت
شراب ام الخبایث است و این سخن پیغمبر است
درین مورد شما عامدانه یا نا آگاهانه مغلطه کرده اید
جناب جاوید مدرس، با سپاس از تذکرِ شما شاعرِ فرهیخته، چنانچه خود مستحضر هستید "وش" صرفنظر از معنیِ خوش و زیبا، پسوندِ تشبیهی ست برای تلخیِ مِی، مانندِ ماه وش و یا پریوش، و همانطور که می دانیم شراب واقعاََ تلخ است، پس اگر حافظ می سرود آن تلخی یا مِی، آنگاه پذیرفتنی بود که منظور همان شرابِ تلخِ ام الخبایسِ مورد نظرِ پیامبر یا صوفی باشد، اما حافظ سروده است "تلخ وش" یعنی که واقعآ تلخ نیست چنانچه ماه وش نیز واقعاََ ماه نیست، پس می توان نتیجهگیری کرد حافظ رندانه تلفیقی از بیانِ یک واقعیت و تمثیل را برای رساندنِ مفهومِ مورد نظر بکار برده است. یعنی شرابی که پیش از نوشیدن می پنداریم تلخ است اما درواقع شیرین تر از عسل است که بنظر می رسد نمی تواند شرابی جز شرابِ عشق باشد. دلیلِ دیگر نیز چنانچه دوستان اشاره کردند اینکه حافظ سخنی در تعارض با سخنِ حضرت رسول نمی گوید، چنانچه پیش از این سروده است؛ "فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم وآنچه گویند روا نیست نگوییم رواست"
تغییر ده قضا را نه تغییر کن قضا را
باسلام و عرض ادب واحترام محضر شما فرهیختگان وعزیزان جان، سه بند از نُه بند تضمین عزل ِ ،،دل می رود ز دستم،، تقدیم به محضر شما فرهیختگان گرامی،
در خواب دوش دیدم آن یار ِ دلربا را
گویی طلوع نموده خورشیدِ عالم آرا
گیسو چو شام ِ یلدا،صورت چو مَه دل آرا
(دل می رود ز دستم ،صاحبدلان خــدا را
دردا که راز ِ پنهان خواهد شد آشکارا))
از بـازی ِ زمـانـه غافل مشو بپـرهیز
در بحرِ بی کرانه با ناخدا تو مستیز
دریا و موج و طوفان سخت است و وحشت انگیز
(کشتی نشستگانیم ای بادِ شرطه بر خیز
باشد که باز بینیم دیدار ِ آشنا را))
در بزم ِ شمع و بلبل، پروانه یاس و سنبل
ساقی ِ گل عذاران پـُـر کرده جامی از مُل
پروانه بال ِ خـود را گستـرده بـر سر ِ گل
(در حلقه ی گل و مُل می خواند دوش بلبل
هات الصّبوح هبوا یا أیّها السُّکارا))
با احترام،چاپ دوم دیوان ابوتراب عبودی
معنی ابیات
۱- اختیار دل از دستم می رود، ای مردم صاحبدل (افرادی که به تصفیه دل رسیده اند/اهل دل و نکته دان) چاره ای بیندیشید،
-دردناک است که راز سرپوشیده من ، بالاخره فاش خواهد شد)
۲- کشتی ما (افکار و ایده ها) که با آن سفر می کنیم شکسته شده، ای باد موافق دوباره وزان شو ،
-شاید دوباره به دیدار دوست نایل شویم.
۳- مهر چند روزه ( روی خوش نشان دادن چند روزه) روزگار به تو،حیله و افسونی بیش نیست(مثل سحر بالاخره باطل می شود) بنابر این (در هنگام موفقیت)، -فرصت نیکی در حق دوستان را غنیمت دان(از دست نده)
۴- شب گذشته در مجلس باده(عشق و طرب)که به گل آراسته شده بود،بلبل(شاعر خوش سخن) به آواز خوش چنین خواند:
- آن باده (عشق و طرب )را به من بده و از خواب برخیزید و هوشیار شوید.(آن شراب خواب پران را بیاورید که باعث هوشیاری حضور می شود).
۵- ای بزرگوار و بخشنده، به شکرانه اینکه وجودت از نعمت سلامتی برخوردار است،
- یک روز هم ار درویش( گدا/ نیازمند) بینوا احوالی بپرس و دلجویی کن.
۶- آسودگی در دو جهان (دنیا و آخرت) مستلزم درک معنای این دو سخن است:
-رعایت انصاف و عدالت در معاشرت با دوستان ،نرمش و مهربانی با دشمنان
-
به نظر میآید در اینجا با تابیدن نور الهی بر قلب حافظ نگاهش در مورد جهان و اطرافش تغییر کرده و با دیدن زیباییها بدنبال راز پنهان و در پی حل تضادهای ذهنی در مورد هر انچه گذشته و میگذرد باشد. با این نکاه شاید بهتر بتوان در مورد بیانات حافظ اظهار نظر نمود. البته هدف حافظ نشان دادن اینکه اگر نور الهی در قلب ما هم بتابد اینگونه خواهیم بود.
حافظ در این جا بازی زیبایی با قافیه کرده که امروزه اوج آن را در غزل معاصر میبینیم:
خدا را و مدارا
یعنی در واقع بعضی ابیات را با ردیف را سروده و بعضی را بدون ردیف و مقفا به قافیه های مستقل سروده است
و جالب است که به عمد و چندین جا در این غزل و نیز در چند غزل دیگر دست به این ابتکار زده.
سعدی هم گاهی چنین بازی زیبایی با قافیه کرده است
منظور از تلخ وش شراب میباشد که تلخه و گفته: ان شرابی که شما صوفی ها ومتدین ها مادر تباهی و بدبختی ها میدانید، از بوسه ب روی دختران دوشیزه برای من لذت بخش تره، در این بیت طعنه ای میزنه ب شیخ ها که عاشق دختران دوشیزه است نمونه اش کشورهای عربی مثل امارات و قطر حاضرن کلی خرج کنن تا با دختران باکره هم بستر بشن،ضمنا حافظ شراب میخورده و منظورش شراب لطف الهی که شما مذهبیان بهش اشاره میکنید نبوده با تشکر
تضمینی از غزل خواجه اهل راز بر گرفته از کتاب کلیات اشعار میرزا مآذون قشقایی (۱)
دیگر از سرگذشتهای مرحوم مآذون اینکه مشارآلیه را بامرحوم حاجی غلامرضا ابیوردی (کلانتر وقت طایفه ابیوردی ایل قشقایی)در تنگ تیر باغ مائین دسته سارقین مورد حمله وسرقت قرار داده آنچه همراه داشته اند به یغما میبرند
میرزا مآذون قشقایی واقعه را با تضمینی از این غزل حافظ به صورت قطعه زیر در می آورد
در ره زدند دزدان حاجی غلامرضا را
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
ما غافل از کمینگاه ناگاه خروش بر خاست
هات الصبوح هیو یا ایها السکارا
هی بر جناب حاجی ششپر زدند وگفتند
گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
کاین ضرب ششپر(۲) ما با قوت جوانی
در وجد وحالت آرد پیران پارسا را
حاجی بعین ذلت تفسیر و وعظ میکرد
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
گفتا به میر دزدان چشم مرا مبندید
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
ناکنده زیر جامه حاجی به عجز گفتا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
رفتند رو به خورجین دیدند پول و گفتند
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
مال جناب حاجی دانی چه ذوق دارد
اشها لنا واهلا من قبله العذارا
برداشتند عمامه کردند عذرخواهی
کای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
۱_میرزا مآذون قشقایی بزرگترین ومعروفترین شاعر ایل قشقایی متولد ۱۲۴۶ه ق _ در ایل قشقایی ودرگذشته ۱۳۱۳ه ق _در شهر شیراز دیوان او به همت آقای شهباز شهبازی از چهره های فرهنگی ایل قشقایی در سال ۱۳۴۸گرد آوری ودر ۲۱۷ صفحه به چاپ رسیده وبارها تجدید چاپ شده
۲_ششپر نوعی چماق دستی با سر فلزی دارای شش لبه (مانند ته خمپاره)
گاهی آیینه و گاهی آینه. در اشعار مولانا دهها و صدها بار کلمه آینه استفاده شدهاست که اگر «آیینه» به جای آنها بگوییم ریتم و آهنگ شعر به هم میخورد. مانند:
هر جا که بینی شاهدی، چون آیِنه پیشش نشین
بنابراین این بیت حافظ هم بدین شکل آهنگینتر است:
آیِنهیِ سکندر، جام می است بنگر
یک مثال دیگر از شعر حافظ:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
کمال شمع او را تمام کرد
دانستن تنها فایده ندارد.
سرکش مشو که چون شمع از غیرت بسوزی
مصرع اوّل این بیت یادآور مصرع اوّل این بیت سعدی است:
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶ » ای ماهِ سرو قامت، شکرانهٔ ...
به نقل از شرح صوتی دکتر محمدرضا ضیاء
در نسخه خطی متعلق به آقای سید عبدالرحیم خلخالی:
تا بر تو عرضه دارم احوال ملک دارا
تضمین غزل شماره ۵
.......
یارب هدایتی کن این سایه هُمارا
تا زیر سایه گیرد فعل و شعور ما را
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
.................
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
*********
وقت سفر رسیده ایدل ز ره نپرهیز
از دوریش میندیش وز موج یم تو مگریز
بحریست پُر طلاطم اندر سفینه ما نیز
..............
کشتینشستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
*********
بی دوست گر نشسته هر شخص گشته مغبون
دستی ببر به زلفش، دستی به رطل معجون
شعری بگو تر انگیز، ایدل به طبع موزون
........................
دهروزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
*********
ساقی بگردش می تا کی کنی تعلل
صبح و نسیم بگشود بند از قبای سُنبل
خوش باش در گلستان روزی سپنج با گل
..................
در حلقهٔ گل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا
*********
از دوریت عذاب و در قرب تو سعادت
از جسم مرده یا رب میخواهد او غرامت
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
.................
ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بینوا را
*********
عشق آخرش نگجد آنجا که ظرف حرف است
بی عشق شد چو عمرت، بیهوده بهر صرف است
علم و ادب به نیکی بس عالمی شگرف است
...............
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
*********
ارباب حرس و شهوت سر رشته عنادند
آنان که خود کله را کج راس سر نهادند
بر شیب سروری ها در راه کج فتادند
..................
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
*********
هر کس درین زمانه آمال خویش و دل راند
دنبال کامجوئی کی از منال خود ماند
زور وزر ست حاکم حامی آن بود ، باند
،،،،،،،،،،،،،
آن تلخوَش که صوفی امُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
*********
مهر و محبت آمد ارجح قرین هستی
دوری گزین ز هر شر هم، از مسیر پستی
در کار و زار دوران با عشق و مهر رستی
،،،،،،،،،،،
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را
*********
از کجروی چو رهروچشمان خود بدوزد
در را نیک بختی شمعی اگر فروزد
نیکی و راستگوئی باشد چو فرض ایزد
،،،،،،،،
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
*********
در دست می چو لعل و در دل بود چو اخگر
از ترس شیخ ما را خُم گشته همچو سنگر
وندر شط شرابش انداختیم لنگر
...................
آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
*********
ترکی و پارسی را ملًت خورند چون قند
مام وطن بپرورد از هر قبیله فرزند
بین، ملل چو سازد فرهنگ و شعر پیوند
.................
ترکان پارسیگو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
*********
از فیض و جود رندان طالع چو گشته مسعود
پیر مغان زنیکی کان محبت و جود
از ریب شیخ و زاهد،هرگز کسی نیاسود
........
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِیْآلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
*********
جاوید مدرس رافض
جنگ ۷۲ ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند (و هرگز نمی بینند و نمی بینیم) حقیقت ره افسانه زدند ....
ماشا... به هممون
یاحق
...باشد که "باز بینیم" دیدار آشنا را..
در مورد آشنا میتوان گفت "باز بینیم" ،دوباره ببینیم. گویا الفت و انسی در گذشته بوجود آمده و اکنون تمنای دیدار مجدد..
باسلام و عرض ادب و احترام محضر استادان فرهیخته و ارجمند و همراهان گرامی گنجور.
خواست بنمایـد جمال ِ خویش را
آفــــــریــــد انسان ِ دور اندیش را
رو تفکــّـــــر کــن در آیاتِ خــــــدا
حکمتِ اضــداد : نــوش و نیش را...
با احترام ،دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
داشتم سوره ی مریم رو میخوندم رسیدم به اونجایی که حضرت مریم رو درد زایمان به گفته ی قرآن به سمت درخت نخلی میکشه و اونجا از شدت درد و نگرانی و ترس از آینده میگه یا یالیتنی متُّ قبل هذا و کنت نسیا منسیا / ای کاش قبل ازین مرده بودم و ازخاطرها فراموش شده بودم. اینجا خدا چشمه ای براش جوشان میکنه که آب بنوشه و بهش میگه درخت خرما رو تکان بده تا رطب تازه بریزه و میگه فکُلی و اشربی و قری عینا / پس بخور و بیاشام و خاطرت رو خوش بدار. در اینجا یاد این بیت حافظ افتادم.
واقعا این یک درس بزرگ روانشناسی و بقول حافظ کیمیای هستی است که در سختی ها و مصائب تلاش کنیم خوش باشیم.
شاد باشید
سلام
اگر مثل زمانی که بحث قدیم یا حادث بودن قرآن که تعداد زیادی از دو طرف رو به دار کشید قرار شود کشتی نشستگان و شکستگان رو به قیمت جان پاسخ دهنده قرار دهند و بنده هم مجبور به نشستن یا شکستن بشوم
بدون ذره ای تردید پیش "رضا" مینشینم
با تشکر از سایت گرانقدر گنجور و اساتید گرامی
و استاد رضا
مشتاق دیدن و دستبوسی حضرتعالی هستم